لحظه‌های موسیقایی

لنی می‌گفت: شگفتی موسیقی در آن است که می‌تواند احساساتی را برانگیخته کند که برایشان نامی نداریم. احساساتی که آن‌ها را به خوبی نمی‌شناسیم.

برنستاین - معنی موسیقی

آری. همین‌گونه است. شاید این احساسات نام داشته باشند؛ اما تو و من نامشان را ندانیم. شاید ترکیبی از چند حس به شکل همزمان باشد که برایشان هنوز نامی نگذشته باشیم. شاید حسی از خاطره‌ای قدیمی باشد، آن‌چنان عمیق دفن شده که تنها موسیقی می‌تواند این‌گونه نفوذی داشته باشد و آن را برانگیزد.

یلدا می‌گفت: تا خوبی‌ها و زیبایی‌ها در جهان هست – مثل همین شعر و همین موسیقی – می‌شود زندگی کرد. می‌شود خوب زندگی کرد، علی‌رغم درد‌ها و رنج‌ها. ما با زیبایی‌ها از سختی‌ها عبور می‌کنیم، از رنج‌ها.

آری. همین‌گونه است. همیشه بیمارستان را به عنوان یکی از عریان‌ترین قسمت‌های یک جامعه می‌دیدم. تمام دردها و رنج‌ها و غم‌ها و اندوه‌ها و دل‌های گرفته را می‌توانی آن‌جا ببینی، بدون این که پنهان شده باشند. در کنارش شادمانی و رضایت نیز وجود دارد. و البته که حتی با وجود این حجم از عریانی، هنوز دردها و رنج‌های دیگری نیز وجود دارد. آن‌گاه است که موسیقی برایم گریزگاهی می‌گردد.

معمولا آخر شب، آن‌هنگام که سکوت بیشتری اطرافم را فراگرفته، موج موسیقی پخش می‌شود. گاهی تنها گوش می‌دهم، گاهی با دوستی که خانه‌اش چند صد متر فاصله دارد، گاهی با دوستی که هزار کیلومتر آن‌طرف‌تر است و گاهی با دوستی که پنج هزار کیلومتر دورتر.

گریزگاه‌های خود را این‌جا می‌گذارم. تا به آن‌ها برگردم. تا به آن‌ها باز گوش دهم. تا در میان روزها فراموش نشوند. تا شاید برای تو نیز گریزگاهی گردند.

این نوشته را دائما به پیش می‌برم و به‌روز می‌کنم. از منوی بالای وبلاگ در دسترس خواهد بود. گونه‌ای خاطره‌نویسی است. خاطره‌نویسی با موسیقی.

نوشته‌های کنار موسیقی، گاه زیادی شخصی می‌شوند. خیلی زیاد. شاید بهتر باشد که وقت خود را به خواندنشان نگذرانی.

۱۴ اسفند ۱۳۹۸ – با راخمانینف – پیانو کنسرتو ۲ – موومان دوم

[expand title=”موومان دوم پیانو کنسرتو راخمانینف (برای دیدنش کلیک کنید)”]

نوشته بود:

پسرم تنها ۱۹ روز زندگی کرد. بیماری مادرزادی قلبی داشت. روزی که از پیش ما رفت، با آگاهی به این‌که زنده بودنش شاید معجزه‌ای باشد، برایش آخرین قطعه‌ی موسیقی را درست قبل از عمل جراحی‌اش پخش کردم. موومان دوم از دومین پیانو کنسرتوی راخمانینف را. می‌خواستم مرز‌های بین بهشت و زمین را برایش از بین ببرم. ده سال گذشته است و از تصمیمم پشیمان نیستم.

هر بار که به این موومان گوش می‌دهم، برای من سراسر نور است. سراسر روشنایی. سراسر زیبایی.

اجازه دادن به حضور امواج آفتاب است. دیدن بازی آن‌ها روی برگ‌های گیاهانم است.

دیدن امید است. امید.

ادامه دادن است.

عبور کردن است.

به اجراهای بی‌شماری گوش داده‌ام. این اجرا از بهترین‌هاست. رهبری کلودیو آبادو و تکنوازی پیانو Hélène Grimaud.

اما بی‌شک، خاص‌ترین اجرا، اجرای خود راخمانینف از این کنسرتو هست. فقط عکس آلبوم را ببین. به دست‌هایش نگاه بکن.

چقدر حرف دارند این دست‌ها. چقدر حرف.

راخمانینف پیانو کنسرتو ۲

اما به این اجرا اکنون گوش نده. بگذارش برای بعد‌ها، شاید چند ماه و شاید چند سال بعد. بگذار وقتی می‌گویند اجرای خود راخمانینف از کنسرتوی دومش به حدی شخصی است که هیچ‌کس به طور مستقیم نمی‌تواند از آن تقلید بکند، کاملا برایت ملموس باشد.

[/expand]

۱۷ اسفند ۱۳۹۸ – با پولنک – کنسرتو برای دو پیانو و ارکستر

[expand title=”پولنک – کنسرتو برای دو پیانو و ارکستر (برای دیدنش کلیک کنید)”]

آپارات ویدیوی قبلی‌ام را پاک کرد. به نظرش می‌آمد حجمی از سلول‌های مرده که دیده می‌شوند، زیادی است و این مناسب نیست. اخطاری برایم فرستاد و حذفش کرد.

آن را حذف کرد و من به این فکر می‌کردم که چطور تحت تأثیر موسیقی قرار نگرفته است – اگر که انسان بررسی می‌کند و ماشین نیست. چطور موسیقیِ نافذِ خالصِ راخمانینف راهش را پیدا نکرده است؟

آه. نمی‌دانم.

دو روز گذشته، دوباره با پولنک سپری شد. کسان دیگری نیز بودند. لطفی، شوبرت، راخمانینف. اما قطعه‌ی برجسته از پولنک بود. کنسرتو برای دو پیانو و ارکستر.

به موسیقی اجازه می‌دهم مرا سوار بر موج‌های خود کند و با هم به سفری برویم. سفری که پس از خواندن صفحات نخست «اشک‌ها و تصویر‌ها» به آن نیاز دارم.

در این صفحات، عبارتی بود که خیلی به دلم نشست: «معضل بی‌اشکی‌مان».

عمیقا باور دارم که موسیقی نیز درمانی بر معضل بی‌اشکی‌مان است.

این اجرا از Martha Argerich و Nicholas Angelich به رهبری Myung-Whun Chung است. لحظه‌های پایانی موومان اول از کنسرتو (اجرای کامل).

چانگ، شاگرد مسیان است. من از مسیان فقط یک قطعه گوش دادم. اما همان قطعه کافی بود. راهش را پیدا کرد. شاید بعدا از مسیان نوشتم.

این یکی را هم مجبور شدم فعلا بر روی آپارات بگذارم؛ تا بفهمم که هاست خودم چه مشکلی دارد و درستش بکنم و همان‌جا آپلود کنم.

[/expand]

ساعات نخست ۱۹ اسفند ۱۳۹۸ – با الگار – واریاسیون بر روی انیگما

وقتی آزاد شوند از قفس کهنه

کبوترهایم

در جوار همه‌ی گنبدها

به زیارت‌گاه چشمانت می‌آیم.



خسرو گلسرخی

همین.

واریاسیون شماره‌ی ۹ یا Nimrod (به طور کلی، همه‌ی آن‌ها معروف هستند به Enigma Variations) – ادوارد الگار – به رهبری کالین دیویس

ساعات نخست ۲۳ اسفند ۱۳۹۸ – با راخمانینف – سمفونی شماره ۲، موومان سوم، آداجیو

سرگئی راخمانینف – سمفونی دوم – موومان سوم (آداجیو) – آندره پره‌وین

نخست موسیقی بود.

تنها ده ثانیه از شروع موسیقی گذشته بود. چند قطره اشک آمد. تا پایان دقیقه‌ی اول دیگر از طاقت من خارج بود.

سپس شعر شاملو تداعی شد.

در نهایت، حرف طلایی اریک فروم.

تمثیل




در یکی فریاد
               زیستن ــ

[پروازِ عصیانی‌ِ فوّاره‌یی
که خلاصی‌اش از خاک
                           نیست
و رهایی را
            تجربه‌یی می‌کند.]




و شُکوهِ مردن
در فواره‌ی فریادی ــ
[زمینت
        دیوانه‌آسا
                   با خویش می‌کشد
تا باروری را
             دست‌مایه‌یی کند؛
که شهیدان و عاصیان
                          یارانند
که بارآوری را
               بارانند
                      بارآورانند.]




زمین را
        بارانِ برکت‌ها شدن ــ
[مرگِ فوّاره
             از این‌دست است.]
ورنه خاک
           از تو
                باتلاقی خواهد شد
چون به گونه‌ی جوبارانِ حقیر مُرده باشی.









فریادی شو تا باران
وگرنه
مُرداران!




احمد شاملو – ۲۰ مرداد ۱۳۴۷

اگر آدمی نتواند «آزادی از …» را به «آزادی برای …» تبدیل کند، به دست خود دوباره زنجیرهایش را به پایش می‌بافد.



اریک فروم

ساعات نخست ۶ فروردین ۱۳۹۹ – با باخ و ژاکلین دو پره – ‌BWV 564 – آداجیو

یکی از دوستانم این روزها بستری است. اینترن است.

بیماری‌اش حاصل آن روزهایی است که هنوز انکار در بین مسئولان دانشگاه ما غالب بود و کمکی از لحاظ تجهیزات محافظتی نمی‌کردند. هنوز هم این انکار وجود دارد.

نمی‌دانم. شایدم انکار نیست. شاید برایشان مهم نیست. نمی‌فهمم این که به ما می‌گویند دو نفری با یک ماسک کشیک بدهید چه معنایی دارد؟ به نظر خودشان احمقانه نیست؟

امیدوارم حال او بهتر بشود. همین.

امشب به او فکر می‌کنم. باخ گوش می‌دهم. شعری می‌خوانم.

و ادامه می‌دهم.

دستم را می‌فشاری

نم اشکی می‌ریزی

در کار آشفته‌بازار زندگی

حیرانی و

فکر می‌کنی بی‌انصافی‌ست

که فقط

مرگ

می‌داند چه می‌کند.




راجر مگاف – ترجمه‌ی محمدرضا فرزاد

اجرای ژاکلین دو پره است. تنها ده ثانیه. تنها ده ثانیه نیاز بود که میخکوب، با قطره‌ی اشکی در چشم، تا پایان گوش بدهم. و پس از آن، باری دیگر.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

94 کامنت در نوشته «لحظه‌های موسیقایی»

  1. بخاطر همین تردید ها امسال پشت کنکور میمونم
    من توی تردید بزرگی گیر کرده بودم که در نهایت باعث بی انگیزگی من شد
    نمی‌تونستم قید هیچکدوم رو بزنم و فکر میکردم این اشتباهه
    ولی الان به یه ثبات و اطمینان خاطری رسیدم این طبیعه که آدم هم علم و پزشکی رو دوست داشته باشه
    هم هنر و موسیقی و نوشتن این موهبت الهی در هر شغل و رشته ای

  2. چقدر زیبا لحظه های ناب موسیقایی را توصیف کردی ،موسیقی ناب و عظمتش هنیشه مرا مسخ کرده است ….

  3. نمی دونم چه حسی داشته باشم . چندین تا از قطعه هایی که همیشه برام جنون آمیز بودن رو دارم با هم اینجا میبینم. چند تا رو هم که کلا تا الان نشنیدم و نمیشناسم . لابد وقتشون نرسیده…
    می ترسم متنای مربوط به هر کدومو اگه بخونم اوور لود شم. یه پاراگراف مربوط به موومان دوم کنسرتوی دو راخمانینف خوندم , ….. .

  4. سلام
    من فکر میکنم شنونده موسیقی شدن و درک اون یک مسیر حرفه اییه
    من واقعا دوست دارم به صورت حرفه ای شنیدن موسیقی رو شروع کنم ، ممنون میشم اگه در این خصوص توضیح بدی یا اینکه بگی از کی میشه شروع کرد این مسیر رو …

  5. چه حس خوبی داره پیج شما دکتر جان! حیف که خیلی وقت ندارم بخونم بیشتر از این! خودت که بهتر میدونی چه جهنمیه درس خوندن برای رزیدنتی !
    حس خوبی گرفتم از قلمت و موسیقی هایی که گذاشته بودی. انشالله که موفق باشی . به امید دیدار و آشنایی بیشتر

  6. بسیار عالی است …. در حیرتم از دیدن بلاگ شما … به ایمیل شما در جهت همکاری نیازمندم با اشتیاق فراوان در انتظار پاسختان هستم
    ارادتمند طغرایی

  7. سلاااااام
    عامممممممم یهو یافتمون خییییییلی یهویی..جوری که دیدم عهههههههههه گرگانی هم هستین بیشتر دلم خواست باهاتون آَشنا بشم.
    همه جارو گشتم تا وقتی که به این قسمت رسیدم چشمام قلبی شکل شد و روحم جسممو بغل کرد..شاخک های روی مغزم پروانه ای شکل شدن..گوش هام رخ گوش خرگوش رو گرفتن..
    .
    خوندن نوشته هاتون روز منو ساخت یعنی محرک خوبی برای شروع روز خیلی خوب جمعه بود.ممنوووونم
    .
    هرجا که هستین باشین..آسمانتون آبی و تمام دلتون از غصه دنیا خالی

  8. ممنونم ازتون بابت خیلی چیزااااا….

    من لابه لای موسیقی و اشک و فکری ک دیگر در کنترل من نبود
    احساسات تسلی بخشی رو تجربه کردم❤❤❤
    ممنون هواااااااارتا
    اگر امکانش هست این بخش هم زود به زود اپدیت کنید?

      1. ???
        سلام دکتر قربانی عزیز
        ممنون
        سر زدم و کللللللی کیف کردم
        ایشاالله همیشه سلامت باشین و حال دلتون عالی باشه
        مواظب خودتون و خوبیاتون باشین

  9. سلام امیرجان

    بعد از شنیدن سلسله فایل های برای شنیدن احساس کردم
    باید ساز زدن یاد بگیرم و از این بابت خیلی ممنونم ازت
    اگه فرصت کردی خوشحال میشم جواب این سوالم بدی
    ارگ و پیانو خیلی باهم تفاوت دارن؟

    1. سبحان جان.

      ارگ یه ساز بسیار عظیم و بزرگ هست که در کلیسا استفاده میشه. اون چیزی که جا افتاده تو کشور ما و بهش میگن ارگ، کیبورد هست که معمولا سینتی‌سایز هم دارن تا بشه موسیقی الکترونیک هم نواخت. پیانو هم که معرف حضورت هست.

      نحوه‌ی نواختن پیانو و کیبورد در ظاهر یکیه. کسی که پیانو میزنه، با کمی تمرین، به کیبورد عادت خواهد کرد. برعکسش نمیشه. کلیدهای کیبورد در مقایسه با پیانو، زیادی نرم هستند.

  10. سلام دکتر قربانی عزیز
    خسته نباشید
    به نظرم جای موسیقی ساز های ایرانی در این نوشته خالیست. میخواستم پیشنهاد بدهم یک ترک از کیهان کلهر نیز به این مطلب اضافه بکنید. با سپاس.

  11. سلام دکتر قربانی عزیز
    براتون حال خوب آرزو میکنم ❤?❤

    واقعا شرمنده که اینجا و توی این روز های پر مشغله این سوال میپرسم

    امکانش هست
    برای شروع پیانو، کتاب یا هرچیزی که کمک کننده باشه و میشناسید معرفی کنید؟؟؟

  12. سلام
    بلاگتون حس خوبی رو بهمون منتقل میکنه
    ممنون میشم اگه سایت یا پیجی رو معرفی کنید که بااستفاده از اون بتونیم اپدیت بشیم برای کنسرت های کلاسیکی که تو تهران و ایران گذاشته میشه

  13. سلام اقای دکتر قربانی عزیز

    امکانش هست اگه فرصت کردین فیلم های تاثیر گذاری ک دیدین معرفی کنید؟
    ممنونم از لطفتون?

    1. سلام فائزه. من فیلم‌های زیادی ندیدم. حتی همه‌ی ۲۵۰ تای برتر رو ندیدم هنوز. در این زمینه نظر چندانی نمیتونم بدم. اما برای این روزها پیشنهادم بهت دیدن سه‌گانه‌ی کوکر کیارستمی هست. مخصوصا زندگی و دیگر هیچ. قسمت دومش هست. با این شرایط امروز مناسبه.
      چند روز پیش هم بود که Twelve Angry Men رو دیدم. اگه ندیدی، ببینش. اگه به شخصیت‌شناسی علاقه‌مندی، مدل Big Five رو بخون و سعی بکن بر اساسش تحلیل بکنی بعد دیدنش. من با یکی از دوستام این کار رو انجام دادم.

  14. تا وقتی در بین اینجور طرز تفکر ها زندانی هستیم طعم پرواز را نخواهیم چشید…

    به چه قیپتی صرفه جویی میکنند؟؟؟??

    ما رو از حال دوستتون بی خبر نگذارین
    امیدوارم هرچه زودتر حالش خوب بشه

    و بیشتر مواظب خودتون باشیددددد???

  15. طبیعت ما ادم ها همین 

     

    حال که خوبه فکر میکنیم همیشه همین

     

    میشه نسبت ما با خدا غریبه

     

    میشه ادعا نسبت ما با غریبه 

     

    نسبتی از روی وهم و توهم و غرور            

     

    نسبتی از جنس فراموشی وقت عبور

     

    میزنه خدا زنگ بیداری و سرور

     

    میخوریم زمین تازه میفهمیم قصه از چه بود!

     

    با زمین خوردن ادعا شد دعا

     

    موج پاکی دل باز چکید از چشم

     

    غصه ها شسته شد

     

    فقط ماند خدا خدا… 

  16. سلام..
    کاش لینک دانلود این موسیقی هارو هم میذاشتید.. من محو این قطعه اخری که گذاشتید شدم(ژاکلین دوپره) ولی پیداش نمیکنم..
    اگر مقدور نبود لاقل اسم کار رو کامل بذارید..
    سپاس..

  17. با خوندن این پارت یاد این شعر افتادم.. (شاید هم نه چندان مرتبط…) :

    – اما چرا
    آهنگ شعرهایت تیره
    و رنگشان
    تلخ است ؟

    – وقتی که بره ای
    آرام و سر به زیر
    با پای خود به مسلخ تقدیر ناگزیر
    نزدیک می شود
    زنگوله اش
    چه آهنگی دارد ؟ “قیصر امین پور”

    امیدوارم حال دوستت بهتر شه..

  18. سلام:)
    اولین پارت لحظه های موسیقیایی رو که گذاشتی خوندم گوش دادم و لذت بردم ولی متوجه نشدم که ادامش دادی و هرچند وقت آپدیت شده! الان سر زدم و دیدم..!!
    راهی نیست برای اینکه اگر پستی آپدیت شد متوجه شیم (نوتیفیکیشنی چیزی) و از دستش ندیم؟
    ممنون.

  19. روزگار غریبی است…
    عجیب این قطعه‌ی باخ و حال و هوای نوشته‌‌ات هماهنگ با حال و هوای من در این ساعات ترسناک نیمه شب بود و قطرات اشکی که پس از مدت‌ها جاری شد و من در بهتم که چرا. ولی دیدم که چرا نه.
    ژاکلین جوری مینوازد که از فرسنگ‌ها دورتر می‌توان تشخصیش داد. نواختنش جور عجیبی‌ است. با تمام سلول‌هایم لرزش سیم‌های ویلنسلش را حس می‌کنم. انگار که انگشتانش را درست در نقطه‌ای از سیم می‌گذارد که باید، انگار که تنها اوست که می‌داند کجای سیم دقیقا فالش نیست و نه دیگری. نه یویوما، نه میشا مایسکی و نه هیچکس دیگر. نقطه‌ی ورود به روح و احساسات.

    1. می‌گفت که در انسان انباشته‌ای از اشک وجود داره که باید رها بشه.

      آره. می‌دونی که من معمولا بهترین نمیگم. ولی ژاکلین رو میگم بهترین نوازنده‌ی عصر ماست.
      و همه‌ی این اجراها برای قبل از ۲۸ سالگی‌ست. همگی.

      راستی شایان. یه اجرا در یوتیوب هست از لنی و ژاکلین. باورت میشه؟ یه قطعه از شومان.

      1. آره و این برای من عجیب بود که یک نوازنده چطور می‌تونه قبل از ۲۸ سالگی به این همه تجربه در نوا(زندگی) برسه که بتونه تکنیک و حس رو انقدر قوی منتقل کنه. عجیب بود تا زمانی که نوازنده‌ی محبوب مشترک را پیدا و معرفی کردی. الکساندر را میگویم و هنوز من در عجبم از قطعاتی که در ۱۲ و ۱۳ و ۱۷ و ۱۸ سالگی‌اش می‌نواخته و می‌نوازد.

        ترکیب لنی و ژاکلین. کسی از سالن کنسرت زنده بیرون آمده؟ :)))

  20. ممنونم ک وقت گذاشتی اردیبهشتی مهربون…???????

    همه موارد صحیح میباشد…

    اما مگه میشه یهویی و بدون دلیل این احساسات بیاد سراغ آدم ها؟
    و چیزی ک ماجرا رو سخت تر میکنه اینه ک قرار مسئله ای حل بشه که حتی صورت سوال مشخص نیست…
    گفتی برای حل معما ها باید عاشق انها باشی…
    از لذتی هایی آمیخته با خودویرانگری گفتی…
    از روانپزشک باهوشی گفتی ک از دلیل خودکشی نکردن افراد میپرسد…

    اما در این روز های بی تفاوت ۱۹ سالگی
    نه معمایی میبینم ک عاشقش باشم..
    نه میدانم چطور از این خود ویرانگری رها شوم…
    اما سوال اخر؛
    جسم من نیست ک این درد را تحمل میکند…ک بخواهم از دستش خلاص بشوم…
    حتی اگر به آغوش مرگ پناه ببرم روحی زیر خروار ها خاک رنج میکشد‌..‌
    و انجا دیگر کاری از دستم برنمیاید…
    چند سال پیش راجب معنا یابی
    نوشتم
    من در بعداز ظهر یک روز زمستانی امدم
    تا
    پاییز را بهار را برف را باران را
    ریزش رقص کنان برگ را
    نشان دهم به هرکس ک ندیده
    هر کس که کوه را با ابهتش خاک را با سخاوتش و دریا را با کرامتش ندیده..
    بینا کردن دل ها کار من نیست
    اما شاید
    در پس شادی شکر لحظه بینایی دلی هم بینا گردد..‌.

    اما حالا انگار خودم هم نابینا شدم….

    امیرمحمد عزیز
    این ناشناس وقت نشناس ببخش…
    اگر میشود نشانه ای نشانم بده…
    ممنونم خیلی ????

    1. مطمئنی هیچ مشکلی در زندگیش نیست؟ بذار بهتر بگم، مطمئنی سردرگمی و بی‌معنایی و بی‌رویایی و پوچی براش وجود نداره؟ این‌ها شاید از بیرون مشکل حساب نشن، ما از درون که هستند.

  21. راستش بیشتر دوست دارم مدل ذهنی تو رو درمورد بیمارستان بدونم،برای من بیمارستان جای خوشایندی نیس،من هنوز وارد بالین نشدم میخوام تا اون موقع دید درستی به بیمارستان داشته باشم،برای من بودن در بیمارستان و خوشحال بودن در تضاده!!?
    این اتفاق های تلخ بیمارستان رو نمیدونم باید چه طوری باهاشون کنار بیام؟ می خوام ببینم تو چه طور کنار میایی ؟ تنها راهی که به نظرم میاد بی تفاوت بودنه! ولی میدونم که از دستم برنمیاد چون همچین ادمی نیستم.و غرق شدن در مشکلات بیمار هم ممکنه به طور جدی به خودم آسیب بزنه!
    راهکار تو چیه؟ بی تفاوتی یا …؟ممنون از پاسخ ات،و ممنون از جهان بینی زیبات،حتما دیدگاه و نظر تو برام تاثیر گذار و کمک کننده خواهد بود…

    1. من مدت‌ها پیش یه مستندی رو معرفی کردم در وبلاگ. توران خانم.

      اگه این روزها وقت داری، ببینش پریا. طولانی نیست. فکر کنم فیلیمو هم گذاشتتش.

      به نظرم، اگه ببینیش، میفهمی چطور میشه در بیمارستان زندگی کرد و رضایت داشت (رضایت. نه لزوما خوشحالی).

  22. سلام امیر محمد،خیلی ممنون که ما رو با این قطعه های بسیار زیبا آشنا کردی، قطعا این متن موسیقیایی تو برای من نقطه ای آغازین و لحظه وروود به دنیای موسیقی کلاسیک خواهد بود… واقعا ممنون
    و یه سوالی ذهن منو درگیر کرده،چه طور آدم با احساسی مثل تو،در محیط بیمارستان دوام میاره؟! منظورم اینه که اتفاق های تلخ بیمارستان میتونه روح هر آدمی رو بشکنه….ولی یادمه قبلا در یکی از کامنت ها گفته بودی که با اشتیاق خیلی زیادی به بیمارستان و بخش میری.این تضاد رو نیفهمم.!محیط بیمارستان و دیدن رنج و درد و حتی مرگ آدم ها میتونه خیلی ناراحت کننده باشه.چه طور همچین محیطی میتونه رضایت بخش باشه ؟؟ ممنون میشم که جواب بدی و منو با مدل ذهنی خودت در این مورد بیشتر آشنا کنی.

  23. سلام
    خسته نباشی
    قطعه های خیلی زیبایی گذاشتی، واقعا لذت بردم. بقیه ی موومان های کنسرتو ی راخمانینف رو هم خییییلی دوست دارم. البته هنوز اجرای خودش رو گوش ندادم.
    راستی سمفونی شماره ۴ شومن رو شنیدی؟

    1. سلام عباس. وقتت بخیر.

      من هم بقیه موومان‌هاش رو دوست دارم. همینطور پیانو کنسرتو شماره ۳ رو. کلا با راخمانینف ارتباط خوبی دارم. یه قطعه هست ازش oriental dance. برای چلو و پیانو. این رو حوصله داشتی گوش بده.

      شومان رو هم الان میرم گوش بدم. فکر نکنم شنیده باشمش.

  24. سلام آقای قربانی عزیز
    هرچند هیچی از موسیقی نمیدونم و جز یانی آثار بقیەی موسیقیدانا رو نشنیدم(اگه شد یەبار در مورد اونم بنویسین) ولی این قطعەها واقعا زیبا بودن، و میخواستم نظرتونو در مورد اینکە چقد درستە که ما برای درک آثار هنرمندان(خواه شعر،خواه موسیقی یا هر اثر هنری دیگەای) جزییات زندگی شخصیشونو بدونیم و مثلا پی اینکە این اثرو کی و چرا خلق کرده بگیریم اصلا لازمە برای درک اثر؟ و مهمتر اینکە آیا اینکار درسته؟ نظر شما چیە در این مورد؟ و اینکە مشتاقانە منتظر اینم کە اون پادکست هایی رو کە بە ترانە گفتین بشنوم ممنون

  25. سلام آقای قربانی. چقدر این نوشته تون متفاوت و زیباست… پر از احساسه… احساساتی که بیان نمیشن و اسمی ندارن هنوز و چقدر پیچیده اند…
    یادمه تو نوشته های قبلی تون گفته بودین که خودتون هم ساز میزنین… میتونم بپرسم چه سازی رو مینوازین؟ البته اگه دوست داشتین جواب بدین… من خودم ۷ سالم که بود ویولن کار می‌کردم و بعدا هم تو ۱۷ سالگی سه تار یاد گرفتم… تجربه دو ساز متفاوت رو دارم و میتونم کلمه گریزگاه رو که اوردین رو به خوبی درک کنم. زمانی که خیلی ناراحت و یا خیلی شاد هستم و یا زمانی که غرق در افکارم میشم و گاهی هم بی دلیل، به سه تارم پناه میبرم و اون هم به زیبایی منو میپذیره… دوست دارم که اگه خودتون هم تجربه شخصی از ساز زدن خودتون دارین رو برامون بگین البته اگه دوست داشتین. و اینکه بازم ممنون از متن هایی که انقدر زیبا می نویسین…

    1. سلام پریا. حدود ۵ سالگی موسیقی رو شروع کردم. دو سالی کلاس ارف می‌رفتم. به عنوان ساز تخصصی پیانو رو شروع کردم. یعنی من که نه، برام انتخاب کردند. مادرم.

      البته اصلا هم از این انتخاب پشیمون نیستم.

      یه روزی می‌نویسم از ساز زدن. حتما.

  26. ..::هوالرفیق::..
    سلام امیرمحمد، این دیدگاه مرتبط با این پست نیست؛ فقط چون قسمت «دوستان من» قابلیت درج دیدگاه نداشت اینجا می‌نویسم:
    گرد همایی متممی ها دیگر چیست؟ آیا اتفاق سالانه ای است که برای کاربران متمم ترتیب داده می‌شود؟

    پ.ن: با توجه به نا مرتبط بودن دیدگاه، بر حسب صلاح دید آن را تایید نکن لطفا.
    و ممنون که هستی 🙂

  27. موسیقی
    موهبتی که بشریت آن را درک کرد
    بدون شک زندگی بدون موسیقی معنایی ندارد
    همیشه سعی کردم گوشم را به خوب شنیدن عادت دهم
    معتقدم مثل هر چیزخوب و بدی که به آن عادت میکنیم به موسیقی هم عادت میکنیم
    پس چرا گوشمان را به صدای آسمانی و روح‌نواز عادت ندهیم؟

    پایدار باشید

    1. سلام محمدرضای عزیز.

      منم با شما کاملا موافقم. تلاش من این هست که حداقل برای اطرافیان خودم، بتونم این نوع موسیقی رو معرفی بکنم. این صفحه (قبلا در شکل دعوت به شنیدن می‌نوشتمش) شروع این کار جدیدم هست. به زودی ادامه میدمش و «بهتر شنیدن» و «آشتی با موسیقی» رو هم اضافه می‌کنم.

  28. “”می‌خواهم بدانم چه اتفاقی می‌افتد وقتی یک نقاشی، معنایی فرا‌تر از اطلاعات خشک روی بر چسب موزه‌ها، نمادهای ذهنی و داستان‌های کتاب‌های تاریخ هنر پیدا می‌کند. زمانی که نقاشی دیگر بازی نیست و مهم نیست چه کسی بیشتر درباره‌ی نقاش می‌داند، آن وقت است که می‌تواند‌‌‌ همان هنری باشد که شایسته‌ی قدر و ارزش بالایی است که ما به او می‌دهیم. من از احتمال وقوع چنین چیزی به وجد می‌آیم و شیفته آن نیروی غیر طبیعی‌ام که به واسطه‌ی آن، چنین تجربه‌هایی را از کتاب‌های مدرسه و سفر‌هایمان جدا کرده‌ایم””
    https://bookmart.ir/product/%D8%A7%D8%B4%DA%A9-%D9%87%D8%A7-%D9%88-%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%D9%87%D8%A7/

  29. اولین چیزی که بعد خوندن این متن به ذهنم اومد کتاب “اشک ها و تصویر ها” بود.
    احتمالا دوباره یه ورقی بزنمش

      1. محور اصلی کتاب درباره تجربه گریه کردن افراد(حتی نویسنده) جلوی تابلوهای نقاشی هست.
        در واقع هر فصل یه تجربه حسی شدید رو درباره یه اثر هنری شرح میده و بعد اثر رو نقد میکنه.
        البته من اطلاعات حرفه ای در باره هنر های تجسمی ندارم و علاقم خیلی شخصی و غیر آکادمیک هست و طبیعتا نمیتونم بگم بهترین کتاب نقد هنریه یا سبک نقدش درسته یا نه ولی بین کتاب هایی که درباره هنر خوندم این بهترین تجربم بوده. میشه گفت به من شکل درست مواجهه احساسی و عمیق با اثر هنری رو یاد داده.

  30. سلام امیرمحمد
    ممکنه کمی فونت وبت رو درشت تر کنی؟
    نمره چشمم ۷ هست و با این که تو دیفالت تنظیمات وبم فونت ها درشت هستن اما وب شما واقعا ریزه
    دوست دارم نوشته هاتو بخونم و لذت میبرم .
    امیدوارم درخواست بیجایی نکرده باشم…

    1. سلام نیاز

      اتفاقا درخواستت کاملا به‌جا هم هست. کلا این قالب من چند تا اشکال داره که باید برطرفش بکنم و هنوز نرسیدم یا نتونستم. الان هم سایز فونت رو بزرگتر کردم و هم فاصله‌ی بین خطوط رو بیشتر.

  31. ممنون از موسیقی که گذاشتید. واقعا فوق العاده است. اولین بار که موسیقی بی کلام گوش کردم ۱۰ سال قبل بود. فقط برای اینکه موقع مطالعه سکوت نباشه یه موسیقی بی کلام بر حسب تصادف دانلود کردم و گذاشتم. باران عشق ناصر چشم آذر… در گذشته هم هر وقت موزیکی گوش میکردم توجه ام به موزیکش جلب میشد و هیچی از متن نمی شنیدم. به جرات میتونم بگم تنها شعری که به یاد دارم الهه ناز بنانِ. اما بعد از تجربه موسیقی بی کلام لذت واقعی موسیقی رو درک کردم. بعدش بتهوون گوش می کردم و حسی که همیشه داشتم این بود که کلیدهای پیانو زیر انگشتامِ و منم دارم مینوازم. یه رویای بی نظیر… خیلی دوست داشتم بتونم پیانو یاد بگیرم اما متاسفانه امکانش نبوده و نیست. فکر میکنم با پیانو زدن احساساتی رو که نمیتونم بیان کنم رو به دیگران نشون میدم. امیدوارم یه روزی بالاخره بتونم خودم پیانو بزنم.

    1. با سلام و احترام
      موسیقی کلاسیک و رمانتیک از بهترین موسیقی ها هستند به خصوص کلاسیک چون احساساتی را در انسان برانگیخته میکند که موسیقی های دیگر نمی توانند اگر بخواهید میتوانم چند تا از بهترین اهنگ های کلاسیک را بهتان معرفی کنم
      اگر دوست دارید اابته

      1. بسیار ممنونم. البته من یک موسیقی رو بارها و بارها گوش میکنم و تا زمانی که با هر بار گوش کردن حس جدیدی ازش دریافت میکنم و لذت میبرم دلم نمیاد برم سراغ موسیقی دیگری. تمام لیست آهنگ من ۶ مورد از بتهوون و موتزارت بیشتر نیست و حالا هم راخمانینف، اما خوشحال میشم از راهنمایی شما.

  32. موسیقی پیوند دهنده ی خوبی ست. برای پیوند دادن ما به حکایت شهر ها و مردمانش. و تفسیر های هر کدام از ما و امتزاج آن با خود موسیقی و جستجوی آن در زمانی دیگر چون، زمان گذشته و مرور کردن داستان آدم ها، به آن طنینی تاریخی می بخشد ، موسیقی را تبدیل به ابزاری تاریخی می کند.
    موسیقی برای من همیشه عرصه ای بوده برای احساسات ، که نسبت نزدیکی با لحظه ها دارند. که گاهی در قالب هیچ کلمه ای تعریف نمی شوند و حرف زدن از آن ها می تواند برابر باشد با نابودی آنچه که سالها سرمایه ای برای آدمی بوده و مایه ی امیدواری اش.

  33. مثل خواندن غزل های سعدی… شاهکاره…

    حس عجیب تر برای من حس و یا فکر اون لحظه شاعر و یا نوازنده ست.. اینکه اون لحظه ای که همچین غزلی میسروده حقیقتا در چه سیر میکرده و خودش درگیر چه حس هایی بوده؟…

    1. سلام محدثه. مهم‌تر از این حرفی که تو میگی، این هست که در تو چه چیزی رو برانگیخته می‌کنه و باعث چه احساساتی میشه. خود راخمانینف هم می‌گفت: مأموریت و هدف نهایی موسیقی، بیان و تشریح احساسات است.

      1. به نظر من این هدفی که بدست نمیاد چه کسی میتونه این احساسات رو بیان و تشریح کنه اگر امکان تشریح این احساسات بود اونوقت دیگه نیازی به وجود موسیقی و شعر نبود… :)))

  34. ممنونم که مینویسی …
    راستش یه مدت دوست دارم موسیقی کلاسیک گوش بدم ولی خب مثل خیلی ها متوجه اش نمیشم و درکش نمیکنم چطور و از کجا باید شروع کنم؟اول بهتره از کدوم شروع کنم؟!! عباس گفته بود برای موسیقی کلاسیک باید الفبای اون رو بلد باشی یعنی اگه بخوام درکش کنم و لذت ببرم از مفهومش حتما باید کلاس برم؟ممنون میشم کمکم کنی.

    1. اگه یه مقداری صبر داشته باشی، به زودی یه سری راهنمایی در قالب یه پادکست درست می‌کنم.

      ولی تا اون موقع به همین قطعه‌ی راخمانینف گوش بده. نیازی نیست چیزی بدونی. فقط گوش بده. و بهش اجازه بده کارش رو انجام بده.

        1. با سلام و احترام
          فکر نکنم نیاز به کلاس رفتن باشد من کلاس نرفتم ولی پیانو یکم بلدم و کلاس پیانو میرم ولی قبلاً اصلا اهنگ گوش نمی دادم بدم میاد ولی یکبار در اینترنت سمفونی ۷ بتهوون موومان ۲ رو گوش دادم حالت مارش عزا دارد و از اون موقع عاشق کلاسیک شدم چه بتهوون چه موتزارت چه لیست چه شوپن
          شما برای ورود به دنیای کلاسیک نیاز‌ نیست کلاس برید
          کلاسیک بیشتر با قلب و روح ارتباط بر قرار میکنه
          ولی تنها مشکل کلاسیک این هست که به نظر خیلی ها خسته کننده است نمونه اش نه در فامیل پدری و نه در فامیل مادری من کسی کلاسیک دوست ندارم و تنها هستم
          و مشکل دیگر این است که همه بهم میگویند با پیانو هانگ های‌روز یا به اصطلاح (قری) بزن ولی من نمی خواهم
          چند اهنگ کلاسیک بهتان معرفی میکنم اگر دوست داشتید برای مرتبط شدن با کلاسیک این ها را گوش کنید
          Auf dem wasser zu singen یا آواز خواندن روی اب اثر فرانس شوبرت
          سمفونی ۵ بتهوون موومان اول
          سمفونی ۷ بتهوون موومان ۲
          سمفونی ۹ بتهوون موومان ۴ و ۲
          سمفونی ۳ بتهوون به اسم اروئیکا موومانو۲
          سونات پاتتیک بتهوون موومان ۲
          سونات مهتاب بتهوون
          ترکیش مارش بتهوون
          گروسو فوگ بتهوون
          راپسودی مجار ۲ فرانتس لیست در مورد این اهنگ قشنگ ترین بخش از نظر من بعد از دقیقه ۱:۲۰ است اگر گوش دهید متوجه منظورم میشودید ولی در مورد دقیقه ای که بهتان گفتم مطمئن نیستم چون سرعت نواختن توی اجرا ها متفاوت است
          لا کامپانلا فرانتس لیست
          کاپریس ۲۴ پاگانینی تنظیم شده برای پیانو اثر فرانتس لیست یا گرند اتود ۶
          سمفونی ۴۰ موتزارت
          اپرای فلوت سحرامیز موتزارت
          Fantasie for violin and piano شوبرت بخش مورد علاقه خودم در این اهنگ از دقیقه ۷ به بعد است از انجایی که ریتم پیانو تند میشود و بعد از چند ثانیه ویولون نیز به ان اضافه میشود
          Passacaille هندل
          Waltz No.19 in A minor شوپن
          والس بهار شوپن
          زمستان اثر انتونیو ویوالدی
          این ها اهنگ هایی بود که الان در ذهن دارم
          امیدوارم در ورود به دنیای کلاسیک موفق باشید ترانه خانم

  35. از چند صد متر آن طرف‌تر، سپاسگزارم که چنین ترکیب زیبایی از زندگی و موسیقی را به دوستان و همراهانت هدیه می‌کنی.

    1. سلام شما دستی از سوی پروردگار بودین، برای‌نجات آشفتگی و سردرگمی من در این برهه از زندگی !!
      همین یک ساعتی که خیلی ناگهانی وبلاگ شما رو دیدم ،
      من یک ویدیو از جراحی و عمل واقعی دیده بودم و باز هم همون فکر های همیشگی آیا من با این روحیه ادبی و موسیقیایی که دارم میتوانم یک پزشک موفق بشم ؟
      در حالی که عاشق پزشکی هستم
      سرچ کردم و سایت شما رو دیدم
      از خدا خواستم من رو از این سردرگمی نجات بده،
      فکر میکردم چون عاشق هنر و ادبیات وموسیقی هستم نمیتونم پزشک بشم چون پزشکی یعنی فقط درس و درمان بیمار ها
      این روحیه لطیف برای پزشک بودن مناسب نیست
      گاهی میگفتم میرم دانشگاه هنر تهران و پیانو رو ادامه میدم و کتاب و فیلم نامه می‌نویسم و پدرم موافقت میکرد .
      ولی قلبم درد میکرد پس پزشکی چی پس اون روزهایی که با زنگ ساعت به عشق پزشکی بلند میشدم و پر از شوق بودم چی میشه ؟
      فکر میکردم نمیتونم با این روحیه پزشک لایقی بشم
      شما دیدگاه من رو باور غلط من رو تغییر دادین ،
      باوری که بعضی دانشجو ها ایجاد کردنش و شاید هم کمالگرایی خودم اینکه برای هر کاری باید صد خودمو بزارم !!!

      من مسیرم اشتباه نیست میتونم پزشکی رو داشته باشم
      و میتونم دنیای خودمو موسیقی کلاسیک پیانو قهوه های پی در پی گل های تازه وبلاگ شخصی و برگه های دفتری که نیمه های شب مملو از نوشته های بشن که با تموم وجودم حسشون میکنم
      و صبح فردا روپوش سفید رنگ رو بپوشم و سرشار از احساسات خوبی که از شب گذشته دریافت کردم برای یه روز سخت کاری آماده بشم .
      این متن رو الان مینویسم و وقتی برمی گردم که نیمی از مسیر رو طی کرده باشم
      همین الان که دارم دیدگاه خودم رو ثبت میکنم اشک هام سرازیره
      از ایزد تعالی سپاسگزارم که با وبلاگ شما پاسخ من رو داد اون هم با شخصی که علایق متشابهی با من داره و در اون مسیر موفق شده
      و از شما سپاسگزارم که این در وبلاگ مینویسین و جرقه ای برای کسانی میشین که علایق همسو با شما دارند .

اسکرول به بالا