در آستانهی ورود به فیزیوپات بودم که اصول طب داخلی هریسون (Harrison’s Principles of Internal Medicine) را خریدم.
آن زمان، ویرایش نوزدهم کتاب، آخرین نسخهاش بود. کتابی که اولین ویرایشش، سال ۱۹۵۰ نوشته شد.
طراحی جلد را نگاه کردم. در همان صفحات نخست نوشته بود که این طراحی کامپیوتری، HIV را نشان میدهد که در حال جوانهزدن از سلول است.
به اسم Kasper هم دقت کردم. نخستین اسم بود. با خود میگفتم که حتما خیلی بزرگ است که اولین نام را در بین ادیتورهای هریسون به خود اختصاص داده است – همینطور هم بود؛ در بین کارهای بیشمارش، ساختن واکسن بر علیه استرپ است که هزاران نوزاد را کشت.
اما آنزمان به آن نور زرد کنارحرف H توجه نکردم. به اسم دوم هم همینطور: فاوچی. آنتونی فاوچی.
این روزها، به خاطر کووید ۱۹، افراد زیادی نام آنتونی فاوچی (Anthony Fauci) را شنیدهاند یا اگر نامش را نشنیده باشند، عکسش را دیگر دیدهاند. فاوچی برای آنها، با ترامپ و کرونا و کاخ سفید و واکسن و پاندمی گره خورده است.
Tasos Katopodis | Getty Images
دو – سه سال بعد از خریدن هریسون بود که به این اسم در داخل جلد کتاب توجه کردم. آن هم وقتی که این پاراگراف را دیدم:
Note: Dr. Fauci’s work as editor and author was performed outside the scope of his employment as a U.S. government employee. This work represents his personal and professional views and not necessarily those of the U.S. government.
تأکید کرده بودند که نظرات دکتر فاوچی به عنوان نویسنده و ادیتور هریسون، نظرات حرفهای و شخصیاش است و نه نظر او به عنوان کارمند دولت ایالات متحده.
این عبارت را که خواندم، احترامم نسبت به این کتاب بیشتر شد – مخصوصا هنگامی که نمونههای داخلی به خاطرم آمد.
پس از آن بود که به لیست ویراستارهای کتاب نگاه کردم و دیدم که او از ویرایش یازدهم، همراه با این کتاب است (ستون سمت راست، نام سوم).
او که با وجود این همه سال قرار گرفتن در جایگاه قدرت، مسئولیت اصلی و صداقتش را فراموش نکرد. شاید همین است که او را به یکی از مورد اعتمادترین چهرههای پزشکی آمریکا و جهان تبدیل کرد (+).
فکر میکنم این برای یک پزشک از بهترین اتفاقهاست. این که بداند با مخاطبانش در رابطهای بوده که این حجمِ اعتماد، در آن جاریست.
همین فاوچی و باقی ویراستارها، در نخستین فصل کتاب، در سومین پاراگراف، نوشتهاند که:
… despite nearly 70 years of scientific advances since the first edition of this text, a trusting relationship between physician and patient still lies at the heart of successful patient care.
… با وجود حدود هفتاد سال پیشرفتهای علمی از زمان نخستین ویرایش این تکستبوک، یک رابطهی بر اساس اعتماد بین پزشک و بیمار، همچنان مهمترین و لازمترین عنصرِ مراقبت موفق از بیمار است.
او، آنتونی فاوچی را، که اکنون در آستانهی هشتادسالگیاش است، میتوان یکی از بهترین مصداقهای این خطوط دانست. او که خودش از نویسندگان این خطوط است. او که گفته است:
“I’m a scientist and I’m a physician. And that’s it.”
اما همچنان به آن نور زرد توجه نمیکردم. نور زردی که روی جلد، کنار جلد و در داخل کتاب هم بود.
ویرایش جدید کتاب آمد. ویرایش بیستم. نور زرد، دیگر تنها کنار حرف H نبود. به شکل طراحی اصلی، روی جلد نیز وجود داشت.
نمیدانم چه میشد که سرچ نمیکردم. سرچ هم نمیخواست. کافی بود کتاب را باز کنم و در همان صفحههای نخست، توضیح را میدیدم. گذشت تا چند ماه پیش که دیدم امیرمسعود از این طراحی نوشته است – آن پست را اکنون پاک کرده و نشد به همان لینک بدهم. او معنای نور زرد را گفته بود.
نوشتهی او را خواندم و به سراغ خود کتاب رفتم.
دیدم نوشته است که این نور، از ویرایش ششم اضافه شده است. نوری که در باقی ویرایشها، جایگاه خودش را حفظ کرد. یا به عنوان طراحی اصلی یا طرحی کوچکتر در کنار عنوان.
تو فکر میکنی که این نور چیست؟
لحظهای صبر کن و بعد، ادامهی نوشته را بخوان.
Beginning with the 6th edition, the cover of Harrison’s has included an image of a bright light — a patient’s perception of being examined with an ophthalmoscope. This allegorical symbol of Harrison’s is a reminder of how the light of knowledge empowers physicians to better diagnose and treat diseases that ultimately afflict all of humankind.
داستان، از ویرایش ششم هریسون شروع شد. از آنجا بود که جلد کتاب حاوی عکسی از نوری درخشان شد – این روشنایی، تصویری است که بیمار، هنگام معاینهشدن با افتالموسکوپ میبیند.
این نمادِ هریسون، یادآور این است که روشناییِ دانش، چگونه پزشکان را برای تشخیص و درمان بهتر بیماریهایی که در نهایت همهی بشریت را رنج میدهند، توانمند میکند.
معاینه با افتالموسکوپ – عکس از سایت دانشگاه کلمبیا
چقدر این رفتار حرفهای در آنتونی فاوچی به دلم نشسته.
کسی که professionalism را فدای سیاست و مصلحتاندیشیها نمیکند.
این روزها، چقدر زیادند که نان به نرخ روز میخورند و مثل باد، هر دم به سمتی میوزند.
دل پر داری محمدجواد. میفهممت. میفهمم.
سلام
خوب هستی؟
نظرت راجع به کتاب First Aid چیه ؟ من ترم ۴ هستم. تازه خریدمش.
درضمن میخوام آزمون های USMLE رو بدم بعد عمومی ام. توصیه ای برای آزمون داری؟ خیلی ممنون
سلام
من تازه هاریسون خریدم
خیلی کتاب خوبیه.
واقعا رفرنس تکیه.
با سلام و احترام. برای آشنایی جهت استفاده از هوش مصنوعی در پزشکی چه منابعی را معرفی میکنید؟
پزشکی و این همه شگفتیش که پایان ناپذیره و روز به روز حیرت زدت میکنه هم ترسناکه هم یجورایی قشنگه و جالبه.
ترسناک بودنش بخاطر اینه که باید پا به پاش پیش بری و این مسئولیت پذیری یعنی پبذیری که همیشه باید یاد بگیری.
و قسمت قشنگ و جالبشم هم اینه که روز به روز پیشرفت کنی و از نهایت انرژیت استفاده کنی.
چقدر این حجم از مسئولیت پذیری آقای آنتونی فاوچی خوبه.
سلام امیر محمد.ممنون برای این نوشته فوق العاده?
امروز بخش دیگری از فصل دوم هاریسون (alteration in renal and urinary tract function) رو تموم کردم پیش از این hematologic alteration رو خوانده بودم
اگر باهات آشنا نشده بودم احتمالا هیچوقت جرات تکست خواندن رو پیدا نمیکردم..ممنون که اینجا دغدغه مند برامون مینویسی
فقط این دوماه اخر فیزیوپات را کمی سردرگمم هدفگذاری یادگیری ام برای این مباحث واضح نیست نمیدونم چقدر از این مباحث رو باید برای مقطع بعدی یادم بمونه چون تنها برای یک دور خواندن و خلاصه برداری فرصت دارم نگرانیم وقتی بیشتر میشه که میدونم این قسمت هاریسون تنها قسمتی که باید در بخش داخلی یاد بگیرم نیست خصوصا حالا که درشرایط کرونایی که معلوم نیست مدت زمان بخش مثل قبل ۳ ماه کامل باشه و فرصت برای مطالعه در طول بخش از قبل هم کمتره
چقدر عالی ریحانه. خوشحالم کردی با پیامت. خیلی زیاد.
اره امیر. خیلی صبوری و انگار هیچ چیز تو رو عصبی نمیکنه.البته که این ممکن نیست انسان عصبی نشه، کنار اومدن بعدش مهمه که تو به بهترین شکل واکنش نشون میدی
سپاسگزارم.
خیلی خوب بود ،چندلحظه منو از این ترس و سردرگمی که از شروع ترم یک داشتم جدا کرد.راستش چند وقت بود میخواستم ازتون بپرسم که این حجم از ناامیدی و یأس من بعداز دیدن یه دانشگاه نسبتا خوب طبیعیه اینکه از وقتی ترم شروع شده وبه ما یه سری جزوه دادن و گفتن نیازی به رفرنس نیست با تدریس های غیر حضوری و فوق سریع بدون هیچ درک درستی ازدرسا ،من جدا نا امید شدم ،نمیتونم خوب هیچ مطلبی و یادبگیرم ،دوباره انگار افتادم تو دوران کنکور همه چی همون طوریه همه بدو بدو علوم پایه رو از الان دارن و واسه درسایه پیش پا افتاده ام دنبال نمره کامل هستن و اینجور چیزا.
من زبانم بد نیست قصد داشتم text بخونم ولی بعد از دیدن بقیه همه روترجمه گرفتم چون فکر کردم که وقت نمیشه والانم وقتی ترجمه میخونم احساس کسی رو دارم که کار الکی و بدون نتیجه خاصی انجام میده نمیدونم باید چیکار کنم ؟حس میکنم پشیمونم و خیلیم گیج و سردرگم.
ببخشید طولانی شد کامنتم ومرسی از نوشته هایه خوبتون.
هر وقت مطالبتون رو میخونم ،تلاطمی عمیق وجودم رو میگیره .
نمیدونم دلیل گریه و بغضم موقع خوندن این متنتون چی بود مخصوصا موقعی که حرف از اعتماد بیمار به پزشک زدید…
شاید از جنس ترسه،شاید از جنس شوقه ، شاید …
اما یه چیزی رو میدونم اینکه چقد تو پزشکی عرصه فراهمه چه برای ترفیع درجه انسانیت چه برای نزول در دره ی ذلت …
شاید از این بازه ی بزرگ ترسیدم ؛
نمیدونم …
اینجا محیط خصوصیتری هست برای من نسبت اینستاگرام و اینجا میتونم راحت بگم که برای من هم همینطوره. مثلا وقتی نوبلها رو میساختم کخ و ارلیش اشک من رو در آورد. همینطور وقتی زندگی فرانکلین رو میخوندم که به نوبل نرسید چون فوت کرد.
برامون از فرانکلین و دنیای متفاوت ژن مینویسی؟؟؟
چرا حتما. به نوبل اون موقع برسیم، مفصلا مینویسم.
این همه صبوری از کجا میاد امیر محمد؟
سلام. بیشتر برام توضیح بده سمیرا. منظورت کامنت قبلی هست؟
سلام خیلی جالب بود . ممنون .
مم وقتی میبینم لابه لای نویسندگان کتاب هایی مثل هریسون اسمی از پزشکان ایرانی هست بیشتر انگیزه مند و پر شوق میشم ..
فصل آپنه خواب هریسون رو یک نگاهی بندازی میبینی.
خیلی قشنگ بود با عشق بود ممنون ..
آره عزیز بی حوصله بودم ولی خشمی نبود:)پیامم نمیخواستم بفرستم اما ارسال شد و من پشیمون?به هر حال تو مرام من نیست که معذرت نخوام؛بابت پیامم و حال بدی که مطمعنا من مقصرش بودم ببخشیدم:)ممنون بابت متنی که گذاشتی.کلیدی ترین بخش متن حداقل برای من این بود:«رابطهی بر اساس اعتماد بین پزشک و بیمار، همچنان مهمترین و لازمترین عنصرِ مراقبت موفق از بیمار است.»هرچند که باید با علم روز و آخرین یافته های علمی پیش بری اما همچنان این رابطه دوستانه مهمه و حرف اولو میزنه…توی دنیای پزشکی این روشنایی بدون عشق و دوستی امکان نداره!اینو خیلی حس کردم . پی نوشت:ممنون ازت
نیازی به عذرخواهی نیست.
امیدوارم این بیحوصلگی تو هم تا الان رفع شده باشه و یا کمتر. کمکی اگه از من بر میومد، بهم بگو 🙂
سلام امیر محمد عزیز
جسارتا یک سوالی ازت داشتم شما وقتی که این دوران عمومیت کامل شد میخوایی به تخصص ادامه دهی یا که نه کمی به خودت استراحت میدهی ممنون اگه جواب بدی
البته من اگر بخوام نظر خودم رو بگم اگه انشاالله به مرتبه شما رسیدم استراحتی ۲.۳ ساله میکردم
ممنونم دکتر قربانی بابت نوشته های پر انرژی و کلام تاثیر گذارتون
سلام ایلیا جان. من استریت نیستم و در نتیجه مستقیم نمیتونم امتحان بدم و باید برم طرح. اگه استریت هم بودم، اسفند ۹۹ امتحان نمیدادم و اسفند ۱۴۰۰ امتحان میدادم.
استریت یعنی چی. لطفا اگه میشه توضیح بدید.
من فکر میکردم پسرا بلافاصله بعد از اتمام درسشون باید برن سربازی.
یعنی «مستقیم» امتحان تخصص بدی قبل طرح و سربازی.
من حس میکنم یه جایی خوندم (بازم مطمئن نیستم) که شما تک فرزندهستین… اگه این طور باشه تک فرزند ها که طرح ندارند…
نه فاطمه. من تک فرزند نیستم. تک فرزندها طرح ندارند؛ اما اگه پسر باشند، سربازی هست.
چقدر حماسی هست به نظرم این متنه
واقعا از محدود آدمایی هستی که میشناسم توی رشتم که به این چیزا توجه میکنی، برات مهمه و دنبالشون میکنی
When I was reading these lines, to be honest, this amount of responsibility seemed kinda frightening. However, there was another paragraph in the first chapter of HPIM, that was relieving besides frightening:
From the time physicians graduate from medical school, it becomes all too apparent that this milestone is symbolic and that they must embrace the role of a “perpetual student.” This realization is at the same time exhilarating and anxiety-provoking. It is exhilarating because physicians can apply constantly expanding knowledge to the treatment of their patients; it is anxiety-provoking because physicians realize that they will never know as much as they want or need to know. Ideally, physicians will translate the latter feeling into energy through which they can continue to improve and reach their potential. It is the physician’s responsibility to pursue new knowledge continually.
در مسیر پزشک شدن و(( پزشک ماندن )) :)=
دقیقا همین. «پزشک ماندن». این چیزیه که فراموشش میکنیم.
چه جالب!
وقتی توضیح راجب این نور رو خوندم من رو یاد حرف هایی انداخت که بین عموم مردم رایجه و زیاد به گوشم خورده، مثل این”قدیم دکترا آدم رو نگاه میکردن میفهمیدن مشکلت چیه الان همش سونو و آزمایش و چیزای مختلف میفرستن آدمو تا شاید حالا آخرش بفهمن”:)
هر وقت این جملرو میشنوم به این فکر میکنم اگر دانش و علم جدید قرار نیست کمک به تشخیص دقیق تر و مطمئن تر و درمان موثرتر کنه پس برای چیه!
یاد حرفی از ویل دورانت که در نوشته ی “در مسیر پزشک شدن و پزشک ماندن” نوشته بودید افتادم راجب جهان توسعه یافته(البته ربطی به موضوع نداره فقط اون اولش که جهان توسعه یافته بود اومد تو ذهنم) شاید بشه این رو هم بهش اضافه کرد که جهان توسعه یافته جهانیست که از دانش جدید برای زندگی بهتر استفاده می کنند.
عالی و جالب ،و جالب تر برای خودم اینکه قبل اینکه بخوام بخونم تونستم حدس بزنم
اولین باریه که دارم نظر میزارم و بینهایت ازت ممنونم ?
حدودا یک ماهی هست که با اینجا آشنا شدم و میتونم بگم تقریبا ۹۰درصد مطالب را خوندم
تغیراتی که با خوندن این مطالب توی من ایجاد شد باور کردنی نیست ،دیدم نسبت به خیلی چیز ها تغییر. پیدا کرد ،سبک زندگیم تغییر پیدا کرد »منی که متاسفانه حدودا دو سال پیش یه کتاب را گرفته بودم و هر بار بعد دو صفحه خوندنش خسته میشدم الان به جد شروع کردن به خوندن و چقدر الان لذت میبرم از خوندن کتاب ،با وجود مخالفت های زیاد خانوادم برای خوندن کتاب «چون که کنکوریم»سعی کردم از کار های بیهوده ای که انجام میدادم کم کنم و اون تایم را به کتاب خوندن اختصاص بدم
یا اینکه سعی کردم ورزش و آهنگ گوش دادن را در برنامه روزانه قرار بدم و تمام این اتفاقات «و خیلی اتفاقات دیگه»با خوندن مطالب اینجا توی من ایجاد شد
ازت بازم ممنونم و خوشحالم که تونستم با این وبلاگ آشنا بشم
و لطفا از کتاب هایی که میخونی بیشتر بزار
امیدوارم که از ته دل خوشحال باشی و سلامت?
خوشحالم که به سبک زندگی غالب کنکوریها، تن ندادی. امیدوارم برام بعدا بنویسی به نتیجهای که دوست داشتی، رسیدی.
امیدوارم
امیدوارم که بشه و بیاد روزی که بیام بگم به اونی که خواستم رسیدم و چه قدر اون روز خوشحال خواهم بود بابت اینکه هم به نتیجه دلخواهم رسیدم و هم تونستم زندگی کنم
سلام.بسیار برام جالب بود.البته تلخ هم بود چون یه لحظه که اسم Hivرو دیدم یاد نوشته ای که درباره اون دختر کوچیک که ایذر داشت نوشته بودی ،افتادم.
سلام دکتر خیلی خوشحال شدم که دوباره نوشتید…
نمیدونم چرا اون نور رو درک نکردم چرا باید رو همه چاپ های هریسون باشه..یعنی اهمیت دیدن اون نور توسط بیمار اینقدر مهمه که باید پایه ثابت جلد هریسون باشه..اون سوراخی که وسط نور هست چیه.مردمک چشم آیا؟؟ یا مربوط به چراغه میشه ؟
با دیدن تصویر اولین چیزی که به ذهنم اومد جسم سلولی و دندریت بود….
به هر حال خیلی جالب بود ممنون که برامون مینویسی و بهمون یاد میدی معلم عزیز
چقدر جالب ، همین توجه به جزئیات توی پزشکی منو به وجد میاره .
جالب بود..
چه مسخره
آرش جان.
فکر میکنم شبی که این متن رو خوندی، موضوعی اذیتت میکرد. امیدوارم زمان دیگهای، فرصت داشته باشی که دوباره این متن رو بخونی و با این نگاه که چه مسیری طی شده تا تو و من اینجا باشیم، بهش نگاه بکنی. شاید اون وقت به نظرت مسخره نیان.
امیدوارم که اندوه «و» خشمی که داری، رفع بشه.