اولین تکستبوک علوم پایهام را قبل از شروع دانشگاه گرفتم. همان ماههای شهریور تا بهمن ۹۲. بیوشیمی بود. بیوشیمی هارپر. نسخهی فارسی.
راستش حتی نمیدانستم نسخهی انگلیسیاش به راحتی پیدا میشود. گرگان شهر بزرگی نیست و تقاضا برای چنین کتابی کم است. در آن چند کتابفروشی، پیدا نمیشد. منم از وجودش اطلاعی نداشتم.
تا آمدن به شیراز، کتاب را گاهگاهی ورق میزدم. هیچگاه درست نخواندمش. اما این ورقزدنها و دیدن ساختارها و عناوین کتاب، آن بیحوصلگی مرا تا شروع دانشگاه، درمان بود.
گذشت. وقت شیراز شد. همان روزهای نخست، به کتابفروشی دانشگاه رفتم. باورم نمیشد. این حجم از کتاب به انگلیسی. برای من غریب بزرگشده در یک کوچکشهر، چنین کتابفروشیای، آن زمان رویایی به نظر میرسید.
اولین خریدم از آنجا، گایتون بود. آن سالها (اواخر ۹۲ – اوایل ۲۰۱۴)، جدیدترین نسخه، ویرایش دوازدهم بود.

فیزیولوژی گایتون برای من، نماد پزشکی بود. برای من، عشق و علاقه و شور و اشتیاقم بود. برای من، لذت فهمیدن بدن انسان بود.
این بود که شد کتاب مورد علاقهام.
از آن کتابهایی که خاطره به صفحاتش وصل میشود. تلخ و شیرین. همراه با اشک و لبخند.
از خاطرهی اولین باری که به راخمانینف گوش دادم.
تا خاطرهی دوستی که زنگ میزند و تهدید میکند که یا میگویی چه بخورم که چند ساعتی از این پادگان خرابشده مرا به بیمارستان ببرند یا اینکه یک خشاب ترامادول را بالا میاندازم.
از شروع و پایان دوستیها.
از مرگ لطفی. از آمدن یلدا.
و دهها خاطرهی دیگر که نمیخواهم از صفحات کتاب بیرون آید و گفته شود.
در صفحات گایتون من، خندهی ناتمام است. در صفحات گایتون من، گریهی ناتمام است.
در صفحات نخستینْ گایتون من، پر از تکههای من است. منِ نوجوان. منِ هجده و نوزده ساله.
در عکس بالا، آن صفحات که از فرط ورق زدن و استفاده تیره گشتهاند، مربوط به بخش نفرولوژی است. میتوانم بگویم که کمتر بخشی از گایتون را اینقدر دوست داشتم. فکر میکنم از سیاه شدن صفحاتش معلوم باشد.
از بخت خوش من، فیزیولوژی کلیه را در علوم پایه، یکی از آن «استادان» واقعی درس میداد – نه هر که به خاطر هیئت علمی بودنش، استاد خطاب میشود.
امتحان آن استاد واقعی، از آن امتحانهایی بود که هر ترم بالاییای، برای ترساندن سال یکیها، از آن حربه استفاده میکرد – خوشبختانه اکنون میدانم که این حرفها از جنس Affiliative Behavior هستند.
حرف همگیشان نیز یکی بود: آنقدر سخت است که با وجود Open-book بودن، عدهی قابل توجهی میافتند.
شاید آن امتحان برای خیلیها، سختترین امتحانشان بوده باشد. برای من هنوز، سختترین و دردناکترین و عذابآورترین امتحان، یک درس دو واحدی بود. نه فیزیولوژی کلیه؛ نَه ۹ واحد امتحان جراحی و اطفال در یک روز؛ و نَه امتحان ۱۷ صفحهای تشریحی استدلال بالینی.
برای من، آن صفحات سیاهگشتهی عکس بالا، یادگار آن امتحان کتابباز است و روزهای ترم سوم. یادگار لذت فهمیدن فیزیولوژی. یادگار لذت خواندن پزشکی.
دوران علوم پایهام تمام نشده بود که ویرایش بعدی کتاب آمد. ویرایش سیزدهم.
آنقدر این کتاب را دوست داشتم که بلافاصله تهیهاش کردم. فیزیولوژی ترم چهارم و پنجم را از این ویرایش خواندم. بعدا بعضی از فصلها را نیز دوبارهخوانی کردم.

و چند روز پیش. چند روز پیش در همین ماه جولای – در تیرماه خودمان – ویرایش چهاردهم کتاب آمد. نسخهی چاپیاش را هنوز ندارم؛ اما بیشک تهیهاش خواهم کرد.
یک فصلش را از روی نسخهی PDF خواندم. مربوط به همین نفرولوژی بود. برای درس آب در مدرسهی پزشکی مرورش کردم که نکتهای جدید را جا نگذارم.

آن فصل را میخواندم و به آرتور گایتون میاندیشیدم.
گایتونی که یک تنه، تا ویرایش هشتم، تمامی این کتاب را خودش نوشت.
او که هنگام گذران سال آخر رزیدنتی جراحی عمومی، به فلج اطفال مبتلا میشود و به علت فلج شدن، جراحی را کنار میگذارد.
گایتونی که آن سال، اولین ویلچر با موتور و جویاستیک را برای افراد معلول ساخت. در ادامهاش دیگر وسایلی برای کمک کردن به این افراد.
گایتونی که روی آورد به فیزیولوژی و این کتاب را نوشتن. گایتونی که روی آورد به تحقیقات و آزمایش و دانش ما را از طرز کار قلب به جلو راندن.
اکنون که این خطوط را مینوشتم، دوباره به یاد توران خانم افتادم. توران میرهادی. به این حرفش:
به هرزه،
بی می و معشوق،
عمر میگذرد.
بطالتم بس؛
از امروز کار خواهم کرد.
حافظ – غزل شمارهی ۱۳۵ (+)
ای کاش روزی در این وبلاگ بگویم که من، امیرمحمد قربانی، تمام صفحات این کتاب را خواندهام. این کتاب که از بزرگترینِ میراثهاست برای من. میراث انسانی دغدغهمند.
دلم میخواهد این نوشته را با حرفی از خود گایتون تمام کنم. حرفی که پشت در اتاق همان استاد واقعی فیزیولوژی چسبانده شده است. حرفی که قبلا هم آن را در نوشتهی دوران علوم پایه آورده بودم:
What other person, whether he be a theologian, a jurist, a doctor of medicine, a physicist, or whatever, knows more than you, a physiologist, about life?
For physiology is indeed an explanation of life.
What other subject matter is more fascinating, more exciting, more beautiful than the subject of life?
متخصصان الهیات، قاضیها، پزشکان، فیزیکدانها و یا هر متخصص دیگری چقدر بیش از یک فیزیولوژیست دربارهی زندگی میداند؟
به راستی که فیزیولوژی، توضیحی برای زندگی است.
کدام دانشی شگفتانگیزتر و شوقانگیزتر و زیباتر از دانش زندگی است؟
آرتور گایتون

“رزیدنت سال آخر جراحی عمومی”
فکرشو می کنم گریه ام می گیره
سال آخر باشی و آخرش نرسی به اون چیزی که در طول مسیر منتظرش بودی و براش تلاش کردی.
ولی عجیب و فوق العاده، اینجا بود که میشه گفت یه بحران رو به بهترین شکل ممکن مدیریت کرد.
واقعا که بزرگ انسان بود.
بطالتم بس؛
از امروز کار خواهم کرد.
ممنونم بابت این نوشته ی عالی.
ببخشید که اینو می پرسم من چند ماه پیش یه نوشته خوندم که از اون روزی نوشته بودین که با خبر شدین
معلم عزیزتون گایتون فوت شده و الان پیداش نمی کنم میشه یکم کمکم کنید پیداش کنم
آخه امروز خیلی بیشتر از اون زمانی که برای اینجا بودن، تعیین کرده بودم اینجا بودم نمی شد نخونم و برم
و یکم زمانم کمه تا پیداش کنم.
پیداش کردم
دیروز نشد ولی امروز با کلی سرچ و خوندن بعضی از نوشته ها و در آخر یکم فکر کردن درمورد نوشته یادم اومد که گفته بودین معلم رو ندیدین پس نوشتم معلم را ندیدم و نوشته پیدا شد
عنوان نوشته: به یاد آن معلم بزرگ، دکتر برتن رز
چون چند ماه پیش بود دقیق یادم نبود و فکر می کردم برای گایتون بود*
سلام دکتر
امیدوارم حالتون خوب باشه و روزتون پر از اتفاقات یهوییه قشنگ
من خیلی گشتم که آیدی تلگرام ازتون پیدا کنم اما نتونستم،اینستاگرام هم حذف کردم و کلا کمتر توی شبکه های اجتماعی هستم.
سال کنکورمه و کنکوری ۴۰۲ هستم،واقعا همه نکات مشاوره ای رو بلدم و برنامه اصولی دارم درسته دهم و یازدهم رو خوب نخوندم اما صفر نیستم و توی این سه ماه تابستون میخوام پایه رو ببندم و از مهر امسال قلمچی بدم که خودم رو بسنجم توی دوران عید دوازدهم رو مرور کنم و بعد از عید ازمون های سه روز یک بار رو بدم که کامل جمع بندی بشه. اما خیلی میترسم،از اینکه دیر شروع کردم،از اینکه اشتباهم جبران ناپذیر باشه و باعث نرسیدن به هدفم باشه، من واقعا پزشکی رو دوست دارم،حتی شب ها و روزایی رو داشتم که از ترس بدست نیوردنش گریه کردم، عاشق خوده پزشکی ام و از ته دلم میخوام بهش برسم… مشاور هم داشتم اما بعد ادامه ندادم چون به دلیل مشکلاتی نمیتونستم…
الان واقعا ناراحتم و مُشوش و کلافهم…از دست خودم خیلی عصبانی ام نمیدونم چیکار کنم
سلام امیر محمد جان یه سوال داشتم . شما مترجم انلاینی رو میشناسی که واژه های پزشکی رو درست و دقیق از انگلیسی به فارسی ترجمه کنه ؟ (یه چیزی مثل مترجم گوگل)
آقای دکتر به نظر شما برای کسی که تو دوران علوم پایه فیزیولوژی رو خوب نخونده و حالا میخواد تو دوره ی استاجری بهش برگرده اشکالی داره که از ویرایش ۱۲ استفاده کنه؟ مطالب خیلی تغییر اساسی که ندارن دارن؟ نمیخوام وسواس به خرج بدم و وقتی کتابم سفیده برم کتاب نو بخرم و از کتابخونه هم نمیخوام بگیرم که بتونم توش بنویسم و خط بکشم
سلام شب بخیر… دکتر بی زحمت یه راهنمایی راجع به اهمیت درسا و اینکه چه درسایی لازمه که رفرنس هاشون تهیه بشه و از اون ها خونده بشه که بعدا توی بالین به کار بیاد(یعنی نیازه از ریشه تکمیل خونده بشه)… بهم بده.. دیگران نظراتشون پراکندست… چون دنبالت می کنم میخوام بدونم نظرت چیه؟
امیر جان. نوشتم کامل. علوم پایه یا فیزیوپات رو سرچ بکن در وبلاگ.
سلام امیر محمد
چند وقت پیش گایتون ۲۰۲۰ سایز وزیری رو خریدم ولی وقتی خواستم بخونم چشم هام رو اذیت میکرد.
جایی یا کسی رو سراغ داری که بتونم بفروشمش تا سایز رحلی رو بگیرم؟!
(فقط نگید هر طور که خودم راحت ترم)به نظرتون این کتاب ها و خلاصه هر کتاب مربوط به پزشکی رو با زبان اصلی بخونیم بهتره یا ترجمه.امان از دست زبان انگلیسی که شده نقطه ضعف من
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر سفر نکنی
اگر کتابی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی
به آرامی آغاز به مردن میکنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند
به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر برده ی عادات خود شوی
اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سرکش
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند
و ضربان قلبت را تندتر میکنند
دوری کنی
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیات
ورای مصلحتاندیشی بروی
امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری کن
#پابلونرودا
این شعر منو یاد شعری انداخت که تو همین وبلاگ خوندم. یادم نیست که کدوم پست بود. واسه همین اینجا نوشتمش
پابلو نرودا و شاملو. دوست دارم این شعر رو. ممنونم.
امیر جان
تا حالا شخصیت ذهنی داشتی که تو خیال خودت باهاش حرف بزنی؟
تا دلت بخواد.
الان که دارم کامنت قبلم رو توی ذهنم مرور می کنم، احساس می کنم محمدرضا خطابت کردم…
دلیلش اینه که همزمان داشتم متمم و سایت محمدرضا شعبانعلی رو می خوندم…
عذرخواهی.
آره. همینطور بود. ادیتش کردم. او کجا و من کجا؟
شاید برای شروع خوب باشه به این سوال فکر کنی که دغدغهی الانت چیه؟
سلام امیرمحمد
میشه بهم بگی که خوندن متمم رو از کجا شروع کردی؟ من واقعا بین این همه مطلب و لینک و کتاب سردرگم شده م…نمی دونم باید چطور و از کجا شروع کنم…
سلام امیرمحمد جان .
ببخشید سوالی ذهنمو درگیر کرده که مرتبط با این پست نیست ممنون میشم پاسخ بدین .
فردی ک تالاسمی ماژور داشته و خب همیشه خون دریافت میکرده و … این دفعه که رفتن خون دریافت کنن درجا فوت کردن ! یعنی امکان داره خونی بهشون تزریق شده که مشابه گروه خونی خودش نبوده ؟ مثلا آگلوتینه شدن خونش باعث فوتش شده ؟ آخه چطور میشه؟!!! همیشه خون دریافت میکرده !! من حس میکنم خطای انسانی بوده و خون اشتباه بهشون تزریق شده! یا دلایل دیگه برای این اتفاق وجود داره؟؟ عجیب ذهنم مشغولش شده . سر در نمیارم .دلیل علمی این موضوع ذهنمو درگیر کرده
سلام لعیا. خودت بهتر از من میدونی که گفتهها ناقص هست و نمیتونم بر اساس این جوابی بدم. کلا این رو بدون که تزریق مکرر خون باعث تجمع آهن در بدن میشه و این خودش اگه کنترل نشه، مرگبار هست.
و اینکه این دو تا اتفاق کنار هم افتاده (تزریق خون و فوت)، لزوما علت و معلولی نیست. باید علل دیگه رو ببینیم چی بوده.
سلام امیرمحمد
وبلاگت به من آرامش میده شبیه چیزهایی که در کتاب های معنوی پیدا میکنم
دوست داشتم نظرت را در مورد خدا و قرآن و… بدونم اگر خیلی شخصی نیست و میتونی اینجا مطرحش کنی:)
سلام مریم جان. بعضی از مسائل – هنوز – برای من شخصیتر از آن هست که ازشون بخوام اینجا بگم.
هوالقادر
سلام
دوست من،نوشته هات را که میخونم حس میکنم در انبوهی از زیبایی های زندگی غوطه وری….
و شوق ها و ذوق ها
مهم تر از تمام حوزه هایی که به آنها علاقه داری،برای من حوزه ی اصلی فعالیتت یعنی رشته ی پزشکی هست.
نه به این خاطر که این حوزه را بهتر و بالاتر میبینم بلکه چون به حوزه های دیگری مثل شعر،موسیقی و …. خودم هم علاقه دارم و تا حدودی درک میکنم ولی این چنین عشقی به پزشکی در وجود من نیست….
اصلا نیست و این حقیقت آنجا تلخ می شود که دانشجوی پزشکی ام و خودم را مسئول نجات جان انسان ها میدانم هرچند که ناجی اصلی بشریت اوست….(خدا را می گویم…)
خلاصه نه شب ها از شدت نگرانی کشتن بیمارهام میتوانم به خواب روم و نه میتوانم مطالعه کنم….
مطالعه نمی توانم بکنم چرا که دنیای اینترلوکین ها و مولکول ها و ساختار ها برای من زیبا نیست و سعی کردم با ورود به حوزه ی آموزش پزشکی کمی علاقه در خودم ایجاد کنم…..نشد!
نمرات دانشگاهیم پایین است و این پایین بودن عجیب استمرار دارد …..
شاید هم همه چیز فقط صبر میخواهد…
خدا می داند….
دلم خواست اینجا درد و دل کنم،تو هم اگر سخنی داشتی و خواستی با من بگو،میشنوم:)
سلام رضا.
حرفهایت رو میفهمم. و میدونم که این اعتراف هم خیلی سخته. اینکه بگی علاقهای نداری و این دنیا برای تو زیبا نیست. و درک میکنم که این حجم از مسئولیت – در کنار این علاقه نداشتن و نخوندن – معلومه که داره اذیتت میکنه.
تو میدونی به چه دنیایی علاقه داری؟
حقیقتش من با علاقه وارد رشته شدم….خدمت به انسان ها را دوست داشتم و دارم و دبیرستان هم درس میخوندم با اشتیاق….
منتها بخاطر اینکه نمره هام اصلا مورد انتظارم نشدن بارها و بارها و عمیقا حس میکنم نسبت به همکلاسی هام،نه تمامشان اما تعداد قابل توجهی شان،ضعیف ترم.درواقع فکر میکنم اعتماد به نفسم کاهش پیدا کرده…
ضمن اینکه با دقت بیشتر فهمیدم عطش علم ندارم
گایتون را که ازش نوشتی هم ترجمه و هم تکستش را خوندم
بخش کلیه را که نوشتی که چندبار
منتها بیشتر از روی وظیفه نه از روی عشق به بیشتر و بیشتر دانستن!
درمورد دنیای مورد علاقم سوال کرده بودی،نمیدونم….
در این دنیا من شاید فقط درختان و کوه ها،بوی باران و صدای جوی ها را دوست دارم و بس.
رضا.
من مدتها پیش – وقتی که پروژهی مدل ذهنی متمم رو مینوشتم – یکی از نتایجم این بود که خدمت به انسانها واسه اینکه تو در هنگام طبابت خوشحال و راضی باشی کافی نیست. مگه بقیه شغلها ناخدمتی میکنند؟ بعد ممکن هست بگی خب نه. پزشکی خدمتش بستگی به جون انسانها داره و مستقیما با این مسئله ارتباط داره. خب یه آتشنشان مگه اینطور نیست؟
اون موقع چهار متغیر گفتم:
۱. فهمیدن مسئله
۲. حل مسئله
۳. رضایت خودم از حل مسئله
۴. رضایت بیمار از حل مسئله
خدمت میشه چهارمی و قسمتی از سومی. اما یادمون میره که خدمت روی دوش فهمیدن و حل مسئله سوار میشه. حالا سوال من از تو این میشه: تو از فهمیدن و حل مسئلههای پزشکی لذت میبری به نظرت یا نه؟ مقطع فعلیات رو در نظر نگیر. کلی فکر بکن.
باز هم تاکید میکنم که مسئلهها تکراری میشن، و اون وقت مورد سوم و چهارم و Refinement های کوچکی که در حل مسئله انجام میشه، رضایت کلی رو تامین میکنه. قرار نیست هر لحظه یه مسئلهی جدید باشه.
نه حقیقتش اونقدر علاقه ندارم!
متاسفم:(
قبل از کنکور. به اندازه ی کافی آگاهی نداشتم که بتونم موضوع را اینطوری بررسی کنم…
حالا بنظرت انصراف بدم یا بعد از اتمام سال های عمومیم حوزه ی تخصصی دیگه ای را انتخاب کنم مثلا آموزش پزشکی؟
راستی دوست دارم اگر پیشنهادی داری که به این حوزه ها علاقه مند بشم و نه اینکه مجبور به انصراف و …. بشم بهم بگی ممنون?
معمولا اینجور وقتها از افرادی که اینشکلی شدن میخوام یکی دو بار که کشیک هستم، بیان بیمارستان و کمی ببینند تا بتونن بهتر تصمیم بگیرند. این روزها به خاطر کرونا شرایط خاصی هست. ولی اگه این فرصت رو داشتی، برو.
و دلیلی هم نیست متأسف باشی. قرار نیست هر کسی به هر حوزهای علاقه داشته باشه. این که تقصیر تو نیست. پس حداقل در این زمینه، سرزنش نکن خودت رو.
چه دنیای عجیبی!
تو پزشکی میخونی و بهش علاقه نداری
ومن سالهااز عشق پزشکی خواب به چشمم نیومد ولی نتونستم پزشکی قبول شم!
سلام، خسته نباشی امیرمحمد
گفتی درس دو واحدی… امان از بعضی دو واحدی ها…
دردناک تر از اون وقتیه که از دوست ها میشنوی: “خوبه که، راحت میشه ازش نمره گرفت، معدل رو میبره بالا”
یا در بعضی موارد: “خوبه که سر کلاس هم کاری باهامون ندارن و وقتمون آزاده”
حالا بیخیالِ چیزای دردناک، میگذرن بالاخره.
نمیدونم این قطعه رو قبلا برات فرستادم یا نه، ببخش اگه تکراری بود:)
Scottish fantasy Max Bruch
https://www.youtube.com/watch?v=-WKUaqr9A6w
سلام عباس.
من که نه ازش معدل نصیبم شد، نه وقت آزاد.
نه نفرستاده بودی و من هم گوش نکرده بودمش. و ۱۰ دقیقهی نخستش که نفسم رو برد.
راستی عباس، لطفا ایمیلت رو چک بکن. دو تا ایمیل از طرف من باید بهت رسیده باشه تا الان.
سلام امیر محمد جان
امیدوارم که شاد و سرحال باشی.
این سوالی که میکنم شاید مربوط به این نوشته نباشه ولی خوشحال میشم جوابم رو بدی و یکم درموردش برام بنویسی.
درمورد اپتودیت میخواستم یکم برام بگی
که چقدر کاربرد داره برات ؟؟ و ایا برای مردم عادی هم استفاده ای میتونه داشته باشی؟؟ نحوه بدست آوردن اطلاعات توش چجوریه؟ ( مثلا مثل گوگل هست؟) و زبان فارسی هم داره یا نه ؟ و باید براش هزینه ای بدین (مثل ورودی و یا خریدی چیزی …؟ ؟
به دردت نمیخوره الان امین. بذار بیای دانشگاه. اون وقت در نوشتههای دیگه کامل در موردش توضیح دادم. الان خودت رو درگیرش نکن.
استفادهاش برای مردم عادی قسمت patient education هست که بقیه جاها پیدا میشه و لازم نیست اکانت آپتودیت بخری.
مرسی که برام نوشتی
سلام امیرمحمد.
آشنایی من با گایتون برمیگرده به زمانی که سوم دبیرستان بودم. در واقع بهترین سال دبیرستان من همون موقع بود که بدون دغدغهی درس های مدرسه تماموقت برای المپیاد زیستشناسی میخوندم. گایتون اون موقع یکی از تکستبوک هایی بود که میخوندیم و برای من قشنگترینش. ساعتها غرق خوندنش میشدم. اون زمان ویرایش دوازدهمش موجود بود و کتاب من هم کاملاً سیاه سفید بود و فونت جالبی نداشت ولی شیرینی مطلب همه اونارو جبران میکرد.
توی دانشگاه هم اولین تکستبوک زبان اصلی که جدی شروع به خوندنش کردم گایتون بود. واقعاً بینظیره این کتاب و امیدوارم بتونم بیشتر بخونمش.
علیسینا جانم.
این برام خیلی خوشحالکننده هست که تو و مهدی و چند نفر دیگه که میشناسم، از اون زمان با گایتون برخورد داشتید. اون زمان برای من گایتون فقط یه اسم بود همین. امیدوارم در این مسیر همینطور پیش برید و ادامه بدید و منم هر روز از دیدن به جلو رفتن شما، خوشحال و خوشحالتر بشم. باور کن عمیقا دلم میخواست کاش میشد زمان زیادی رو در بیمارستان با هم بگذرونیم. حیف و حیف که موقع ورود شما به بالین، دیگه آخرهای اینترنی من هست.
سلام وقت بخیر . منابعتون برای المپیاد چی بود ؟ مرحله اول
سلام علی .منبع اصلی کتاب های درسی هر۳سال دبیرستان هست اما نه اینکه حفظ کنی باید کاملا مفهومی بخونی .دومین منبع هم بیولوژی کمپبل هست که انجیل زیست شناسیه .۷جلد کمپبل رو هم نیازی نیست حفظ کنی سعی کن کلیات رو بدونی. .اگر بخوام کلید اصلی المپیاد رو بگم فقط حل سوال هست باید مهارت فکرکردن وتحلیلت رو قوی کنی. کتابی که باعث شد من مرحله یک قبول بشم مجموعه سوالات مرحله اول المپیاد نوشته تیم زیستی ها (ناشر خانه زیست شناسی )هست . برای اطلاعات بیشتر وبسایت المپیادلب مطالب مفیدی داره.راستی ببخشید من جواب دادم.
این روزها، از نوشتههای برخاسته از دل تو، میفهمم قدم گذاشتن به حیطهی پزشکی، مساوی عشق ورزیدن به مطالعه و مطالعه و مطالعه بوده و من تا بحال، این رو اشتباه فهمیدم. شاید هم نفهمیدم. و الان، در پایان سال ۳ و در آستانهی ورود به سال۴ تحصیل پزشکی، با خودم فکر میکنم مسیر آمده رو چه کردم و برای مسیر پیش رو چه میشود کرد…
چیزی که به عیان تابحال در خودم میبینم، دل ندادن به کار مطالعه چنان که باید باشه بوده. رفرنس رو میخوندم اما نه جدی. شاید برخاسته از ندانستنها یا پشت گوش انداختنها بوده. شاید گم کردن علاقهام در کارهای روزمرهی دانشجویی و خوابگاه بود. شاید اولولویتهای دیگهی سالهای اول دانشگاه باعثش شدن. نمیدونم.
برام چیزی سخت بود که مطالعهی پزشکی رو واردِ بطن زندگی کنم. و بیشتر این امتحانات بود که فرصت مطالعه زورکی رو بهمون میداد. عشق به مطالعه آزاد داشتم، اما انگار کم بود. و هست…
امیرمحمد؛ عشق به کار و مطالعهی دانشِ پزشکی رو باید چطور ایجاد کرد در این یک ترم فیزیوپاتولوژیِ آخری و در آستانهی ورود به استاژری؟
محمدجواد. نیمدونم حرفهام چقدر بهت کمک خواهد کرد. میخوام برات دو تا از باورهای اشتباه خودم را بنویسم:
۱. انگیزهی صحیح و اخلاقی و درست، انگیزهای است که درونی باشه و خودانگیخته. همون چیزی که شاید تو ازش به عنوان «عشق به کار» یاد کردی. الان دیگه اینجوری فکر نمیکنم. الان دیگه نمیگم کسی که با عشق به پزشکی وارد این رشته نشده، نمیتونه پزشک ماهری بشه. الان کلا ماهیت انگیزه برام عوض شده. به شکل یه Complex Dynamic نگاهش میکنم. نقطهی ورودی مهم نیست؛ چون که لزوما نمیشه نقطهی خروجی رو از اون حدس زد. دائما در طی این فرایند، انگیزه ما زیاد و کم میشه. فرض کن یه سرنخی بهت دادن اون اول، حالا تو این رو باید بگیری، پرورشش بدی و ادامه بدی.
چه اشکالی داره که شروع مطالعهی رفرنس برای این باشه که مثلا من اگه مبحث Approach to Liver Function Tests رو از روی هریسون خوندم، فلان کتاب رو که خیلی دوست دارم داشته باشم، برای خودم هدیه میگیرم؟
۲. از مسیر باید لذت برد و مقصد مهم نیست. من حتی یه نوشته هم راجع به این دارم: نامهای برای تو که میخواهی پزشک شوی. باید این رو به قسمت آخرش اضافه بکنم. البته تا حدی درش گفتم. باید تاکید بیشتری بکنم روی این که هیچ کس به ما قول نداده مسیر یادگیری یک دانش جدید، مسیر یادگیری یک مهارت جدید و … لزوما لذتبخش هست. کی گفته آخه؟ کی گفته حتما در اولین باری که با هریسون – که بیشک از حجم فشردهی مطلب داخلش یکی از سختترین تکستبوکها در جهان هست – برخورد داریم، از تکتک پاراگرافهایی که میخونیم لذت ببریم؟ کی گفته که اولین معاینههای بیمار باید لذتبخش باشه؟
حقیقتش الان فکرش رو هم میکنم، نه تنها لذتبخش نیست؛ شرمآور هم هست. یادم هست که استیودنت بودم. بخش اطفال. یک فلو بسیار بسیار دوستداشتنی داشتیم و یک اتندینگ که از آن استادهای واقعی بود. یه روزی با فلو صحبت میکردم. ازش پرسیدم من موقع لمس، Liver Consistency رو متوجه نمیشم. خندید و گفتش که: وقتی استیودنت میگه لمسش کرده، ما در نظر میگیریم که Hard و Firm است. باید دستت عادت بکنه تا بتونی Soft و … رو تشخیص بدی.
خب این باید لذتبخش باشه حتما؟ نه. ولی وقتی که اونقدر عادت میکنیم که همهاش رو تشخیص میدیم، آره هست.
دکتر خواهش میکنم جوابم بدین
مامانم ی سماور ابجوش ریخته روش دست چپ و شکم و کمرش عمیق سوخته
هرکاری میکنم بابام نمیبره دکتر حتی به خونه هم نمیاد
تو رووو خداا بگین چکار کنم
تماس با اورژانس ۱۱۵ و رفتن به بیمارستان.
چ انتی بیوتیکی باید بخوره؟
اگه جواب این سوالم بدی ی دنیا ممنونت میشم
زنگ بزن از بیمارستان سوانح سوختگی بپرس/یا از اورژانس..
ترم های علوم پایه و فیزیوپات که بودم هروقت عکسها و نوشته های پیج های اینستاگرام استاجر ها و اینترن ها رو میدیدم دوست داشتم زودتر به بیمارستان برم و همه چیزو ببینم و یاد بگیرم و تو این حال و هوا باشم و یه شوقی رو از بودن تو این راه حس میکردم… شرایطی پیش اومده که هنوز به استاجری نرسیدم ولی اون هایی که اون موقع میدیدم و میخوندمشون الان یا دم فارغ التحصیلی هستن یا پزشک طرحی و همه در حال نالیدن از سیستم و برخورد های نادرست و روزهای هدر رفته ی جوانی و دوران طاقت فرسای اینترنی و… و دارن میگن که نمیخوان رزیدنتی رو تو ایران بخونن و قصد مهاجرت دارن یا عمومی موندن! راستش دلم میلرزه! دلم نمیخواد پزشکی برام اینجوری باشه ولی میگم شاید باید واقع بین بود… نوشته های شما حال و هواش فرق داره و بوی امید و عشق و انگیزه میده ولی چطوری؟
سلام دکتر قربانی عزیز
منو ببخشید ک نامرتبط کامنت میزارم
گفتم شاید بتونید راهنماییم کنید…
راجب panic attack از کجا میتونم اطلاعات بیشتری بدست بیارم؟
سلام ساحل. منبع فارسی نمیشناسم متاسفانه. احتمالا در درسنامهی روانپزشکی بالینی و علوم رفتاری گفته ازش.
ممنونم از راهنماییتون
ای شعر از حافظ هستش
خانم میرهادی صرفا نقل کرده اند
ممنونم بابت تذکر. اضافه شد.
گایتون همون کتابیه که به خاطر خوندنش خیلی وقت ها قاچاقی رفتیم کتابخونه مدرسمون?
خیلی لذت بخش خوندنش ???
مرسی که دربارش نوشتی
بدون شک فیزیولوژی دنیای دیگریست، همیشه عاشقانه خواندمش و میخوانم. همیشه مطلب جدیدی داره تا شوق فهمیدن رو در من ایجاد کنه. کنار مطالب کتاب گایتونِ من بیشتر از همه درس ها علامت لبخند به چشم میخوره، علامتی که شوق فهمیدنم رو نشون میده از مطالب و وقتی اونقدر هیجان زده میشم از فهمیدن چیزی که در پوست خودم نمیگنجم با شوق تمام کنار مطالب میکشم:)
و اما با این نوشته کمی از خودم دلخور شدم به دو دلیل. یکی دلخور از اینکه چرا غافلم از زندگی بعضی آدم های بزرگی که تاثیرات زیادی در زندگی من داشتن، واقعا برام تکان دهنده و ناراحت کننده بود اون لحظه ای که با خوندن این نوشته متوجه شدم چطور از بعضی کارهای چنین انسان بزرگی غافل بودم و دیگر به خاطر لحظه هایی از زندگی که گذشت و نادیده گرفتمشون.
این نوشته، از آن دست نوشته هایی بود که من رو به فکر فرو برد و چالشی برام ایجاد کرد به همین دو دلیلی که گفتم، ممنونم ازتون. اینجور نوشته ها که باعث میشن بیشتر فکر کنم برام ارزشمندند.
..::هوالرفیق::..
سلام امیرمحمد،
امروز روز سختی بود برای من؛ احساس میکنم خودش به اندازه سه روز گذشت. اما نتیجه نهایی خوب بود. «حال همهی ما خوب است؛ و لطفا تو هم باور بکن.»
یادم میآید فقط یک جلسه از جلسات استاد شیدموسوی را توانستم شرکت کنم. اسید و باز بود که به همراه یک استاد بالینی دیگر از گروه نفرولوژی (که متاسفانه اسمشان خاطرم نیست) تدریس شد.
امتحان هم خوب یادم میآید. استاد به شوخی میگفت هر چه دوست دارید با خودتان سر جلسه امتحان بیاورید! اُپِن بوکه اُپِن بوووک!
سبک امتحانیاش درس بزرگی برای من بود. یعنی یادگیری کلیّات و نکات مهمتر، و حفظ نکردن اعداد اضافی. مراجعه در صورت لزوم. البته چه بهتر که بدانی کدام اعداد را اگر حفظ باشی، متمایز میشوی.
——————————————————————————
من کتاب گایتون را سال دوم دبیرستان خریدم؛ ویرایش دوازدهم بود که تازه ترجمهاش وارد بازار شده بود. آن زمان به خاطر علاقهام به المپیاد زیستشناسی، با این کتابها اُنس پیدا کرده بودم.
و البته هنوز هیچ درس علومپایه، به اندازه بیوشیمی برایم سرگرم کننده و جذاب نیست.
به امید دیدار.
امیرعلی
امیرعلی خوشحالم از خبری که بهم دادی. منتظر خبرت بودم. امیدوارم همینطور هم بمونه. در این قسمتش اگه کمکی از دست من برمیومد، بهم بگو لطفا.
علاقهات به بیوشیمی رو هم کاملا میفهمم. برای من بعد از فیزیولوژی، پاتو و بیوشیمی و ایمونو هست.
من عاشق اون کلاس بودم امیرعلی. کاملا اون Pleasure of finding things out رو که فاینمن میگه، برای من داشت.
سلام آقای دکتر. وقت بخیر
شما از همان روزهای اول دانشگاه، درس ها رو از روی منابع زبان اصلی میخوندید؟
یعنی قبل از کنکور زبانِ به اصطلاح “انگلیسی پزشکی” تون رو تقویت کرده بودید؟
سلام علی جان.
من مقدار قابل توجهی از اصطلاحات پزشکی رو از فیلمها و سریالهای پزشکی یاد گرفتم. قبل از کنکور، هشت قسمت از فصل آخر هاوس رو هم ترجمه کردم. و همینها خودش خیلی موثر بود در این زمینه برام.
یه معلم عالی دارم، سال کنکور(که همین امسال باشه) به کل کلاس میگفت اگه میخواین در این مبحث دید کامل تری داشته باشین فلان صفحه از گایتون رو بخونین
موفق باشه
امیر محمد عزیز
همیشه این شیفتگیت رو به کتاب ها ستودم و گاهی هم بهش غبطه خوردم..ممنون که این شور و اشتیاق رو اینجا با ما تقسیم میکنی..حقیقتش تو اولین و تا الان تنها کسی بودی که مدل ذهنی من رو درباره تکست خواندن تغییر دادی.
تکست خوندن رو دارم با مبحث hematologic alterations از همان فصل دوم هاریسون شروع میکنم چون درحال گذروندن کورس هماتولوژی هستیم..امیدوارم بتونم تاقبل استاژری مباحث کورس های گذشته رو هم از روی این فصل تاحدی جبران کنم..
بخشی از این نوشته هم تلنگری بود برای من که خیلی از مباحث فیزیولوژی از جمله کلیه رو با خونون جزوه ای گذروندم رفت (و البته که ما برای فیزیولوژی استادی هم که “استاد” باشه نداشتیم..) امیدوارم تو کورس کلیه بتونم بستر علوم پایه ای خوبی درست کنم.
پاینده باشی?
خیلی عالی هست ریحانه. بخش خوبی رو میخونی.
و خوشحالم بابت این حرفی که گفتی.
شاید اگه این اتفاق برای گایتون نمی افتاد هیچ وقت گایتونی که الان ما میشناسیمش نمیشد!البته حس میکنم بود با یه نابغۀ جراحی طرف باشیم:)…نمیدونم اما ارادۀ این آدما باعث میشه تلنگری بهم وارد بشه که تو که مشکلاتت چیزی نیست!پاشو بسته…مرسی بازم مثله همیشه عالی:)
نرگس.
منم خیلی با خودم کلنجار رفتم که چنین خطی بنویسم یا نه: جهان بدون آرتور گایتون مبتلا به فلج اطفال، چطور میشد؟
آخر سر ننوشتم.