فوریت‌های جراحی

زمانی بود که دلم می‌خواست جراح اطفال بشوم. چندان از آن نمی‌گذرد. همین ۵ سال پیش بود. دلم می‌خواست جراحی عمومی و سپس جراحی اطفال را به عنوان ادامه‌ی مسیر حرفه‌ای خودم انتخاب کنم.

اما اکنون، دیگر نه. نزدیک به دو سال است که این انتخاب را کنار گذاشته‌ام. علاقه‌ام هم‌چنان پابرجاست و این خرداد ماه ۹۹ که در اورژانس جراحی مشغول هستم، دستان خود را در هر لحظه که فرصت پیدا می‌کند، به دور قلب من می‌فشارد. می‌فشارد تا آن روزها را به یادم بیاورد.

کوتاه‌نوشته‌های اتفاقی، حاصل شب‌ها و روزهای اواخر اسفند ۹۸ تا ۳۱ اردیبهشت ۹۹ بود. روزهای اورژانس عمومی.

همه نوع بیماری به آن‌جا می‌آمد. با هر مشکلی.

تعدادی از آن‌ها را پس از کارهای اولیه، به اورژانس جراحی می‌فرستادیم. اورژانس جراحی که این ماه، من در آن‌جا هستم.

این نوشته، حاصل این شب‌ها و روزهاست و تا پایان خرداد ماه ادامه دارد.

یک‌شنبه ۴ خرداد ۹۹ – فوریت‌های جراحی – بیمارستان شهید فقیهی (سعدی)

وارد فوریت‌های جراحی شدم.

یک آی از منتهی‌الیه چپ و یک آی از منتهی‌الیه راست.

فریادِ بم‌تر از مردِ جوان سمت راست بود. جوابش را زن سپیدموی سمت چپ می‌داد. هر کدام که ساکت می‌شد، دوباره لحظه‌ای بعد، یکی آغاز کرده و دوئت‌شان را با هم از سر می‌گرفتند.

نگاهی به تمامی بخش انداختم. پنجره داشت. لبخند زدم. پنجره را دوست دارم.

هر چند که پنجره‌اش خراب بود. نه درست باز می‌شد و نه درست بسته. جایی‌اش یک گیر داشت که من بلد نبودم درستش کنم.

یک پنجره‌ی خراب. پنجره‌ای شکسته. اما، بهانه‌ای بود برای به یادآوردن شعر شاملو. آن نگاه خاص.

پنجره‌ای که همانند قاب عکس است و آسمانی پر از ابر، تصویر درون قاب.

به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه می‌گریم،
در آستانه‌ی دریا و علف.

به جُستجوی تو
در معبرِ بادها می‌گریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکسته‌ی پنجره‌یی
که آسمانِ ابرآلوده را
                        قابی کهنه می‌گیرد.


احمد شاملو – از دفتر مرثیه‌های خاک

آخرین آزمایش‌ها را بررسی کردم. مشکل حادی وجود نداشت.

تا که آن مردِ فریادزن، هم‌چنان فریاد‌زنان، به سراغم آمد.

چهره‌اش از آن چهره‌هایی بود که برای همدلی کردن، نیاز بود انرژی بیشتری بگذارم و عمیق‌تر بشوم. باید به پسِ پشتِ آن صورت می‌رفتم تا بتوانم با او همدلی بکنم.

به این فکر می‌کردم که چه چیز همدلی با او را سخت می‌کند؟

این که حدس می‌زدیم اعتیاد داشته باشد؟

این که ظاهری ژولیده داشت؟

این که وقتی نزدیکت است، حتی از پشت ماسک، بوی تند و زننده‌ی استفراغ می‌آید؟

این که تمامی بدنش خیس عرق شده بود؟

یک آی گفت. شکمش را گرفت و ادامه داد که به دستشویی رفته و در مدفوعش خون بوده است.

به این فکر می‌کردم که باید باورش کنم یا نه. یک ظرف به او دادم که نمونه‌ای مدفوع برای آزمایش بدهد. قرار شد چند لحظه‌ی دیگر به دستشویی برود.

اما هنوز هم باید احتیاط می‌کردم. خونریزی گوارشی یک مشکل جدی است.

داروهایش را چک کردم. پنتوپرازول را به شکل تزریقی دریافت می‌کرد – هر چند نباید این‌گونه به او این دارو را می‌دادند و شکل خوراکی‌اش اکتفا می‌کرد. مایع هم می‌گرفت.

پس درمان اولیه‌ی خونریزی گوارشی را می‌گرفت، هر چند که اگر خونریزی بود، باید کمی در دوز دارو و سرمش تغییر ایجاد می‌کردم.

به سراغ خودش رفتم. دستم را به روی مچ دستش گذاشتم و نبضش را پیدا کردم. منظم بود. به همین خاطر، فقط ۱۰ ثانیه شمردم. ۱۳ تا در ۱۰ ثانیه. پس ضربان قلبش نیز بالا نرفته بود.

خوب است. حتی اگر خونریزی هم داشته باشد، خون زیادی از دست نداده است.

به استیشن برگشتم. لحظه‌ای بعد آی‌آی‌کنان به دستشویی رفت.

در دستشویی که بود صدایش نمی‌آمد و فراموشش کرده بودم. داشتم کاغذبازی‌های بستری‌کردن بیماری دیگر را انجام می‌دادم که دیدم ظرف نمونه‌ی مدفوع با دری باز، حاوی یک مدفوع نیمه‌سفتِ چسبناکِ قیری رنگ، روی نوشته‌هایم گذاشته شد.

صدایش را بالاتر برد: آی. ببین. آی. گفتم که خون بود. آی. یک چیز بده تا دردم کم شود.

مریض است. می‌گوید درد دارد. لازم نیست من به او توضیح بدهم که جای نمونه‌ی مدفوع روی وسایل من نیست. جملات بالا را به خودم می‌گفتم که داد مسئول بخش درآمد:

آقا! جای نمونه‌ی مدفوع که ایستگاه پرستاری نیست. چرا این‌جا را کثیف می‌کنی؟ برو در محل خودش بگذار.

گذاشتنش روی وسایل من، یک خوبی داشت. فهمیدم راست می‌گوید. خونریزی داشت. نمی‌دانم از کجا می‌دانست این نوع مدفوع، یعنی خونریزی. شاید دفعه‌ی قبل، خون تازه‌تری درون مدفوع بود.

مهم نیست. این مهم است که این نوع مدفوع را که به آن Melena می‌گویند، نمی‌تواند از خودش بسازد. یک مشکلی دارد. هر چند که تمامی این مشکلات، وجود اعتیاد را رد نمی‌کنند.

و البته وجود اعتیاد، سوال خودم را پاسخ نمی‌دهد. من چرا نمی‌توانم به خوبی با او همدلی کنم؟ می‌دانم اعتیاد دلیلش نیست. حداقل می‌توانم بگویم قبلا بارها با چنین افرادی همدلی داشته‌ام.

داروهایش را کمی تغییر دادم و به سراغش رفتم.

۵ میلی‌گرم دیگر مورفین، به شکل زیرپوستی، برایش تزریق کردم.

هنوز مورفین را تزریق نکرده، آرام گرفت و خوابید.

تا ساعاتی بعد، این ماجرای آی درد دارم و گرفتن مخدر، چند باری تکرار شد. این بین، یکی دو باری نیز از طرف پرستارها Placebo دریافت کرد. آن هنگام نیز، ساکت می‌خوابید. زمان تزریق داروهای دیگر، به او می‌گفتند که قرار است مپریدین (پتدین) بگیرد. یک نوع مخدر دیگر.

یکی از دو دوئت‌خوان، ساکت شده بود. دیگری نیز به تنهایی صدایش در نمی‌آمد.

می‌توانستم بیشتر به بقیه‌ی بیمارها برسم. سه تا از بیمارها، برای تعیین تکلیف شدن، نیاز به سی‌تی اسکن داشتند. چند باری تماس گرفته بودیم و زنگ زدن به بخش رادیولوژی دیگر جواب نمی‌داد. به آن‌جا رفتم.

همین حدودها بود که استاد می‌رسید و احتمالا تمام کارهای انجام نشده را از چشم من و رزیدنت می‌دید.

دست از پا درازتر برگشتم. یکی از دستگاه‌های سی‌تی کلا خراب شده بود و دیگری، داغ کرده و ارور داده بود. قرار شده بود کمی خاموشش کنند که ببینند چه می‌شود.

همین که وارد شدم، اتندینگ را دیدم. مانتویی گشاد با طرح گل و مرغ به تن داشت. حدس می‌زدم در این لباس به اندازه‌ی وقتی که روپوش سفید به تن دارد، عصبانی نشود. خوشحال بودم که این‌گونه آمده است.

برایش جریان سی‌تی اسکن را توضیح دادم.

گفت که اگر درست نشد، با نمازی هماهنگ بکنید که فلان بیمار به بیمارستان نمازی برود.

اگر دستگاه درست نمی‌شد، یک آمبولانس سواری در انتظارم بود.

امیدوار بودم درست شود.

هیچ علاقه‌ای به آمبولانس‌سواری نداشتم. تجربه‌های راحتی نیستند.

جمعه ۱۶ خرداد ۹۹ – فوریت‌های جراحی – بیمارستان شهید فقیهی (سعدی)

تنها پنجاه دقیقه خوابیده بودم. وقتی که تا پس از ۵ بامداد بیدار می‌مانی، صحبت می‌کنی و ماه را نگاه می‌کنی، همین می‌شود دیگر. آن پنجاه دقیقه هم، تماما با استرس این بود که خواب بمانم و دیر برسم.

سریع یک امریکانو در خانه درست کردم و خوردم و به سمت بخش راه افتادم.

به بیمارستان رسیدم. راهروها را طی کردم. در ذهنم بتهوون پخش می‌شد. پنجمین کنسرتوی او برای پیانو. دومین موومانش. شگفتا به این تفسیر لنی. چقدر دوستش دارم. قطعه را. او را. بتهوون را.

قطعه هنوز تمام نشده بود. دلم می‌خواست کندتر راه بروم تا تمام شود؛ اما دیر می‌شد.

آخرین پیچ را رد کردم. لحظه‌ای بعد، دستم را بالا آوردم تا چشم الکترونیک در تشخیصم بدهد و در باز بشود.

وارد شدم.

نخست دو سرباز دیدم. قدهای بلند. لاغر. در لباس‌هایی سرمه‌ای بودند که پوست روشن‌شان را به خوبی نشان می‌داد. یکی صورتی کشیده داشت و دیگری صورتی گرد. دو سه روزی از آخرین اصلاح صورتشان می‌گذشت و آن‌که صورتش کشیده بود، کمی جوش‌های قرمز و صورتی روی پیشانی‌اش داشت.

لبخند زدم و سلامشان کردم. احتمالا دوباره یک بیمار زندانی داریم و سربازها با او هستند.

بلی. دیدمش. او که دست چپش را به سمت چپ تخت و پای راستش را به سمت راست تخت بسته بودند.

مشکلش چه بود؟ هنوز نمی‌دانستم.

منتظر کشیک قبلی شدم که بیاید و از او بخش را تحویل بگیرم.

به جز یکی، مشکل همگی Obstruction بود؛ قسمتی از دستگاه گوارش بسته شده بود. آن یکی هم سنگ کیسه‌ی صفرا داشت.

همان هنگام تحویل گرفتن بخش بودم که رزیدنت نیز آمد.

با هم راند کردیم. حالش خوب نبود. سرفه می‌زد و مریض‌احوال بود. گفت که اگر کاری بود، به او بگویم و از اورژانس بیرون رفت تا به بقیه‌ی مریض‌هایش برسد. آن قیافه‌ی خسته‌ی لهِ رزیدنت سال یک، در چهره‌اش موج می‌زد. اما با این وجود، با مهربانی صحبت می‌کرد.

لیست کارهایم را مرور کردم. همه را انجام دادم. تنها چند TR در انتظارم بودم. Toucher Rectal. معاینه‌ی مقعدی. Rectal Exam.

اسم‌ها و مخفف‌های مختلفش را در ذهنم مرور می‌کردم. بهانه‌ای بود برای به تأخیر انداختنش.

برایم چندش‌آور یا حال‌به‌هم زن نبود. صرفا تنبل شده بودم در آن لحظه. آن ماه‌های اول که به بخش آمده بودم، هنگام معاینه‌ی مقعدی پیرمردی ۸۰ ساله و مبتلا به سرطان پروستات، دستکش در آن داخل پاره شده بود و هنگامی که دستم را بیرون آوردم، مدفوعی که معمولا به دستکش می‌چسبد، به دستم چسبیده بود.

از آن به بعد دیگر، کل این معاینه برایم طبیعی‌تر شده بود.

به سراغ زندانی رفتم. از آن قدبلندِ صورت‌کشیده خواستم که بازش بکند تا بشود معاینه را انجام داد.

زندانی از درد به خودش می‌پیچد. شکمش کار نکرده بود و به شدت درد داشت.

خوشبختانه خود آن بیمار می‌دانست چه اتفاقی قرار است افتد. دانستن‌اش، کار را برای‌ام راحت می‌کرد.

به نظرم سخت‌ترین قسمت این معاینه، توضیح این فرایند به بیمار است. این‌که می‌خواهم چنین معاینه‌ای انجام بدهم.

دستکش را پوشیدم. کمی ژل لیدوکائین به پشت دست چپم ریختم. انگشت اشاره‌ی دست راستم را به ژل آغشته کرده و به آرامی به داخل فرستادم. چیزی به دست نمی‌خورد. انگشتم را چرخاندم. پروستات نیز در لمس مشکلی نداشت.

انگشتم را در آوردم. به دستکش نیز چیزی نچسبیده بود.

هنوز دقیقه‌ای نگذشته بود که او از سرباز خواست بازش کند تا به دستشویی برود. همان که صورتی کشیده داشت، با خنده به من نگاه کرد و گفت: خوب شکمش را راه انداختی.

به چشمانش نگاه کردم. خندیدم. او نیز خندید.

کمی بعد نیز نامه‌ای برای آن دو سرباز نوشتم تا بتوانند از سلف بیمارستان غذا بگیرند و خودم نیز به سلف رفتم. در بخش کاری نداشتم. نیازی به حضورم نبود.

روز خلوتی بود. غذایم را نصفه خوردم و در تختی دراز کشیده بودم. کتابی در دستم. به نوشته‌های روی کف تخت بالایی نگاه می‌کردم. جای چند مهر نیز بود.

کتابم را باز کردم. آوای شمال:‌ زندگی‌نامه‌ی ادوارد گریگ، آهنگساز نروژی.

آوای شمال زندگی‌نامه‌ی ادوارد گریگ آهنگساز نروژی

لحظه‌ای چشمانم را بستم. کنسرتو برای پیانوی او را به خاطر آوردم. آن موسیقی باشکوه. با آن آکوردهای با صلابت.

در موسیقی گریگ غرق بودم که موبایلم مرا به خود آورد.

رزیدنت‌مان بود: «دکتر. یک مریض بدحال دارد می‌آید. پریتونیت است. هر وقت آمد، مرا خبر کن».

التهاب پرده‌ای که دور عضوهای شکمی است. بر اثر چی؟ هنوز نمی‌دانستیم.

به بخش رفتم و به پرستارمان سپردم که به محض آمدن بیمار با من تماس بگیرد. نگاهی به سربازها انداختم. هر دو نشسته به خواب رفته بودند. زندانی نیز خواب بود.

لبخندی زدم و دوباره به خوابگاه برگشتم.

کتاب را شروع کردم. فصل سوم بود که از بخش تماس گرفتند.

سریع خودم را رساندم.

دیدمش. معلوم بود بدحال است. خیلی زیاد. هوشیاری چندانی نداشت. تنفسش نیز به کمک دستگاه بود.

کمی بعد، رزیدنت‌مان نیز آمد. رزیدنت سینیور هم آمد. کارها را سریع شروع کردیم.

شرح حال. معاینه.

به نظر می‌آمد قسمتی از روده‌هایش پاره گشته است.

دو نفری از سمت چپ تخت او را به سمت خودمان کشیدیم و نفری دیگر او را از سمت راست هل داد تا بتوانیم به پهلو نگه داریمش تا یک نفر دیگر برایش TR انجام دهد.

طبیعی بود.

رزیدنت‌مان شروع کرد لوله‌ای در رگ گردنش گذاشتن تا بتوانیم بیشتر و سریع‌تر مایعات بدهیم (تریپل لومن).

یک سرم به دست راست. یک سرم به دست چپ و دو سرم به تریپل لومن که در گردن بود وصل شد. از لحاظ مایع، عقب بود. خیلی زیاد.

وقت فرستادن بقیه‌ی آزمایش‌ها بود و درخواست برای نوار قلب. در آن لحظه‌ی نخست، تنها یک آزمایش گرفته بودیم. گازهای خونی که خونی به شدت اسیدی‌شده را نشان داد.

عکس قفسه سینه پرتابل نیز درخواست دادیم.

نوارش را گرفتند. نگاهش کردم. به رزیدنتمان گفتم که Prolonged QT دارد. خندید و ازم خواست که به رزیدنت کاردیو خبر بدهم. از آن خنده‌هایی که دیگر همین را کم داشتیم.

کمی بعد عکس قفسه‌ی سینه‌اش را نیز گرفتند. با رزیدنت نگاهش می‌کردیم: این که عکسش به کووید هم مشکوک است.

شانه‌ای بالا انداختیم. حرفی نبود. خنده‌ای نیز نبود. ادامه دادیم و عکسش را برای استاد عفونی‌مان فرستادیم تا نظرش را بگوید.

درگیر این بودیم که به اتاق عمل کووید برود یا اتاق عمل معمولی. همان موقع بود که استاد عفونی‌مان پیام داد که اگر علامت ندارد، به عنوان کووید در نظر نگیرید او را.

رزیدنت‌مان خوشحال بود. می‌توانستم حدس بزنم که عمل کردن با لباس‌های محافظتی کووید چقدر برایش دشوار است. حق دارد.

با بیمار به سمت اتاق عمل رفتند.

او که نامش امان بود، نزدیک به ۳ لیتر مایع گرفته و فشارش از ۸ به ۱۰ رسیده بود. خوشحال بودیم.

آن‌ها رفتند. بخش ساکت شد.

ساعت گذشته شلوغ بود و پر کار.

اما احساس می‌کردم که زنده‌ام. همین کافی‌ست.

به بیرون رفتم. خودم نیز به مایعات احتیاج داشتم. کمی آبمیوه خوردم و به بخش برگشتم. دیگر کم کم به ساعت پایانی کشیک نزدیک می‌شدم.

صدای پرستارمان مرا به خود آورد: دکتر. یک های‌بای به او بدهم؟

اولین بار بود این مخفف را می‌شنیدم. در ابتدا، یاد آن بیسکوئیت افتادم.

به چی های‌بای می‌گوید؟ به بیماری که انگشت اشاره‌اش نشان می‌داد، نگاه کردم و فهمیدم منظورش هالوپریدول و بایپریدین است. زیرا که او از مشکلات اعصاب نیز رنج می‌برد.

فکر کرد که منظورش را نفهمیدم. می‌خواست برایم توضیح بدهد که گفتم منظورتان را فهمیدم. دارم در ذهنم مرور می‌کنم که ممنوعیتی برای این فرد نداشته باشد که ندارد.

به او های‌بای بدهید. این را با چشمانی گرد شده و لبی خندان گفتم.

پس از گفتنش، به ده سال پیش سفر کردم. چقدر خاطره با های‌بای داریم. من و او.

دوشنبه ۱۹ خرداد ۹۹ – فوریت‌های جراحی – بیمارستان شهید فقیهی (سعدی)

وارد فوریت شدم. چقدر شلوغ بود.

کشیک قبلی را یافتم. داشت توضیح می‌داد که همین الان، این همه مریض با هم آمده است. تا قبلش خلوت بود.

رزیدنت‌مان نیز به شوخی می‌گفت که بدکشیک نیست و اینترن قبلی هم که بدکشیک نبود. به من نگاه می‌کرد و ادامه می‌داد: پس بدکشیک کیست که این همه مریض آمده است؟

منم به روی خودم نمی‌آوردم. حوصله‌ی این مکالمه را نداشتم.

شروع کردیم کارها را. شرح‌حال پشت شرح‌حال. معاینه پشت معاینه. دارو پشت دارو.

و در این بین، دادن جواب دو بیمار با Pilonidal Cyst که معنای اورژانس را نمی‌فهمیدند و دائما می‌گفتند که ما زودتر آمده‌ایم.

از آن بیماری‌هایی است که کمی شرم همراهش دارد. شاید به همین خاطر می‌خواستند زودتر از این‌جا بیرون بروند. یک کیست دردناک است در بین شکاف نشیمنگاه.

علاقه‌ی من به ریشه‌ی کلمات باعث شده بود که ببینم کلمه‌ی باسن که این‌قدر متداول است، از کجا می‌آید. فهمیدم که از فرانسه به زبان ما جاری شده و معادلی دقیق برای نشیمنگاه نیست. باسن یا Bassin معادل Pelvis است که معنایش لگن می‌شود.

در همین فکرها بودم که رزیدنتمان گفت: تا حالا یک کیست پایلونایدال را زده‌ای؟ گفتم: نه.

گفت حالا قرار است این کار را بکنی. بی‌حس می‌کنی. با نایف (Knife) یک برش صلیبی می‌دهی و گوشه‌ای از صلیب را برمی‌داری.

به سراغ مریض اول رفتیم. من قبلا عملش را دیده بودم. دردناک است. خیلی زیاد.

دو آمپول لیدوکائین را برایش در آن ناحیه تزریق کردم. هنوز هم قرار بود دردناک باشد.

برش را خود رزیدنت داد. اما بعدش از من خواست که انگشتم را به داخلش ببرم. باید با انگشت و وسیله‌های دیگر اینکار را می‌کردیم تا باز می‌شد. آن‌قدر عمیق بود که یک و نیم بند از انگشت من به داخل رفته بود.

این دو کیست هم تمام شد.

دوباره به سراغ بقیه‌ی کارها آمده بودم که پرستارمان گفت آن محسن نیست؟ همان که آن روزهای اول ماه بود و اذیت می‌کرد. همان که دائما پتدین می‌خواست.

گفتم مطمئنی خودش هست؟ این محسن است و قیافه‌اش را مرتب کرده؟

راست می‌گفت. فامیلی‌اش را که دیدم فهمیدم خودش است.

لحظه‌ای بعد نیز همراهش را دیدم که به سمتم می‌آمد.

گفت: سربازی؟

یک لحظه با خود گفتم که چه می‌گوید؟ با چشمانی گرد و متعجب نگاهش کردم. خودش نیز حس کرد که سوال مناسبی نپرسیده است.

لحظه‌ای فراموش کرده بودم که همین چند ساعت پیش موهایم را خودم کوتاه کردم و الان کمتر از یک سانتی‌متر است. بلافاصله لبخند زدم و گفتم نه و بعد، صحبت‌مان راجع به محسن را ادامه دادیم.

چه حوصله‌ای داشت. به بیمارستان آمده بود در این نیمه‌های شب تا بگوید لباس که به جای جراحی‌اش می‌خورد، اذیتش می‌کند.

دیگر نزدیک ۳ بامداد شده بود. به حیاط رفتم. یک آبمیوه خریدم. کمی با مسئول بوفه صحبت کردیم. می‌گفت که کم‌پیدا هستی دکتر.

درست می‌گفت. این چند وقت، بیشتر کشیک‌هایم در نمازی بود.

کمی پیشش ماندم و بعد به پیش گربه رفتم.

نگاهش کردم و با گردنی کج نگاهم می‌کرد. مشکلی داشت؟

چرا با چرخش سر (Head Tilt) نگاهم می‌کند؟ چرا یک چشمش بسته به نظر می‌رسد؟ عصب سومش فلج شده و سرش را چرخانده بود تا از دوبینی حاصل از فلج عصب جلوگیری کند؟

کمی پیشش نشستم و همدیگر را نگاه کردیم. حرف چندانی نداشتیم.

به خوابگاه برگشتم.

راهروی تاریک. بوی تند سیگار، آمیخته به بوهای دیگر.

شاید اگر سال پیش بود، این بو چندان اذیتم نمی‌کرد. اکنون اما، دیگر این‌طور نیست.

به اتاقی وارد شدم. تخت را آماده کردم و روی آن دراز کشیدم.

تولد دوستی را به او تبریک گفتم.

صحبت می‌کردیم که تلفنم زنگ خورد و می‌بایست به بخش می‌رفتم.

پسرکی ۱۹ ساله با مادری نگران. مادرش متخصص زنان بود و دائما به من می‌گفت کاری برایم پسرم بکن. نمی‌بینی که آجیته (Agitated) است و آرام و قرار ندارد؟

من اما، می‌دیدم که پسرک آرام است و مادر، آجیته.

با شکم درد آورده بودش. می‌فهمیدم که نگران است و به همین خاطر دائما به ما می‌پرد.

وقتی مدتی در اورژانس باشی، اتفاقی می‌افتد و من، این ماه چهارمم بود.

آن هنگام که بیماری‌های واقعا اورژانسی و خطرناک را می‌بینی، دیگر آن‌قدر برای شکم درد ساده نگران نمی‌شوی. نخست بررسی می‌کنی که هیچ کدام از آن دردهای اورژانسی نباشد. وقتی که این‌گونه نبود، دیگر نگرانی‌ات کمتر می‌شود.

البته به او حق می‌دادم. او در آن لحظه پزشک نبود. مادر بود. به عنوان پزشک، خودش نیز می‌دانست که درد پسرش، دردی اورژانسی نیست. به عنوان مادر اما، پسرک‌اش را می‌دید که درد می‌کشد.

خودش نیز به همین اعتراف کرد.

موقع مرخص شدن رو به ما کرد: من غرغرو نیستم؛ من مادرم.

برایش لبخند زدم. واقعی.

پنج‌شنبه ۲۲ خرداد ۹۹ – فوریت‌های جراحی – بیمارستان شهید فقیهی (سعدی)

۱

مگر من به تو نگفتم به این بیمار آپوتل (Apotel) نباید داد و او به استامینوفن حساسیت دارد؟

با سرعت وحشتناکی ذهنم را مرور می‌کردم. بعدش، نوشته‌هایم را ورق زدم.

آرام گفتم نه. نفر قبلی به من گفت به کدئین حساسیت دارد، نه آپوتل.

او نیز – رزیدنت‌مان – پیام‌هایش را به من مرور می‌کرد که ببیند چنین چیزی به من گفته است یا نه.

نگفته بود. با این که نگفته بود، دوباره هم پرسید؟

شک به سراغم آمد. نکند نفر قبلی گفته باشد آپوتل و من نوشته باشم کدئین؟

به آن خمیده‌قامتِ ترک‌زبانِ از تبریز به شیراز آمده، نگاه کردم. تند نفس می‌کشید. رنگ‌پریده شده و فشارش افتاده بود. ضربان قلبش نیز، تند.

شک و ترس و اضطراب در سراسر وجودم.

اکسیژن. مایعات. هیدروکورتیزون و …

او حالش رو به بهبودی رفت. فشارش بالا آمد. ضربان قلبش کم شد و حال عمومی‌اش، بهتر.

اگر در پزشکی اشتباه کنم، از موقعیت‌هایی‌ست که سخت با خودم همدلی می‌کنم. خیلی سخت.

این‌جاست که به شدت خودم را محکوم می‌کنم.

شاید اگر کسی دیگر این ماجرا را برایم تعریف می‌کرد، نقطه‌ای برای دلداری و همدلی پیدا می‌کردم.

مثلا آن‌جا که پرستار می‌دانست بیمار به این دارو حساسیت دارد و باز هم دارو را به او داده بود.

کل این اشتباه، تقصیر من نبود. اما من آن را این‌گونه نمی‌دیدم. من از این اشتباه‌ها نمی‌کنم. به گفته‌ها اعتماد نمی‌کنم. دوباره می‌پرسم. اما این کشیک، حواسم پرت بود. خیلی پرت. تنها امیدوار بودم اشتباه مرگباری نکنم.

این اما، تنها اشتباه آن شبم نبود.

۲

هر چقدر هم که نگاه کنم، هر چقدر که به آن هلال نازک مشکی هوا نگاه کنم، زمان به عقب برنمی‌گردد.

دخترک ۱۸ سال داشت. می‌گفت که از سه هفته پیش درد پهلو و قسمت پایین شکم دارد و از دیشب دردش بدتر شده است.

معاینه‌اش کردم. چند بار.

به شکل غریبی مؤدب بود. در صدایش احترام موج می‌زد و با پاسخ‌های «بله» جوابم را می‌داد. آن‌قدر آرام دراز کشیده بود که از ذهنم می‌گذشت نکند واقعا درد نداشته باشد؟

درد، ذهنی است. وجودش را نمی‌توان فهمید. تنها شاهدت حرف‌های بیمار است و تغییر حالت چهره‌ی فرد در هنگام فشار آوردن بر عضو دردناک (بررسی Tenderness)، وقتی که حواسش را پرت کرده‌ای.

سونوگرافی دخترک تجمع مایع را در فضای شکم و لگن نشان می‌داد.

چند آزمایشی همراهش بود. نگاه کردم که beta-hCG دارد یا نه. داشت. خوب است. کار من سریع‌تر شده بود.

تقریبا برای هر کسی که قابلیت حامله‌شدن دارد و با شکم‌درد مراجعه می‌کند، تست حاملگی چک می‌شود. چه بگوید رابطه جنسی داشته و چه نداشته است. حتی اگر بگوید که باکره است. من در همین چند سال، چندین باکره‌ی حامله داشته‌ام. باکره‌هایی که وقتی فهمیده‌اند حامله‌اند، معمولا از بیمارستان فرار می‌کنند.

حاملگی خارج از رحم (Ectopic Pregnancy)، شوخی ندارد. می‌تواند آن‌قدر خونریزی کند که فرد را بکشد. نمی‌توان وقتی فردی با علائم EP مراجعه می‌کند، این ریسک را به جان خرید که او شاید به علت تابوها و فرهنگ ما، راحت نباشد که از حاملگی و رابطه جنسی حرف بزند.

زیرا که راحت نبودن آن لحظه‌اش، به یک راحت خوابیدن همیشگی و مردن ختم خواهد شد. پس تست حاملگی را انجام می‌دهیم.

تست حاملگی دخترک اما، منفی بود. بقیه‌ی آزمایش‌هایش نیز مشکل خاصی نداشت.

درگیر گشتن‌ها و پرسیدن‌ها شدیم. درگیر مشورت با رزیدنت زنان و رزیدنت رادیولوژی که سونوگرافی را انجام داده بود.

او جلوی چشممان حالش بدتر و بدتر می‌شد. رنگ‌پریده‌تر می‌شد.

بی‌روح. مرده‌.

نمی‌دانستیم مشکل از کجاست. همه جا را گشتیم، اما یادمان رفت که یک عکس را نگاه کنیم.

عکس ساده‌ی قفسه‌ی سینه را. Chest X-Ray را.

یادم رفت. من با بقیه کاری ندارم. این‌که دیگران این عکس را ندیدند، توجیهی نیست برای این که منم آن را ندیدم.

یک ساعت پس از گرفتن این عکس، آن هنگام که دخترک می‌گفت دردش به شانه‌اش می‌کشد (که نشان از آن داشت که چیزی دیافراگم را تحریک می‌کند)، به خاطرمان آمد که عکسش را ندیده‌ایم. به دنبال مشکل در جایی دیگر می‌گشتیم.

دیدن عکس، برابر با بلیتی به اتاق عمل بود. آن هوای زیر دیافراگم، از پارگی جایی حکایت می‌کرد.

بلافاصله به اتاق عمل فرستادیمش.

دخترک یک زخم دو سانتی‌متری در معده‌اش داشت که سوراخ شده بود. هوا از معده‌اش به آن‌جا آمده بود.

حالش اکنون خوب است. احتمالا مرخص هم شده.

۳

ماجراهای آن کشیک اما، هم‌چنان ادامه داشت.

پسری ۲۲ ساله و اهل افغانستان به پیشمان آمد. با درد شکم. او هم به شکل غریبی، آرام بود.

به یاد حرف یکی از اساتید قدیمی‌ام افتادم. همیشه می‌گفت که ببینید چه کسی است که با شکایت درد آمده. آقایان معمولا کمتر مراجعه می‌کنند. اتباع نیز همین‌طور. آن‌ها وقتی با شکایت درد آیند، حتما درد مهمی است که به بیمارستان آن‌ها را آورده. ولشان نکنید.

عکس نفر قبلی را فراموش کرده بودم و ببینم و وقتی پسر را برای عکس شکم فرستادم، با چشمانی قرمز و نیمه‌باز، پشت مانیتور، با حالتی خمیده، منتظر بودم.

عکسش را دیدم.

ولولوس
volvulus

به رزیدنت‌مان زنگ زدم که Volvulus است و عکس‌ها را برایش فرستادم. عکس‌ها را که دید نوشت:‌

خدا نکشتت قربانی [از بس بدکشیک هستی و مریض‌های بدحال در کشیک تو می‌آید]. برو برایش NG Tube بگذار و من الان می‌آیم.

به طرف یخچال رفتم و از فریزش، لوله را در آوردم.

با کمی ژل و لوله و دستکش، به طرفش راه افتادم. پسرکی جوان‌تر با موهایی روشن و چشمانی روشن‌تر، کنارش نشسته بود. با چهره‌ای نگران.

برایشان توضیح دادم که روده‌ات پیچ خورده و این باعث شده مسیرش بسته شود. الان می‌خواهم برایت لوله‌ای از بینی به داخل معده بفرستم. فشار را در آن‌جا کم می‌کند و این کمک می‌کند درد شکمت بهتر شود.

هم‌چنان آرام بود. حرفی نمی‌نزد.

ژل را به پشت دستم ریختم و لوله را به ژل آغشته می‌کردم و از او می‌خواستم آن هنگام که لوله را در حلقش حس کرد، قورت بدهد.

عذرخواهی کردم که قرار است کمی اذیت شود و کار را شروع کردم. به آرامی لوله را از سوراخ سمت راست بینی، به داخل فرستادم.

چهره‌اش نشان می‌داد که درد می‌کشد – به این فکر می‌کردم که چشمان سبز و طلایی او از دیدن درد دوستش چگونه است؟

نمی‌توانستم سرم را بالا بیاورم که نگاه کنم. باید کارم را تمام می‌کردم.

لوله به داخل معده رفت. با سرنگ Toomey پنجاه سی سی هوا کشیدم و تزریق کردم و به قل‌قل‌اش گوش دادم که مطمئن شوم داخل معده است.

چسب زدم و او را تنها گذاشتم. دیگر برایش توضیح ندادم که کار بعدی گذاشتن لوله‌ای در مقعد و رها کردنش در همان‌جاست تا شاید این پیچ باز شود. فکر نمی‌کردم زودتر دانستنش، کمکی به او بکند. تنها شاید شرم و دردی بیشتر. از آن شرم‌هایی که شاید دیگر روزی، کمتر شود.

جمعه ۲۳ خرداد ۹۹ – فوریت‌های جراحی – بیمارستان شهید فقیهی (سعدی)

بخش جراحی شبیه به Grey’s Anatomy یا The Good Doctor نیست. بخش داخلی هم شبیه به House MD نیست.

قرار نیست هر روز کیس‌های نادر، بیماری‌های خاص و تشخیص‌های عجیب و جالب را ببینیم. بیماری‌ها، بی‌جهت، صفت نادر را با خود حمل نمی‌کنند. اگر هر روز دیده می‌شدند که دیگر نادر نام نداشتند.

آپاندیس ملتهب را هر روز می‌بینی. روده‌ی بسته‌شده را هر روز می‌بینی. هموروئیدِ‌ بیرون‌زده‌شده را هر روز می‌بینی.

این تصویرها با تصاویری که سریال‌ها ارائه می‌دهند فرق دارد. خیلی زیاد.

آن روز نیز، بدین‌گونه می‌گذشت. همین چیزهایی که هر روز می‌بینیم. تنها آن‌که Ogilvie Syndrome داشت، برایم جدید بود. نام دیگرش فلج حاد کاذب روده‌ی بزرگ (Acute Colonic Pseudo-obstruction) است. روده‌اش از کار افتاده بود و حرکتی نمی‌کرد.

پسرک ۲۰ ساله‌ای بود. تختش در کنج آن اتاق بزرگ. هر ۴ ساعت می‌آمد که وقت TR شده است.

این کارش دیگران را به خنده می‌انداخت. می‌گفتند تاکنون ندیده‌ایم فردی خودش طالب چنین معاینه‌ای باشد.

کلافگی را در چشمان او می‌دیدم. این‌که دلش می‌خواهد زودتر از این‌جا خلاص شود. شاید به این خاطر بود.

از همان پنج‌شنبه هر ۴ ساعت خودش به پیشم می‌آمد که یادآوری کند. من هم با یک ژل زایلوکایین به پیشش می‌رفتم.

ریختن کمی ژل بر روی پشت دست، انگشت را به آن آغشته کردن، یک عذرخواهی و سپس شروع. و باز هم نتیجه‌ی معاینه همان: رکتوم Empty است و چیزی به دست نمی‌خورد.

آن روز، همین‌طور می‌گذشت. بیماری‌های شایع به همان شکل معمول‌شان. تیپیک‌ترین شکل‌شان.

حدود ۹ شب شده بود.

من تا ۱۰ کشیک بودم. بعدش می‌توانستم به خانه بروم و چند ساعتی بخوابم. فردا ۸ صبح دوباره کشیک داشتم.

گرسنه بودم. داشتم فکر می‌کردم که بروم شام بیمارستان را بخورم یا ساندویچ سرد بوفه؟ شام دیشب‌شان، تن‌ماهی نجوشیده بود. نخوردمش. از او می‌پرسیدم که من این را چه کار کنم؟ هم با کلام و هم با نگاهش می‌گفت که به من ربطی ندارد و مشکل من نیست.

امشب همبرگر بیمارستان‌پز و آش رشته می‌دادند.

می‌خواستم بروم که ناگهان کسی را در شوک آوردند.

جوانی گندم‌گون – شاید کمی تیره‌تر. شلوار گشاد پارچه‌ای او، سراسر خونین.

بوی تلخ خونِ جاری از زخم‌هایش با بوی تند الکل از بازدمش و بوی زننده‌ی عرق از بدنش در هوا پیچید. حتی از پشت این ماسک‌ها نیز به خوبی حس می‌شد.

سریع لباس‌هایش را با قیچی پاره کردیم.

چند جای چاقو. روی باسن و پشت ران.

همین‌طور خونریزی می‌کرد. خیلی زیاد.

آمادگی این را نداشتیم. این‌جا که مرکز تروما (Trauma) نیست. برای چی به این‌جا آوردنش؟

وسایل لازم برای آن را نداریم. اما او در شوک بود.

شروع کردیم به انجام کارهای اولیه.

دو تا رزیدنت، منِ اینترن، دو تا پرستار، یک بیماریار.

بعد از نزدیک به یک ساعت، بالاخره وضعیتش پایدار گشت. آن‌قدری پایدار گشت که بشود با او صحبت کرد. اما هنوز هم در جواب سوال‌هایی مانند «نامت چیست؟»، «به تو چه» پاسخ می‌داد.

کنار رزیدنت جونیورمان ایستاده بودم. دلسوز بود و مهربان. به آرامی گفت: این روش برخورد با تروما را یاد نگیری! تروما اصول دارد. ما طبق آن‌ها پیش نرفتیم. منظم کار نکردیم. اصول را به ترتیب انجام ندادیم.

لبخند زدم و به آرامی گفتم: متوجهم.

برای خودم ABCDE یِ تروما را در ذهنم مرور می‌کردم که رزیدنت‌مان – آن‌که از خوش‌برخوردترین رزیدنت‌های سینیور بود – گفت: از این یکی زخمش عکس نگرفته‌ام. تو از این یکی بگیر و برایم بفرست که منم برای استاد بفرستم.

زخم چاقو

شنبه ۲۴ خرداد ۹۹ – فوریت‌های جراحی – بیمارستان شهید فقیهی (سعدی)

آن‌قدر از آن ننوشتم که به عمق ذهنم رانده شد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

197 کامنت در نوشته «فوریت‌های جراحی»

  1. فک نکنم روزی برسه که من از خوندن این نوشته(فوریت های جراحی)سیر بشم، البته از هیچکدوم از نوشته ها سیر نمیشم از این یکی بیشتر و همچنین هنوز خیلی از نوشته ها مونده که نخوندم هر بار که میام، میخوام برم از نوشته هایی که نخوندم بخونم ولی چشمم که به این نوشته میوفته دوست دارم هی بخونمش.
    اینقدر قشنگ نوشتین که با خوندنش تصویرهایی از نوشته جلو چشمام میاد.
    سپاس گزارم خیلی زیاد*

  2. امیر محمد عزیز سلام
    از خوندن نوشتت واقعا لذت بردم. قلمم رو گذاشته بودم شارژ شه، گفتم تا میاد شارژ شه از نوشتت بخونم و انقدر غرق خوندن و لذت بردن شدم که فراموش کردم کلی وقته صد درصد شارژ شده. قلمت بسیار زیباست. حتما خودت این رو میدونی که زیاد مینویسی.. اما چیزی که توجهم رو حلب کرد ادب و اخلاقت بود،. اینکه حتی اگر یک پروسه رو هزاران بار انجام بدی هم باز به بیمار بعنوان یک انسان اهمیت میدی. بهش سلام میکنی. آگاهش میکنی و…. مدتی هست که بحاطر وضعیت مادربزرگم زیاد به بیمارستان میرم، هنوز استایجر نشدم و این فرصتی بود که زود تر با خیلی چیز ها روبرو شم. همین چندتا جمله ساده، همین اهمیت دادن ها به بیمار ، واقعا تاثیر داره توی روحیه بیمار. و این نشون میده که مطالعاتت چقدر عمیق و گستردست.
    اینکه با وجود کشیک ها وبلاگت رو پویا نگه داشتی بسیار قابل تحسینه. احسنت

  3. از کلاس اول ک فک میکردم قلب همون ۵ واروعه میگفتم پزشکی :/ بدون هیچ زمینه ای!بدون اینکه کسی بهم بگه حتی…..فقط بابام یه دختر عمو پرستار داشت من فک میکردم دکتره باهام خیلی مهربون بود برا همین دوس داشتم بیمارستان و درمانگاه هارو……….بعدها فهمیدم ک اصلا ساده و راحت نیست..اگر واقعا علاقه نباشه…از سختیاش خبر داشتم اما جزیی نه!کنکور سوم و اخرمه…و گاها ساعت دو شب میام و بخش خاطرات بیمارستانی میخونم…بیشتر مطمین شدم که از کنکورم چی میخوام…از زندگیمو از درس خوندنم..از چشایی ک پای کتاب و پی دی افا داره داغون میشه..از اعصابی ک همش سر حرف بقیه به هم میریزه…میدونم چی میخوام
    خدا پشت و پناهتون
    راستی تخصص هم دوست دارید شیراز باشید؟الان ب چه گرایشی علاقه دارید؟

  4. سلام دکتر… وقت بخیر… چرا وقتی توی کشیک ۵۰دقیقه برای استراحت وقت دارین نمیخوابین؟ و کتاب میخونین… این انرژی از کجا میاد؟ چه ویژگی هایی رو توی خودم پرورش بدم که بتونم تو این دوره کم نیارم و کارم رو درست انجام بدم؟

  5. نمی دونم فکر کردید چه منظوری دارم.
    از اون جهت گفتم که عضو خصوصی بدنه و گرنه خیلی از مردم دست و پاشونو نمی پوشونن
    من دل دیدن خیلی از زخم ها رو ندارم، این عکس بخاطر زخمش عجیب بود که توجه ام رو جلب کرد.

    1. مدت‌هاست برای هر عکسی که می‌گیرم، قبلش کامل از بیمار یا همراهش یا والدینش اجازه می‌گیرم. این توضیح رو هم میدم که این عکس قرار نیست فقط در موبایل من بمونه و قراره گذاشته بشه در جای دیگه. حالا یا یک گروه واتساپ و … هست یا این‌جا.

      تو این وبلاگ عکس دست و پای زخمی زیاد هست. فکر کنم اگه با این قسمت مشکلی هست، مشکل نگاه شماست؛ نه عکس من. من از گذاشتن این عکس، پیامی رو که می‌خواستم در مورد تراما بدم، منتقل کردم. این برای من مهم بود. اگه جاهایی مثل NEJM رو چک بکنی، می‌بینی که اونجا عکس‌هایی از قسمت‌های دیگه هم وجود داره که همه با اجازه گرفته شده.

  6. سلام…..خسته نباشین آقای قربانی???
    خیلی وقته مطلب جدیدی نزاشتین…..بیشتر نگران شدم…..امیدوارم ب خاطر اتفاقای خوب….اونقدر سرتون شلوغ باشه ک وقت نکرده باشین….
    نه بیمارستان و زیاد شدن مریض هااا??
    منتظر نوشته های جدیدتون هستیم?

  7. سلام :)وقتتون به خیر؛آقای قربانی من تازه متمم عضو شدم و اتفاقا با خودتون باهاش آشنا شدم.برای منی که دیگه کم کم به ۱۸ سالگیم نزدیک میشمو حالا یا امسال یا سالای بعدی میخوام وارد بشم،کدوم درسا و شروع کنم به نظرتون؟شاد باشید.

      1. الان تازه اومدم پیاممو خوندم فهمیدم چی نوشتم!با عرض معذرت:)من تجربیم؛انشالله امسال یا سالهای بعد وارد رشته شما میشم.پس راهنمایی که میتونین بکنین یک قسمتش میتونه مربوط به همین باشه و اینکه منِ الان کسی هستم که تقریباً تو همه چی زیره صفرم!همین منه صفر از کجای اون درسا شروع کنه خودش رو بسازه بهتره؟

          1. سلام ممنون ،خوندم و نکته برداری کردم برای خودم.ممنون که انقدر محتوای مفیدی دارید؛با آرزوی بهترینها:)))

  8. سلام دکتر.
    شما درباره اینکه کروناویروس باعث تورم و التهاب کدام lymph node های بدن میشه اطلاعی ندارین؟
    مقاله ای که مرتبط باشه با این موضوع پیدا نکردم.

  9. من و امثال من تصور پزشکی رو از فیلم های پزشکی داریم که طبیعتا فرق زیادی دارن با پزشکی واقعی…همینطور که خودتون گفتین…امیدوارم این تفاوت ها در حدی نباشن که انگیزه ادامه راه رو بگیرین…یا اصلا میشه تفاوت هاشو تاب آورد؟

  10. سلام دکتر.
    میشه لطف کنید آدرس وبلاگ انگلیسیتون رو بگین.
    خیلی مشتاقم که فلم شما رو به انگلیسی بخونم.
    با سپاس.

  11. امیرمحمد عزیز سلام ,میدانم پرسیدن این سوال در زیر این پست بی جا است و کوچک ترین ربطی به موضوع پست ندارد اما اگر واجب نبود هرگز به خودم اجازه نمی دادم همچین سوالی را بپرسم , ایا می توانی به من بگویی کتاب هایی که به زبان اصلی هستند (در هر موضوعی) را در کجا به غیر از انتشارات جنگل می توانم پیدا کنم؟

    1. انتشارات جنگل هست. یه سری هم به شکل آفست چاپ میشن و بعضی کتاب‌فروشی‌ها دارند. الان به نظرم بهترین کار اینه که یه جایی پیدا بکنی کتاب رو برات چاپ بکنه با جلد نرم و قیمت مناسب. چنین جاهایی هستند. فقط باید گشت دنبالشون.

  12. سلام امیر جان
    علت این که زخم های عمیق و یا سطحیِ بزرگ خونریزی ندارن (مثل همین عکس آخر و…) چیه؟؟
    آیا رگ سوزانده میشه یا دارویی داده میشه که خونریزی بند میاد
    یا اصلا خونریزی داره و باید شستشو داد و مثلا بعد از شستشو شما عکس را میگیرید

    1. خونریزی داشت امین. خیلی هم زیاد. الان دیگه بند اومده.

      به شکل کلی مقدار خونریزی زخم بستگی به این داره که چه رگی در اون ناحیه باشه. مهم هست که ساختار آناتومیک مهمی در اون جا هست یا نه.

      برای بندآوردن خونریزی در شرایط اورژانسی اولین کار فشار هست. به قول یکی از اتندینگ‌ها آئورت هم باشه، تو اگه بتونی خوب فشار وارد بکنی، خونریزیش بند میاد.

      1. ممنون
        پس یعنی هنگامی عکس ها را میگیرید که سر رگ ها و مویرگ ها بسته شده باشه

        ولی برای رگ های اصلی چیکار میکنن
        همیشه که نمیشه فشار داد اونم به صورت طولانی
        (فکر کنم بالای محل خونریزی را باید محکم بست ؛ که اینطوری خون به اندام بعدی نمیرسه.!!؟)

  13. اینکه خاطره هام برای لحظه ای حتی خیلی کوتاه در ذهنم مرور بشه و جلوی چشمام نقش ببنده رو خیلی دوست دارم، هر چند همیشه هم لحظه های خوبی نبودن اما این حسِ شبیه به سفر تو زمان برام لذت بخشه.
    خواندن اکثر نوشته های شما اینکار رو برای من انجام میده مثل همین نوشته آخرتون که من رو به یاد مردی انداخت با زخم عمیق و دردناکِ دستش و اتفاق های مربوط بهش، به خاطر همین همیشه مشتاقِ خوندن نوشته هاتون هستم.
    یک سوال هم داشتم، به وبلاگ انگلیسیتون کمتر سر میزنید؟

    1. سلام نرگس جان. این چند روز بهش سر نزدم. راستش دوباره لپتاپ من مشکل پیدا کرده و من اصلا حال و حوصله کار جدی رو با موبایل ندارم و تقریبا عمر مفیدی که میتونم در روز از لپتاپم استفاده بکنم کمتر از نیم ساعت هست و همین چند پستی که آپدیت کردم و نوشتم اینجا، به سختی بود. دو روز دیگه که برگردم شیراز این مشکل رو میتونم حل بکنم. به همین خاطر این مدت کمتر به اونجا سر زده بودم.

      1. بله چون تو این وبلاگ فعالیت داشتید و اونجا نظرات تایید نمیشد احساس کردم شاید ارسال نشده یا شما کمتر به سراغش میرید، برای همین سوال کردم، مرسی.
        امیدوارم زودتر حل بشه که بتونید مطلب جدید بذارید چون نوشته های اونجا هم خیلی جذابن 🙂

  14. چه دردهای وحشتناکی … نمیدونم خودخواهیه یا نه فقط تونسم.در اخر با خوندنشون خداروشکر کنم.ک سالمم

  15. سلام دکتر…شما اضافه بر تایم بیمارستان به کلنیک میرفتین؟فرصتش پیش میوم اصلا؟از سال چندم رفتین؟ وخودتون رفتین داخل کلنیک و/فتین اجازه بدن شما بیایین اونجا؟ من خودم دانشجو سال اول پزشکی ام..ممنون میشم اگه یه کم در این مورد توضیح بدین

  16. سلام 🙂 … به خاطر همه ایده هایی که با نوشته هات بهم دادی ممنون …خواستم بگم : فک کنم الگوم شدی 🙂 … توی قشنگ زندگی کردن … توی قوی بودن … توی توجه به گربه هایی با هد تیلت و مشکوک به فلج شدن عصب سوم با یک چشم بسته!! … و الان که اینو مینویسم ۵۲ روز مونده به کنکورم و یک عدد مهشاد و کلی تست زیست و فیزیک و … که منتظر منن که برم لهشون کنم 🙂 … یه سری کامنتارو که دیدم بچه ها اومده بودن خبر قبولیشونو بهت داده بودن … بخاطر شرایط یه کوچولو بد درسیم یه کوچولو حسودیم شد البته از نوع خوبش 🙂 … تصمیم گرفتم دلو بزنم به دریا و منم مشتی تلاش کنم و یه وقتی منم با دستای پر برگردم 🙂 ….. دو تا انرژی مثبت پرت میکنم سمتت بگیر حالشو ببر …

  17. امیر محمد عزیز وقتت بخیر.من ی سوال داشتم البته قبلش جا داره تشکر کنم ب خاطر این نوشته های جذاب.سوالم اینه که اگر تو دوران فیزیوپات و حین کورس ها دانشجو خارج برنامه به کلینیک بره نظرتون چیه؟آیا عقب میمونه از درسا ب ختطر سرعت بالای کورس ها؟

      1. سلام امیر محمد میشه بگی کدوم نوشته؟
        و اینکه ترم ۴ تو کلینیک چیکار میکردی ؟
        ما یه استاد داریم که میگن از الان برین بیمارستان و پرونده ها رو بخونید
        البته این کار به نطرم عجیب بود چون هیچی متوجه نمیشیم!!!

        ممنون میشم اگه وقت کردی جواب بدی

      2. پس قطعا تا الان که اینترن هستید بیشترین تعداد بینار رو بین دانشجوهای کشور ویزیت کردید. ولی الان ی مشکل هست اگر دانشجویی زودتر از استراتژی بره کلینیک ،قاعدتا تو هیچ گروه بندی قرار نگرفته بعد اساتید اینجور مواق۵ قبوع میکنن که ب شما آموزش بدن ؟اجازه میدن تو کلینیک کنارشون بیمار ببینید؟چون من تو دانشگاه کوچیکی درس میخونم واس همین ی جوری همه همدیگه رو میشناسن ب همین علت می پرسم چون احتمال میدم با شیراز فرق داشته بتشیم از این نظر….ممنونم

        1. این یه برنامه خارج از کوریکولوم هست. به برنامه رسمی دانشگاه ربطی پیدا نمیکنه محمد. نگرانش نباش.

          سخت‌ترین قسمت این برنامه، پیدا کردن کسی هست که حاضر باشه این وقت رو بذاره.

          1. امیر محمد ممنون که وقت میزاری و پاسخ میدی
            در حد چند جمله میشه بگی یه همچین استادی رو چجور پیدا کردی ؟
            فک کنم روابط عمومی خیلی قوی میخواد و یه استاد خیلی خاص حاضر میشه یه دانشجوی علوم پایه رو به این سبک قبول کنه!!!

            1. یک مدرسه تابستونه برگزار کردم. از اونجا. قطعا بحث تصادف هم وجود داره. من ممکن بود مدرسه تابستونه برگزار کنم و چنین استادی پیدا نکنم.
              بعد که مقطعم رفت بالاتر و خودم بالینی شدم، دیگه از هر کسی که خواستم باهاش برم کلینیک، قبول کرد.

      3. امیرمحمد ما دوتا نفریم ب اسم محمد که الان داریم سوال می پرسیم واس همین فکر کنم سوالات تگراری شد…ببخشید ??

  18. امیدوارم حالش الان کاملا خوب شده باشه…معلومه درد زیادی رو تحمل کرده…چه بدن پیچیده ای داریم ما خودش باعث درد خودش میشه… خودشو تو دردسر میندازه …حتی بعضی وقتا بدون اینکه دلیلش رو نشون بده. چقدر عجیب…
    گاهی اوقات فکر میکنم این همه پیچدگی و نظم و…رو انسان مگه میشه با کتاب و جزوه های خلاصه یادبگیره…و میفهمم دنیای پزشکی دنیای ناشناخته ایه که هر چقدر هم سعی کنی کشفش کنی بازم خیلی چیزا هست که نمیدونی و ناشناختس…وای از روزی که چیزی رو ندونی و البته ناشناخته هم باشه و زندگی یه نفرو تو خطر بندازه…امیدوارم هیچ وقت برای هیچ پزشکی و بیمارش این اتفاق نیفته.

  19. سلام تبریک به شما برای قلم شیواتون. چه خوب میشد اگر زمانی که دلنوشته ی جدیدی میزاشتید اعلانش برای ما میومد؛ احساس میکنم گاهی که پست ها رو بالا پایین میکنم برای شنیدن یه خاطره ی جدید، سایت میاد میزنه رو شونم و میگه:” عزیز، جان عزیزت بیخیال من شو دیگه…!” با آرزوی شادی و سلامت برای شما.

  20. ژنتیک GFR
    تیپ بدنی Ektomorfi
    ناهنجاری
    Hyper lordosis
    Kyphosis
    Scoliosis
    Genu varum
    این ها شاید ناهنجاری های من هستند که تازه فهمیدم .
    چند روز پیش تو تلگرام با یه کانالی آشنا شدم که ادعای افزایش قد با تمرین و ورزش و تغذیه داشتند . به دکتر پیام دادم از من خواست تا مشخصات خودم رو درج کنم سن ک جنسیت قد وزن و سابقه ورزش و بیماری . بعدش هم عکس هایی از رو به رو نیم رخ و پشت ( قدی ) خواست من هم برایش فرستادم . ایشون گفت که بعد آنالیز برنامه شما رو مشخص میکنم .
    اما حالا نگران هستم . خیلی نگران . اینکه زیاد متوجه یکمی پایین بودن شانه ام یا کج نشتن هایم نشده ام و الان از این ترس دارم که شاید بیماری و ناهنجاری ای دیگری هم داشته باشم و خودم ندونم . میخواستم به دکتر برم اما نمیدونستم کدوم دکتر . شاید حرکت و افکارم احمقانه و خنده دار به نظر برسه ولی یک لحظه حس کردم پرعیب ترین انسان هستم .
    تصمیم گرفتم از تو کمک بگیرم .

  21. سلام ..واقعا خسته نباشید??
    میتونستم ی سوال ازتون بپرسم. ‌‌‌…شما گفتین دوس داشتین تا همین ۵ سال پیش جراح اطفال بشین ولی الان نه..‌‌..راستش من خوندن اطفال رو خیلی دوس دارم (البته هنوز باید کنکور بدم?)خیلی دوس دارم دلیل اینکه دیگه دوس ندارین برین سراغش رو بدونم…یا درموردش اگه ی مطلب ک بنویسین ک عالی میشه ?خیلی مشتاقم یکم بیشتر درمورد این تخصص بدونم …‌با قلم شما ..‌‌????

  22. سلام آقای قربانی یه سوال داشتم ممنون میشم راهنماییم کنید من می خوام پزشکی بخونم اما می ترسم مطالب رو فراموش کنم و این باعث آسیب به بیمارم بشه

  23. امیرمحمد
    بیشتر بنویس یا حداقل بگو کی اپ میشی
    روزی شونصد بار سر میزنم بهت بلکه یه چیزی نوشته باشی
    من خواننده جدید وبلاگتم تو بی نظیری

  24. یه سوال امیر محمد جان
    در تعجبم که چطور نظرات را زود تایید میکنی ولی جوابش را بعدا میدهی (یک بار میخوانی و تایید میکنی و بعد تر دوباره میخوانی و پاسخ میدهی) (کار را سخت نمیکنی آیا؟!!??)
    یا نمیخوانی و فقط تایید میکنی(بعیده)
    یو وقت تایپ و یا فکر در موردش را نداری و فقط میخواهی زود تر تایید شود..!
    شایدم تقسیم کار کرده ای
    ?

    این چهارمین نظرم در ۲۴ ساعت که نه حتی ۱۲ ساعت است شاید??
    من را ببخش
    خسته نباشی
    و از این که صبورانه مرا تحمل میکنی ممنونم
    ??

    1. این نا‌هم‌زمانی باعث میشه که اگه بخوام جوابی برای کامنتی بنویسم، جواب بهتری بتونم بنویسم امین. من دلم میخواست اصلا مجبور به این تایید کردن نباشم. ولی چون یه بازه‌ای نیاز به تایید رو برای کامنت برداشتم و نتیجه‌ی خوبی نداشت، فعلا مجورم که بذارم همینطور باشه.

      اتباع هم به علت مشکلات فرهنگی نیست. علتش پول هست. بیمه ندارند. هزینه زیاد میشه.

      اینکه چند نفر اشتباه بکنن یا یک نفر، واقعا به خاطر دخالت خداوند نیست. تمام این اشتباه‌ها، اشتباه سیستمی هست. نه دخالت الهی. نه اشتباه انسانی.

      تیرماه بخش ندارم. ماه پایان‌نامه هست. از مرداد دوباره.

      1. خب یه کاری کن هر موقع وقت داشتی و خواستی جواب بدی هم تایید کن و هم جواب بده (البته اون که روش فکر کنی و جواب بهتری بدی جداست هرچند که گاهی اوقات بهترین جواب در لحظه به ذهن آدم میاد و بعد دیگه به اون خوبی نمیشه جواب داد)
        تایید را هم که درک میکنم باید باشه

        در مورد اشتباه سیستمی برام بیشتر بگو و بنویس (هرچند منم برای خواست خدا هنوز قانع نشدم)(مگر میشه که چند نفر اشتباه کنن از همراه تا پرستار تا دکتر و …. اونم پشت هم و هیچ همپوشانی هم نباشه!!!؟)

        این جیمیل من هست اگر دوست داشتی و البته وقت
        پیام بده خوش حال میشم?

        m.amin.m.2002@gmail.com
        ?

      2. البته سیاست های غلط را هم اشاره کردم و خیلی کم در موردش میدانم
        در مورد کوید و پایان باز نوشته هایت برایم نگفتی؟؟!

  25. سلام آقای قربانی
    شما بعد از اینکه درمان اولیه رو برای بیمار مراجعه کننده انجام میدید بعد از اون فکر میکنید که حالش خوب شده یا نه و اون ماجرا براتون یادآور میشه؟
    نمی‌دونم همه ی پزشک ها اینطوری هستن یا در اثر مراجعه کننده های زیاد یادشون میره؟

  26. امیدوارم که آخر نوشته قبلی ام تو را اذیت نکند و یا نا امید یا نمک پاشی بر زخم نباشد.

    ولی این را هم بگویم (شاید امید بخش باشد) که کمی از این سختی ها و بی خوابی ها لازم است دلیلش را خودت بهتر از من میدانی (ولی باید حساب شده و با نظارت باشد تا اشتباهی رخ ندهد)

    و اگر این فضا نبود با همه خوبی و بدی هایش پزشکی و درمان ما به این درجه از موفقیت نمیرسید؟؟

    راستی چه خبر از کوید
    تازگی ها در نوشته هایت مهمانش نمیکنی
    قهر کرده خدا را شکر

    داروخانه میگفت موج دوم شروع شده و در فضای مجازی هم سخن در مورد کشنده تر شدن و اپیدمی بیشتر و …. زیاد هست
    این ها
    شایعه یا واقعیت؟؟؟؟؟

  27. سلام امیر محمد جان
    خوش حالم که باز هم نوشتی و ازت میخواهم که این نوشته را ادامه بدهی و زود تمامش نکنی

    تنها جایی که بی قراری هایم (در پزشکی) و دلتنگی هایم را آرام میکند اینجاست

    چرا نباید اتباع به راحتی به پزشک مراجعه کنند ؟؟؟ یعنی ممکنه مشکل فرهنگی باشه و باید فرهنگ سازی کرد؟؟!!

    از آنجایی که این نوشته آخرت مال ۲۲ خرداده چرا پایانش را ننوشتی و باز گذاشتی؟؟ یعنی از آنجا به بعد به شما مربوط نبوده ؟؟؟ و خودتون هم نمیدونید ؟!!

    و دلیل اینکه این عکسا بعضی وقتا باز نمیشن و یا سخت (دیر و با چند بار ریسرچ ) باز میشن چیه ؟؟

    در مورد اشتباهاتت که در نوشته یک گفتی باز هم خواهی نوشت ؟؟ یا همان پایان نوشتنش بود؟

    این دا هم بگویم که معمولا اشتباهات پزشکی به صورت دومینو وار و وابسته به چند نفر است ( که اگر همه ۶ دانگ حواسشان جمع بشود این اتفاقات کم میشود) ولی اینکه چند پزشک و پرستار و … به صورت دومینویی اشتباه کنند نمیتواند چیزی بجز خواست خدا باشد (البته که این نباید بهانه از شود برای مواخذه نکردن و یا سهل انگاری)
    (و این را بدان که اگر پزشکی اشتباه کند و راحت با خود همدلی کند و خودش را سخت محکوم نکند نامش هرچه هست پزشک نیست.)
    و یکم هم مربوط به سیاست های غلط است که آنقدر کادر درمان را خسته و اذیت میکنند که حواس و انرژی برایشان نمیماند چرا باید از عشق عاشقان سوء استفاده شود چرا باید شما با چشمانی قرمز به مانیتور خیره شوی و بعضی روز ها نخوابی یا ۵۰ دقیقه بخوابی؟؟؟??☹

  28. سلام و خسته نباشید به شما
    من دانشجوی ترم ۸ پزشکی هستم و استاجریمو با جراحی شروع کردم و این یک هفته ای که کلاسا شروع شده به حدی سردرگم و کلافه ام که نمیدونم باید چیکار کنم… حس میکنم هیچ برنامه ای برای آموزش استاجرا وجود نداره و رسما فقط تو بیمارستان علافیم از طرفی مباحث تئوری که بهمون درس میدن اغلب بیش از حد تخصصیه کا نه نیاز ماست و نه فرصت میکنیم که کامل بخونیم و یاد بگیریم
    میشه خواهش کنم یه راهنمایی بکنید که ما چکار کنیم هم برای جراحی و هم کلا در طول استاجری رویه و هدفمون چی باشه؟؟

    1. سلام زهرا جان.

      من سه تا نوشته در مورد علوم پایه و فیزیوپات و استاژری دارم. اون‌ها فکر می‌کنم کمکت می‌کنه. هر سه تا به هم ربط داره.

      آره درست میگی. هیچ برنامه‌ی خاصی وجود نداره برای آموزش و چرا تو انتظار داری برنامه‌ای وجود داشته باشه؟

  29. سلام امیر محمد امیدوارم حالت خوب باشه
    یه پیام اومد برام درباره اینکه گلاب خیلی روی روند کرونا و بهبود ریه موثره و حتی از ضد عفونی کننده هم بهتره و خاصیت انتی اکسیدان داره خواستم ببینم آیا واقعا همینطوره ؟ میگفتن یه بیمار بوده ۸۰ درصد ریه اش رفته بوده ودیگه قطع امید کرده بودن موقع ساکشن ریه ۲ سی سی گلاب
    بهش داده بودند و ۴۸ بعد حالش خوب شده مرخص شده
    نمیدونستم تا چه قدر ممکنه صادق باشه ولی فکر کردم از شما بپرسم بهتر باشه
    میدونم حتما سرت شلوغه ولی لطف میکنی جواب رو بهم بگی
    با آرزوی ارامش و سلامتی برای شما دکتر زحمتکش⚘

  30. ..::هوالرفیق::..
    Dear Amir Mohammad,
    Today, Professor K. of pediatric infectious disease was doing the round without any protection. even surgical masks. and have the Interns to do so!
    he said it’s the new policy: we all have to be contagious with CoVID-19 so that we will all immune during the following fall and winter…!
    don’t know what to say anymore. I’m so confused.
    Best Regards,
    AmirAli

    1. I see.
      You probably know that I really admire him and I do like him. And believe me that he cares about you. he really does. about all the students. Consider his saying as an act of desperation. there’s too much pressure on him and ambiguity also makes the condition worse.

      1. هرکس که کرونا بگیره یکبار؛ مگه دربرابر این بیماری مصون میشه؟ اصلا تحقیقی دراین باره شده؟

  31. همیشه واسم سوال بود
    که چرا وقتی به دکتر میگم مثلا فلان جام درد میکنه دقیقا همونجا رو فشار میده??

  32. سلام منوببخشید این پیام رو اینجا می زارم
    تو پای مامانم خار رفته ونمیشه درش اورد و الان باد کرده و قرمز شده اگر امکانش هست راهنمایی کنید.

    1. ببرش دکتر. جراحی سرپایی میکنن.بیرون میارن.هیچ کار دیگه ای هم نمیشه کرد.
      احتمالا هم پای مادرت الان عفونت کرده باشه…

  33. چقدر خوب که دختر خانم بیمار شما بوده و چه بهتر که قبل از اینکه دیر بشه تشخیص دادین.پارسال همین موقع ها بود که صدام گرفت وبه سختی حرف می زدم خانواده می گفتن هیچی نیست ویه سرماخوردگی سادس اما بعد از ۳و۴شبانه روز بیداری وتنگی نفس تصمیم گرفتیم بریم متخصص گوش وحلق و بینی . اتفاقا ایشان از دکترهای به نام شهرما بودن وبالای ۲۵سال سابقه طبابت داشتن.من رو معاینه کردن وگفتن هیچی نیست وصرفا یک سرماخوردگی ساده هست وبرام قرص جوشان نوشتن……خوشبختانه قبل از مراجعه من علت تنگی نفس رو گوگل کرده بودم ویکی از گزینه ها ذات الریه بود. وقتی داشتیم از اتاق دکتر خارج می شدیم من قضیه رو گفتم ودکتر با خنده عکس ریه نوشتن وگفتن اشتباه می کنم اما بعد از عکس وقتی رفتیم پیششون ذات الریه رو تایید کردن وروند درمانی که یک ماه وبیشتر درگیرش بودم ……امیرمحمد عزیز همیشه خوب بمون

  34. سلام آقای قربانی امیدوارم حالتون عالی باشه…چقدر خوشحالم که حالش خوب شد…معلومه درد زیادی رو متحمل شده بود که سراغ اون همه مسکن رفته.امیدوارم از این به بعد بیشتر مواظب سلامتیش باشه.چون واقعا نعمتیه که خیلی با ارزشه.

  35. سلام.
    کاش وقتتون این اجازه رو میداد که بیشتر بنویسید.. بیشتر از اینها..
    خیلی حرف ها هست که نانوشته موندن و به نظرم خیلی خوبه که از قلم شما گفته بشن..
    حقیقتش دلتنگ این هستم که سایت رو باز کنم و با چندصفحه از نوشته های جدید شما مواجه شم:)) همون نوشته روشن ها:))

    خدا قوت.

  36. سلام امیرمحمد جان
    یادت هست اسم دختره چی بود؟
    یه بار رفتم دکتر خودم یادم نبود که اون روز تولدمه و دکتر تولدم بهم تبریک گفت…
    خیلی حس خوبی بهم داد…
    احساس میکنم تو هم از این دکتر های خوش احساس باشی
    موفق و عاشق باشی

  37. تابو. خط‌ قرمز فرهنگ‌. فرهنگ! چه غریبم با این واژه امیرمحمد.
    غریبم با بیگانگی‌هاش، محدودیت‌هاش؛ با قفس.
    چرا باید روابط جنسی، روابط دختر و پسر اینقدر در فرهنگ ما تیره و تار باشه؟ که زبان بسته شه و تنها مرگ باشه که امضای نهایی رو بزنه پای قصه عمر کسی؟
    چرا باید تابوهای جنسیتی بخصوص درمورد زنان، تو بگیر PMS و… اینقدر سنگین باشه؟
    مگر این آدمیزاد چقدر پیچیدس که نه با جسمش، بلکه تنها با ذهنش میتونه اجیر و اسیر بشه؟
    نمی‌دونم!
    من هم اجیرم. همه اسیریم. در بند باورهای اشتباه. باورهای ضد انسانیت. ضد آرامش و حال خوب.
    چطور از بند اسیری می‌شود گریخت…
    رهاند و رها شد…

    1. این اذیت شدن از دست این تابو ها و باورهای غلط برای دخترها خیلی زیاده.. خیلی اذیت میشیم ما..

    2. محمد جواد. جواب خاصی ندارم برات بنویسم. میدونم که تو هم انتظار جوابی نداری از من.

      به قول محمدرضا: در کل، عقب‌ماندگی بسیاری لازمه که انسان، بعد از این همه تکامل، «بریدن سر» رو به عنوان یک رفتار انتخاب کنه.

  38. خیلی آخرش خوشحال شدم 🙂 وقتی داشتم میخوندم میترسیدم آخرش اون دختر خدایی نکرده چیزیش بشه .. خداروشکر ، ان شاءالله همه ی بیماران شِفا پیدا کنن .
    اما یه مورد ! ذهنم درگیر شد امیر محمد جان ، یعنی زخم معده داشت و این اتفاق براش افتاده بود؟ یعنی ناراحتی و‌سوزش های معده و بی توجهی هاش این بلا رو سرش اورده بود و اسید معده اش باعثش بود که معده اش سوراخ شده بود؟؟
    خداقوت جانانه دکتر جان 🙂

    1. فراتر از زخم بود. زخمی که سوراخ شده بود.
      نه. عاملش بی‌توجهی نبود. علت اولیه رو نمی‌دونم که چرا ولی در طول چند هفته‌ی گذشته مقدار قابل توجهی مسکن مصرف کرده بود. علت زخم معده این بود. داروهای دسته‌ی NSAID.

      1. الهی بگردم 🙁 چقدر درد رو تحمل کرده ! تصورش حتی ازار دهنده اس !
        حس کردم باید مدت زمان زیادی با درد معده دست و پنجه نرم کرده باشه !که حتی تا این اندازه مسکن مصرف کرده.
        اوه‌ !‌ به هیچ وجه فکر نمیکردم یه ایبوپروفن یا مفنامیک و .. بتونه این بلاهارو سر آدم بیاره ! واقعا فکرشم نمیکردم! بیشتر فکر میکردم روی کلیه و کبد تاثیر مخربی بذاره ..
        ممنونم بابت پاسخگوییتون ،مرسی
        پایدار باشید .

        1. در مورد سوالت: این دسته داروها، عوارض دارند. مثل خیلی دیگر از داروها. اثر جانبی اصلی‌شون هم روی دستگاه گوارش هست و کلیه. تابستون هست و سعی کن بدنت کم‌آب نشه وقتی این داروها رو میخوری. برای دستگاه گوارش هم گایدلاین وجود داره که کنارش نیاز هست دارویی داده باشه برای زخم دستگاه گوارش یا نه. سن بالا و مشکلات قبلی دستگاه گوارش از نظر زخم، عواملی هست که در نظر گرفته میشه در این گایدلاین.

  39. سلام
    هر وقت احساس خستگی کنم و حوصلم سر رفته باشه از یکنواختی، همه ی اصطلاحات و کلمه هایی که توی نوشته تون باشه و به پزشکی مربوط باشه رو سرچ میکنم و در ارتباط با اونها میخونم اینکار حسابی منو شارژ می‌کنه و خیلی به آگاهیم کمک میکنه
    مرسی (((:

  40. کیمیا#دختری_پشت_سد_کنکور

    توی یک کلمه دکتر قربانی رو توصیف کنین:))فوق العاده?⁦☀️⁩✨
    ✅پارسال نزدیکای کنکور وبتونو پیدا کردم.دوران جمع بندی بود.بعد دوسال مطمین بودم دانشجوی پزشکی میشم.ولی بخاطر ترس و استرس گند زدم و نشد?با خودم گفتم اگ برم پرستاری یا ی رشته دیگ بخونم ممکنه هیچوقت از زندگیم لذت نبرم.برای همین دوباره کنکور سومو ثبت نام کردم.الان وقت جمع بندی با کتابای دور دنیا و زرد اختصاصی کانونه.یهووویییی اسم شمارووو بین کتابم پیدا کردم و پریدممم ک بیام ببینم باز فعالین یا نه.???خوشحالممم بخاطر بودنتون?⁦☀️⁩✨مرسی ک هستین.شما ی الماس کمیابین?
    همیشه سلامت باشین.مراقب خودتونم باشینن توی این اوضاع کرونا??

    1. شاید باورت نشه.ولی من هم دقیقا مث تو ام…… استرس گرفتم.کنکور رو خراب کردم. مونده بودم که برم پرستاری یا پای پزشکی بمونم….من هم موندم.ولی خب سال دوم کنکورم هست……..هعیییییییییییی.بد دردیه پشت کنکوری

      1. کیمیا#دختری_پشت_سد_کنکور

        بدتراز همه میدونی چیه؟حرف مردم.تیکه و کنایه?.ایناس ادمو داغون میکنه ک میگی نکنه راست بگن نکنه نشهه.وقتیم میبینن هنوز نرفتی دانشگاه و فعلا برنامه زندگیت مشخص نیس تورو ب پسر حَج عاقّا مصیب معرفی میکنن و میگن بیا زنش شو⁦?‍❤️‍?‍?⁩ لااقل بتونی خونه داریو شروع کنی⁦⁩.ولی نباید کم بیاریم.با موفقیتمون بهشون ثابت کنیم که میتونیم?.موفق باشی رعنا?

        1. آخخخخخخ،گفتی…..دقیقا.دقیقاا.ینی هر بار تلفن خونه رو جواب میدم ،هر کی که هست داره بهم درباره کنکور و زندگی اینا نصیحت میکنه،ینی واقعا آدم فقط میخواد سرش رو بکوبه توی دیوار.
          اوهوم.راست میگی دختر.این جنگ رو تموم میکنیم…..

        2. تا زمانی که واقعا باور داشته باشی که کنکور سده ،واقعا مثل یک سد عمل میکنه
          کنکورت رو جاده فرض کن
          با همه ی فراز ها و نشیب هاش

  41. سلام امیر محمد جان کی این نوشته را به روز میکنی ؟ تیر ماه شد و جای نوشته هایت خالیست و نوشته های زیادی منتظر گذاشته شدن در این بخش هستند…

    بعد از خرداد اینجا تمام خواهد شد و تمام یا بخش جدیدی راه می اندازی؟؟!

    1. سلام امین. شاید ادامه دادنش تا روزهای اول تیرماه ادامه پیدا بکنه. ولی خاطراتی که نوشته میشه، برای همون خرداد هست.
      تیر ماه بخش مشابهی نخواهد بود.

      ولی مرداد، دوباره چنین کاری رو انجام خواهم داد. مرداد هم احتمالا دوباره اورژانس هستم من. دو هفته اورژانس جراحی و دو هفته Trauma.

      1. پس تیر ماه فعالیتت کم خواهد شد یا کار دیگری مد نظر داری؟؟ بخشی متفاوت؟

        من که به اینجا آمدن عادت کردم??

        شما هم که همیشه قرعه اورژانس بهتون میفته???

        شهریور را مرخصی مجازی گذاشتین و کلا سرتون به پایان نامه گرمه یا فقط در سایت فعالیتی ندارین؟؟؟ نمیدونم شهریور بدون اومدن به اینجا تو چه سایتی برم?

  42. سال دوم پزشکیم و الان تموم دغدغه ام بعد از خوندن نوشته هات این شد که کاش بشه به اندازه ی تو عمیق باشم…
    پر انرژی باشی و موفق

  43. من ۵ بار این متن رو خوندم.۵ بار.وای خدای من.دارم دیوونه میششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششم
    فکر کنم باید یه بار دیگه هم بخونم.
    هیف که باید کنکور بدم .وگرنه با سر میومدم پزشکی.لنتی.للللللللللنتی.للللللللللللللللللللللللنتی.
    من دیگ دارم دیوونه میشمممممم.

  44. سلام
    آقای قربانی می خواستم ازتون اجازه بگیرم براتون ایمیلی ارسال کنم ممنون می شم آدرس ایمیلتون رو بهم بدید

  45. میشه یه حرف دلگرم کننده بزنی؟
    یکی از دوستام تو تولد ۱۸ سالگیش تصادف کرد و رفت….
    گیجم
    گنگم
    باورم نمیشه اصلا
    ببخشید ک اینجا گفتم
    اینجا همیشه بهم احساس خوبی میده
    مرسی که هستی:)……

    1. فکر نمی‌کنم که الان، حرف دلگرم‌کننده‌ای بتونه بهت کمک بکنه. الان در این سوگواری هستی. سوگواری کردن بیشترین کمک رو بهت میکنه. اجازه بده به خودت که دلتنگ بشی و سوگ داشته باشی.

  46. امیرمحمد جان؛
    جایی که گفته بودی جاهایی پیش میاد چند ماه اگه اورژانس باشی، دیدن برخی چیزها خیالت روآسوده می‌کنه هرچند مادرش بشدت نگران باشه، یاد درس دایره همدلی متمم افتادم. توی سلسله درس‌های تفکر سیستمی.
    همونجام فهمیدم این دایره همدلی برای ماهایی که قراره پزشکی بخونیم خیلی مهمه که افسار گسیخته زیاد یا کم نشه..این هم در ذهنم بزرگ شده. اینکه کی باید این دایره رو بزرگ کنی کی کوچیک! مدیریت‌ش در فضایی مثل بیمارستان که بدترین حالت‌هارو میبنی یکم سخت بنظر میرسه.
    دایره همدلیت، متناسب :))

  47. شاید توی کل عمر کاری یک پزشک بشه به هزاران بیمار کمک کرد
    اما شما علاوه بر کمکی ک ب مردم میکنید با نوشتن این وبلاگ باعث میشید طرز تفکرتون نسبت ب پزشکی به بقیه ی افراد هم انتقال پیدا کنه و کمکی که دارید میکنید میتونه به ده ها و صدها هزار نفر و بیشتر سود برسونه. ممنون واقعا

  48. شاید ارزوت این باشه که از این درد و رنج ها خلاص بشی،خودت رو امید وار میکنی به زمانی که رزیدنتیت تموم میشه،یا تخصص میگیری یا …
    ولی شاید برات جالب باشهه بدونی که از تک تک سلول های بدنم دلم میخواد دردت رو حس کنم.بی خوابی ،خستگی ،خورد شدن جلوی استادا ،بدبختیا ،یه عالمه کتاب با اصطلاحات عجیب غریب ….
    وقتی پست هات رو میبینم،عطشم برای رسیدن به سختی بیشتر میشه……شاید واقعا یه روانی باشم،شاید واقعا قبل از درمان افراد دیگه باید خودم رو درماان کنم…..

  49. میدونم پرسیدنش بی جسارتی ولی برای امیر محمد قربانی که به قول استادش توی مریض هاش ذوب میشه ،توی یه کشیک میگه این تنها اشتباه امشبم نبود امیدوارم حالت خوب باشه امیرمحمد…

  50. سلام
    نمیدونم بقول دکتر شیری، این نشانه بینی هست یا نشانه سازی! ولی برای من خیلی اتفاق افتاده که از پزشکی خسته شدم، به خیلی از مسیر ها و آرزو های دیگه فکر کردم، به تغییر مسیر، به انصراف و ….
    اما بالاخره یجوری شده که اومدم اینجا و با خوندن متن هاتون انرژی و انگیزه گرفتم برای ادامه ی پزشکیم.متن هاتون انگیزشی نیست یا اغراق آمیز ولی واقعیته همراه با شیرینیِ پزشکی
    بنظرم شما یه پزشک فوق العاده هستین
    موفق باشین?

  51. با خوندن این نوشته حس کردم هنوز کنکوری ام و نوشته های ی دانشجوی پزشکی رو خوندم و انگیزه گرفتم برای کنکور ..ولی الان تقریبا سال دوم پزشکیم داره تموم میشه و شهریور علوم پایه دارم و حس میکنم همون دانش آموز کنکوری ام هنوز ..هیچ درکی از شیرینی دوران بیمارستان ندارم و حسابی به خاطر این دو سال خسته ام ! با خوندن انگل و ویروس و باکتری و غیره حس میکنم دارم زیست دبیرستان رو میخونم همونقدر بی مصرف و اضافه ! نمیگم کاربرد ندارن ولی حقیقتا در این حدی که ما میخونیم کاربرد ندارن ! خلاصه که مرسی می‌نویسی .. نوشته هات انگیزه ادامه مسیره برای ما ?

  52. سلام امیر محمد من از دیروز توی قسمت پایین شکم، سمت راست احساس درد میکنم انگار یهو میگیره ولی باز خوب میشه، خیلی نگرانم که ممکنه آپاندیس باشه،چیکار کنم چون واقعا نگرانم از این بابت که برم بیمارستان؟

  53. سلام آقای قربانی امیدوارم حال دلتون عالی باشه…ممنونم بابت نوشته هاتون که مثل همیشه عالی هستن.و مخصوصا این نوشته که با توصیفتون انگار تو بیمارستان هستیم و ما هم شاهد ماجرا ها…خیلی حس شیرینیه!
    نمیدونم چقدر میتونین با کم خوابی کنار بیاین که ۵۰ دقیقه خواب اذیتتون نمیکنه!ولی من که پریشب فقط ۲ ساعت خوابیده بودم.فرداش سر درد شدیدی داشتم.
    مادر ها همیشه نگرانن…همیشه مضطربن…کافیه یه چند لحظه دیر کنی یا خیلی چیزای دیگه…!ولی کاش اینطوری نباشن…حداقل بخاطر سلامتی خودشون.

    1. آیلین سلام.

      یه زمانی فکر می‌کردم باید از ساعت خواب شبانه‌ام کم بکنم. الان احمقانه می‌بینمش و این کار رو نمیکنم مگر مجبور باشم. اون شب این‌طور بود. الان هدفم اینه که بتونم صبح‌ها زود بیدار بشم. هر روزی که میشه. قسمت سختش برای من اینه که مثلا بعد کشیک‌های اورژانس که شب کامل بیدار هستم، نخوابم و بیدار بمونم تا شب که تنظیم خوابم به هم نریزه.

  54. یکی بی نشان مرد

    سلام ای دکتر خوبان کجایی؟
    باسلام به آقای دکتر.امیدوارم حتی در این شرایط سخت هنوز هم غرق در مریض هایت باشی .
    غرض از مزاحمت اینکه من کنکوری تجربی هستم و آرزومند که روزی به جرگه جبهه سلامت بپیوندم.منتها مشکلاتی این چندروزه برمن چنبره افکنده اند که تحملش سخت است.بی حالی و کسلی و خستگی امانم را بریده و حال و حوصله ام را از دم تیغ گذرانده و مخلص کلام حال مطالعه ندارم.
    ممنونتان می شویم اگر از تجربه گرانبها و از آن انرژی فراوان بهره مندمان سازید
    باتشکر قربان آقای قربانی

  55. سلام امیرمحمد عزیز
    چه موقع بروز میکنید این نوشته رو ؟ پنج شش روز دیگه پایان ماه خرداده دکتر
    مشتاق خوندن این بخش هستم بشدت ..

    1. سلام لعیا. احتمالا تا دو روز دیگه و بعدش تموم میشه این نوشته. تیر ماه هم، ماه مرخصی اینترنی من هست. روی پایان‌نامه‌ام قرار هست کار کنم و بخش نمیرم که چنین چیزی بنویسم.

      1. سلام
        ممنونم بابت پاسخگوییتون ، مرسی که به اشتراک گذاشتید این تجربه ها و خاطرات و‌ لحظه هارو . تقریبا هر روز این قسمت از نوشته هارو چک میکردم که نوشته ی جدیدی اضافه شده یا خیر‌ 🙂
        متوجه شدم ، امیدوارم به‌خوبی پیش بره و براتون آرزوی موفقیت دارم امیرمحمد جان
        دعاتون میکنم پزشک متعهد و مهربان .
        ان شاءالله در آینده مراحل دفاع هم به خوبی پیش بره .

  56. شیخی از جرگه صبیان

    سلام آقای دکتر امیدوارم این روز ها هم در مریض هایت غرق باشی
    من یک داوطلب کنکور تجربی هستم و خیلی مشتاق هستم که به جرگه حضرات پزشکان بپیوندم
    اما مشکلی این چند روزه مرا در بر گرفته که از هدف دورم میسازد.چندوقتی است بی حوصله و بی حال شده ام و خستگی و کوفتگی وجودم را فرا گرفته و میل به مطالعه در وجودم کاهش یافته و آتش عشقم کم نور شده است.
    ساده بگویم .حال ندارم
    امیدوارم اندکی از تجاربت را با آن انرژی فراوان (که بنده خدایی زالو وار می مکیدش) ممزوج نموده با مهر و عطوفت همیشگی به بیان روان قلمت منتشر سازی که دوست دارانت مشتاقانه منتظران سخنان گرمت هستند
    قربان آقای قربانی

    1. علیرضا جان.

      الان راستش از قیمت‌های جدیدش اصلا اطلاعی ندارم. ولی پیشنهادم اینه خودت رو خیلی درگیر مدل‌هاش نکن که با این گوشی هر صدایی رو خواهید شنید. مهم اینه که بتونه تشخیص بده و اگه گوش فرد خبره باشه، با گوشی ساده هم خواهد شنید.

  57. درود ، خسته نباشی ?
    از نوشته هات این حس بهم القا شد که گویی این روزا بی حوصله و خسته و شاید کمی ناراحت هستی ، شاید هم من در اشتباهم و امیدوارم همینطور باشد .
    در هر حال امیدوارم حال دلت خوب باشه / بشه .
    خدا همین جاست واسه همیشه ، چشماتو وا کن معجزه میشه ?
    خدا همین جاست بین من و تو ، ساده ی ساده ، عین من و تو ?
    خدا همین جاست تو این دقایق ، منتظر ما دلتنگ و عاشق ?

  58. سلام امیدوارم حالتون خوب باشه 🙂

    چقدر خوبه که میتونم با نوشته هاتون کمی توی بیمارستان چرخ بزنم و حس خوب بگیرم:)))

  59. سلام وقت بخیر امیر
    یک سوال داشتم ازت
    میدونم ممکنه جوابی واسم نداشته باشی اما برام مهم بود که اگر بلدی بهم جواب بدی
    حدود ۲ سال پیش بود که از بستگان نزدیکم
    سرطان رحم گرفت و مجبور شدن رحمش رو دربیارن ( شیمی درمانی انجام داد) با اینکه دوران سختی رو گذروند و سن بالا داشت اما خداروشکر دوام آورد والان حالش بهتره فقط یکسری حالات داره که اذیتش میکنند
    مثل: گر گرفتگی، ورم دست و پا ، شکم درد و البته شکم درد رو خیلی مطمئن نیستم به خاطر عوارض شیمی درمانی باشه یا نه .
    میدونم باید با دکترش مشورت کنه و یکسری ازمایش ها انجام بده برای چکاپ اما الان به خاطر کرونا خیلی امکانش نیست لطفا اگر میشه بهم بگی چه دارویی میتونه مصرف کنه که بهتر شه یا اینکه چی کار میتونه انجام بده
    باسپاس

  60. سلام آقای دکتر واقعا خسته نباشید 🙂
    مثل همیشه عالی و دلنشین …
    خواننده همیشگی وبلاگ شمام 🙂 و انشاالله همکار آیندتون برام دعا کنید همین امسال به هدفم برسم و مثل شما به مردمم خدمت کنم 🙂
    موفق و سلامت باشید 🙂 در پناه حق یاعلی…

  61. سلام
    وقتتون بخیر
    شما توی بخش تنها اینترن هستین؟ یا اینترن های دیگه هم هستن؟ و در این صورت رزیدنت نوبتی به هرکس کاری رو میسپره که انجام بده؟

    1. بله. در این بخش، در هر کشیک، یک نفر هستیم. البته احتمالا ما از آخرین دوره‌هایی هستیم که اینجوری خواهد بود. با این روند افزایش ظرفیت‌ها، دیگه در هر کشیک چند نفر خواهند آمد.

  62. دکتر میشه تو تشخیص این بیماری بهم کمک کنید

    حالت تهوع
    اسهال
    استفراغ
    بی اشتهایی
    نفخ معده
    صدای قار و قور شکم
    و حرکات زیاد روده
    کمی گرمای صورت و گردن
    فشار خون۸روی ۵
    دی سیکلومین/ هیوسین/اندانسترون/استامینوفن کدئین
    مصرف شده اما بهبود حاصل نشده
    ممنونم از محبت شما

  63. خیلی ممنون که نوشتی
    خیلی هم معطل نموندیم?
    واقعا این بحث بد کشیک که برای اولین بار هم از خودت شنیدم(البته بهتره بگم خواندم) را درک نمیکنم و برایم معنا ندارد شاید اگر کسی که آن را به کار میبرد و این کلمه را درک میکند برایم توضیح دهد بهتر بدانم که چرا‌ هست و چرا به وجود آمد
    البته شاید شوخی باشد که خب خوب نیس
    شاید همان affiliative behavior باشد
    من که نمیدانم
    و اما بعد
    چقدر از این کلمه نایف میترسم (خیلی نمیدانم چرا)حتی بیشتر از چاقو و تیغ چرا این کلمه را برایش به کار میبرند؟؟(معنای نایف را میدانم)

    دلم میخواست که کامل درباره بحث اورژانس و عجله مریض ها و نوبت و دیر و زود برایت بنویسم ولی هم فکر میکنم که اینجا جای مناسبی برایش نباشد و هم نیاز به کمی فکر بیشتر درباره اش دارم و شاید بعدا برایت جیمیل کردم(البته اگر اجازه بدهی)؟

    درباره جناب محسن چقدر یک دفعه ای وارد نوشته ات شد (اگر قبلا درباره اش نوشتی پس من نخوانده ام) و خیلی گنگ بود
    نوشته ات را بخواند ناراحت نمیشه ؟?

    چه تشخیصی با یک نگاه از دور اونم برای گربه ، نشان از مطالعه بالا و تجربه داره و راستش من یکم ترسیدم که یک دانشجوی پزشکی به یک همچین سطحی نیاز داره (و حتی خواهد رسید)

    مرا ببخش که اگر یکم شخصی صحبت خواهم کرد
    و اگر از حد خودم فراتر رفتم
    میخواستم بگم که اگر یک عکس از خودت میگذاشتی با اون تفاسیر متن خیلی بهتر بود
    و
    بوی تند سیگار یعنی مال دانشجو ها بود یا پزشکان یا ….
    و
    منظورت از این که قبلا از این بوی تند سیگار اذیت نمیشدی چی بود؟ (میدانم که جواب این سوال بسیار شخصی هست ولی اگر پاسخ بدهی خییلی ممنون میشوم و برایم مهم است)(چرا که باب یک مسئله مهم در پزشکی را برایم باز میکند و احتمالا باب صحبتم در ادامه را )

    در آخر یک معذرت خواهی برای طولانی شدن نوشته ام
    و یک سوال که خیلی بی ربط به سوال آخرم هم نیست: مستند راه قریب را دیده ای؟؟

    1. شاید بعدا امین از این دوران هم از خودم یه عکسی گذاشتم.
      ماجرای سیگار رو هم خواهم نوشت ازش.

      مستند راه قریب رو ندیدم. نمیخوام هم ببینم. اگه از سختی‌ها بخواد بگه، خودم میدونم و تنها حال من رو بیشتر میگیره. اگه از خوبی‌ها بخواد بگه و خودم میدونم قرار نیست انگیزه‌ی بیشتری به من بده. پس چرا ببینم؟ ترجیح میدم اون یه ساعت رو کتاب بخونم، بنویسم یا با دوستی صحبت کنم.

      هر وقت دوست داشتی ایمیل بده امین 🙂

      1. منتظر عکس هم هستم ?
        خواهم نوشتی ها و بعداًنی ها زیاد شده بنویس یه جایی?تا یادت نره

        درسته از سختی ها میگه
        و جالبه (البته بیشتر متاسفانه) که یک دانشجوی پزشکی تقریبا ترم بالا این را پیشنهاد کرد به من و یجورایی میخواست منو با پزشکی آشنا کنه و یا بهتر بگم منو از پزشکی دور کنه

        اولش گیج شدم ، پرس و جو کردم سرچ کردم و به سخنان دکتر مکری گوش دادم و بیشتر فکر کردم و اما بعد من با همون انرژی گرفتم با همون لذت بردم و و و
        نگفتم که بیبینی میخواستم اگر دیده ای راحت تر برایت بنویسم ولی الان نیاز به یک مقدمه داره صبر میکنم تا نوشته ات را بنویسی و در نظرات همون سوالم را برایت مطرح میکنم شاید هم سوالم هم با خواندن نوشته ات رفع شد

  64. امروز شدیدا دلم گرفته بود حتی اگه اسمم میگفتن گریه میکردم?‍♀️ تنها جایی که به فکرم رسید اینجا بود .نمیدونم چرا ولی واقعا نوشته هاتون ادمو اروم میکنه و بهم انگیزه میده برای ادامه راه . لطفا بیشتر برامون بنویسین دکتر جان ?.

  65. سلام
    خوبین؟
    امروز بخاطر سر درد چند ساعته که صبح ساعت ۵ که بیدار شدم شروع شد نزدیکای نهار برخلاف توصیه اطرافیان برای مسکن رفتم دکتر با شنیدن اولین کلمه فهمیدم که اهل تبریزه و ترکی بلده بعد چندتا پرسش ساده در مورد مصرف چیز خاصی یا ضربه ای بهم گفت که یعنی انقدر درد شدیده که اوندی درمانگاه گفتم که کنکوریم و تمرکز نداشتم و…خواستم این محیط رو هم ببینم.
    برام یه نوافن نوشت و گفت اگه ادامه دار بود دوباره بیا
    ولی الان دلیل این رو نمی دونم چرا پزشکا اصرار دارن که ما اون مسکن رو خودمون امتحان نکنیم بعد مراجعه کنیم؟
    هرچند برای منی که کردستانم هم‌زبونی با ایشون حتی برای چند دقیقه هم‌لذت‌ بخش بود

    1. سلام محمد.
      به نظرم، یکی از واجب‌ترین موضوعاتی که در موردش پزشک باید احاطه‌ی کامل داشته باشه، Contraindication های هر اقدام درمانی هست. گاهی علت اینکه میگن مراجعه بکن، همین هست.

  66. سلام امیر
    ببخشید میشه راجع به حقوق دانشجوهای پزشکی توو سال های اخرشون و همچنین حقوق رزیدنت ها تو ضیح بدید 🙂

    1. مثلا یجاهایی اینطوریه که وقتی یه بیمار اورژانسی میاد، ازش میخوان از بین ۱ تا ۱۰یه عددی به درد خودشون بدن و طبق اون یسری کارهارو براشون اولویت بندی میکنن.

  67. سلام
    علت اینکه این اتفاق برای اون زندانی افتاد چی بود؟عمدی بوده؟
    بعضی از زندانی ها فقط برای اینکه بتونن بیرون بیان و از فضای زندان خارج بشن دست به بعضی کارها میزنن یا دیدم توی بیمارستان کسی رو گروگان میگیرن که آزادشون کنن

    1. نه نازنین. زندانی‌ها هم بالاخره مریض میشن.

      تشخیص نهایی‌اش رو نمی‌دونم. اما چند سال پیش تیر خورده بود و به خاطر این تیر خوردن، جراحی شده بود. احتمالا چسبندگی متعاقب اون جراحی، علتش بود.

    1. یا به منو شما مربوط نیست یا خواسته ذهنمونو تحریک کنه .درهرصورت انتظارنداشته باش جواب سوالتو بگیری??

    2. امین.

      یکی از نزدیک‌ترین دوستان من، عاشق دلباخته‌ی بیسکوئیت‌های های‌بای هست.

      در مورد خواب: الان فرصت ندارم دلیل علمی‌اش رو برایت اینجا بنویسم ولی اگه حرفم رو همینجوری قبول می‌کنی، به هیچ وجه از ساعات خواب شبانه‌ات کم نکن. کمتر از ۶ ساعت نیازی نیست بخوابی. و سعی کن مدیریت ساعات بیداری‌ات رو یاد بگیری. نه این که بیای تعداد ساعاتی را که نمی‌شود مدیریت‌شان کرد، بیشتر بکنی.

      1. آهان.
        امیدوارم که سر فرصت یک نوشته برایش بگذاری

        صد در صد قبول میکنم
        و مدیریت زمان رو هم از متمم باید برم یادبگیرم

        و ساعت خواب چی؟؟
        بهم خوردنش برای شما که وظیفتون ایجاب میکنه و برای من که دلایلش زیاده

        مهم هست که این ۶ ساعت از کی تا کی باشه

        من که یه مدت از ۲ و ۳ ظهر میخوابیدم تا ۸ و ۹ و بعد از ۸ و ۹ تا ۲ و۳ درس میخواندم

  68. چقدر منتظرمان گذاشتی امیر جان
    میدانم که سرت خیلی شلوغه ولی سعی کن این بخش را پر و پیمان تر بنویسی حتی روزانه حتی روزی چند تا (میدانم که در این اوضاع کرونا و بخش جراحی مطلب کم نداری ،
    وقت کم داری)
    فکر کنم بیش از یک هفته از نوشته قبلی ات گذشته
    چقدر ملموس و قابل درک است نوشته هایت
    حتی گاهی اوقات خیلی راحت خودم را جایت میگذاشتم

    خوشحال میشوم بگویی این طرز نوشتن را از متمم آموختی یا خودت خواندی یا با نوشتن زیاد تجربه بدست آوردی؟؟؟

    ولی میدانم که بخش عمده اش از دل بر می آید و گرنه اینگونه دل نشین نبود

    دو سوال دیگر هم داشتم : با این کمبود خواب چگونه عمر میگذرانی و بازدهی داری اونم تو این موقعیت حساس که هر اشتباه ممکن است نتایج غیر قابل جبران به بار بیاورد ؟؟!

    برای من کنکوری (در این زمان کم باقی مانده ) همه میگویند که اگر ۸ ساعت نخوابیدی ۶ ساعت را حتما بخواب
    و واقعا کمتر از ۶ ساعت هم نمیشود خوابید؟؟!!

    و

    مدیریت این همه برنامه و کار را چگونه انجام میدهی و به همه سر وقت میرسی آن هم از متمم اموختی یا….؟؟؟ برنامه ریزی چطور ؟؟؟
    (به قول خودت بهترین استفاده و بیشترین استفاده را از زمان میکنی)

  69. امیرمحمدجان!
    درسته که با خوندن نوشته هات عشق قدیمی که به پزشکی داشتم و دارم در من شعله‌ورتر میشه و سرکش‌تر! و هی آرزو می‌کنم که ای کاش بجای تو بودم و اون صحنه‌ها رو تجربه می‌کردم. ولی میدونم همه چیز به لطافتی که تو از محیطت تعریف می‌کنی نیست. همین طرز فکر مثبتت درمورد سختت‌ترین لحظات زندگی، همین موسیقی، همین زندگی‌نامه موسیقی‌دان‌ها، همینا، گولدن تایم زندگیت‌ هستن.

  70. “اما احساس می‌کردم که زنده‌ام. همین کافی‌ست.”
    چیزهایی که بعد از خوندن این جمله فکر کردم به ماجراهای بیمارستانی مربوط نمیشه
    اولین چیز به ذهنم رسید جمله استادت بود برای من نه درباره شاملو برای زنده بودن اینکه احساس کنی زنده ای برای بعضی مواقع شرط لازم هست ولی کافی نیست حتی هست زمان هایی توی زندگی که به نظرم کفایت احساس زنده نبودن بیشتر از زنده بودن…مثل مواقعی که احساس میکنی، میفهمی که زنده ای ولی نمیتونی کاری کنی که این احساس کافی که نیست هیچ زجر اور هم میشه…

  71. های بای فکر کردم از اون بیسکوییت هاست که وسطش کاکائو داره و خیلی خوشمزه است

    من بخاطر تشخیص اشتباه به اسکیزوفرنی باهاش خاطره دارم
    شما چطور؟

  72. سلا امیرمحمد
    میدونم گفتی قراره یک فضای جداگانە واسە سوالات درمانی ایجاد کنی اما من واقعا مشکلم اذیت کنندەست و نتونستم صبر کنم، من بە خاطر جوشام در طول مدت خیلی کمی از مواد شیمیایی مختلفی استفادە کردم، خصوصا لایە بردار ها، الان چند روزە پوستم خارش دارە البتە نە خیلی شدید و وقتی میخارونم بە حالت تاول بعد از نیش زدن پشە در میاد و بعد از ۱۵دقیقە اینا خوب میشە، اونجور کە فهمیدم اگزماست اما خوب خارش شدید یا خونریزی و این علایم شدیدو ندارم ،و نمیخوام دیگە دکتر برم و چیز دیگە ای بە صورتم بزنم، سوالم اینە با توجە بە اینکە خیلی شدید نیست امکانش هست خوب بشە؟و اینکە مرطوب کنندە بزنم چون همشون معطرن و میگن خود این پوستو تحریک میکنە
    پیشاپیش ممنونم

    1. بی‌نام و نشان جان.

      دلیل اینکه من جواب نمیدم، این نیست که دلم نخواد. این هست که واقعا اینجا بسترش نیست. الان شما میگی شدید. حتما درکم میکنی که تعریف شدید از نظر کتاب‌های ما با تعریف شدید که کسی دیگه میگه متفاوت هست. بعد تو میگی اگزما، من میگم از کجا معلوم هست اگزما باشه؟

      من الان تنها میتونم بهت بگم اگه میخوای مرطوب‌کننده بزنی، مرطوب‌کننده‌های مخصوص وجود داره که منافذ رو نمیبنده و روی جوش اثر نمیذاره و oil-free هست.

  73. ..::هوالرفیق::..
    سلام امیرمحمد عزیزم،
    نوشته‌ای این انتخاب را کنار گذاشته‌ای اما علاقه هنوز پابرجا هست. امروز که دارم این را می‌نویسم در موضوعی درگیر انتخاب کردن شده‌ام؛ اصلا دردِ انتخاب را دوست ندارم. حاضرم بارها و بارها پنی‌سلین بزنم چرا که برایم قابل تحمل‌تر هست. 🙂
    هر چه بیشتر در دروس انگیزش پیش می‌روم میبینم که بالاخره باید انتخاب کرد و از بین علاقه‌ها یکی را برگزید و بقیه را کنار گذاشت.
    فرصت محدود، منابع محدودتر…
    اینجا می‌نویسم، برای گذشتن.

    راستی امیرمحمد، نمی‌دانم خبر را شنیده‌ای یا نه. بالاخره تصمیم گرفتند استیودنت‌ها را بیارند وارد بخش بکنند و ترم را ببندند. یعنی در دو ماه و اند باقی مانده، قرار هست یک ترم استیودنتی ما را که تنها بهمن ماهش را گذراندیم و تازه داشتیم با یک سری کلیات آشنا می‌شدیم ببندند. آن هم فقط با روزی ۵ کشیک در ماه. یعنی کلا تا آخر مرداد قرار است ۱۵ روز در سه بخش ماژور باشم؛ از صبح تا ظهر. امتحانشان را هم بدهم. یاد هم بگیرم… الان فقط دارم لبخند می‌زنم!
    البته به دانشگاه هم حق می‌دهم که تصمیم گرفتن در این شرایط برایشان سخت هست و عوامل زیادی هستند که احتمالا من آن‌ها را نمیبینم. اما در مورد آموزش دانشجویان؛ در حال حاضر، این تصمیم رو تنها ضرر زدن به همه می‌دانم، حداقل در بلند مدت.
    الان دیگر می‌دانم که خبر را شنیده‌ای…

    1. سلام امیرعلی.

      الان از کشیک تازه برگشتم که پیامت رو خوندم. میدونی من خیلی برام ملموس نبود که اون دسته افرادی که پزشکی رو صمیمانه دوست داشتن و الان دلشون میخواست تو بیمارستان باشن و کاری انجام بدن ولی نیستن، چقدر براشون این دوران اذیت‌کننده هست.
      فکر می‌کنم من از معدود کسانی بودم که کرونا در برنامه‌ی پزشکی‌شون تعطیلی نذاشت. به همون روال سابق اتفاقات رو رفتم. تازه بیشتر هم رفتم. به جای دو هفته مسومیت که کلاس تئوری بود، من در قرعه‌کشی افتادم دو هفته‌ی دیگه حاد نمازی.
      الان که پیامت رو خوندم این درد شما برام ملموس شد. دلم میخواد براتون بنویسم. سعی میکنم این کار رو بکنم. زود.

  74. سلام دکتر جان
    یادمه یبار ازتون پرسیدم برای اینکه چطور با وجود اینهمه درد و رنج بیماران باز میتونید ادامه بدید و آروم هستید؟ گفتید چند کار هست ک انجام میدید ، انسان و ادبیات و ..به اشعار شاملو اکثرا پناه میبرید 🙂 امروز زیادی خسته بودم ..ممنونم ازتون پیشنهادتون برای من هم مفید بود با شعر و ادبیات به ارامش رسیدم 🙂 مرسی واقعا? برای شما هم شعری که خوندم رو مینویسم ، شعر از محمدرضا عبدالملکیان هست :
    مرا می شناسی تو ای عشق ؟
    من از آشنایان احساس آبم
    و همسایه ام مهربانی است
    و طوفان یک گل ، مرا زیر و رو کرد
    پُرم از پرستو
    صدای صنوبر
    سلام سپیدار .
    پرم از شکیب و شکوه درختان
    و در من تپش های قلب علف ریشه دارد .
    دل من ، گِره گیر چشم نجیب گیاه است .
    صدای نفس های سبزینه را می شناسم ؛ و نجوای شبنم
    مرا می برد تا افق های باز بشارت …

    خدا قوت 🙂
    یا حق

  75. سلام امیرمحمد عزیز .امکانش هست به ایمیلتون پیام بدم دکتر؟ یه مشورتی میخواستم ازتون در زمینه پزشکی … ویزیت شده بودم بخاطر مشکلم اما الان درگیر دردم هنوز… اصلا نمیدونم چطور بیان کنم میتونم در حد چند سوال کوچیک مزاحمتون بشم؟ اسمم رو بنا به دلیلی ننوشتم ..اما با ادرس ایمیلم براتون کامنت میذاشتم قبلا .. اگر مقدوره خیلی ممنون میشم ?چون نمیدونم چیکار کنم واقعا کلافه شدم

    1. امیر محمد جان ، ممنونم ازتون . نمیخواستم ازتون درخواست نسخه ی مجازی و تجویز دارو داشته باشم .تنها بخاطر مشکلم و بیماری ای که برام بوجود اومده سوال برام ایجاد شده بود چون وقتی رفته بودم دکتر و معاینه ام کردن و دارو برام تجویز کردن گفته بودن شاااید عمل هم بخواد اگه خوب نشی و به بررسی نیاز داره ! حالا چون من ترسیدم از اون جمله شون” عمل شدن و‌..” نمیخوام برم پیششون
      چون با تزریق اون امپولا باید دردم تا یکی دو هفته قطع میشد اما بازم درد داشتم و دارم ، برای کنترل درد فکر کردم شاید راهکاری هست ک بدونید چون دیوانه شدم امروز بس که در گوگل سرچ کردم و به نتیجه نرسیدم برای همین شما به ذهنم رسیدید ، حتی فکر کردم شاید پیش متخصص دیگری باید میرفتم که من اطلاع ندارم !
      برای همین اون پیام رو دادم وگرنه قصدم مزاحمت و گرفتن وقتتون نبود و چون دوست ندارم در وبلاگ که محتواش چیز دیگریست کامنتی راجع ب سوال پزشکی و درمان بپرسم برای همین مطرح نکردم چون درست نمیدونم اینجا پرسیده بشه و ایمیل هم به خودم اجازه نمیدم بدون اجازه ی فرد مقابل بهشون پیام بدم ..
      ناراحتتون نکرده باشم ؟؟؟ اگر ناراحت شدید معذرت میخوام ازتون
      پایدار و سلامت باشید

      1. سلام.

        من به نظرم، اون فضا از ایمیل هم شخصی‌تر هست. ایمیل مثل این هست که یک نامه رو پست بیاره خونه‌ی من. ولی خب در اون فضا، انگار فرد خودش بیاد در بزنه و بگه این نامه رو بگیر و الان بخون. شخصی‌تر هست به نظرم. و جدا از این مسئله، من حضوری ندارم. چون اونجا فقط بازش میکنم که نوتیفیکیشن بره. همین. پیام‌ها رو نمیخونم جز خونواده. اون فضا رو دوست ندارم.

        در کل خودت رو درگیرش نکن. تموم شده.

        در مورد سوال‌های پزشکی هم میدونی اینجا و تو این سایت بستر مناسبی براش فراهم نیست. من کم کم دارم روی اون سایتی که مخصوص این موضوع تدارک دیدم، کار میکنم. نیاز به یک بستر تعاملی داره. معمولا اطلاعات بیشتری نیاز هست گرفته بشه تا بشه بهتر راهنمایی کرد.

        1. دکتر جان ؟! کدوم فضا جناب؟؟!!! من در مورد فضای خاصی اصلا حرفی نزدم ! نه تلگرام نه اینستا نه هر جای دیگه ! خودمم اهل این فضاها نیستم ! بنده فقط ازتون اجازه گرفتم که اگر امکانش هست فقط و فقط ایمیل بدم .همین!و در مورد هیچ گونه فضای دیگه و به خصوص فضای شخصی صحبتی نکردم! همونطور که حریم شخصی خودم برام مهمه این حریم رو برای دیگران هم محترم میدونم که حتی به خودم اجازه نمیدم بدون اطلاع به کسی ایمیل بدم ! منظورمو بد برداشت کردید شما
          بله درگیری ای ندارم ، موردی نداره ، احترام میذارم به عقایدتون و چیز خاصی نبود واقعا … برای من تموم شده

          بله متوجه ام ، همونطور ک میبینید من در اینجا سوال پزشکی ای مطرح نکردم ! ان شاءالله به خوبی و مطابق میل شما ساخته بشه ، کاملا موافقم با حرفاتون ، اما من در هیچ جای خصوصی ای نخواستم پیامی بدم ! فقط همون ایمیل بود خودمم جز ایمیل ادرس دیگری به افرادی که نیاز به کمکم داشته باشن ، نمیدم . بنابراین قبول دارم …
          مؤید باشید

  76. خورشید پنهان

    سلام خسته نباشید میشه که لطف کنید و بیشتر از خاطرات خود بنویسید نمیدونم چرا ولی من از خواندن آنها لذت میبرم چون من یک کنکوری ام وپزشکی را خیلی دوست دارم و این باعث میشه که پر شور تر ادامه بدم و انشالله که قبول شوم.???

  77. با سلام
    بخش فوریت های جراحی را مانند بخش کوتاه نوشته های اتفاقی ادامه میدهید یا همین بود ؟؟؟؟
    عکس های کوتاه نوشته های اتفاقی خییلی زیبا بود و باعث میشد که حس بهتری داشته باشیم از خواندش و درک بهتر (انگار که حضور داشتم)

    اگر ادامه دار است عکس هم بزارید برای بخش هایی که شدنی هست??

    یک سوال :اتفاقات همان اورژانس است؟؟؟

  78. سلام امیرعزیزم امیدوارم که این دوران پرخطر رو ب سلامتی پشت سر بذاری….من تقریبا دارم فیزیوپات رو تمام میکنم ولی متاسفانه این حس داره بهم دست میده که اتندینگ اکثرا از دانشجو ها فاصله میگرن خیلی هم شدید و واقعا فکر می کنم استارژها تنهان تو بخش…حالا ب نظر شما میشه این دوران رو با سواد خیلی بالا به تنهایی طی کنم؟(سخن کزدل برآیدلاجرم بر دل نشیند..حکایت همیشگی نوشته هاتون)

  79. سلام آقای دکتر وقت بخیر
    یه خواهشی ازتون داشتم ممنون میشم راهنمایی کنید اینو بگم که تو منطقه ما متاسفانه دکتر خوبی وجود نداره یبار هم بردیمش دکتر ولی فایده نداشت اگه میتونین راهنمایی کنید .
    سه روزه داداشم که ۲۴سالشه استفراغ و اسهال شدید داره هر چی میخوره سریع استفراغ میکنه در عرض چند دیقه دکترم بردیم سرم نوشته بود ولی فایده نداشت داروی ضد اسهال و استفراغم خورد ولی اونارو هم استفراغ کرد

    1. با معاینه و سوال‌های بیشتر و در صورت نیاز آزمایش مدفوع، باید به علت اسهال پی برده بشه. اما وقتی میگی چیزی نمیتونه بخوره، بهتر است که داروی ضد استفراغ رو به شکل تزریقی بهش بدن و اگه کم آب هست، با سرم جبرانش کنند. داروی ضد اسهال رو بدون مشورت پزشک استفاده نکن؛ چون ممکن هست وضعیت رو بدتر بکنه.

  80. سلام وقتتون بخیر
    یه سوالی درمورد اهدای عضو به ذهنم رسید شاید مطرح کردنش اینجا درست نباشه منو ببخشین!
    میخواستم بدونم اگه عضوی به فردی اهدا بشه و بعدها فرد گیرنده در شرایطی قرار بگیره که بشه اعضاشو اهدا کرد ممکنه عضو اهدایی رو برای بار دوم اهدا کرد یا نه؟؟

  81. سلام دکترجان خسته نباشی
    دکترقراربوداین نوشته تاآخر خردادجون بگیره
    این قسمت هم مثل قسمت های دیگه چشم انتظارنوشته هاتونه….

  82. سلام. دکتر احمد قربانپور هستم. متخصص طب اورژانس، دانشگاه علوم پزشکی بیرجند. اتفاقی اسمتون رو تو فرادرس دیدم، کنجکاو شدم ، اسمتون رو گوگل کردم و وارد این سایت شدم. ممنون میشم شماره ی همراه یا ایمیل و درصورت فعالیت در شبکه های اجتماعی ، آی دیش رو برام بفرستین. عرضی دارم خدمتتون.

  83. اقای دکتر خب میل خودتون هست که بخواین تو وبلاگتون جایی معرفی نشه..ولی کاش خودتون یه سرچ راجب اون اسم میکردین و از هویت اش اگاه میشدین این سایت از طرف یه پزشک فلوشیپ به من معرفی شد و خودم شخصا با پزشکشون تماس گرفتم و کاملا دقیق جواب منو دادن حتی عکس ازمایشم رو سند کردم و بررسی کردن..

  84. سلام امیر محمد وقت بخیر و خداقوت
    یک سوال داشتم ازت ولی نمیدونم اینجا مناسبه راجبش بپرسم یا نه
    جدیدا یک پیامی دیدم راجبش کرونا گفتم شاید شما بگید که چقدر میتونه صحت داشته باشه
    متن پیام این بود :

    ….

    میشه لطفا بگی درست هست یا شایعه است ؟ به نظرم مناسب ترین گزینه تو بودی که ازت بپرسم مرسی

  85. فاطمه خانم برای سوالات درخصوص پزشکی میتونید به …. تماس بگیرید..پزشک در هر زمینه ای باشما تلفنی صحبت میکنه و رایگان جوابتون رو میده بخاطر کورونا این امکان فراهم هستش سرچ کنید شماره تماس هست تو سایت اش

    شرمنده اقای دکتراز این جهت که بخاطر کورونا خیلی از دوستان نمیتونن پزشک مراجعه کنن گفتم شاید کمکی بشه برای دوستان معرفی این سایت

    1. من اسم رو از کامنتت حذف کردم. ممنونم که نوشتی. ولی من جایی رو که نمی‌شناسم، ترجیح میدم توصیه نکنم. و وقتی جوابی به کامنت فاطمه نمیدم، به این دلیل هست که معاینه میخواد این حرفی که میزنه.

  86. از نامه ای برای تو که میخواهی پزشک شوی و کلا اون نوشته هایی که برای ترم های ابتدایی و قبل از ورود به پزشکیه خیلی لذت بردم

    و واقعا با بعضی نوشته ها خندیدم با بعضی گِریستَم با بعضی حسرت و خیلی هم آموختم

    با همین قدرت ادامه دهید ??
    و باز هم برای ما کنکوری ها و ترم جدیدی ها بنویسید و راهنمایی مان کنید.

    ??

  87. با سلام خدمت دکتر قربانی و خدا قوت .
    بسیار از قلم قوی شما لذت بردم
    و می برم.
    طرز فکر من و شما بسیار شبیه به هم است (البته که من چنین قلم و اطلاعات عمومی بالایی ندارم) و بسیار دلم میخواهد یه روزی شما را ببینم و حتی کمی با هم گپ بزنیم. (به نظرم شما یه پزشک واقعی هستین)
    و دلم میخواهد بتوانم مانند شما پیش برم(به خاطر همون طرز فکر شبیه).

    و چند تا سوال از حضورتون دارم
    باید ببخشید که وقتتون رو میگیرم.
    اول اینکه شما چند سال دیگه دانشجو هستید؟ (البته یه پزشک هیچ گاه از علم سیراب نمیشه (منظورم مقطع دانشگاهیش هست و مدرکی))
    و اهل کجایین؟؟
    شیراز تا کی هستین؟ ساکن شیراز شدین و دیگه همیشه اونجا هستید(اونجا خونه گرفتین یا خوابگاه و خانه دانشجویی؟)
    و پزشکیتون را تو چه شهری ادامه میدین؟

    این سوال ها را پرسیدم چون هم مشتاق دیدار تون هستم و مطمئن هم هستم که بسیار سود خواهم برد از این دیدار و هم من امسال کنکور دارم و میخام ببینم اگه شد که پزشکی قبول بشم ، برای انتخاب دانشگاه واقعا اینکه شما شیراز هستین تاثیر خواهد داشت برام‌.
    و اگر دلیل انتخاب دانشگاه شیراز را بگین که لطف کردین؟
    و من هم ساکن اصفهان هستم.

    پیشاپیش از وقتی که میزارین سپاسگزارم??

    1. امین جان.

      من این توضیح رو بدم که من دانشگاه علوم پزشکی شیراز رو انتخاب نکردم. من اینجا قبول شدم. نه که شیراز دانشگاه بدی باشه. من دوستان زیادی دارم که رتبه‌های تک‌رقمی و دو رقمی کنکور بودند و به جای دانشگاه‌های تهران، شیراز رو انتخاب کردند. اون‌ها انتخاب کردند. من نه. من رتبه‌ام به تهران نخورد و شیراز قبول شدم.

      الان هم اینترن هستم و حدود یک سال دیگه دانشجوی مقطع عمومی هستم. بعد این یکسال هم شیراز نخواهم ماند. خیلی احتمالش کم هست که بمونم.

      1. بعد یکسال به گرگان میروید یا باید طرح برید یا دانشگاه دیگه مد نظرتونه

        خیییلی خوشحال شدم که پاسخ دادید و واقعا انرژی گرفتم
        ممنون

  88. سلام اقای دکتر من یک سوال داشتم
    چند روز پیش با درد دست چپم از خواب بلند شدم و تا امروز هم درد دارم
    جالبه که اصلا چیزسنگینی بلند نکردم
    و حتی میدونم شب که خوابیدم فشاری روی دستم نبودع
    بنظرتون علتش چی میتونه باشع
    علاوه بر اینکه همراه با دست چپم کتفم در سمت چپ هم درد میکنه
    ممنون میشم پاسخگو باشید

  89. سلام
    یه چند دیقه ای از کابوس زندگی پریدم و همراهت غرق در بیمارستان زندگی کردم چقدر هیجان انگیز هست…و چقدر لذت بخش …
    خواننده همیشگی نوشته های شمام موفق باشید ?

  90. امیرمحمد عزیز، سلام؛
    نوشته‌هایت را یکی از دوستان نزدیکت برایم فرستاد و بعد گفت بنشین و بخوان و بعد برایش نامه‌ای بنویس، انگار نامه گرفتن را خیلی دوست می‌دارد.
    راستش را بخواهی، مشغله‌هام بیشتر از آن بود که سر فرصت برایت نامه‌ای بنویسم، از روزگار بگویم و بعد شاید روزی جایی یکدیگر را دیدیدم، شاملو خواندیم و به آیدا غبطه خوردیم. اما برایت خواهم نوشت، مفصل و سر فرصت.
    علی ایُ حال، خواستم بگویم آرامشت دوست داشتنی است، آن هم وقتی از جنسی لطیف باشد. چیزی که فقط لابه لای شعرها به چشمم خورده است. انگار آن طنین صدای زیبای سایه وقتی می‌گوید: چرا از زندگی‌ام ناراضی باشم؟ و این، بهترین جوابِ بی‌پاسخ دنیاست.

    من اما،
    امید را باور کرده‌ام؛
    در دیدار غنچه‌ای که می‌شکفد،
    در تلولو صدایی که مرا خطاب می‌کند،
    و عاشقانه‌ای که نگفته باقی می‌ماند.
    من، امید را،
    سال‌هاست که باور کرده‌ام.

    1. سلام. سلام هویدا.

      راست می‌گفت. نامه خیلی دوست دارم. هم نوشتنش. هم دریافت‌کردنش.

      هویدا. شاید قبل از این‌که تو نامه‌ای برایم بنویسی، من نامه‌ای برایت نوشتم. نمی‌دانم ایمیل‌ات را هر چند وقت یکبار چک می‌کنی. من معمولا، پس از فرستادن نامه به دوستانم، با پیامی به آن‌ها اطلاع می‌دهم. اما در مورد تو، چنین دسترسی‌ای ندارم.
      امیدوارم نامه را ببینی.

      تا به زودی.

  91. دیدن اتفاقات بیمارستان از عینک شعر و موسیقی، ویژگی بارز شخصیتت هستش امیرمحمد. وقتی ناله بیماران رو با دوئت‌نوازی مقایسه می‌کنی. پنجره مچاله و بدقلق جلو دیدت رو با شعر شاملو مقایسه می‌کنی، این‌ها همش منو یاد برانگختن احساسات عادی در زندگی ‌میندازه که کمتر بهشون توجه می‌کنیم. باید بیش از همه همین احساسات ساده و ظاهرا بی‌ارزش رو قدر دونست. این پستت بهانه‌ای برای همین بود. همین خاطره‌نویسی‌های کوچیک. چه بهانه ساده و قشنگ و بی‌آلایشی.

  92. آقای دکترچندتاسوال ازخدمتتون داشتم .
    چراشیفت های کاری شمادراورژانس های مختلف است ?
    چرادربخش فعالیت نمیکنید?
    ایا دانشجویان پزشکی بعداز اتمام تحصیل خود رشته پزشکی عمومی همه دوره های خود رودربیمارستان میگذرونن بعد طرح رواز شهرهای مختلف میگیرن?
    واینکه شماچندروزپشت سرهم یاچندساعت پشت سرهم شیفت هستید?
    چه مدت بعدازهرشیفتی زمان استراحت دارید?
    معذرت اگر وقت شمارومیگیرم اماواقعابرام سواله ممنون میشم اگر پاسخ بدید

    1. سلام.

      سوال اول و دوم: بستگی به برنامه داره. طبق قرعه‌کشی هست. فعلا برنامه‌ی من این هست. این ماه هم طبق قرعه‌کشی به جای بخش‌های فوق تخصصی جراحی، افتادم اتفاقات جراحی.

      سوال سوم رو نفهمیدم. اما بعد از دوران پزشکی عمومی، باید بری طرح؛ مگر اینکه استریت باشی و حق داشته باشی یکبار آزمون تخصص رو شرکت بکنی یا اینکه کلا از طرح معاف باشی.

      سوال چهارم و پنجم: بستگی داره به اینکه چند نفر در یک بخش باشید اون ماه.

      1. سلام امیر محمد عزیز
        به تازگی با وبلاگت آشنا شدم قلم بسیار قویی داری و نوشته هات خیلی به دل میشینه، لطفا اگه تونستی کمی هم از دانشگاه پزشکی شیراز بنویس ممنون?

  93. روایتت رو دوست داشتم جزئیات رو انقدر خوب شرح دادی که خودمو جات گذاشتمو چند دقیقه ای رو تو بیمارستان گذروندم خیلی خوبه که نوشته های این مدلی میذاری

اسکرول به بالا