پیادهرویمان تمام شده بود و قهوهمان را خورده بودیم. لحظهای قبل از خداحافظی، رو به او کردم:
من یک تقسیمبندی ساده در ذهنم برای وقتی که افراد در مورد رواندرمانی صحبت میکنند، دارم – البته معمولا به اشتباه آن را روانپزشکی یا روانشناسی مینامند.
تقسیمبندی، با این سوال است:
آیا او از سطح اروین یالوم عبور کرده است یا نه؟
این را متوجه میشود که اروین یالوم فقط یک نگاه است؟
نگاه اگزیستانسیال.
این را درک میکند که دنیای رواندرمانی به او خلاصه نمیشود؟ آیا به سراغ نگاه دیگری رفته است؟
نگاه دیگری که شاید صاحبان آن نگاهها نتوانسته باشند به خوبی یالوم، باورها و حرفهایشان را در قالب داستان و رمان به ما آموزش دهند.
این را باور دارد که نمیشود و نباید همهچیز را با نگاه او یا تنها نگاه یک مکتب دیگر توجیه کرد؟
این را درونی کرده است که در علوم رفتاری Grand Theory نداریم؟
کتاب دیگری به جز یالوم معرفی میکند؟ کتاب دیگری به جز یالوم در این حوزه خوانده است؟
قبل یا بعد این مرز بودن مهم نیست.
مهم این است که مدتی دیگر که دوباره همین صحبتها با او انجام بشود، آیا هنوز هم در همین سطح است؟ این است که برایم مهم است.
به نظرم این عبورکردنها خودش یک شاخص میتواند باشد.
شاخصی برای اینکه بفهمیم چقدر دانستههایمان را با تضادها روبهرو کردیم. شاخصی برای اینکه بدانیم چند متری از صخره بالاتر رفته و زیر پایمان بیشتر خالی گشته و اطمینانمان کمتر.
این در دیگر موارد نیز وجود دارد.
مثلا موسیقیای که به اشتباه کلاسیک نامیده میشود، چون واژهی بهتری نداریم.
شاید فرد در روزهای نخست به کلایدرمن و یانی و اناودی گوش بدهد. ورژنهای ایرانی هم دارند. اکنون چی؟ اکنون که یک سال میگذرد، از آن سطح عبور کرده است؟
به شوپن گوش داده یا فقط از شوپن ناکترن در دو دیز مینور را میشناسد؟
از بتهوون چیزی به جز سمفونی ۹ گوش داده است – البته حتما متوجهای که سمفونی ۹ آنقدر عظیم است که همین خودش کافیست؛ موضوع این است که در ناحیهی قبلی مانده یا عبور کرده است و مرزها را گسترده؟
مثلا من الان خودم به مالر میتوانم ساعتها گوش بدهم. اما آیا روزی میرسد که به شوئنبرگ هم بتوانم همینگونه گوش بدهم؟
فلسفه نیز همین است. زمانی فلسفه را با دوباتن میفهمیدم. با تسلیبخشیهای فلسفه.
یا با «هر بار که معنای زندگی را یافتم، عوضش کردند».
[هیچ وقت با دنیای سوفی ارتباط چندانی برقرار نکردم و آخرسر بعد از ۵ بار رهاکردنش، تمامش کردم که تنها تمامش کنم.]
باز هم تاکید میکنم. این حرفهایم به این معنا نیست که دوباتن بد است یا یالوم بد است. من از هر دوی آنها، بسیار آموختهام و مطمئنم که باز هم خواهم آموخت.
به این معناست که اینها، خود نباید زنجیری بشوند و ما را اسیر نگاه دارند.
به این معناست که لحظهای به اکنونم نگاه کنم و ببین در چه زمینهای، سالهاست حرفهایم همان قبلیهاست و زنجیرهای آن دیدگاه من، ضخیمتر شدهاند.
من کتایای یالوم رو خیلی جالب میدونم ولی چیزی که هست اینه که من هر کنابی رو هم خوندم و روم خیلی تاثیر گذاشته وقتی عمیق روش میشدم رد پایی از توجیه نویسنده یا نظز شخصیش میدیدم که با باور من تا حدی در چالش بوده بخاطر همین از کتابای مورد علاقم میتونم به کتابایی اشاره کنم که بهم حس خاصی دادن یا مثلا تا حد زیادی منطق توشون بوده و منو آروم کردن و شاید بخاطر همینم جملات مورد علاقه ای هم از اونا ندارم در مورد ذنیای سوفی باهات موافقم مال منم نصفه نیمه مونده!
سلام. بین این نوشته و کامنت “سارا” در مطلب “یک نامه: که این” ارتباطی حس می شد.
جنس حرفاتون برام جدید و جالبه
سلام امیرمحمد خسته نباشی چند تا سوال داشتم که البته ربطی به این نوشته نداره ۱.به نظرت زمان استفاده از موبایل بهتر هست چقدر باشه اونم وقتی که ما داریم از اون وسیله ای برای گوش دادن به موسیقی ، ثبت رکورد های ورزشی مان ، گشت و گذار در اینترنت ، ارتباط با دیگران به واسطه شبکه های اجتماعی ، گیم ، مطالعه و یادگیری و … استفاده میکنیم ! ۲.من وقتی از زمان سنج موبایل و برنامه هایی که برای یادداشت کار های انجام شده و زمان مطالعه ام استفاده میکنم یک استرسی پیدا میکنم انگار که زمان داره خیلی سریع میره جلو مخصوصا وقتی چشمات به صدم ثانیه های زمان سنج میفته و در کل ذهنم درگیر و به هم ریخته میشه ولی خودتم خوب میدونی این برنامه ها مزایایی هم داره که میتونه مثلا تو نمودار و … برات انالیز بکنه که تا حالا چیکار کردی و چقدر پیشرفت داشتی و از این قبیل اطلاعات . میخواستم بدونم این گیجی ضعف حساب میشه ؟؟ چطوری میتونم ضعف رو به قوت تبدیل کنم ؟ ۳.در ادامه ی همون سوال دو میخواستم بگم گاهی افکاری به سمتم هجوم میارن که نمیتونم کنترلشون کنم البته بعضی اوقات با نوشتن میتونم سر و سامان بدم ولی بعضی اوقات نه ! آیا این موضوع طبیعی هست ؟ چه روشی برای کنترلشون پیشنهاد میکنید ؟ ببخشید اگه سوالاتم طولانی شد ممنون ??
متوجه حرف اصلیتون و منظورتون از این نوشته نشدم اما:
اخه هر دیدگاهی ک نباید دائما عوض شود! مثلا وقتی برای یک چیزی با خواندن تجربه و.. معنایی پیدا کردی و روح و عقلت را راضی میکند حتما ک نباید یکسال بعد عوضش کنی و از ان عبور کنی؟
مثلا درباره موسیقی، چرا پسندیدن موسیقی شوپن و شنیدش برای مدت طولانی ملاک بالاتر رفتن و عبور کردن است؟ این ملاک ها رو از کجا تشخیص دادین؟
البته با این موافقم ک انسان نباید ب هرچه ک رسیده قانع باشد و باید در حرکت و تجربه باشد؛ اینکه متوقف نشود و همیشه آن موسیقی را، معنا را و.. خوب و کامل مطلق نداند.
اما با اینکه اگر تجربه کرد حتما قبول کند و مثلا این بار ب مدت طولانی موسیقی دیگری را گوش دهد یا حتما معناهایش عوض شوند نه.
فقط یک حقیقت وجود داره و اون اینکه که بعد ۲ سال خواننده وبلاگت بودن حالا دیگه وبلاگت و خودت رو دوست ندارم.خداحافظ دکتر
چرا آخه؟
تو رو خدا بمون دکتر بدون تو خوابش نمیبره
کاش در باور هر روزهمان
جای تردید نمایان میشد…
«سهراب س.»
یاد بگیر و بگذر…
چه آرامشی داره این نگاه… بخون و برو… ببین و بگذر…
خاطرات پزشکی و دانشگاه را بیشتر بزارین
باعث میشه که بیشتر با پزشکی آشنا بشیم و از تجربه شما استفاده کنیم
اصلا یه نوشته به اسم آشنایی با پزشکی و یا خوب و بد پزشکی بنویسید
یکم ساده تر هم بنویسید…..??
التماس دعا ???
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجه
با سلام
سایت واقعا خوب و مفیدی دارین ولی یک چیز که از کیفیت سایت شما کم میکنه مخصوصا بعضی نوشته ها مثل همین نوشته بالا ، اینه که از کلمات قلمبه سلمبه استفاده میکنید (و بعضی جا ها خیلی خارجی و تخصصی مینویسید)
خواهشم از شما این است که کمی عام فهم تر و ساده تر بنویسید یا حداقل جلوی کلمات خارجی و تخصصی و غیر عام فهم معنی و مفهومش را بنویسید (مثلا داخل پرانتز)
تا افراد بیشتری از مطالب لذت ببرند.
سپاس
امیر محمد عزیز
نوشته ات برایم آشنا بود چون این عبور کردن ها را در خودم و دیگران سعی میکنم ببینم.
و یک خواهشی داشتم؛
معمولا چنین خواهش هایی را شنیده ام که میگویند از این یا آن بیشتر بنویس. میدانم که احتمالا برایت سخت باشد برهم زدن نظم ذهنیت و اینکه حتی مهم نبینی درباره اش بنویسی اما من خواسته ام را مطرح میکنم
«از یک نقشه کلی یا دید کلی در مورد روان درمانی میتوانی بنویسی؟»
یا حتی میتواند اشاره به نام هایی باشد جهت کمتر گیج شدن موقع سرچ.
چون من فعلا آزمون نگاه های دیگر در اولویتم نیست، اگر در اولویت هایت نوشتن در این باره بود، خوشحال میشوم بخوانیم.
پر حرفی کردم
ارادت
سلام بهنام.
اتفاقا دلم میخواد از چنین موضوعی بنویسم ولی هنوز اونقدری نمیدونم که بتونم بنویسم. من به زودی برات ترتیبی که خوندم رو میگم و نظریهپردازهایی که به نظرم مهم بودن. امیدوارم حداقل این کمکی بهت بکنه.
منم خیلی مشتاقم بدونم…
امکانش هست آیا..؟
در موردش مینویسم بهزودی.
در مورد آسیبشناسی روانی.
سلام اقای قربانی
خواستم یاداوری کنم هنوز ننوشتید اگه وقتشو داشتید حتما یه نقشه راه راجب علوم رفتاری بنویسید
من اینجوری فکر نمیکنم! به نظرم یک انسان باید خیلی روی خودش کار کنه ،خودش رو کشف کنه و معنای زندگی و هستی رو عمیقأ درک کنه هیچ کس نمیتونه تعریف کامل و قابل استنادی رو از زندگی بیان کنه چون از دیدگاه خودش گفته. تمام نظریات،مقاله ها و نوشته و شعرها میتونن کمک کننده باشن در راه شناخت زندگی اما همه ی اینها بستگی داره به نگاهی که به هر چیزی داری، اگه از زندگی خوشت بیاد تعریف های خوب و مثبت رو دنبال میکنی و برعکسش هم وجود داره
وقتی از کسی که داره خودکشی میکنه بپرسی از نظرت زندگی چجوریه مسلما تعریف مثبتی ارائه نمیده که از این فرصت منصرف شده
یه مصاحبه ای دیدم خیلی دربارش فکر کردم که واقعا کی تعیین میکنه چه چیزی درسته و غلط؟!
اخرین درس مهارت یادگیری متمم رو میخوندم. آیا مراقب هستید آموختن شما را نادان نکند. کامنتاش… کامنت خودتم به چشمم خورد که بحث تعصب رو پیش کشونده بودی.
من فکر میکنم بیشتر از اینکه کتابیو از سر شوق باز کنیم و قبلش در مفاهیمش غرق بشیم، حالا میخواد یالوم باشه، یا دوباتن، یا موسیقی شوپن یا بتهوون، باید چیز دیگه ایو فراموش نکنیم. قبلش یه تاریخ انقضا براش مشخص کنیم. قبلش یه تبصره بزنیم من قرار نیست پابندش بشم. من یه مصرف کنندم. نه بیشتر. توی یادداشت نویسی هم محمدرضا گفته بود واسه یادداشت هاتون تاریخ انقضا مشخص کنین! منم میگم واسه مرید بودن و مرید شدن هم باید انقضا مشخص کرد. گاهی وقتا مرید شدن، میشه برده شدن
سلام دکتر قربانی عزیز ممنوم از اینکه برای ما مینویسید و باعث میشوید لحظاتی که سایت شما را مطالعه میکنم لحظاتی غنی در زندگی من باشد. عرایضی مرتبط با نوشته تان به ذهنم میرسید که در زیر تقدیم کردم.
قطعا هیچ دیدگاهی نمیتواند به صورت مطلق کامل باشد ولی دیدگاه ها میتوانند تکامل پیدا کنند و چیزی که من تا به الان درک کرده ام این است که تکامل یک دیدگاه یا یک فلسفه ی شخصی برای زندگی میسر نخواهد شد مگر اینکه در میدان عمل و زندگی و تلاش برای بقا در میان مردم در بوته ی آزمایش قرار بگیرند. در این صورت است که میتوانیم ترک های ظرف دیدگاهمان را واضح تر بببینیم و به ترمیم آن ها بپردازیم و به تکامل بینش و فلسفه ی شخصی مان بپردازیم و بیش تر، آن ها را شخصی سازی کنیم. به تدریج متوجه میشویم که کجا ها باید کمک بگیریم و کجا ها باید کمک کنیم تا در زندگیمان آرندی بهتر و با کیفیت تری داشته باشیم. چیزی که من به آن رسیده ام این است که برای تکامل این بینش باید پرسشگری و تفکر نقادانه (critical thinking) را در وجودمان بپرورانیم ولی باید حواسمان باشد که نباید درگیر یک سؤال خاص شویم و زندگیمان را به خاطر سوالی که هنوز زمان پاسخ دادن به آن نرسیده یا الان زمان مناسبی برای پاسخ دادن به آن نیست متوقف کینم. البته که باید در جایی نشست و به آن فکر کرد ولی باید این مهارت را هم یاد گرفت که گاهی اوقات فقط بگذاریم افکار بیایند و بگذرند و فقط به آنها نکاه کنیم. سعی کردن برای آگاه بودن در لحظه و انتخاب های آگاهانه و قبول کردن مسئولیت آن ها به نظر من یکی دیگر از اصولی است که میتواند ما را به سمت پویایی و رشد سوق دهد. از توجه شما ممنونم.
سلام به نظرم این که از این سطح عبور کنه خوبه، اما من مشکل جدی رو تو این که یالوم خونده و دیگه از اون فراتر نرفته یا مثال های مشابه نمی بینم( یعنی چند سال پیش که هنوز جوون تر و خام تر بودم میدیدم و مثل تو انتظارم از اطرافیانم بالا بود) اما بالا پایین های زندگی و سیمیولیشن های واقعیش بهم ثابت کرد ، یک مرحله که شاید مهم تره اینه که از اینایی که خونده چقدرش رو میتونه تو زندگیش پیاده می کنه، یا حداقل در راستای اون ها حاضره قدمی برداره. خیلی ها بودند که خوب میتونستند بازی کلامی و ذهنی رو در درجه بالا ادامه بدهند، اما وقتی بهشون نزدیک میشدی خود واقعیشون و حتی خرده رفتارهاشون برام باورکردنی نبوده و هیچ شباهتی به اون تئوری بافی های فلسفی نداشته. ( نمی دونم با جمله ها تونستم منظورم رو برسونم یا نه، فکر نکنم، اما متنت رو که خوندم درست یاد متن های چند سال پیش خودم افتادم )
بگم متوجه نشدم یا زوده؟