چند ماه پیش بود که یک آشنای دور را هماهنگ کردم که به درمانگاه بیاید تا او را با یکی از شریفترین و دلسوزترین اساتیدم ببینم. پشت تلفن گفته بود که تودهای در فضای شکمش دارد. استادم با آن همه بیمار که خودش داشت، قبول کرد که یک بیمار دیگر نیز ببیند و او را پذیرفت.
پروندهاش را با هم مرور کردیم. تومور نسبتاً بزرگی بود. معلوم بود که قدم بعدی چیست. بررسی تومور و در صورت امکان، عمل جراحی.
خودش نیز خبر داشت. سنگینی گفتن خبر بد با ما نبود. روند کار را برای او توضیح دادیم و گفتیم برنامهی درمانی چیست.
آن سؤالهایی را که میشد پاسخ بدهیم، پاسخ دادیم. آزمایشها را نوشتیم و رفت.
هفتهی بعد شد و خبرم کردند که آزمایشها انجام شده. خودم نبودم. هماهنگ کردم که دوباره به درمانگاه برود. رفت و نامه برای جراحی به او داده شد.
هفتهی دیگری گذشت. متوجه شدم که آن هفته نتوانست به آن جراح دسترسی پیدا کند.
استاد خودم نامهای برای بستریاش نوشت که در همین بیمارستان بستری شود و از این طریق برای او اقدام کنیم.
دیگر از او خبردار نشدم. هیچوقت نیامد نامه را از من بگیرد.
چند هفته گذشت. متوجه شدم که رفته جای دیگری عمل کرده است.
حسش به این بیمارستان ما خوب نبود.
باز هم چند هفته گذشت. گفتند که درد شکم دارد. بررسی شده بود و ذرات تومور همانند درختی که بذرش را با باد پخش میکند، در کل شکم پخش شده و در پردهی دور رودهها که برایشان خاکی حاصلخیز بود، به سرعت رشد کردهاند.
با آن تومور اولیهی بدخیم، این روند قابل انتظار بود.
میدانستم که کار خاصی نمیتوان برای او انجام داد.
ماجرا را فراموش کرده بودم که امروز پیامی به دستم رسید که فلانی فوت کرده است. چند روز پیش با درد شکم در همین بیمارستان ما بستری شده و امروز فوت کرده بود.
احتمالاً حس دیگر اعضای خانوادهاش نیز به این بیمارستان و کلاً بیمارستانهای آموزشی دولتی خوب نخواهد بود.
کاملاً قابل درک است.
یاد همین امروز صبح افتادم که چند نفر از شاگردان المپیادیام را که در آستانهی انتخاب رشته بودند، به بیمارستان آورده بودیم.
اولین حرف یکیشان این بود که برای علاقهمند کردن به پزشکی، اینجا که نباید آورد. اینجا فلانطور است و …
توضیح کوتاهی برای بچهها گفتم.
به بهانهی این دو اتفاق، دلم میخواست کمی مفصلتر آن را اینجا بنویسم:
من میفهمم که در مورد اینجا میگویند که فرد عمودی میآید و افقی میرود. میگویند کشتارگاه است. میگویند اگر میخواهی بمیری به اینجا برو و حرفهای از این دست.
اما به یک نکته باید توجه کرد.
ورودی بیمارهای این بیمارستان و عمدهی بیمارستانهای دولتی متفاوت با دیگر بیمارستانها است.
اینجا مرکز ارجاع است. کسی را که بیماریاش پیچیدهتر باشد، به اینجا میفرستند. کسی را که نمیدانند برایش چه کنند، به اینجا میفرستند. کسی را که قرار باشد فوت کنند، به اینجا میفرستند – چون ما مشابه hospice نداریم. کسی را که زیادی بدحال باشد، از روی خیر یا نیتهای دیگر، به اینجا میفرستند. کسی را که دیگر پزشکان جواب کردهاند، به اینجا میفرستند. کسی را که درمانده شده، به اینجا میفرستند.
اینجا ایستگاه آخر برای بیماران است.
مسافران قطار این بیمارستان، مسافران معمولی نیستند. در بینشان مسافر معمولی نیز هست. آنها میآیند و کمی در این ایستگاه هستند و با قطار برگشت، برمیگردند. اما عدهی قابل توجهی از آنها، مسافرانی هستند که نمیتوانند سوار قطار دیگری شوند.
تلاش ما و امید ما این است که آنها هم سوار قطار برگشت شوند. تعداد زیادیشان نیز میشوند.
اما برخی را از همان اول میدانیم که بلیت برگشت ندارند.
بیرونشان کنیم؟ برایشان کاری نکنیم؟
چرا، قطعاً انجام میدهیم. قرار نیست انسان با درد بمیرد. تلاش میکنیم شأن انسانیشان حفظ شود.
کار پزشک کاهش رنج است و کاهش رنج لزوماً با علاج بیماری زمینهای نیست.
سرطان پخششده در تمام بدن، با علم فعلی، علاجی ندارد. عفونتی که به درجهی شوک سپتیک رسیده، در بهترین مراکز دنیا نیز، مرگ قابل توجهی دارد.
اما میتوان در این مدت مانده – از چند ساعت تا چند ماه – کمک کرد که زندگیاش را آسودهتر بگذراند. کار پزشک، آسوده کردن این افراد از رنجشان است – تا جایی که میتواند.
به خاطر این مسافران – که کمک به آنها نیز بسیار ارزشمند است – آمار مرگ و میر بیمارستانهای دولتی بالاست. بسیار بالاتر از خیلی از بیمارستانهای دیگر.
اما حواسمان باشد که مسافران متفاوت هستند. این مرگ به خاطر خرابی قطار نیست. برخی از از این مسافران اصلاً از همان اول بلیتشان یکطرفه است.
کاش میتوانستیم کوپه بهتری برایشان در این قطار فراهم کنیم.
میدانیم برخی از قسمتهای قطار ما فرسوده است. رنگ و رویش رفته. شلوغ است. بعضی از کارکنانش بیحوصله هستند و از حجم کار و مسافر کلافه شدهاند. سوار قطاری شدهاند که پیوسته تعمیرکاران مشغول زنده نگه داشتناش هستند.
قطاری خسته و قدیمی.
و از همه دردناکتر که قسمت عمدهای از سوخت این قطار، انسان است – کارورزان و دستیاران تخصصی و فوق تخصصی.
اما تلاشمان را میکنیم و ادامه میدهیم.
کاش کافی باشد.
نمیدونم از اینکه بالاخره یه نفر حرف دل مارو زد اینقدر ذوق زده شدم یا اون قسمت از نوشته که میگه «کار پزشک کاهش رنج است و کاهش رنج لزوما درمان بیماری زمینهای نیست» و منو یاد کتاب وقتی نفس هوا میشود از پاول کلاسنی انداخت. در هر صورت کاش این نوشته بیشتر از هر ویدیویی که باعث بدبینی جامعه به کادر درمان شده وایرال میشد…
سلام امیرمحمد عزیز .هر وقت حالم بده میام اینجا و واقعا مثل یک معجزه حالم خوب میشه.
با سلام و احترام و عرض تبریک سال نو و آرزوی قبولی طاعات. یک دلخوشی داشتم و آن هم خواندن مطالب گروه مدرسه پزشکی در تلگرام بود. نمیدانم چرا حذف شده و فقط کانالش هست؟ آیا فقط برای من اینطور است یا نه؟ چگونه به گروه مجددا بپیوندم؟
میدانم به مطلب اینجا مربوط نیست اما تمام راههای ارتباطی کانال که بتوانم سوالم را بپرسم مسدود بود. مجبور شدم اینجا که شما اطمینان داده هید همیشه میخوانید پیام بگذارم
سلام
من در آزمایشگاه درمانگاه تامین اجتماعی کار می کنم واکثر آزمایشات رایگانه
دارم می بینم که همکارم که سوپر وایز هستند با وجود شلوغی آزمایشگاه با چه دقت وتلاشی سعی می کنه فراتر از توانش کار رو با کیفیت بالا و کم ترین ضریب خطا به مراجعه کننده تحویل بده.
اما میدونید بیمار زیاد داشتیم که به خاطر اینکه هزینه ای که پرداخت نمیکنه سوال میکنه, حالا جوابتونم درسته؟ آخه من همیشه آزمایشگاه بیرون انجام می دادم ولی الان هزینه ها رفته بالاها…. یا کافی به یه دلیلی دو دقیقه معطل بشه میگن ما ماهی سه تومن بیمه میدیم حالا بیا کیفیت خدمات رو ببین …
من هردفعه یاد تلاشمون و سخت گیری های سوپروایزرمون می افتم انگاری آب سرد می ریزن رو کله ام
گاهی معیار سنجش و عیار کیفیت کار پرداخت هزینه است.
مادرم چندوقت پیش عمل داشتند و یکی از پزشک های آشنا کارشون رو راه انداختند و در یک بیمارستان دولتی نوبت عمل براشون رزرو کردند
میدونید مادرم فرصت عمل در یک بیمارستان خصوصی هم داشت دمدمای عمل که شد می گفت کاش رفته بودم خصوصی
من یاد دکترشون برخوردشون، اهمیتی که به بیمار میدادن، یاد کار دقیق و تلاش سوپروایزر آزمایشگاهمون تو یه بخش دولتی افتادم گفتم ما هم اسیر همون تله شدیم. مادرم تو همون بخش دولتی عمل کردند و خداروشکر حالشون خوبه.
اما سیستم نوبت دهی، پذیرش بیمار در بیمارستان های دولتی کند پیش میره و مریض دوندگی زیادی نیار داره تا بتونه مراحل درمان رو طی کنه و باتوجه به این فشار اقتصادی و خشم فرو خفته ی جامعه انگاری نگاه جوریه که حتی کادر درمان هم از این مود مستثنی نیستند و از این نگاه که از خودشانند و نمی خواهند کار مردم رو راه بندازن و امثالهم …. رو هم من میبینم
و نگاه اینه که ما بدبخت بیچاره ها میریم دولتی دیگه …..
که تمام این موارد رو فرد در یه بیمارستان یا جای خصوصی با پرداخت هزینه بسیار گزاف حذف می کنه …
بعنوان کسی که طرحش رو توی یکی از همین بیمارستان های سطح ۳ گذرونده و البته سابقه ی کار توی بیمارستان های خصوصی هم داشته میتونم به جرئت بگم سطح علمی و اهمیت بر کیفیت کار ، لااقل بر اساس تجربه ی خودم در بیمارستان های دولتی خیلی بیشتره… بخاطر سخت گیری های اتند بخش ، آموزشی بودن و پایش های مداوم مرکز ، سعی بر اینه که با حداکثر توان ممکن بهترین خدمات ارائه بشه. اما بازم میگم بر اساس تجربه ی خودم بیمارستان های خصوصی بیشتر سعی بر کسب رضایت بیمار و مدد جو رو دارن ولو ظاهری… یعنی ظاهر تمیز بخش و پرسنل ، ولی کیفیت خدمات درمانی رو باید عضوی از کادر بوده باشی که بفهمی اونقدر ها هم که باید، برعکس اونچیزی که مردم فکر میکنن بالا و عجیب و غریب نیست!چه بسا بر اساس پروتکل های قدیمی و روش های منسوخ شده اجرا بشه
آقای دکتر درست فرمودن، علت کشتارگاه بودن بخاطر اند استیج بودن خیلی از بیمار هاست… و نه احیانا بی توجهی کادر که البته فرسودگی شغلی و روانه بر بار روانی مسئله تاثیر گذاره
اینکه انسان های واقعی همه ی قدشون رو بذارن . این کرامتِ
ولی متاسفانه هیچ وقت کافی نیست .
تا وقتی که ناحقی باشه . هیچ وقت کافی نیست
چه قلم زیبایی دارید …(:
سلام به نظرم مورد بسیار مهمی ک در دیدگاه شما مغفول مونده بحث رایگان یا نزدیک ب رایگان بودن خدمات تو بیمارستان های دولتیه ک درواقع ناترازی این درآمد و هزینه داره از جیب کادر پرداخت میشه
اولا، کسی که داره از خدمات رایگان استفاده میکنه اصلا حق نداره راجع ب خدماتی ک بهش ارائه میشه حس بد بکنه
شما نمیتونی بری رستورانی که چلو کوبیده میده سیخی ۴۰ تومن و انتظار داشته باشی ته دیگش نسوخته باشه و کبابش بو چربی نده،،، ته دیگ زعفرانی رو اعلا و رفتاری و نایب میدن وقتی کسی انتخاب میکنه برای کوبیده ۴۰ تومن پول بده حس بدش رو باید پشت در اون رستوران بذاره به بره داخل
ثانیا چطور و چرا انتظار میره پرسنلی که کارانه اش رو از خدا میدونه کی نگرفته، فوق تخصصی که ۵۰ درصد ۶۰ درصد ۷۰ درصد از درآمدش رو ازش میگیرن و هزینه همون بیماری میکنن که هزینه نمیکنه، خدمات ایده آلی رو ارائه بده
معلومه پرستاری که در هر شیفت مسئول ۳۰ تا ۴۰ تا بیماره فرق میکنه با پرستاری که مسئول ۵ تا بیماره
پزشکی در روز ۱۵۰ تا ویزیت درمانگاه باید بکنه با قانون پلکان و ویزیت ۱۱ هزار تومنی فرق میکنه با مطب با ۳۰ تا مریض هرکدوم ۲۰۰ تومن ۳۰۰ تومن
سیاست های کلان مدیریت سلامت و درمان در ایران، هم جامعه و بیمار هارو قربانی کرده هم کادر درمان رو
حالا مردم جامعه از بیمارستان دولتی حس بد میگیرن؟ ؟؟؟؟!!!!
جدی میفرمایید!!!!! :))))
سلام ، جمله ی«حق نداره» تون من رو برد به روزای تلخ کارآموزیم در بیمارستان دولتی؛جایی که کسی حق نداشت نگران مادرش باشه و از کادر یک سوال ساده بپرسه ، جایی که یک مادر نمیتونست نگران بچه ش باشه چرا؟ چون حق نداشت، مریضی که حریم شخصیش رعایت نمیشد ،چرا؟ چون حق نداشت ، جراح بالا سر بچه پنج ساله ای که فرصت زیادی نداشت دست قطع شده اش را پیوند بزند نمیامد ، چرا؟ چون حق نداشت ، من دانشجو نمیتوانستم جواب سلام و تشکر مریضم را بدهم ، چرا؟ چون به نظر استادم لیاقتش را نداشت … بخش دردناکترش میدونید کجاست؟ اونجایی که خودشون هم میدونستن حق ندارن … اون روز ها فکر میکردم یک مرد چرا باید کنار فرزندش تحقیر بشه و هیچی نگه و الان شما جواب منو دادید چون حق نداشت …
این (حق نداره) خیلی زشت و متفرعانه هست
با این حساب کسی که از آموزش رایگان استفاده کرده حق نداره از حقوق و امکانات بیمارستان گله کنه
حق نداره هزینه بالای آزاد کردن مدرک شاکی بشه
حق نداره …
و کلا حق داشتن افراد به اندازه پول آنهاست کسی که ندارد حقی ندارد
کاش یه ذره انسان باشیم …
همین
بله دقیقا ، انسانیت بسیار ارزشمنده ؛چند روز قبل این جمله ی حق نداره واقعا قلبم رو شکوند ، میدونم خسته ایم میدونم دلخوریم میدونم حتی حال ادامه دادن نداریم ولی ای کاش نزاریم سیاست زیبایی رو ازمون بگیره ؛سیاستی که هممون گله داریم ازش، به قول سهراب :جای مردان سیاست بنشانید درخت تا هوا تازه شود…
چه متن دلنشینی و چه توصیف خوبی برای وضعیت این شرایط و جایی که هر روز در رفت و آمدیم بود.
خیلی درسته اما بیشتر در بیمارستان های مادر که تعداد رزیدنت و اتند های باسواد زیاد هست مرگ بیمار ها بیشتربه علت وخامت بیماری هست ولی در شهر های کوچیک و متاسفانه در بیمارستان های اموزشی اپروچ پر از اشتباه به بیمار ها باعث مرگ زودرسشون میشه و چون در شهر های کوچک بیمار ها بیشتر از طبقه ی ضعیف جامعه هستند پیگیری به اون شکل رخ نمیده که در بیمارستان مادر پیگیری هست .
خدا رحمتشون کنه