آخر مگر مرض داری؟ از در شیشهای آیسییو بیا. از آن یکی در شیشهای برو بیرون و وارد پلههای مارپیچی بشو و به پاویون برگرد.
مگر نمیبینیشان؟ آنطور که آنجا نشستهاند.
آخر چی میخواهی بگویی به آنها؟
…
– شما مادر مهسا هستی؟
دو چشم رو به بالا شد.
بگو من چه کار کنم؟ بگو. بگو. بگو من چه کار کنم؟ به پدرش بگویم؟
اشک. اشکهای فراوان در چشمهایش بود.
حالش چطور است؟ بگو حالش چطور است؟ بگو من چه کار کنم؟
– فشارش پایین است. هر چقدر دارو میشود برایش گذاشتهام.
بگو من چه کار کنم؟ یعنی چی؟ میمیرد؟
آ…
…
شاید سختترین کار این باشد. گفتن یک مرگِ قریبالوقوعِ غیرِ منتظره.
بارها خبر مرگ را گفتهام. بارها از مرگ قریبالوقوع قابل انتظار نیز گفتهام.
اما هیچ کدام به اندازهی مرگ قریبالوقوع غیر منتظره سخت نیست.
چه به او میگفتی؟
میگفتی الان با اینکه در خونش اکسیژن است، تکتک سلولهایش در حال خفهشدن هستند؟ شبیه بهاینکه کسی دستش را روی گردن سلول گذاشته و نمیگذارد از این اکسیژن استفاده بکند؟ اینکه تکتک سلولها در حال مردن هستند؟
شبیه به این پزشکهایی میشدی که از شدت درد پشت کلمات علمی پنهان میشوند و میگویند الان اسیدوز دارد و لاکتیک اسیدش بالاست و اینتوبه خواهد شد و فشارش را دارو بالا آورده و آنتیدوت نداریم؟
مینشستی و کنار مادرش و با مادرش با هم گریه میکردید؟ با زنی که تا کنون هیچگاه اینهمه استیصال را در یک چهره، در یک انسان، در یک مادر، به یکباره و به این حجم ندیده بودم؟
شعر و نقاشی و موسیقی و آغوش دوست برای بعدش هست. این لحظه خودت هستی. کاملاً تنها. البته نه به اندازهی او. اما باز هم تنها.
چه کار میکردی؟
چهطور گزارش واقعی یک مرگ قریبالوقوع را میدادی؟
دارم تصور میکنم؛ اون لحظه چقد میتوان همونجا وسط راهرو ایستاد؟! کی باید رفت؟! کجا باید رفت ؟! کجا میتوان رفت؟!
احتمالا تو اون لحظه آدم دلش میخواد زمین دهن باز کنه و این ماجرا تموم شه یا یه نفر به یه تخت دیگه صداش بزنه؟!
عجیب بنظر میرسه.
رادین.
تا وقتی تجربهاش نکنی، نمیفهمی. هیچ راه درستی هم نداره به نظرم گفتنش. البته قطعا کلی راه غلط وجود داره. یه سری نبایدها هست که به نظرم صرفا باید اونا رو رعایت کرد.
سلام و درود
میشه لطفا بیشتر راجع به اسیدوز شدن خون توضیح بدید؟
چرا ناگهانی اتفاق می افته؟
عاملش چیه؟
من یکی از از عزیزانم رو خیلی ناگهانی به علت همین عارضه از دست دادم…..
تشخیص دکتر ها اسیدوز بود و تصمیم به دیالیز خون کردن اما افت فشار شدید جواب نداد ولی معلوم نشد علتش چی بوده
ممنون میشم توضیح بدید
بستگی به پذیرش آدم داره. اگر در برابر پدیدههای بزرگتر از خودمون تسلیم باشیم، گفتن خبر مرگ راحت «تر» میشه (البته که واکنش افراد به پدیدههای مشابه، معمولا یکسان نیست). اگر من در این شرایط باشم، تو محیط خلوت به نزدیکترین افراد بیمار میگم امیدی نیست که برگرده، اما چیزی از تلاش هامون رو برای برگردوندنش کم نمیکنیم و اگر سوال یا صحبتی دارن من در دسترس هستم.
نمیگفتم که میمیره.
واقعاً نمیگفتم. شاید فریبش میدادم، امید واهی.
فشار این موقعیت از فشار قبر سنگین تره. نمیدونم…
شاید سرم رو پایین میانداختم و میگفتم:« احتمالا.»
من پزشک نیستم، ولی این خبر را دادن سخت است، خیلی سخت، شاید سختترین کار دنیا…
میدانم ربطی به این پست شما ندارد اما چاره ای نداشتم چون هرچقدر درقسمت تماس با ما در مدرسه پزشکی نظر میگذارم، ارسال نمیشود. مدتها میچرخد و بعد قطع میشود.
اگر برای مدرسه پزشکی این امکان را بگذارید که بتوان هم در گوگل ، کامنت بگذاریم و هم در ایمیل ، بهتر است. مثل همین جا که می توانیم از کارتهای بقیه باخبر بشیم
بهترین راه سکوت هست. فرد یا میخواهد حرف بزند ، در این صورت به یک گوش شنوا برای شنیده شدن نیاز دارد . یا میخواهد اشک بریزد در دنیایی که برای او زمان در آن متوقف شده . فقط باید منتظر بمانی زمان مناسب برای دادن دستمال برسد.
وقت بخیر دکتر جان اگر امکانش هست لطفا بیشتر وزودتر در مورد بیمارستان و ماجراهای مربوط بنویسید برای من خوندن متناتون به نوعی ایجاد انگیزه هست وبلاگتون ادمارو عاشق پزشکی میکنه و برای نو دانشجویانی مانند من صادقانه تغییر نگرش بهمراه دارد