تصورش هم سخت است که به بیمارستان بیایی و کسی باشی که صرفاً کاغذبازیهای اداری و مقداری کار عملی نه چندان خوشایند انجام داده و کمتر از دو میلیون تومان حقوق بگیری – یعنی ساعتی کمتر از ده هزار تومان.
حتی اگر حقوق بیشتر بود، چرا باید انگیزانندهای برای چنین کاری در او وجود داشته باشد؟
طبیعی نیست که هر روز بیحوصله باشند؟
این وضعیت اینترنهای ماست.
روشن است که شروع مشکل از دوران اینترنی نیست. وقتی برای دو سال استاجرها میآیند و حضورشان هیچگونه تفاوتی ایجاد نمیکند و کسی آنها را «نمیبیند» و فقط میآیند و میروند و میدانند در دوران اینترنی نیز، علت عمدهی توجهی که به آنها خواهد شد به خاطر انجام کارهاست، چرا باید انگیزانندهای برایشان باقی بماند؟
نه تنها انگیزانندهی خارجی وجود ندارد، محیط به گونهای است که حفظ انگیزانندههای داخلی نیز دشوار است.
در چنین فضایی، آنها اینترن میشوند.
و برای ماهها، همینگونه پیش میروند.
حق ندارند که صبرشان لبریز بشود؟
با تمام این سختیها، میبینم که چه افراد بینظیری بینشان وجود دارد. جوری که ادامه دادنشان، تعهدشان، دانش و رفتارشان را تحسین میکنم. جوری که میگویم ای کاش من در دوران اینترنی مثل آنها بودم.
و متأسفانه تنها کاری که از دست من برای اینترنها بر میآید، این است که در زمانهای کشیک با خودم، سعی کنم تا جای ممکن از این شرایط فعلی فاصله بگیریم و آنچه را که به نظرم درستتر است، انجام بدهیم.
چقدر در این کار موفق بودهام؟ نمیدانم. قاعدتاً خودم نباید کسی باشم که در موردش نظر بدهم. آنها باید بگویند.
اما آیا کافی است؟ فکر نمیکنم.
من تنها کسی نیستم که این کار را میکند. میدانم افراد دیگری نیز دغدغهی اینترنها را دارند.
این کافیاش میکند؟ بیشک نه.
خلاف جریان رفتن است. مگر چند نفر میتوانند در این زیرساخت، ادامه بدهند؟
زیرساختی که باید دست و پا بزنی تا بتوانی آنچه را که واقعاً میبایست اینترن برایش حضور داشته باشد، انجام بدهی.
اینترن میآید که کارهای کشیک را انجام بدهد؟
نه. این تعریفِ کشیک نیست.
مگر این روزها که صبحها نبودهاند، کارها انجام نشد؟ چرا. انجام شد.
اینترن برای این نیست که بیاید و کاغذ بنویسد و برود. برای این است که بیاید و تمرین تصمیمگیری کند و مریض ببیند و خطا کند و ذهنش اصلاح شود و باز خطا کند و فیدبک بگیرد و دوباره، فکر کردنش اصلاح شود.
برای این است که حس کند مسئولیت مریض را به عهده دارد. مسئولیتی که تنها بر دوش او نیست. قرار نیست قرعهی کار را به نام او زده باشند و تمام مسئولیت با او باشد که بترسد. مسئولیتی است که بر دوش همهی ردهها قرار دارد. از استاجر تا اتندینگ و بیمارستان.
و در این میان، آنچه بیشتر درد دارد چیست؟
وقتی که انتظار داری کسی که «مسئول» است و ادعا دارد و دم از دستاوردهای چند دههی اخیر میزند و میگوید که حامی است و پشتیبان، حتی کوچکترین کاری را که میشود هنگام مشکلات کسی که به آنها «اهمیت» میدهیم انجام داد، انجام ندهد:
یعنی گوش دادن به دردشان.
این است که شعلهی کم رمق انگیزه را به خاکستر ناامیدی در کنار بیانگیزگی تبدیل میکند.
این راهش نیست.
این تقسیمبندی که نسل ما اینگونه میکردیم و شما اینگونه میکنید، درست نیست.
اینگونه نبوده که به ناگهان همه چیز تغییر کند.
تو که به حرف آنها گوش ندادهای، بقیه که آنها را نادیده میگیرند، من که جزئی از همین افراد هستم، همگی ما در بیانگیزگی و ناامیدی آنها نقش داریم. این تغییر به یکباره نبود.
و من متأسفم که هنگام حرف زدنشان، نه تنها به آنها گوش نمیدهی، بلکه:
گفتیم: گل مگیر، مومن! دهان ماست!
گفتند: بسته باد، راهِ زیانِ ماست!
حسین جنتی
چه بگویم. حرف زیاد است و دلم پر.
فقط همین را بنویسم و تمامش کنم:
مرا به حق حقات ای شیخ هیچ امیدی نیست
برو که هق هق من خود دعای باران است!
حسین جنتی
هفت سال سختی و عذاب بعدش تخصص پول که نیست توش زندگیم نیست نه خواب داری نه خوراک و بدتر از همه جو نظامی که داره واقعا هر کسی که بهش فکر میکنه چه کنکوری باشه چه نباشه به فکر فرو میبره واقعا پزشکیو تو ایران ظلمی بیش نمیبینم که یه دانش اموز از ۱۸ سالگی خودشو بدبخت میکنه از کنکور سختش تا مراحل طاقت فرسای حرف هایی که پایان نداره و واقعا میگم خوشحالم که موندم پشت کنکور تا تصمیم درست بگیرم الان راهم واقعا مشخصه
سلام امیرمحمد
من دانشجوی ترم ۳ ام و با علاقه و شناخت مسیر و تا حدودی شرایط پزشکی این رشته رو انتخاب کردم
اما الان اینقدر از استاد، آشنا، فارغ التحصیلان و همه و همه می شنوم که دیگه به درد نمیخوره یا باید پزشک خوب بودن رو انتخاب کنی یا زندگی خوبی داشتن رو واقعا دیگه هم میلم به مباحث پزشکی که قبلا برام جذاب بودن کم شده هم خودم رو گم شده و مردد میبینم نمیدونم باید چیکار کنم، به دانش متوسط و پاس شدن اکتفا کنم و کنارش به چیزهای دیگه بپردازم یا نه حداکثر وقتم رو بذارم برای پزشکی
هر چی بهش فکر میکنم انگار بیشتر گم و ناامید میشم و فکرم بیشتر درگیر میشه طوری که شب ها نمیتونم بخوابم حتی نمیدونم دیگه میخوام چیکار کنم و بهای کدوم مسیر رو بپردازم
تو این شرایط باید چیکار کرد؟ باید نشست فکر کرد یا ادامه بدم تا شاید بعدا یه روزی بفهمم که کدوم مسیر برام بهتره
قلمتان مانا دکتر?
..::هوالرفیق::..
سلام امیرمحمد،
انشاالله که سلامت و سرِ حال باشی.
شروع اینترنیام با بخش زنان بود، و بعد اطفال؛ خوشحالم که ۴ ماه اول رو با این دو بخش ماژور شروع کردم. الان بخش OPD اطفال رو دارم میگذرونم. با استاد دکتر آل یاسین.
این اعتصاب وسط بخش زنان ما بود، یک لحظه به مدت چند روز تمام بیمارستانها خالی شد، و استیودنتها داشتند اوردرنویسی! را تمرین میکردند.
به قول خودت حرف برای گفتن زیاد است اما چه بگویم.
حیف…
وقتایی که به ابیوزها و یک سری کارهای بیهوده و تباهی که در دوران اینترنی بود فکر میکنم، خوشحالم که اینترنیم سه ماه دیگه تموم میشه.
این دوران میتونه خیلی بهتر و مفیدتر سپری بشه. بارها شد که کلی پیشنهاد برای اصلاح وضع به اساتید مدیرگروه بخشامون دادم. حداقل اونها در جامعه کوچک بخش خودشون میتونستن دست به تغییرات مفیدی بزنن. ولی خب تغییر چندانی ایجاد نمیشد.
امیدوارم به مرور در آینده وضع اینترنی بهتر بشه…
سلام خوب هستین ببخشید واسه پذیرش پزشکی باید کاملا سالم باشیم؟ من یک چشم سالم دارم و اون یکی نابیناست.میشه بگین توروخدا که چجوریه قضیه چیه ?
سلام دوست من الان پزشک عمومی هستن و از کودکی طی یک اتفاق بینایی یک چشمشون رو از دست دادن.
خدا خیرتون بده که گفتین????
اتفاقا دانشگاه های دیگه معنای واقعی ایگنورن?
امیدوارم روزی این نگاه حقیرانه به اینترن در تمام دانشگاه ها عوض بشه هر چند در حال حاضر نوک پیمان همون تهرانه و من در دانشگاه های دیگه کمتر این حد از ایگنور شدن رو دیدم .
یعنی توی دانشگاه های تیپ دو اینترن ها اوضاع بهتری دارن؟؟
از زبان ما سخن گفتید حقیقتا