میز کار من، میزی خلوت نیست:
دو چراغ مطالعه. یک مانیتور. یک لپتاپ. تعداد زیادی خودکار و مداد و مدادرنگی و ماژیک. یک تایمر تخممرغی. یکی دو عدد دفترچه. یکی دو عدد کتاب. یک فرهنگ لغت کوچک. تعداد زیادی کاغذ. یک لیوان، گاهی پر از قهوه و گاهی تهماندهی قهوه. عینک. یک تیغ جوجهتیغی شکستهی وصلشده با چسب زخم. یک سنگ. یک فرفره. یک مدادتراش بزرگ. گاهی یک شمع و …
و دو وسیلهی دیگر: یک چهره. یک کارت پستال.
کارت پستال برای همایش سال ۹۶ متمم است و محمدرضا شعبانعلی درونش نوشته:
در فرهنگهای توسعهنیافته، انسانها به پیشرفت فکر میکنند و در فرهنگهای توسعهیافته به رشد.
پیشرفت، با سنجش موقعیت ما نسبت به دیگران تعریف میشود و رشد، به سازندهبودن حضور ما در کنار دیگران.
سلول سرطانی، سلولی است که پیشرفت خود را به رشد در کنار دیگران ترجیح میدهد.
این حرف او را این تصویر در آغوش گرفته. درخت سروی که تنهاش قلم است و در دلش کبوتران سفید پرواز میکنند – چه بالا، چه بلند.
اما، آن دیگری:
آن دیگری، چهرهی برنستاین (Leonard Bernstein) که میدرخشد.
از زمان دیدن Young People’s Concert بود که او معلمم شد.
و هر چه جلوتر رفتم، هر چه از او بیشتر خواندم و بیشتر دیدم، برایم معلمی بزرگتر شد. از بزرگترین معلمهایم.
امروز، ۲۵ آگِست، تولد اوست و من نیاز داشتم که تولد او را به خودم تبریک بگویم. و این نوشته، به همین خاطر است.
نخستین لحظهی دیدارمان، نخستین دقایق نخستین قسمت مجموعهی کنسرت برای کودکان و نوجوانان بود. همان قسمتی که در مورد معنای موسیقی میگوید:
گذشت و به موسیقی او بیشتر از قبل گوش دادم. از او خواندم. و از او آموختم.
دلم میخواهد امروز را به مرور نامههای او بگذرانم.
او که برای من، مصداقی از این خطهای آخرین شعر دفتر تاسیانِ سایه است:
من دیدهام بسیار مردانی که خود میزانِ شأنِ آدمی بودند
وز کبریای روح بر میزانِ شأنِ آدمی بسیار افزودند.
— آری چنین بودند
آن زندهاندیشان که دستِ مرگ را بر گردنِ خود شاخِ گل کردند
و مرگ را از پرتگاهِ نیستی تا هستیِ جاوید پُل کردند.
ه. ا. سایه – آواز غم – دفتر تاسیان
برنستاین که یک معلم بود. همیشه. هر لحظه. همه جا.
امروز، نامههایش را مرور خواهم کرد. به چهل و هشتمین قسمت مجموعهی کنسرت برای کودکان و نوجوانان گوش خواهم داد – آن قسمت که Fidelio: A Celebration of Life نام دارد.
و ساعات پایانی شب را با موسیقی او خواهم گذراند. شاید موومان آخر سمفونی سوم مالر. شاید موومان آخر سمفونی نخست سیبلیوس.
لئونارد برنستاین – تمرین سمفونی دوم مالر: رستاخیز
به آن گوش میدهم و به حرفهای او در کتاب من باور دارم This I Believe میاندیشم:
من مردم را باور دارم. بیش از هر چیز به مردم عشق میورزم، به آنها نیاز دارم، و برایشان احترام قائلم. بیش از هر چیز: بیش از هنر، بیش از طبیعت، بیش از مقدسات و بیش از ساختارهای ملیگرایانه.
یک انسان که در دامنهی آلپ ایستاده باشد، میتواند آلپ را برایم ناپدید کند. یک انسان که برای حقیقت میجنگد، میتواند قرنها را پیشِ چشمم کمرنگ کند. یک انسان که با بیعدالتی روبرو میشود، کلیتِ نظامِ مسببِ آن بیعدالتی را زیرِ سوال میبرد.
من باور دارم که باشکوهترین داراییِ هر انسان، تواناییِ مقدسِ او برای تغییر است. هر انسان، با منطقِ خود انتخاب میکند: ممکن است اشتباه کند. من باور دارم که هرکس حقِ اشتباه دارد. انسان بر اساسِ همین حق، با مهر، با تلاش و با ایستادگی، دموکراسی را پدید آورد. او راهِ دشوار را برگزید، و بر آن پافشاری کرد -با منطق، با انتخاب، با خطا و با اصلاح.
دموکراسی تنها از روشهای دموکراتیک به دست میآید. راههای بسیار آسانتری وجود دارند – راههای سریعتر و ظاهراً موثرتر. اما در پایانِ آنها نسبت به این راهِ دشوار و آرام چیزی به دست نمیآید.
پایانِ این راه دشوار اینگونه است: شأنِ هرکس توسطِ دیگری ارج نهاده میشود، بدون آنکه شأنِ فردِ سومی زیر سوال رود، و این، با نگاه به دو میلیارد نفری که در جهان هستند، دشوار است؛ اما هر گام ارزشمندی که تا امروز در مسیرِ طولانیِ رسیدن به آرمانِ دموکراسی برداشتهایم، همینگونه بوده است. بزرگیِ هر انسان در گرو بزرگ دانستنِ دیگر انسانهاست.
من ظرفیتهای انسانها را باور دارم. نمیتوانم در مقابلِ افرادی که منفعلانه و به نام «طبیعت انسانی» تسلیم میشوند، آرام بمانم. طبیعتِ انسانی که محکوم به ایستایی باشد، همان طبیعتِ حیوانی است.
طبیعتِ انسانی در ذاتِ خود متضمنِ تحول است. بدونِ پیشرفت، خدایی در کار نیست. اگر ایمان داشته باشیم که بشر نمیتواند به جامعهای بدون جنگ دست یابد، محکوم به جنگِ ابدی هستیم. این همان راهِ آسان است. اما راهِ دشوار، دربردارندهی باور به انسانها و تواناییِ آنها برای تغییر، پیشرفت، ارتباط و عشق است.
من ناآگاهیِ انسانها را باور دارم. سرچشمهای که نیروی آنها برای ارتباط و عشق از آن میآید. برای من، هنر تماماً ترکیب این نیروها است؛ هنری که نتواند ارتباطی ناآگاه میانِ خالق و مخاطب برقرار کند، به نظرِ من بیارزش است. بگذارید بگویم که عشق، عمیقترین ارتباطی است که هرکس برقرار میکند.
آنچه هنر میتواند انجام دهد، بسط و گسترش این ارتباط و انتقالِ آن به خیلِ عظیمی از مردم است؛ و برای این، هنر نیاز به گرمایی درونی دارد. بدونِ آن هستهی اصلی، هنر تنها تمرینِ تکنیکها، جلبِ توجه به سوی هنرمند و یا به کلی بیهوده است.
من هنر را به خاطر عشق و گرمایی که در خود دارد، باور دارم. چه سبکترین وقتگذرانیها را، یا تلخترین طنزها را، یا عظیمترین تراژدیها را. چرا که اگر هنری سرد باشد، هیچ ارتباطی با هیچکس نخواهد داشت.
ما باید با قدرت، بیش از هر زمان، یکدیگر را باور داشته باشیم – به تواناییمان برای پیشرفت و تغییر، به قدرتمان برای ارتباط و عشق، به احترامِ متقابل و به روشهای دموکراتیک.
ما باید از اندوهها، موفقیتها و احساساتمان آگاه شویم. ما باید بیاموزیم که خود را به وسیلهی هنر بهتر بشناسیم. ما باید بیش از گذشته بر ناآگاهیِ انسانها تکیه کنیم. ما نباید در بندِ تعصباتمان بمانیم. ما باید باور داشته باشیم که رسیدن به نیکی ممکن است. ما باید مردم را باور داشته باشیم.
لئنارد برنستاین – من باور دارم – نمیدانم مترجمش کیست. تنها میدانم چند سال پیش، از سایت مجلهی انگار که اکنون بسته شده است، آن را برداشتم.
دقایقی از سمفونی نخست ژان سیبلیوس – موومان چهارم – برنستاین
جناب دکتر
درخواست مکالمه تلفنی با حضرتتان دارم
سلام
امیرمحمد عزیز سلام فکر کنم این دومین یا سومین باری باشه که توی وبلاگت کامنت میگذارم , من حدود سه ماه پیش به طور کاملا اتفاقی اونم ساعت ۱ بامداد با وبلاگت اشنا شدم با اینکه کنکوری بودم ولی تا حدود ۴ صبح بیشتر پست های وبلاگت را خوندم , تو این مدت خیلی مطالب زیادی ازت یادگرفتم و میخوام ازت تشکر کنم که در مورد متمم حرف زدی ,من بعد کنکورم شاید بیشترین جایی که اوقاتمو صرف میکردم سایت متمم بود از سایت متمم با محمدرضا شعبانعلی و از سایت ایشون با سحر شاکر ,محمدرضا زمانی, حمید طهماسبی,محمدجواد یعقوبی , شاهین کلانتری اشنا شدم , از هر کدوم از این عزیزان چیزهای زیادی یاد گرفتم مخصوصا متمم ,خواستم ازت تشکر کنم که اگر وبلاگ و نوشته های تو و ان گشت زنی نصف شبی در نت نبود عطیه ی الان همان عطیه گذشته بود,به قولی وبلاگ تو نقطه عطف زندگی من بود .
اما از تشکر کردن که گذر کنیم میرسیم به پست زیبایت ,حقیقتا من از موسیقی کلاسیک چیز زیادی نمیدانم البته سه سالی میشود که سنتور میزنم بحث که به موسیقی سنتی که میرسد حرف های زیادی برای گفتن دارم اما از موسیقی کلاسیک …… .البته اگر اشتباه نکنم به گمانم تو پیانو میزنی .امیرمحمد ای کاش یه پست در مورد موسیقی کلاسیک بنویسی و بگویی از کجا شروع کنیم البته الان حتما پیش خودت میگویی که می توانی در نت تمام انچه را که میخواهی پیدا کنی اما من چون پیانو نمیزنم و شناختی با ان ندارم طبیعتا مطلب زیادی از نوشته ها متوجه نمیشوم ,ای کاش از ساز نواختن و اشنایی اولیه با موسیقی کلاسیک هم مطلبی بنویسی.
امیدوارم تقاضای بیجایی نکرده باشم.
سلام عطیه. ممنونم که کاملتر برام نوشتی. کاش بقیه بچهها هم همین کار رو بکنن که من بهتر بشناسمشون.
و خوشحالم که میگی اینطور بود. لطف داری به من.
در مورد موسیقی هم من میخوام این کار رو بکنم. بحث وقت کردن و … هم نیست. چند ماه هست که درگیرم با اینکه چه روشی میتونه روش مناسبی باشه. کتابهای مختلفی نوشته شده که تمایز چندانی شاید نسبت به هم نداشته باشن. چون هنوز به یک نتیجه قطعی نرسیدم پستی نذاشتم. ولی دیگه کمالطلبی بسه. همین مهر ماه شروعش میکنم.
سلام امیدوارم حالتون خوب خوب باشه.
یادمه مدت ها پیش گفتین پادکستی در رابطه با موسیقی آماده کردین.
خواستم بگم که من از همون مدت ها پیش منتظرم و خواهم بود:))))
سلام امیر محمد. یک سوال دارم لطفا جواب سوالم را بده. من حدود یک ساله که به ساز تار علاقه مند شدم و می خواهم نوازندگی را شروع کنم اما خانواده ام مخالفند (آخر امسال کنکور دارم) توجیه شان هم این است که می گویند امسال کنکور داری اگر ساز بخری همه ی فکر و ذکرت می شود موسیقی .به آن ها حق میدهم که نگرانم باشند . اما از طرفی خیلی تار را دوست دارم (روزم شب نمی شود اگر چند تکنوازی گوش نکنم )این روزها حال روحی ام رو به راه نیست . میترسم نتوانم با این انگیزه ی پایین برای کنکور درس بخوانم . سوالم اینه :آیا در سال کنکور شروع موسیقی کار اشتباهیه؟ آیا شروع نوازندگی حال روحی را بهتر می کند؟ می دانم سوال هایی که درباره ی کنکور باشه جواب نمی دهی اما من الان به جوابت احتیاج دارم تو رو خدا جوابم را بده.
??
زندگی کردن بیشتر این روزهام با موسیقی و حرکت کردن بیشتر از هر زمانی به سمت موسیقی رو مدیون تو هستم امیرمحمدجان.
امیدوارم به سمت هنر وموسیقی بیشتر از قبل حرکت کنم. امیدوارم تو هم بیشتر از پیش به سمتش حرکت کنی. خوشحالم که اینقدر معلمهای دور و نزدیک داری توی این دنیای کوچیک خدا!
سلام امیرمحمد جان . لذت بردم از متن برنستاین .واقعا که ایشون آن استاد گرانقدر انسانیت داشتن و زندگی کردن ،به معنای واقعی! و مفهوم زندگی رو خوب میدونستن مفهوم عشق و هنر .. امیرمحمد جان ازتون خیلی ممنونم که منو با ایشون آشنا کردید هیچ شناختی ازشون نداشتم و با این نوشته باهاشون آشنا شدم چون سررشته ای از موسیقی نداشتم اما با نوشته های شما هست که دارم لذت میبرم از موسیقی و دوستش خواهم داشت 🙂 سپاسگزارم آرامش بخش بود برام واقعا.
راستی تندیس ایشون رو خودتون دادید درست کردن براتون؟ برام جالب بود معلومه تاثیر بسزایی گذاشتن روی زندگی و دید شما که ایشون رو هر لحظه میبینید اینطور و بیاد حرفاشون میوفتید .داشتم فکر میکردم در زندگی من قراره چه کسی تا این حد تاثیرگذار باشه و بهترین معلمم تا بخوام در آینده تندیس چهره ی اش را جلوی چشمانم بذارم !
امیرمحمد سلام
میشه راجب کتاب شغل مورد علاقه بنویسی؟
اگر مطالعه اش کردی البته
سلام سامیار.
به نظرم یکی از کتابهای بسیار خوب مدرسهی زندگی هست که از بقیه کاملتر هست. تمرینهایی که داره، به خودشناسی بهتری منجر میشه و خوندنش باعث میشه به شکل بزرگتری از شغل خودمون رو بشناسیم..
من کلا مدل ذهنی مدرسهی زندگی و دوباتن رو دوست دارم. ازش خیلی هم یاد گرفتم. همین عنوان کتاب رو ببین: A Job to Love. شغلی برای دوست داشتن.
عنوان فارسیاش این مفهوم رو نمیرسونه. اما سراسر کتاب مانور روی این هست. این که بالاخره هر شغلی یه سری جاها ناامیدت میکنه و یه جاهایی تکراری میشه و به تو یاد میده با این کنار بیای و با این وجود دوستش داشته باشی. تسلیبخشی عمیقی داره کتاب.
تنها پیشنهادم برای هر کسی که این کتاب رو میخواد بخونه اینه که اگه تمرینهاش رو انجام میده، کتاب رو بخونه. وگرنه هیچ فایدهای نداره. تمرینهاش وقتگیر و سخت هست. اما به جرئت میگم که میارزه. خیلی زیاد.
ممنونم از لطفت امیرمحمد
امیدوارم بزودی خبر خروج از این سردرگمی را برایت بنویسم : )
سلام مثل همیشه زیبا بود …
سلام . من هم برنستاین رو توسط وبلاگ تو بود که بیشتر شناختم. تولدش مبارک.
راستی وبلاگ نویسی رو هم شروع کردم. البته که کاملا نوپا محسوب میشم در این زمینه. ولی خب وبلاگ تو باعث شد که دوباره به وبلاگ نویسی فکر کنم.
آدرسش را گذاشتم. امیدوارم که نوشتن رو هرچند کم، ولی ادامه بدم.
خسته هم نباشی.
آدرس وبلاگ تون چیه؟
آیسان سلام.
چقدر خوشحالم که این کار رو کردی. حتما به لیست وبلاگهایی که میخونمشون خودم، اضافه میکنمش.
از برنستاین ممنونم بابت معرفی کسانی مث گلن گولد، آندره واتس، یویوما و…
از برنستاین ممنونم بابت آکادمی ای که از توش کسی مث دودامل بیرون اومد
از برنستاین ممنونم بابت کنسرت جوانانش و آموزش هاش
از تو ام ممنونم بابت معرفی برنستاین به من
و از تو به خاطر این دو هدیهی فوقالعاده که هر دو در تصویرها هستند ?
اون چندسطری که از دموکراسی نوشته، اگر به درستی فهمیده باشمش، نظر من رو جلب کرد. فکر میکنم، افرادی که معتقدن دموکراسی گاهی میتونه فدایِ توسعه و پیشرفت شه، یا متعقدن رای و نظر افراد بر حسب جایگاهشون باید ضریب داشته باشه واقفن چه ارزشی در ازای این داره فدا میشه؟ اینکه شان و منزلت هر انسانی ارزشمند و محترم شمرده شه چیز کوچکی نیست.
سلام ماوی.
اینجا متن اصلیاش با صدای خود لنی هست. اگه حوصله داشتی، نگاهش بکن. گاهی تو ترجمه، مطلب سختتر بیان میشه:
The Mountain Disappears
سلام
چند وقتی میشه که به دلیلی فرصت نداشتم مثل قبل نوشته هاتون رو دنبال کنم، اما امروز که به بهانه تولدم و جواب دادن به تبریک ها بیشتر وقت برای گوشی گذاشتم به اینجا هم سر زدم که دیدم گویا تولد من با برنستاین در یکروزه:)
قبلا تو پست “دعوت به شنیدن ۱” گفته بودم نتونستم اونطور که باید راجبش بخونم و بشناسمش بخاطر پیدا نکردن نقطه ی شروع مناسبی اما این پست باز یادآوری کرد برام که حتما اینکار رو بعد این دو سه روز که برنامه هام سبک تر شد انجام بدم.
برنستاین از جمله آدم های بزرگی هست که وبلاگ شما در آشنایی باهاش خیلی موثر بود. به نظر من “قانون گردش” که محمدرضا شعبانعلی در توصیه هاش برای وبلاگ نویسی بهش اشاره کردن در وبلاگ شما کاملا وجود داره. درنهایت مثل همیشه ممنون برای نوشته های باارزشتون:)
تولدت مبارک نرگس. از این به بعد تولد تو ذهنم میمونه. همینطور که دوستی دارم که تولدش با شاملو در یک روز هست. ۲۱ آذر.
هر وقت حوصله کردی و وقت داشتی، از دیدن مجموعهی Young People’s Concert شروع بکن. تو یوتوب اکثرش رو پیدا میکنی. اگه فارسی هم بخوای، بابک بوبان دوبله کرده و بیرون اومده.
خیلی ممنونم بابت تبریکتون:)
حتما اینکار رو از هفته بعد شروع میکنم. مرسی برای راهنمایی:)
امیر عزیزم، شناخت بیشتر برنستاین را مدیون تو هستم.
هر چند که با شنیدن نام برنستاین اولین چیزی که در ذهنم تداعی میشود همان سمفونی شماره ۷ شوستاکوویچ است.
که الانم در حال شنیدنش هستم.
مواظب خودت باش.
تا به زودی…
رضا جانم.
به زودی، در آیندهی بسیار نزدیک، با هم به همین شمارهی ۷ با توضیحات لنی گوش میدیم. دوباره و دوباره.