به یاد آن معلم بزرگ، دکتر برتن رز

طبق عادت همیشگی، به جای گوگل، آپتودیت (UpToDate) را باز کردم تا پاسخ سوالم را در آن بیابم. آن چه که تو از سال‌ها پیش برایش تلاش کردی.

سریعا کلمات مورد نظرم را جستجو کردم. اما یک لحظه، به نظرم آمد که در صفحه‌ی نخست مطلبی بود که درست ندیدمش. به آن‌جا برگشتم. عکست را دیدم. لبخند زدم. فکر کردم پیامی درباره‌ی کووید-۱۹ برایمان داری.

اما جمله‌ی کنار عکس را که خواندم، قلبم فشرده شد، نفسم حبس گشت و بی‌قطره‌ی اشکی، گریه می‌کردم.

تو رفته بودی.

برتن باد رز

می‌دانی که هر روز به یادت بودم. از همان زمانی که کتاب نفرولوژی تو را در دست گرفتم. آن کتاب مشکی رنگ. آن کتابی که ماه‌ها برایم مرموز بود.

کسی برایم گفته بود که اگر می‌خواهی اسید و باز و سدیم و پتاسیم و آب را یاد بگیری، یک کتاب قدیمی با جلد مشکی وجود دارد. می‌گفت نامش یادش نیست. اما بسیار عالی است.

و من ماه‌ها به دنبال آن کتاب مشکی رنگ گشتم و آن هنگام که یافتمش، از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم.

می‌دانستی که نفرولوژی را از بقیه‌ی فوق تخصص‌های داخلی بیشتر دوست دارم؟ از همان روز اول، از همان روزهای علوم پایه، این‌گونه بود.

معلمم. هر گاه در این مسیر طولانی خسته و کلافه بودم، هرگاه حوصله نداشتم، هرگاه سوالی داشتم، هرگاه بی‌سوادی خودم آزارم می‌داد، هرگاه بی‌سوادی دیگران آزارم می‌داد، همواره به تو پناه می‌آوردم.

در خیالم، همانند تکیه‌گاهی برایم بودی. واحه‌ای بودی در تمامی این لحظات دشوار.

هیچ‌گاه ندیدمت. احتمالا هم نمی‌توانستم ببینمت. اما برای من، تو بزرگ‌ترین معلم در پزشکی بودی. بزرگ‌ترینِ معلم‌ها.

نمی‌دانم روزهای آخرت چگونه بود. نمی‌دانم. بی‌شک نفس کشیدن با آن ریه‌هایی که به خاطر کووید-۱۹، انگار به دیوار نازکِ بین هوا و جریان خون، آجرها اضافه شده و ضخیم‌تر گشته است، طاقت‌فرسا بود.

می‌دانستی این روزها که نیستی تو را استیو جابزِ پزشکی صدا می‌زنند؟

راست می‌گویند. همین‌طور است.

برتن رز

قطعه‌ی الگار را به یادت گوش می‌دهم. به چشمانت نگاه می‌کنم و قطعه‌ی الگار را گوش می‌دهم. دیگر بی‌اشک گریه نمی‌کنم.

دوستت می‌دارم معلم من. دوستت می‌دارم.

دل‌تنگ‌ترت می‌شوم.

برتن باد رز

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

21 کامنت در نوشته «به یاد آن معلم بزرگ، دکتر برتن رز»

  1. سلام امیرمحمد عزیز

    شاید الان پیش خودت بگی
    این کیه که اینقدر زود پسرخاله شده
    چند وقته که سر میزنم و میبینم هیچی ننوشتی
    و واقعا نگران شدم
    حالت خوبه؟؟؟

  2. سلام امیرمحمد. خوبی؟
    یه سوال داشتم.
    بنظرت دردی که ظاهرا از معده است و بیشتر در پشت ، پایین آخرین دندۀ سمت راست خودشو نشون میده علامت چی میتونه باشه؟(هرچندروز یه بار درد تکرار و تشدید میشه)
    و آیا اون قدری مهم هست که تو دوران کرونایی بریم کلینیک یا مطب بخاطرش؟

  3. امیرمحمدجان! داشتم کتاب میم و آن دیگران رو می‌خوندم. قسمتیش رو برات می‌نویسم از قلم توانمند دولت‌آبادی. این متن رو بخون. تنهات می‌ذارم با کلماتش و برداشت‌های آزاد خودت. امیدوارم سنگینی غم از دست دادن این بزرگ‌مرد، برات هموارتر بشه.
    ((مرگ؛ مرگ و مرگ! گویی همین یگانه حقیقت محض زیستن است، گویی همین حقیقت آدم، حقیقت تو است. چندی اسیر در چم‌وخم آن و چندی برهنه زیر باران مرگ، مرگ…مرگ. این‌جا و آن‌جا، هرکجا و همه جا این مرگ است نشسته در کمین وجود بیم‌زده تو که انسانی، هستی و آگاهی به عدم؛ هراسان از دیدن خبری دیگر، از شنیدن خبری دیگر. اما عجب در این‌ست که هرگز عادی نمی‌شود این حقیقت قاطع، این قانون یقین.))

  4. سلام امیرمحمد. امیدوارم حال دلت خوب باشه.
    خیلی وقت پیش قبل از سال جدید یه جایی گفته بودی راجع به کسایی که سنشون زیاد هست و میخواهند پزشکی بخونن مطلب مینویسی. متاسفانه یادم نیومد کجا بود که همونجا کامنت بزارم. ببخشید که کامنت نامربوط گذاشتم.
    راستش منم خیلی دلم میخواهد نظرات و راهنمایی های تو رو در این مورد بدونم. می دونم که سرت در سال جدید خیلی شلوغ بوده. لطفا هر وقت فرصت کردی اون مطلب رو هم بنویس.

  5. دارم فکر می‌کنم چقدر عجیب و قشنگه، زندگی تو عصری که میشه (راحت تر از گذشته) از آدم‌ها فارغ از قید جغرافیا و زمان، یاد بگیری، بشناسیشون و باهاشون احساس نزدیکی کنی. چقدر عجیبه این نزدیکی.

  6. سلام شاگرد محمدرضا
    دیدگاه من اینه که تو هم روزی معلم بزرگی میشی چون می بینم که رد پای معلم های بزرگ رو دنبال میکنی.
    یک توضیح بدم که چون خوانندگانی که اسم فاطمه دارند، زیاد هستند؛ ترجیح دادم با اسم وبلاگم نظر بذارم.

  7. سلام ….. دکتر برتن رز، محمد رضا لطفی ، زملوایس، برنستاین، دکتر آذرآخش مکری و محمد رضا شعبانعلی این ها اسامی کسانی هستند که در وبلاگ تو برای اولین اسم شان را شنیدم تا حدودی با آن ها آشنا شدم بعد براساس پروسه ای که از آقای شعبانعلی یاد گرفتم اسم شان را در گوگل سرچ کردم و در موردشان خواندم (تبدیل یادگیری قطعه قطعه به یادگیری کریستالی). برای من استاد لطفی مقدمه ای شد برای از سر گیری موسیقی علی الخصوص ایرانی و استاد شعبانعلی مقدمه ای شد برای ارتقای خودم و… /راخمانینف ، بتههون ، باخ این اسامی را میشناختم سال ها پیش انها را گوش میکردم اما در آن زمان درک موسیقاییم بالانبود لذت چندانی نمی بردم اما وبلاگ تو پس از سال ها به یادم آورد .ممنونم به خاطر معرفی کردن ها، به خاطر یاد آوری کردن ها ،به خاطر نوشتن هایت

  8. درک میکنم…
    ۱۳ ساله بودم که کتابی در مورد موفقیت خواندم؛ ((سنگفرش خیابانها از طلاست)) نوشته کیم وو چونگ
    بدلیل سن و تجربه کم، هیچ چیز از آن نفهمیدم… ۴ سال گذشت و تصمیم گرفتم دوباره آن را مطالعه کنم، عرض ۳ هفته تمامش کردم. در آن سه هفته احساس کردم بهترین دوست زندگیم را پیدا کرده‌ام. مردی دانا، دلسوز جوانان، مهربان، پرتلاش، موفق و وطن پرست…
    بعد از اتمام آن کتاب، تصمیم گرفتم برای اولین بار نام او را در گوگل سرچ کنم؛ باورم نمیشد. او ۲ ماه قبل از اینکه من کتابش را تمام کنم مرده بود… آن هم در چه شرایطی. همان مرد موفق که تا چند سال پیش او را مهمترین مرد کره‌جنوبی و پیشگام توسعه تجارت آسیا میدانستد، به جرم اختلاس دستگیر شده بود…
    نمیدانم کتابش را خواندی یا نه، ولی من که خوانده‌ام باورم نمیشود که چنین تاجر متعهدی دست به کلاهبرداری زده باشد، من واقعا باورم نمیشود…
    به همین دلیل است که درکت میکنم. چون مثل تو بهترین معلمم را از نزدیک ندیده‌ام و نخواهم دید… متاسفم برای دکتر برتن رز
    و ممنوم برای این قطعه موسیقی دلنشین

    1. سلام علی.

      هنوز اونقدر در موردش بلد نیستم که خوب بنویسم ولی سعی می‌کنم و بیشتر در مورد Contextualism بخونم و برات یه مطلبی بنویسم. اون وقت درک می‌کنی که چرا این کار رو انجام داد. با دونستنش، از این نگاه مطلق به انسان‌ها فاصله می‌گیریم و پذیرندگی‌مون بیشتر میشه.

  9. ..::هوالرفیق::..
    سلام امیرمحمد،
    امیدوارم این روزها حالت خوب باشد. نمیدانم در این باره چی بنویسم. فقط شروع کردم به نوشتن دیدگاه، که با تو صحبت کنم. دیدی دیگر؟
    زمانی که یکی میرود، تو میگردی با یکی که او را میشناسد صحبت کنی؛ در مورد آسمان و زمین می‌گویید اما انگار همین کافی است. در مورد «هر چیز» صحبت کردن برایت کافی است.

    استیو جابز پزشکی…
    «زندگی صحنه‌ی یکتای هنرمندی ماست / هر کسی نغمه‌ی خود خواند و از صحنه رود»
    صحنه پیوسته به جاست / خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد…«

    پ.ن: و در مورد آن مجلد مشکی رنگ، نشنیده بودم. باید سفر مرموزم را شروع کنم؟ (a new adventure)

    1. برای من خیلی سخت بود از دست دادنش. حضورش دلگرمی بود.

      راستی تبریک میگم که فیلتر هم شدی. دیشب بود می‌خواستم نوشته‌ی جدیدت رو بخونم که متوجه شدم. عجیب بود که هر کار هم کردم باز نشد که بخونم.

      در مورد کتاب رز، خود آپتودیت رو بخونی، منبعش همون کتابه. چون این کتاب آخرین چاپش برای ۲۰۰۱ هست. منم کامل نخوندمش. چند فصل. تمام اون قسمت‌های مغزم که دلش میخواست بیشتر بدونه رو ارضا کرد همون چند فصل.

  10. سلام…
    آدم های زیادی تو دنیا هستند اما آدم بزرگا کم اند امیدوارم از اون کمیاب ها باشید و باشیم.حس کمک به دیگران و مفید بودن خیلی حس زیبایی است که شما هر روز دارید تجربش میکنید منم به امید همین حس های زیبا دارم میجنگم #موفق باشیم در پناه حق دکترجان?❤

  11. مرگ رو باید باور کرد…
    افسوس که سخت میشه باهاش کنار اومد…

    Alzheimer’s disease complicated by the COVID-19…
    به خصوص زمانی که در آنی اون خبر رو میبینی،خودت.بی واسطه…
    سنگینی واژه ی تکیه گاه بودن یک شخص و درحال، نبودنش، غم انگیزه…

  12. چه غمناک..
    روحشون قرین رحمت الهی باشه انشالله..
    چه انسان های محترمی که این روزها از دست نمی دهیم..

    امیدوارم شما و امثال شما به لطف الهی در آینده، روزهای سبزی در پزشکی رقم بزنید که قطعا همینطوره..
    با این امید ها شاید بتوان کمی از این روزها عبور کرد…
    مراقب خودتون باشید.

  13. سلام!
    هر دفعه که میام اینجا یه چیزی هست که یه صدایی رو در عمق وجودم بیدار کنه و این دفعه هم مثل دفعه های قبل با این پیش زمینه اومدم بخونم اینجا رو که باز هم چیزی باشد که دگرگونم کند. ممنونم که اینقدر خوب زندگی رو می فهمی و میای اینجا می نویسی!

اسکرول به بالا