از خاطرات کلینیک: تابویی بزرگ

پشت میز کوچکی در کنار میز استاد نشسته بودم.

یک چهارشنبه‌ی دیگر بود و از ۴ تا ۸ درمانگاه.

فکر می‌کردیم دیگر بیماری نمانده‌ست؛ میخواستم برم چای و قهوه و بیسکویت همیشگی درمانگاه را بیاورم که خود استاد، طبق معمول، من را شرمنده کرد و خودش به سمت فلاسک آبجوش و لیوان و بیسکویت‌ها رفت.

اما در به صدا در آمد.

استاد بر صندلی نشست و دو پسر وارد شدند.

حدودا بیست ساله به نظر می‌رسیدند.

در ورودی، چند متری با صندلی استاد فاصله دارد و معمولا تو این فاصله، استاد یک سلام و علیک اولیه و گرم با بیمار می‌کند.

یکی جوابی نداد و آن دیگری جواب استاد را، نه چندان گرم، داد.

فردی که جواب داد، بر روی صندلی مریض نشست و دیگری در کنارش، در جایگاه همراه بیمار.

زیادی از حد ساکت به نظر می‌رسید. به نظر می‌آمد که او بیمار است و در جایگاه اشتباهی نشسته است. قیافه‌اش درد و رنج بیماران را داشت.

لحظه‌ای سکوت برقرار شد. هم من و هم استاد منتظر بودیم که شروع کنند.

فردی که صحبت کرده بود، نامه‌ای را روی میز گذاشت. معلوم بود نامه حسابی در دست فشرده شده است. دستی که از استرس عرق کرده، نامه‌ای که به عرق دست آغشته شده، و دوباره خشک شده است.

استاد با خوشرویی پرسید که چه مشکلی دارید.

بعد از سکوتی دوباره،‌ همان فردی که جواب سلام را داده بود، با سرعتی سریع شروع به گفتن چند جمله کرد. گویا می‌خواست که سریع‌تر آن‌ها تمام بشوند. دلش نمی‌خواست که روی جمله‌ها بماند و تعللی بکند:

اشاره‌ای به آن پسر ساکت کرد و به سرعت ادامه داد که دوست‌ام را هفته‌ی پیش، چهار نفر به خارج شهر برده‌اند و به او به زور تجاوز کرده‌اند. به پزشکی قانونی رفتیم و نامه‌ای داده شده برای معرفی به اینجا. می‌شود آن را امضا کنید؟

مبهوت بودم. نگاهم به سمت آن پسر رفت. سرش پایین بود. صحبتی نمی‌کرد. حتی به ما نگاه نمی‌کرد. انگار سراسر وجودش پر از شرم و تحقیر بود و از بار این شرم و حقارت حتی نمی‌توانست سرش را بالا بیاورد.

به استادم نگاه کردم. کمتر مواردی را دیده بودم که او جا بخورد. تجربه‌ی زیادی در پزشکی دارد. موارد زیادی را دیده بود. اما گویا تاکنون، با تجاوز به یک پسر بیست ساله مواجه نشده بود.

استادم نامه را نگاه کرد. خواست کمی با او صحبت کند اما او حتی سرش را بالا نمی‌آورد. رو به دوستش کرد که او شاید حرفی بزند.

اما فقط معلوم شد که افغانی هست و کارگر روزمزد. دیگر صحبتی نکردند.

زنگ را زد تا منشی را صدا کند.

در این فاصله، دوباره سعی داشت ارتباط برقرار کند. تلاشش فایده‌ای نداشت. ندیده بودم در صحبت با مریض‌ها کم آوَرَد. معمولا همیشه چیزی به بیمار می‌گفت که حال او را بهتر می‌کرد؛ اما گویا این بار خودش هم نمی‌دانست که چه چیز بگوید.

منشی در را باز کرد. به منشی گفت که ویزیت ایشان را پس بدهید. اشتباهی به اینجا آمده‌اند.

سپس رو به دوست او که ماجرا را گفته بود کرد و گفت این معاینه را برای من ننوشته‌اند و باید بروید پیش جراح؛ ولی سر فرصت، یکی دو ماه بعد، این آزمایش‌هایی را که برای‌اش می‌نویسم انجام دهید.

نسخه‌ای برداشت و آن آزمایش‌های ترسناک را روی آن نوشت. چک کردنِ ایدز و هپاتیت بود.

بلند شدند. دوست‌اش تشکری کرد. خودش هم‌چنان سرش پایین بود و حرفی نمی‌زد.

به آرامی از در بیرون رفتند.

عاجزانه به استادم نگاه کردم. انتظار داشتم که بتواند برای‌ام بگوید که راه درست در این‌جور مواقع چیست.

نگاهم کرد و گفت خودم هم نمی‌دانستم چه‌کار کنم. می‌خواستم بفرستمش طبقه ۴ [پیش روان‌شناس‌های دانشگاه]، ولی معلوم بود که او از پس هزینه‌اش برنمی‌آمد. این‌جا هم کاری از دستم برنمی‌آمد به جز این که برای‌اش این آزمایش‌ها را بنویسم. اولین بار بود که چنین چیزی می‌دیدم.

بیماری دیگر آمد و صحبت ما به بعد موکول شد. بعدی که هیچ وقت نرسید.

گویا تجاوز به پسر تابویی بود که خود استاد هم دلش نمی‌خواست راجع به آن صحبت کند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

11 کامنت در نوشته «از خاطرات کلینیک: تابویی بزرگ»

  1. سلام.وقتتون بخیر.

    داستان دردناکی بود…..جدا از موضوع
    یکی از چیز هایی که افغانستانی ها رو اذیت میکنه اینه که بهشون بگیم افغانی…افغانی واحد پولشون محسوب میشه مثل اینه که من یک هموطن ایرانی خودم رو ریال یا تومن صدا بزنم…..درست تر اینه که بهشون بگیم افغان یا افغانستانی….

    قصد جسارت نبود برای اگاهی گفتم البته میدونم این نوشته مربوط به گذشته است و شاید اون موقع حواستون نبوده

  2. سلام
    ریشه ی همه ی بدبختی هامون از جهله…
    اگه پدر ومادری شجاعت صحبت با بچه هاشون راجع به این چیزا رو داشته باشن، خیلی امار ها پایین میاد…
    اگه نظام اموزشی ما به جای این روش احمقانه ای که پیش گرفته، یکم روی این چیزا مانور بده، خیلی بهتر میشه تا موقعی که یه بچه ندونه چه خبره و بعد توی دام بیوفته…
    البته از حق نگذریم، بچه های این دوره و زمونه خیلی بیشتر از خیلی ها میدونن و یجورایی خودشون اساتید تنظیم خانواده هستن، طبیعی هست که برخوردشون با این مسائل بعضا جذابیتی رو داره تهش افتادن توی دام هایی هست که نتیجش میشه این امارها…
    تازه، اینو یادمون باشه که ما به طور طبیعی همیشه بقیه رو مسئول و مقصر میدونیم، همیشه بقیه بدهستن، توی تمام داستانهایی که راجع به تجاوز و اینجور چیزا به گوشمون میخوره، طرف مقابل یه حیوون بوده و اون فقط یه قربانی بیچاره، هیچ کس اینو نمیگه اهای دختری که قربانی شدی، چجوری به اون پسر اعتماد کردی؟ روی چه حسابی باهاش رفتی؟
    نمیخوام بگم صد در صد تقصیر خود طرف بوده، ولی قطعا نباید از مکافات عمل غافل شد…
    و السلام…
    🙂

    1. سلام علیرضا.
      فکر کنم بهتره که ادامه‌ی این نوشته رو که می‌نویسم، بخونی. شاید یکمی دیدت نسبت به بچه‌ها عوض بشه.
      البته این ماجرایی که من نوشتم، بچه نبود. یه پسر بیست ساله بود که توسط دوست‌هاش مورد تجاوز قرار گرفته بود. ولی خب ادامه‌ی این ماجرا رو بیشتر در مورد بچه‌ها می‌نویسم و کودک آزاری.

  3. محمدامین عنابی

    متاسفانه در اکثر موارد والدین به جای اینکه در کنار فرزندشون باشن بهش به چشم یک مجرم و گناهکار نگاه میکنن

    1. سلام امین.

      خوشحالم اینجا میبینمت 🙂

      شاید این برات جالب باشه. شاید در ظاهر بی‌ربط باشه ولی مطمئنم متوجه میشی منظورم رو:

      Although parents often fear that strangers will abuse their children, it has been well-documented that most child sex offenders are known to their victims

      (از سازمان جرم‌شناسی استرالیا)

      این تابو رو قرار نیست اینجا تمومش کنم. نوشتن در موردش رو ادامه میدم. بالاخره تابو باید یه جایی شکسته بشه.

      1. محمدامین عنابی

        سلام امیر‌محمد
        ممنون منم همینطور خیلی خوشحالم که به این آسیب اجتماعی توجه کردی
        متاسفانه این هم یکی دیگه از حقایق تکان دهنده درباره‌ی این مسئله هست که شاید نقش مهمی هم در شکل گیری این تابو داشته باشه.
        مطمعنا با شکسته شدن این تابو از آسیب های جدی ناشی از تجاوز تا حد زیادی پیشگیری میشه.

  4. واقعا تابوی بزرگی هست. آمارها هم واقعا تکان‌دهنده هستن. البته آمارهای رسمی. غیر رسمی‌ها که بماند.
    یکیش این که مربوط به who هست برای کل دنیا:
    ۴۰% از مبتلایان به هپاتیت و ایدز در سن ۱۲ تا ۲۱ سال به خاطر تجاوز در کودکی بهشون مبتلا شدن.
    از هر ۵ دختر و از هر ۱۳ پسر، یک نفر در کودکی مورد تجاوز بوده. البته فک کنم توی کشورهای جهان سومی از جمله کشور ما حداقل توی بعضی مناطق آمار برعکسه. یعنی تعداد پسرا بیشتره.
    واقعا آدم نمیدونه چی بگه و یا چیکار بکنه. کودکی و نوجوانی زمانی نیست که فرد بخواد همچین چیزی رو تجربه کنه.
    واقعا دوست دارم بدونم تو ذهن اون انسان (حیوان)ی که به یه بچه تجاوز میکنه چی میگذره. شایدم نه، دوست نداشته باشم. نمیدونم. احتمال زیاد چیزی جز لجن وجود نداره.

    1. وقتی تو پرانتز حیوان رو نوشتی، برام سوال شد که این مختص “انسان خردمند” هست فقط؟ یا در بین بقیه‌ی حیوانات هم وجود داره و کلا از لحاظ تکاملی چه شکلی هست. خود مسئله‌ی rape رو میدونم بین حیوانات هم وجود داره. ولی باید بازم بگردم ببینم child abuse یا male rape هم وجود داره یا نه.

      1. هست انگار. تجاوز که هست. رابطه‌ی جنسی در بچه‌ها هم هست ولی انگار حالت غریزی داره و ابیوز حساب نمیشه. یه جورایی عادیه انگار. نه صرفا با بچه. بلکه فرضا با همه رابطه ایجاد میکنه بدون در نظر گرفتن جنس و سن‌.
        خصلت این افراد هم پس واقعا حیوانی هست.

      2. امیرمحمد جان دیشب که نوشته و این کامنت رو خوندم، یه مقدار در موردش فکر کردم و سری دوباره به کتاب‌های زیست‌شناسی و رفتارشناسیم زدم…

        می‌دونی در مورد فعالیت جنسی، توی سیر فرگشت دوتا روند وجود داشته؛ یکی افزایش قدرت و شانس بقا بوده… مثلاً گونه‌هایی هستن که قبل از جفت‌گیری با جنس ماده، مواد اسپرم‌کش وارد بدن پارتنرشون می‌کنن تا احتمال لقاح با اسپرم خودشون (و نه نرِ قبلی) رو افزایش بدن. افزایش قدرت بقا در محیط یا حرکت گامت‌ها هم تو همین روند بودن.
        یه روند دیگه‌ای که به موازات این طی شده، تولید مثل محافظ‌کارانه‌تره. اگه خاطرت باشه یک بار محمدرضا در مورد یا کریم (یا موسی کو تقی‌ها!) در این مورد گفته‌بود؛ که دیگه گونه‌ها از چندصدتا تولید مثل که شاید ده‌تاش به ثمر بشینه، حرکت کردن به سمت یکی دوتا که هر دوشون زنده بمونن. اتفاقاً تک‌پارتنره شدنِ گونه‌ها هم در همین راستا بوده.
        تک‌پارتنر بودن اطمینان انتقال ژن رو به مذکر می‌داده و باعث می‌شده مراقبت از مؤنث بیشتر شه (که انتقال ژنِ مؤنث رو هم تضمین می‌کرده) و یه جوری توافق برد-برد بوده!

        نقطه‌ی مهم این روندها اینجاست که وقتی گونه‌ها می‌رن به سمت کمیت پایین و کیفیت بالا، خیلی از اون ظرفیتِ پیشینی که داشتن برای تولید مثل زیاد بی‌استفاده می‌مونه. خیلیا معتقدن اینه که باعث شده رفتارهای جنسیِ بدون هدف تولید مثل به وجود بیان.
        مثلاً توی شامپانزه دیگه معروفه رفتار خود ارض*ییش.

        خلاصه که تا جایی که می‌دونم این رفتارها مختص انسان نیست و غریزه‌ایه که بی‌استفاده مونده.
        مثل خیلی چیزای دیگه، می‌شه با نئوکورتکس باهاش برخورد کرد، می‌شه هم به همون لیمبیک اکتفا کرد.
        البته‌ها… احتمالاً می‌دونی گرایشات خاص جنسی، جنبه‌های خیلی مختلفی رو دارن و به هیچ عنوان نمی‌شه گفت مثلاً چون نمی‌تونستن یا نمی‌شده فرم روتین رو تجربه کنن به این سمت کشیده شدن. اتفاقاً خیلی اوقات برعکس این فرض صادق بوده.

        1. سلام متین.

          ممنونم که به این خوبی برام توضیح دادی.

          منم تا جایی که خوندم،‌ دیدم در حیوانات هم وجود داره. فعلا میخوام برم به سمت این که روانشناسی تجاوز توی انسان رو یکم دقیق بخونم. لایه‌های مختلفی داره واقعا. خودت بهتر از من میدونی که یه سری میگن در مورد قدرت هست و در اینجا س*ک*س شده روشی که باهاش قدرت رو نشون میده. یه لایه‌ش همینی هست که خودت گفتی و …

          باید بیشتر در موردش بخونم واقعا.

          ولی فعلا کاری که می‌خوام بکنم اینه که یه مقدار در مورد این موضوع بیشتر بنویسم. البته جزئی‌تر. تجاوز خیلی گسترده ست. بیشتر در مورد کودک‌آزاریِ پسر‌ها. فکر می‌کنم به این موضوع کم‌تر پرداخته شده. در مورد بقیه‌ی حالت‌ها، بیشتر صحبت شده. بیشتر کاری هم که البته می‌خوام بکنم ترجمه کردن قسمت‌هایی از کتابی هست که در این باره پیدا کردم.

          Victims No Longer – Mike Lew

          کار بیشتری از دستم برنمیاد. امیدوارم حداقل برای تعدادی مفید باشه.

اسکرول به بالا