چند پیشنهاد برای روزهای‌ بی‌انگیزگی در پزشکی

تو چطور انگیزه خودت را در مسیر پزشکی حفظ می‌کنی؟ چطور همیشه این‌قدر باانگیزه هستی؟ چطور حوصله داری؟

سه سؤالی که بارها و بارها مورد خطابش واقع شده‌ام.

سه سؤالی که – همین ابتدا بگویم – کاملاً برداشت اشتباهی نسبت به من است.

البته که به آن‌ها حق می‌دهم.

حتی افرادی که به من نزدیک هستند و نسبتاً زیاد همدیگر را می‌بینیم، اشتباه متوجه می‌شوند، چه برسد به افراد دورتر.

می‌خواستم این حرف‌ها را در نوشته‌ی احساس ناکافی بودن به عنوان دانشجوی پزشکی بیاورم، اما احتمالاً آن نوشته را چند پست جداگانه کنم و بعدها از آن‌جا به این نوشته‌های جداگانه لینک بدهم که بشود بهتر در موردشان گفت‌و‌گو کرد.

اولینِ این نوشته‌ها در مورد همین انگیزه است.

این‌که از بیرون، من فردی به نظر می‌رسم که دائماً انگیزه دارد. با انگیزه بیدار می‌شود. همانند مجری‌های برنامه‌های ۶ – ۷ صبح، با انرژی صبح بخیر می‌گوید و به عکس قهرمانش نگاه می‌کند و همانند آن مونولوگ معروف سریال آناتومی گری جمله‌ی «It’s a beautiful day to save lives» را گفته و قهوه و صبحانه خورده، به سمت بیمارستان می‌رود.

این‌که خسته نمی‌شود و دائماً حوصله‌ی بیماران را دارد. این‌که حوصله‌ی درس دادن دارد. این‌که حوصله‌ی درس شنیدن دارد. این‌که مشتاق است که بداند. این‌که دلش می‌خواهد راند طولانی باشد.

نه. این‌طور نیست.

حرفم نه ریا است و نه فروتنی. درست‌تر این است که بگویم:

من اکثر روزها ادامه می‌دهم.

دقیق‌تر این است که بگویم:

من اکثر روزها «ادامه» می‌دهم. برخی روزها نیز خودم را مجبور به ادامه‌دادن می‌کنم. تعدادی روز نیز وجود دارد که این ادامه‌دادن، در حداقلِ ممکن است. یک‌سری از روزها هم اتفاق‌هایی پیش می‌آید که انگیزه‌ای برای ادامه دادن پیدا می‌کنم که اثر آن و فکر کردن به آن، حتی در روزهای بی‌حوصلگی و بی‌انگیزگی، برای ادامه دادن، کافی است. در این شرایط، به لحظه‌های کوچک و اثر آن‌ها نیز توجه مضاعف می‌کنم.

ادامه دادن با دائماً انگیزه داشتن فرق می‌کند. اولی از جنس «مدیریت انگیزه» است و دومی از جنس شیادی.

برای هر روز ادامه دادن، نیازی نیست که دائماً انگیزه داشت. اصلاً نمی‌شود دائماً انگیزه داشت. مگر می‌شود دائماً خوشحال بود؟ مگر می‌شود مفهومی به اسم اندوه را از زندگی حذف کرد؟ انگیزه نیز از این جنس است.

کارهایی که در ادامه می‌گویم هم قرار نیست اثر دائم داشته باشند. فکر نکنید با انجام این اقدام‌ها می‌توان تمام مشکل را برطرف کرد. این اقدام‌ها هم اثر موقت دارند؛ اما تجمعی. باید آن‌ها را تقویت کرد.

با این‌که علت این مسئله احتمالاً پایه‌ی تکاملی دارد، کار ندارم: همان مثال معروف که آن موجودی که بعد از پیدا کردن غذا آن‌قدر خوشحال و راضی می‌شد که دیگر به جستجو نمی‌پرداخت، احتمالاً با اولین کم‌غذایی و زمستان، تلف می‌شد و ما نوادگان آن موجودی هستیم که خوشحالی‌اش بعد از یافتن غذا نسبتاً سریع‌تر فروکش می‌کرد و دنبال غذای بیشتر می‌گشت.

این کارها هم که می‌گویم، اصلاً کافی نیست.

باید روی مدیریت انگیزه کار کرد و این زمان‌بر است.

این اقدام‌ها را به عنوان یک بوستر، یک نقطه‌ی شروع، یک هل‌دادن اولیه، یک اتفاق برای ادامه دادن و یک لحظه‌ی کوچک با اثری شاید بزرگ در نظر بگیرید.

آن‌ها را در ادامه می‌نویسم. شاید برای شما چنین پاسخی ایجاد نکنند. اما امیدوارم که حداقل بتوانند از آن Aha Moment ها ایجاد کنند که بتوانید مشابه‌شان را برای خودتان بیابید.

۱. دیدار و صحبت با استادان

از اواخر ترم دوم علوم پایه تا الان که آخرین سال رزیدنسی طب داخلی را می‌گذرانم، این کار را انجام می‌دهم. آن روزهایی که خیلی بی‌حوصله هستم و به شکل کلی انگار کمی رنگ معنا برایم کم شده است، به پیش یکی از این استادها می‌رفتم و می‌روم. مثلاً به اتاقش، درمانگاهش، سر راندش یا حتی با برخی تلفن.

می‌گفتم آمدم یک سر بزنم و خبری بگیرم. آمده‌ام که همین‌طور صحبت کنیم. اصلاً از این نمی‌گفتم که بی‌انگیزه هستم یا بی‌حوصله.

یک ساعتی – کم و بیش – می‌نشستیم و از هر دری صحبت می‌کردیم. این وسط یک حالت ونتیله کردن – به معنای روان‌پزشکی‌اش، یعنی صحبت آزادانه از هیجان‌ها – نیز اتفاق می‌افتاد. از یک پدیده‌ای که عصبانی یا غمگینم می‌کرد، صحبت می‌کردم. فرد مقابلم نیز همین‌طور. این پدیده بستگی به نزدیکی ارتباط می‌توانست خیلی شخصی نیز باشد.

این ساعت که می‌گذشت، معمولاً آرام‌تر می‌شدم. هیچ‌گاه از بی‌حوصله بودنم نمی‌گفتم. دنبال انگیزه گرفتن از او نبودم. نه این‌که اگر بگویم، ایرادی داشته باشد. می‌شد گفت. اما می‌فهمیدم که این بی‌حوصلگی قرار است اتفاق بیفتد و هر روز نمی‌شود که حوصله و انگیزه داشت.

هر چند کم پیش نمی‌آمد که جمله‌ای، خاطره‌ای، تعریفی، حس‌شان نسبت به من یا … بگویند که برای من انگیزاننده نیز باشد.

اما من به این خاطر نمی‌رفتم. این اتفاق، دستاورد دیگرش بود.

دستاورد اصلی، اثر حمایت اجتماعی آن‌ها بود. بودن کنار آن‌ها بود. شنیدن خاطرات آن‌ها و ادامه‌دادن‌های آن‌ها بود. صحبت کردن و تخلیه‌شدن خودم بود.

۲. صحبت با دوستانم

همین حمایت اجتماعی، در صحبت با دوستانم نیز وجود دارد. اثرش اصلاً کم‌تر از اولی نیست.

این‌جا دو نکته‌ی کوچک است که اگر دیدید دوست‌تان چنین مشکلی دارد و از آن دارد می‌گوید، رعایت کنید.

نخست این‌که بشنوید. لازم نیست هر لحظه راه حل بدهید. شنیده‌شدن موهبتی است که نصیب هر کسی نمی‌شود. حضور می‌خواهند و گوش شنوا، نه زبان زیادی از حد وراج.

عمدتاً افراد در این لحظات به دنبال ونتیله شدن هستند. کمی بگویند و آرام شوند و دوباره به ادامه دادن بپردازند. نمی‌خواهد دائم فکر کنید و یک راهی جلوی پایش بگذارید.

دوم این که از اثر دوستان غیر پزشک غافل نشوید. تحقیقاتی نیز در این مورد داریم که اثر دوستان غیر هم‌حرفه روی کیفیت زندگی آدم بسیار قابل توجه است و این‌جا می‌توانید از این استفاده کنید.

۳. یک سریال یا فیلم پزشکی

این کار را هم بارها انجام داده‌ام. البته الان ماه‌ها است که کم شده است. اما دیدن یک قسمت سریال، دیدن یک فیلم پزشکی، روی روحیه و انگیزه من تأثیر زیادی داشته و دارد.

مثلاً خوب یادم است که وقتی حوصله نداشتم و Patch Adams را دیدم، چقدر حس‌های دیگری به وجود آمد که جای آن ملال را گرفت.

یا هیجان‌های قسمت‌های دکتر هاوس یا آناتومی گری برای من در سال‌های پیش بسیار پررنگ بود.

۴. تاریخ علم

روحیه و حس و انگیزاننده‌ای که تاریخ علم به من می‌دهد، کمتر چیزی برایم دارد. وقتی به سراغ آن می‌روم، حس می‌کنم یک میراث در دستم است که من نیز آن را باید روزی – و امیدوارم ذره‌ای بهتر – تحویل بدهم.

بارها شده که تاریخ علم چند قطره اشک به چشمم آورده است.

کتاب‌های بی‌نظیری وجود دارد. همین‌طور مقالات فوق‌العاده. اما اگر آن لحظه این‌قدر حوصله‌تان کم است که به فایل صوتی یا ویدیو نیاز دارید، در یوتیوب زیاد می‌یابید.

چه سرچ کنید؟

این همه دارو. این همه بیماری. یکی‌اش را با کلمه history/discovery یا کلمات مشابه سرچ کنید. مثلاً history malaria (می‌دانید که در سرچ بهتر است preposition مثل of و in و at و … را حذف کنیم).

یا etymology برای کلمات بنویسید: مثلاً lupus etymology. چرا بیماری به اسم گرگ است؟

۵. افرادی که آن‌ها را تحسین می‌کنم

دیدن صحبت‌های افرادی که آن‌ها را تحسین می‌کنم نیز برای من مؤثر است. من عاشق برتن رز هستم. آرزویم این بود که شاگردش باشم. بارها آن ویدیوی کوتاهی که تاریخ آپتودیت را می‌گوید، دیده‌ام. من کانتارجیان را دوست دارم و صحبتش را دیده‌ام.

این‌ها را از کجا پیدا کنیم؟ نویسنده‌های تکست‌بوک‌ها. ادیتورهای تکست‌بوک‌ها و …

۶. شرکت در/خواندن/دیدن CPC

ادامه دارد…

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

11 کامنت در نوشته «چند پیشنهاد برای روزهای‌ بی‌انگیزگی در پزشکی»

  1. سلام امیرمحمد جان.
    قبل از هر چیز ممنونم از همه محتواهای خوبی که توی این چند سال تولید کردی و ازت یاد گرفتیم.
    این اولین کامنت من در سایت شماست بعد از سالها شناختن و دنبال کردن شما.
    حس خوبی ندارم که این رو بگم و اولین کامنتم رو با درخواست از شما شروع کنم ولی چون موضوع مهمه میگم.
    یکی از نزدیکان مشکوک به سرطان هست و اینجا دکتر متخصص خوبی نداریم خیلی. امکانش هست باهاتون در ارتباط باشم که یا خودتون یا افرادی که مورد تاییدتون هستن،سرنخ هایی بدید برای بررسی وضعیت ایشون؟
    اگه این محبت رو بکنید ممنون تون میشم.

    1. امیرحسین جان سلام.

      من معذرت میخوام که خودم امکان انجام چنین کاری رو ندارم. اما در درمانگاه جنرال داخلی بیمارستان امام خمینی، استادهای من هستند. هم‌چنین خانم دکتر نسیم خواجوی‌راد، در درمانگاه یلدا (اون هم دولتی هست) و جایش کنار بیمارستان هست، حضور دارند. هر کدوم که مراجعه کنند، عالیه.

  2. ماه دخت خانوم🌙

    راستش امسال سومین سالیه ک پشت کنکوری هستم
    هر روز با احساسات مختلفی دست و پنجه نرم میکنم،بعضی وقتا عصبانیم ازین که چرا تمام تلاشمو اون موقعی که باید صد خودمو میزاشتم نکردم،بعضی وقتا خستم و بی حوصله و دنبال راه فراری از درس خوندن میگردم، بعضی وقتا از خودم و شرایطمو کنکور و زنده بودن و همه چیز متنفرم و احساس خشم و غضب میکنم و هزاران هزار احساس دیگه که هر لحظه منو محاصره میکنن
    بخام صادق باشم فکر میکردم تنها راه نجاتم ازاین احساسات و شرایط و کلا همه چیز ، توی قبول شدن ی رشته ی تاپ که بهش علاقه دارم و تضمین کردن ایندم قرار داره.چقدر خوب که متن شمارو خوندم.الان میفهمم که چقدر نابالغ و ساده بودم…بی حوصلگی،بی انگیزگی و احساسات متناقض مختلف توی هر حالتی ،چه اوج خوشبختی چ اوج بدبختی سراغمون میان.مهم اینه ک کنترلشون کنیم
    راستش بنظرم مسیر خیلی مهمتر از مقصده.باید سعی کنیم این مسیر رو قابل تحمل تر کنیم واسه خودمون و جوری خودمون و شخصیتمونو شکل بدیم که حتی از بدترین و سخت ترین لحظات طی کردن مسیر هم یجوری لذت ببریم.اینجوریه که زندگی قابل تحمل تر و خوشگل تر میشه

  3. حس میکنم مهمترین چیزی که باعث شکل گیری این ادامه دادن و پرسیدن سوال افراد از تو که چطور …؟! شخصیتت هست. کم پیدا میشن آدمهایی که ادب، وقار و آرامش داشته باشند ودر عین حال هنگام صحبت با اونها احساس راحتی بکنی .
    مطمئنا یکی از اتفاق های خوب زندگی من اینه که با این وبلاگ آشنا شدم .

  4. If comfort is a construct
    I don’t believe in good luck
    Now that I know what’s what
    I hate it here so I will go to
    secret gardens in my mind
    People need a key to get to
    The only one is mine
    I read about it in a book when I was a precocious child
    No mid-sized city hopes and small town fears
    I’m there most of the year
    Cause I hate it here
    I hate it here

    1. I’m lonely but I’m good
      I’m bitter but I swear I’m fine
      I’ll save all my romanticism for my inner life and I’ll get lost on
      purpose
      This place made me feel worthless
      Lucid dreams like electricity, the current flies through me,
      and in my fantasies I rise above it
      And way up there, I actually love it

  5. امیرمحمد عزیز، دانشجوی پزشکی نیستم ولی حس می‌کنم با خوندن وبلاگت منم میتونم دوست شما باشم و از پزشکی لذت ببرم. 🙂
    مرسی که انقدر زیبا می‌نویسید. 🤍

  6. فرزاد غنی زاده

    عجیب ترین coincidence بود برام ، در اوج ملال در یکی از بی انگیزه ترین روز ها بودم و اومدم به وبلاگت سر بزنم و به قول خودت از “دیدن صحبت ادم هایی که تحسینشون میکنم” کمک بگیرم و وقتی دیدم که جدید ترین پست دقیقا دوای درد منه نفس راحتی کشیدم … من یک ماهه استاژر شدم و از اول دوره پزشکی این وبلاگ برام یه جای امن و دلگرم کننده بوده … چقدر خوشحالم که تصمیم گرفتی به این موضوع اضطراب ناکافی بودن و بی انگیزگی بپردازی .. واقعا نیازش حس میشه
    بی صبرانه منتظر اون چند “پست جداگانه “ هستم

  7. با اینکه هنوز وارد دنیای پزشکی نشدم
    اما همین که خیالشو دارم خیییلیه و کلی حس و حال خوب می گیرم.

    الان که در مسیر رسیدن به پزشکی هستم بعضی از مواردی رو که اشاره کردید امتحان کردم برام مفید بودن.
    حتی امشب قبل شروع پارت آخر مطالعه از مورد سومی که اشاره کردید استفاده کردم البته من فقط یک قسمت از سریال پزشکی، که بهم انگیزه میده رو دانلود کردم و با اینکه هر زمان که بخوام ببینم، تکراری هست اما با دیدنش کلی انگیزه می گیرم. و همچنین یه سری شات از قسمت های بعدی گرفتم که با دیدنشون ضمیرناخودآگاه عزیز در یک آن، همه ی هیجان ها رو با خودش میاره.

    درمورد صحبت با دوستان، بیشتر شنونده هستم. که گاهی احساس می کنم همین که فقط در کنار کسی باشی چقدر حال خوب به طرف مقابل میدی. و این حس رو خیلی دوست دارم.

    و اینکه اگر من به جای شما بودم وبلاگتون رو هم به موارد گفته شده اضافه می کردم برای من که خیلی انگیزاننده هست. بابتش ازتون ممنونم.

    اکثر اوقات دوست دارم بیام اینجا، بخونم و بنویسم. گاهی خیلی طولانی و خارج از چارچوب هام می نویسم که دوست ندارم اینطوری باشم و وقتی ببینم درج (نشده) خوشحال می شم.

    در خیالمون، دست و پازدن های نامنظم رو برای افراد منظم و بزرگ نمی بینیم. نمی دونیم که برای رسیدن به جایگاه هایی که دارن و بدست میارن، چقدر ادامه دادن در شرایط سخت، چقدر امید بدون خوشبینی، چقدر سردرگمی، چقدر سخت کوشی، چقدر بغض و گریه، چقدر تحمل کردن ها، داشتن تا شدن این کسی که می بینیم و تحسین می کنیم.

    گاهی محکوم به ادامه دادنی حتی برای خودت*

اسکرول به بالا