بیمارستان نمازی – اورژانس بزرگسال – قسمت حاد ۲ – ساعت ۱ بامداد – ۱۲ مرداد ۹۶
— از مامانم چجوری عکس میگیرین؟
— با اینی که اینجاست.
(دستگاه سونوگرافی را به کوثر نشان دادم).
— این چجوری عکس میگیره؟
— این رو میبینی؟ میذاریم رو شکمش. عکس میگیره.
(پروب سونوگرافی را نشانش دادم).
رزیدنت آمد. رو به کوثر کرد.
— چی میگی کوچولو؟
— میگم از مامانم چجور عکس میگیرین؟
دندانهایش افتاده بودند و هنوز در نیامده بودند. موهایش کمی بلند بود و یک تیشرت گلبهی به تن داشت.
— الان میبینی.
دستگاه را روشن کرد. کمی ژل بر روی پروب زد.
کوثر با تعجب فراوان به کل فرایند نگاه میکرد.
کوثر و مادرش تصادف کرده بودند. مادرش پشت فرمان بود. صورت و شکم مادر ضربه خورده بود. لکههای خون بر روی لباس و دستها و صورتش خشک شده بود. نگران بود. بیچاره با آن حال میخواست حواسش به کوثر باشد که در هیاهوی اورژانس گم نشود. مادر بود.
رزیدنت سونوگرافی را شروع کرد. کلیهها خوب بودند. کبد خوب بود. دور قلب خون جمع نشده بود. وضعیت مثانه خوب بود. به روی رحم رسید.
متوجه شدم که دارد بیشتر از معمول مکث میکند. همینجور به تصویر نگاه میکرد. به ما گفت که رحم نباید اینقدر تیره باشد، باید خاکستریتر باشد.
از خونریزی میترسید.
رزیدنت برای چند لحظه رفت. بیچاره بدجوری سرما خورده بود. رفت دستمال بردارد.
چهرهی مادر کوثر خیلی نگران بود. به من گفت:
— اگه چیزی شده به خودم بگید. چی شده؟
لبخندی به او زدم و گفتم صبر کنید تا آقای دکتر برگردد. الان لازم نیست نگران چیزی باشید.
همان موقعها بود که پدر کوثر هم به ما ملحق شد. زمان در اورژانس به صورت معمولی نمیگذرد. نفهمیدم که دقیقا کی آمد.
دست همسرش را گرفته بود و آرام موهای او را نوازش میکرد. گاهگاه به صورت او بوسهای میزد. در همین حال حواسش به کوثر بود که جایی نرود. مرد بدبخت نمیدانست برود کوثر را بغل کند یا همسرش را. حواسش به کدام باشد.
رزیدنت برگشت. نوک بینیاش قرمز بود.
لحظهای گویا چیزی به ذهنش رسیده باشد.
رو به بیمار کرد و پرسید:
— خانم پریود هستی؟
با کمی خجالت گفت بله.
چهرهی نگران رزیدنت آرام شد. خیالش راحت شد که خون جمع شده در رحم، از پریود بودن فرد است. نه از ضربهی تصادف. خندید و گفت:
— خدا رو شکر که پریودی!
فکر نمیکنم این جمله را کسی در طول عمرش زیاد بشنود! موقعیتهای خاصی کاربرد دارد. یکیش این جا بود.
رزیدنت دستمالی آورد و به بیمار داد تا ژل روی شکمش را پاک کند. ماشین سونوگرافی را خاموش کرد.
مرد خوشحال بود. بوسهای دوباره به صورت همسرش زد.
رفت و دست کوثر را گرفت. نوبت کوثر بود که معاینه شود.
خوب بود.فکر میکنم در نوشتن داستان های کوتاه یا بیان اتفاقات تلحر دارید.
خیلی خوب بود… واقعا لذت بردم…
سلام امیرمحمد.
خوشحالم اینجا میبینمت.