حدود چهار سال پیش بود که با یک معلم جدید آشنا شدم. از طریق کتابش.
نه. حرفهای بالا مناسب نیستند برای شروع نوشتن از او. شاید شروع با آن جملات I have a thing for مناسب باشد. آره. این شاید بهتر باشد.
من یک علاقهی خاص به کتابهایی دارم که اپیگراف دقیق و بجا دارند.
و او، بیشک استاد این کار بود. از کجا چنین اپیگرافهایی میآورد که در این ساختار به درستی مینشیند؟
این اولین ویژگی کتابش بود که دیدم. اما اینکه کافی نیست که عاشق ذهن یک نفر شد، هست؟ نه.
یک فصلش را خواندم و فهمیدم که چقدر نمیفهمیدم. چه مسئلهی مهمی را هر روز نادیده میگرفتم.
آخر فصلش رسید و دیدم نوشته است که A final word.
فکر کردم میخواهد خلاصهای یا نکتهای را بگوید. اما نه. اینطور نبود.
یک جهانبینی در آن قسمت قرار داشت. جهانبینی کسی از سال ۱۹۸۰ در ICU به سر میبرد. بیش از چهار دهه.
اما تجربه که کافی نیست، هست؟ نه.
اما کنار هم قرار گرفتن این تجربه و بررسی مقالاتی که به قول خودش تجربه و خرد جمعی (pooled expertise) هستند (متاآنالیز) و آنها را کنار تجربهی ۴۴ ساله گذاشتن و از آن نگاه نوشتن، همتا ندارد.
هر چه بیشتر کتابش را میخواندم، بیشتر عاشق ICU میشدم. از آن من که ICU را صرفاً محیطی برای هدیه دادن باکتریهای مقاوم میدانست، به منی که امکان اعجاز ICU را میدید، تبدیل شدم و بعدها که خودم به یک ICU با فردی خردمند و خوشفکر رفتم و ۵ هفتهای با او راند کردم، این را تجربه کردم که دقیقاً همینطور است.
به همین خاطر منتظر اولین فرصت بودم که ویرایش جدید کتابش را شروع بکنم. ویرایش پنجم. ویرایش پنجم کتابی که یکتنه نوشته است.
اولین کتاب پزشکی که بعد از تمرکز چند ماهه روی هریسون به خاطر بورد میخواستم بخوانم، کتاب او بود.
فهرست را نگاه میکردم و به سراغ سدیم رفتم.
من عاشق این مبحث آب و الکترولیت و اسید و باز هستم. این را هم مدیون یک معلم دیگر – برتن رز – خواهم بود.
فصل را باز کردم و وقتی میخواندم، لبخند روی لبم بود. من آنقدری سدیم را میفهمم که بگویم میدانم این مطلب را به این شکل ساده و شیوا نوشتن، چقدر دشوار است. تک تک کلماتش را دقیق خواندم. دو بار. برخی را هایلایت کردم. آخرین جرعه آخرین هایلایتر باقی ماندهام از دوران بورد هم مصرف شد و تمام شد. به سراغ تهماندهی مدادرنگیها رفتم.
خواندم و خواندم. یک قسمتش فقط برایم عجیب بود که چرا چنین نظری داشته که متفاوت با دیگر کتب است. اینطور مواقع تا آخر فصل میخوانم و بعدش اگر بشود برای نویسنده مینویسم. فصل را خواندم. تمام شد.
خواستم برایش بنویسم. هم آن قسمت متفاوت را بگویم، هم تشکر بکنم و هم – نمیدانم – باز هم تشکر بکنم.
به دنبال ایمیلش گشتم. عجیب بود. نمییافتم. گشتم. از پرپلکسیتی که در این کار خوب است کمک گرفتم. نه. انگار نه انگار. از یکی از دوستانم کمک گرفتم. او هم نمییافت. صفحه لینکدینش را یافتم. اما حتی به نظرم بیحرمتی و خارج از نتیکت بود که بخواهم ریکوئست کانکت بدهم یا آنجا برایش بنویسم. دور زدن مسیرها را دوست ندارم. آن فلش کوچک را زدم که به جای کانکت، فالو را انتخاب بکنم.
باز هم گشتم. ایمیل را نیافتم. اما این حین یک مصاحبه از او یافتم. مصاحبهای برای چند ماه پیش در مورد آخرین ویرایش کتابش.
وعدهی یکیشدهی ناهار و شام را آماده کردم و شروع کردم به گوش دادن به او. همان اول پشیمان شدم. آنقدر بعضی از حرفهایش برایم خاص بود که باید مینوشتم و غذا مزاحم بود. سریع خوردم و به سراغ نوشتن رفتم.
گوش میدادم.
عمیق.
کمتر کتابی اینقدر لذت فهمیدن را دوباره به این شکل زیبا به من یادآوری میکند. به همین خاطر دلم میخواست نویسندهاش را بیشتر بشناسم.
چقدر برایم الهامبخش بود. کارش. طرز نگاهش. معلمیاش. عمقش. علاقهاش.
بیشتر از قبل علاقمند شدم که به او ایمیل بزنم.
و ناگهان رسید به آن قسمت از مصاحبه.
از او پرسید: این آخرین ویرایش کتاب خواهد بود؟
پاسخ داد: آره. من الان ۷۸ سالم هست. هنوز ICU میروم و راند میکنم. ولی کتاب نوشتن برایم سخت شده. قبل از فراگیری اینترنت حدود ۴۲ ژورنال در این زمینه وجود داشت که من کامل دنبال میکردم و کتاب را با آنها آپدیت میکردم. الان بیشتر از صد تا ژورنال در این حوزه هست و من به اندازه قبل جوان نیستم و نمیتوانم یکنفره با همه اینها پیش بروم و برای همین این ویرایش احتمال خیلی زیاد آخرین ویرایش خواهد بود.
پلک زدن. بغض. چشمانم را بستن و چهره پاول مارینو را تصور کردن و سنگینی پایان میراث او را لمس کردن. پایان The ICU Book را.

منم با وجود اینکه استاجری خُرد بیشتر نیستم، واقعا کتاب مارینو رو خیلی دوست دارم. ولی بعضی جاها که مخالف با شواهد موجود میگه رو درک نمیکنم.
مثلا توی فصل DVT میگه بی حرکتی اصلا برای چی باید ریسک فاکتور DVT باشه! در حالی که حتی توی کرایتریای ولز هم امتیاز براش در نظر میگیرن
“The perception that immobility or prolonged bed rest is a risk factor for DVT is an offshoot of Virchow’s Triad, which identifies venous stasis as one of the principal risk factors for thrombosis.”
خیلی قشنگ گفته که، نه؟
مخالفت نمیکنه احمدرضا. بر شدتش داره میگه. کلمات خیلی دقیقه.
اگه حوصله داشتی برو مقاله اول ولز رو نگاه کن. دم دست ندارم الان برات بذارمش.