گُلابَتون؟
چه اسم زیبایی.
پیرزنِ هشتاد سالهی خوشرویِ زیبایِ خندهروی خوشبرخوردِ بیمارِ داستانِ امشبِ من. پیرزنی با موهای سفید. تمام سوالها را با لبخند جواب میداد.
نامش گلابتون بود. معنی آن را در واژهیاب سرچ کردم.
(گُ بَ) (اِ.) گل های برجسته که با رشته های طلا یا نقره روی پارچه می دوزند.
گلابتون سرطان مثانه داشت. عمل شده بود، شیمی درمانی گرفته بود و اکنون به خاطر این که کلیهاش خوب کار نمیکرد، بستری شده بود تا دیالیز شود.
عروسش در کنارش بود. هر دو، سوالها را با دقت و حوصله جواب میدادند.
چقدر لحظات خوبی بود در کنار آنها.
قسمت دردناک ماجرا آن قسمتی بود که با سوالهایم، لبخند را از آن صورت مهربان بردم.
— علت فوت مادرت چه بود؟ گفتی سرطان مغز داشت؟ آهان.
— برادرت چه؟ به خاطر مشکل قلبی فوت کرد؟
— پسرت چه؟ او هم گفتی که فوت کرده؟
با این سوالها، در کمتر از یک دقیقه، کل خاطرات دردناک بیمار را به یادش میآوریم.
باید در موردش فکر کنم. چطور این سوالها را بپرسم که کمترین درد و رنج برای بیمار باقی بماند. اگر اصل را در این قرار دهم که:
.Primum non nocere
first, do no harm.
ابتدا، آسیبی نرسان.
آسیب رساندن که فقط آسیب فیزیکی نیست. کسی که بستری است، به قدر کافی درد و رنج دارد. لازم نیست به درد و رنجِ فکری او نیز اضافه کنیم.
فکر میکنم میشود با یاد گرفتن یک سری اصول ارتباطی، این سوالها را بهتر پرسید تا بیمار کمتر اذیت شود. مسلما راه بهتری از این که یک دفعه بپرسی که علت مرگ پدر و مادرت چه بود، وجود دارد.
سرچ میکنم و بیشتر میخوانم. آنچه را که پیدا کردم، در این جا مینویسم.
آخر سر، وقتی که صحبت با گلابتون تمام شد، شنیدیم که او و عروسش با هم میگویند:
معلمشان گفته بیایند این سوالها را بپرسند. بعدا ازشون سوال میپرسه و اگه بلد نباشن، تنبیه میشن.
گلابتون، دوست داشتنی بیماری بود که توی بیمارستان سعدی دیدم.
نکته: مصرف تنباکو، شایعترین فاکتور خطر در مبتلا شدن به سرطان مثانه است.
صحبت معلم شد. همان آن روز، در دو طبقه بالاتر، در بخش ریه بودم. داشتم صدای ریهی بیماران را گوش میدادم. رزیدنت گفته بود.
رزیدنت ما، همانطور که قبلا گفتم، بسیار دلسوز، مهربان، با سواد و خوشبرخورد است.
از اتاق که بیرون آمدم. خانم میانسالی آمد بیرون و ازم پرسید:
آقا پسر، خانم معلم تون کجا رفت؟ ازش سوال دارم.
جالب بود. رزیدنت را به چشم خانم معلم نگاه نکرده بودم. یاد دبستان افتادم.
با دست به او اتاق کنفرانس را نشان دادم و به آنجا راهنماییاش کردم.
پنجشنبه به بیمارستان نمازی رفتیم. بیمارستان اصلی شیراز. واقع در دل شهر. آنجا بیماری ندیدیم و با رزیدنت صحبت کردیم.
۵ ماه گذشته، کلاسهایمان در سالن اقبال لاهوری در بیمارستان نمازی بود. چند عکس در این مدت از حیاط نمازی گرفتم. دو تا از آنها را در اینجا میگذارم.
سلاام. عجب نکته ی مهمی بود واقعاا. این که ابتدا، آسیبی نرسان.
اتفاقا مشغول خوندن کتاب ارتباط بدون خشونتم که در یک پست دیگر فک کنم معرفی کردی.از سال بعد استاژر میشم امیدوارم که تا اونموقع من هم جواب این سوالاروو پیدا کنممم
سلام دوباره…. من میخوام وبلاگ نویسی رو شروع کنم اما نمیدونم باید از کجا شروع کنم؟این حجم از مطالب رو ندارم آخه… البته یه دفتر دارم که هر شب مینویسم توش…اما وبلاگ رو نمیدونم می تونم خوب بنویسم یا نه
وبلاگ شاهین کلانتری و حمید طهماسبی رو بخون. وبلاگ حمید برای اینکه چطور وبلاگ بسازی و وبلاگ شاهین برای اینکه چی بنویسی.
در مورد اون یکی سوالت هم یه مدت تنها زندگی میکردم، بعدش برای چهار سال همخونه داشتم. الان دوباره تنها زندگی میکنم.
سلام.منم پشت کنکوریم و عاشق پزشکی.ازبچگی براش جنگیدم .میشه از زمان کنکورتونم بنویسید؟واینکه چه توصیه هایی برای یه کنکوری عاشق پزشکی دارید؟
سلام
چقدرخوب مینویسیددرموردرشته تون!
من ازوقتى که نوشته هاى شمارومیخونم علاقه ام به پزشکى چندبرابرشده، فقط امیدوارم بتونم این غول (کنکور) راباموفقیت پشت سربذارم ویه روزى من هم مثل شماازعلاقه ام بنویسم.. .
سلام زهرا.
خوشحالم که در این روزهایی که عدهای به شدت مشغول درس خواندن هستند و فکر میکنند با هر چه بیشتر و بیشتر خواندن، شانس خود را برای موفقیت در کنکور افزایش میدهند، کارهای دیگر هم انجام میدهی. مطمئن باش که کار کوچکی نیز مانند خواندن مطالبی به جز کتابهای درسیات، در موفقیت تو سهم دارد.
باید به مغزت فرصت پردازش بدهی.
بهت پیشنهاد میکنم که این نوشته را که از یکی از معلممان من است، بخوانی. از او خیلی یاد گرفتم و به من بسیار کمک کرده است. امیدوارم به تو هم کمک کند.
اگر وقت نمیکنی که کل نوشته را بخوانی، حتما نکتهی پنجم را بخوان. شاید به نظر برسد که دیر است، ولی در همین سه هفتهی باقیمانده، کمک میکند که آسودهتر باشی.
لینک نوشته
امیدوارم سه هفتهی بعد که کنکور را داده بودی، از رضایتات برایم بنویسی.
شبت بخیر.
پینوشت: راستی حتما پیشنهاد میکنم که وبلاگ نویسی را شروع کنی. تابستان بعد کنکورت فرصت خوبی برای شروع است 😉 اگر شروع به نوشتن کردی، وبلاگت را حتما به من معرفی کن.
چقدر میتونم خوش شانس باشم که در اوج استرس کنکور۱۴۰۰وکم کاری ها و دقیقا یک روز قبل از تولدم همچین نوشته ای رو اتفاقی ببینم.ممنونم .
تولدت مبارک باشه مهرسا. امیدوارم در کنکور پیش رو هم موفق باشی و سال بعد برام بنویسی که در چه مسیری قدم گذاشتی.
قشنگ و زیبا هم عکس هم مطلب