از معلمی در پزشکی (و دلیل قابل تهیه نبودن دوره‌های قبلی)

سال ۱۳۹۴ بود که اولین بار به شکل رسمی محتوای آموزشی پزشکی درست کردم. با یکی از دوستانم – هوداد نقشوار – درس‌نامه‌ی فیزیولوژی غدد را تحت نظارت یکی از استادان خوش‌فکر فیزیولوژی‌مان نوشتیم. دو قسمت بزرگ داشت: هورمون‌های هیپوفیزی و هورمون‌های دخیل در متابولیسم کلسیم.

کم کم بیشتر شد. مثلاً همین‌طوری به بچه‌های یک دو ترم پایین‌تر در مورد نوروآناتومی می‌گفتم. کمی جلوتر رفت و باز هم بیشتر شد. از اولین ماه استیودنتی، علوم‌پایه‌ای‌ها و فیزیوپات‌‌ها با من به بیمارستان می‌آمدند.

برای بسیاری عجیب بود. گاهی هم مورد تمسخر واقع می‌شدم و معمولاً می‌گفتند که «استیودنتمون داره راند می‌کنه با یه عده».

زمان گذشت و به اکسترنی و اینترنی من رسید. جلسات هفتگی شروع شد. در خانه‌ی کوچک من دور هم جمع می‌شدیم و نوار قلب می‌گفتم. معاینه می‌گفتم. کل کتاب گلدبرگر را و قسمت عمده‌ای کتاب بیتس را آن زمان مرور کردیم.

سایت مدرسه پزشکی شروع شد. البته که بعد از یک مسیر عجیب و کلی تغییر نام.

زمانی قرار بود به خاطر افسانه‌ای بودن آن درخت زیبا، نامش کهن‌دار یا ژینگو (ginkgo) باشد. تلفظ سختش مجبورم کرد که کنارش بگذارم. بعدش نامش بیمارآموز شد. دامنه و همه چیز را تهیه کردیم. حتی شروع به تولید محتوا کردیم. اما نشد که با آن تیم با هم ادامه بدهیم. سپس برسیپا نام گرفت که می‌گفتند اولین دانشکده‌ی پزشکی در ایران است و عمیق‌تر گشتم و دیدم چنین چیزی به نظر سندی ندارد و صحیح نیست.

پس از آن بود که نامش را ویسپوبیش گذاشتم – تا شاید جایی باشد برای درمان دردها. دامنه‌ی ویسپوبیش نیز به گورستان دامنه‌هایی که تهیه کرده بودم، پیوست.

یک اسم دیگر نیز داشت. دوچره. دامنه‌ی دوچره دات آکادمی را تهیه کردم. اما آن نیز ادامه نیافت.

در نهایت در دوران اینترنی من (سال ۱۳۹۸) نامش مدرسه پزشکی شد. حسم به کلمه مدرسه خوب است. مدرسه قرار نیست فقط محل انتقال معلومات باشد و من دلم می‌خواهد این را در مدرسه پزشکی نیز انجام بدهم.

همان دوران بود که اولین نسخه‌ی درسنامه فارماکوپاتوفیزیولوژی کلیه را نوشتم که شالوده‌ی نخستین درس‌های مدرسه پزشکی را تشکیل داد.

دستیاری شروع شد. درس دادن‌ها جدی‌تر شد.

پس از کلی کلنجار رفتن با خودم که این کار را بکنم یا نه، دوره ایمونولوژی را برگزار کردم. وسطش به ماجراهای ۱۴۰۱ رسیدیم. اینترنت قطع بود. سرعت افتضاح بود. نمی‌توانستم فایل‌ها را ارسال بکنم. حوصله هم نداشتم درس بدهم. حسم به درس دادن در آن دوران بد بود.

بعدش سراغ غدد رفتم. سپس نفرولوژی، هماتولوژی، درد و در نهایت، در تابستان ۱۴۰۳، سه دوره نوار قلب، آنتی‌بیوتیک و روماتولوژی را برگزار کردم.

و تقریباً تهیه کردن بیشترشان را متوقف کردم. آن باقی‌مانده‌ها را هم احتمالاً و امیدوارم که به زودی به کلی متوقف کنم. با این‌که هنوز تاریخ انقضای مطالبی مثل غدد و نفرولوژی تمام نشده است.

چرا این‌طور است؟

وقتی یک دوره تمام می‌شود، ذهن من پیوسته آن را بررسی می‌کند. گاهی حتی برایم اذیت‌کننده می‌شود. دائماً سعی می‌کند ایرادهایش را بیابد. به این فکر ‌می‌کند که چطور می‌شد آن را بهتر درس داد؟ چطور می‌توان content structure بهتری چید؟ کدام مطلب را نباید می‌گفتم؟ روی کدام مطلب باید بیشتر تأکید می‌کردم؟ کجا را خوب نگفتم؟ کجا را خوب گفتم؟ کجا وسواس و اصرار من برای گفتن تمامی مطلب بود؟ کجا تاریخ علم را به شکل زیادی گفتم و اگر وارد نمی‌شدم چیزی نمی‌شد؟ کجا باید تاریخ علم را اضافه بکنم؟ و کلی از این کجاها و چراهای دیگر.

برایند آن‌ها،‌ حس من را به دوره‌ای که درس داده‌ام مشخص می‌کرد.

و یک آستانه‌ای وجود دارد. به محض این‌که به آن آستانه برسم،‌ به تیم مدرسه می‌گفتم و می‌گویم که تهیه‌ی آن را متوقف کنید.

آن آستانه این است: اکنون فکر می‌کنم که می‌توانم با چارچوب بهتری و به شکل منظم‌تری و دقیق‌تری آن مطلب را منتقل بکنم.

و وقتی می‌توانم این کار را بکنم، اصلاً حس خوبی ندارم که فروش دوره‌ای که با نسخه‌ی قبلی ذهن من است، ادامه یابد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

4 کامنت در نوشته «از معلمی در پزشکی (و دلیل قابل تهیه نبودن دوره‌های قبلی)»

  1. سرت سلامت.??
    تو تمام این سال ها(از سال ۹۶ تا الان) از اینکه دنبال کننده ات هستم لذت میبرم.و خودم رو خیلی خوششانس میدونم.چون اشمایی با تو زمینه ای بود برای اشنایی با کلی ادم حسابی و خفن دیگه.

    عاشق نوشته هات هستم و دلباخته سبک زندگیت.خودت رو هم خیلی دوست دارم?

    اینده برای شما بسیار روشنه

  2. سلام
    چه خوب که نوشته جدیدی منتشر کردید:)
    دانشگاه ما بجه های علوم پایه رو میبره بیمارستان و به صورت مبحثی و بالینی اکسترن ها و استاژرها براشون تدریس و راند میکنن
    چه قدر خوب که شما اون زمان این ایده رو داشتید:)

  3. سلام امیرمحمد عزیز
    من از دوره غدد که مصادف با ازمون پره انترنی خودم بود با دوره هایی که برگزار کردی همراهت بودم و الان که این پیام رو مینویسم همه جلسات رو دیدم (و بعضی مباحث رو دوباه و سه باره …). چون با خوندن این پیامت به نظرم رسید کمی ایده ال گرایی و کمی ناامیدی از رسیدن به اون ایده ال های ذهنی که در تدریس داری وارد ذهن و برنامه هات شده (مجددا تاکید میکنم این برداشت من هست)، تصمیم گرفتم این پیام رو بنویسم و از تاثیر این دوره ها و حتی خوندن متن هایی که اینجا منتشر میکنی و اشنایی با مدل درس خوندن و طبابتت توی مسیر کاری و درس خوندن خودم بگم. من که پره رو جزو پایین ترین نمرات دانشگاه تیپ سه بودم، جایی که اموزش بی معنی هست و هیچکس انگیزه ای هم برای درس خوندن نداره، با روش تدریست و با تاکید روی پاتوفیزیولوژی و مکانیسم ها توی این دوره ها بود که لذت فهمیدن مطالب رو بدست اوردم و فهمیدم مهمتر از ازمونها شیوه درست درس خوندن و لذت بردن از درس خوندن هست و تاکیدت روی کند کردن یادگیری چقدر به جا هست. به نظر من این دوره ها هیچکدوم تاریخ انقضا ندارن و بودن تو و ادامه دادن مسیرت توی تدریس یکی از معدود نقاط روشن توی این فضای اموزشی لجن گرفته پزشکی هست. امیدوارم دوره جدیدت رو به زودی ببینیم و توش شرکت کنیم.

  4. حیف از اون جلسات هفتگی که بهش نرسیدیم 🙂
    داشتم فکر می‌کردم چه چیزی بین این همه افت و خیز از امیرمحمد نمود داشته؟ این همه بالا و پایین، این همه سعی و خطا؟ و نقل قول منسوب به بنجامین فرانکلین رو پیدا کردم؛
    Well done is better than well said
    ممنون از اینکه می‌نویسی، از تجاربت توضیح می‌دی و از اینکه سبک‌سنگین می‌کنی. ممنونِ زیااد کلاً :))

اسکرول به بالا