این روزهایم با او میگذرد. در هر فرصتی به او میگریزم و او را یاد میکنم. لورکا را.
سیدی شعرهای او در پخشکنندهی کوچک من است و هر از گاهی به سراغش میروم و دکمهی پخش را فشار میدهم و به او، با ترجمه و صدای شاملو گوش میدهم.
به شاملویی که از گلوی او میخواند:
نغمهی خوابگرد (+)
…
سبز، تویی که سبزت میخواهم.
سبزِ باد، سبزِ شاخهها،
اسب در کوهپایه و
زورق بر دریا.
فدریکو گارسیا لورکا – ترجمهی احمد شاملو
به شاملویی که با همهی خویش میگوید:
ترانهی ماه، ماه
…
– هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!
کولیها اگر سر رسند
از دلات
انگشتر و سینهریز می سازند.
– بچه، بگذار برقصم.
تا سوارها بیایند
تو بر سندان خفتهای
چشمهای کوچکت را بستهای.
– هیّ! برو! ماه، ماه، ماه!
صدای پای اسب میآید.
– راحتم بگذار.
سفیدیِ آهاریام را مچاله میکنی.
…
فدریکو گارسیا لورکا – ترجمهی احمد شاملو
به او و رابطهی عجیبش با ماه فکر میکنم. به او که ماه را بهترین دوست خود میدانست:
– قرار است کجا ترتیب کار داده شود؟
چون برای خودم هم روشن نبود زیر لب گفتم: خودتان خواهید دید.
– فقط کاش تو قبرستان نباشد. قبرستان برای سکوت و گل ها و ابرها ساخته شده نه برای اینکه انسان توش بمیرد.
و ناگهان چیزی فکرش را مشغول کرد:
امشب ماه در چه وضعی است؟
و با حرارت توضیح داد:
دوست ندارم زیر بدر تمام بمیرم.
لحنش پر از محبت شد:
آخر در شعرهایم خیلی از ماه حرف زدهام. اگر زیر نگاهش بمیرم این احساس بهام دست میدهد که بهترین دوستم به من خیانت کرده.
خوزه لوئیس دبیایونگا – نوشتهشده از صحبت با شاهدان عینی محاکمه و تیرباران لورکا – ترجمهی قاسم صنعوی با تغییراتی از احمد شاملو
او را تیرباران کردند و هنوز کسی نمیداند پیکرش کجاست.
شاعری که بودنش را طاقت نمیآوردند.
شاعری که کشتندش و زیر درختی زیتون به خاک سپردندش – اما کدامین درخت زیتون؟
او را محاکمه کردند و تیرباران کردند؛ زیرا که او میسرود:
ترانهی گارد سیویل اسپانیا
…
اگر نمیگریند بدان سبب است
که به جای مغز سرب در کدوی جمجمه دارند
و روحی از چرم براق
…
رُزا – دخترک کامبوریوس –
مینالد در درگاه خانهاش
پیش رویش پستانهای بریدهشدهی او
بر یکی سینی قرار گرفته.
…
فدریکو گارسیا لورکا – ترجمهی احمد شاملو
به او میاندیشم و لحظههای عروسی خون و یرما و خانهی برناردا آلبا به خاطرم میآید. لورکایی که دائما در حال مبارزه با سنتها و تعصبها بود:
پرودنسیا: خوشگله. سه تا مرواری… دورهی ما مرواری رو بد میدونستن. میگفتن علامتِ اشکه.
آنگوستی یاس: امروزه روز معنیِ چیزها عوض شده.
آدهلا: فکر نمیکنم… چیزا همیشه همون معنی رو که داشتن دارن. نگین حلقهی نامزدی باید الماس باشه.
پونچا: شگونش بیشتره.
برناردا: حالا چه الماس چه مرواری. چیزا هر جور که معنیشون کنی معنی پیدا میکنن.
خانهی برناردا آلبا – فدریکو گارسیا لورکا – ترجمهی احمد شاملو
و امروز. امروز صبح که ترجمهی بیژن الهی را از شعرهای او ورق میزدم، به ترانهی کوچک نخستین آرزو برخوردم.
خواندمش و خواندمش. بارها و بارها.
ترانهی کوچک نخستین آرزو
در سبزی آفتاب
ای کاش دلی بودم.
دل.
در زردی آفتاب
ای کاش بلبلی.
بلبل.
(گُل بینداز، روح من،
چون نارنج.
گُل بینداز، روح من،
چون عشق.)
در صبح فراخ
ای کاش خودم بودم.
دل.
در تنگ غروب
ای کاش صدایم.
بلبل.
(گُل بینداز، روح من،
چون نارنج.
گُل بینداز، روح من،
چون عشق!)
فدریکو گارسیا لورکا – ترجمهی بیژن الهی
خواندمش و به نخستین آرزوی لورکا فکر کردم.
خواندمش و به نخستین آرزوی خودم فکر کردم – آن را میدانم؟
تو چی؟ به من بگو، تو میدانی نخستین آرزوی خودت را؟
سلام این سی دی لورکا چند تراک هستش؟…دو تراک یا بیشتر؟
ارزوم اینکه عاشق بشم.میدونم اگه عمرم رو صرف اون “عشق” نکنم ، زندگیم رو باختم .
هرانکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق /بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
(اولین بار که این بیت رو خوندم نزدیک بود اوردوز کنم ?)
امیرمحمد جان؛
برای من خیلی وقت میشه که زمانهای مناسبتیِ خاص از ارزش افتادن.
مدتی پیش، این زمانهای خاص من رو میبردن به دوران کودکی و ذوق و شوقِ کودکانه ای که باهاشون تجربه میکردم. یکیشون میتونه زمان تولد باشه، یا اولین ها، آخرین ها، وسطی ها، بیشترین ها، کمترین ها. اما این روزها، هیچ کدوم ازین *ترین ها* دیگه منو سر ذوق نمیارن و بهشون توجهی ندارم.
شاید بخاطر همین باشه که اشاره به اولین آرزو یا آخرین آرزو دیگه مثل قبل برام جالب نیست و منو سر وجد نمیاره.
باری. این پستت تم ادبیاتی خارجی داشت که به شخصه حس خوبی درباره ترجمه هاش نداشتم. شاید بهانه ای باشه تا یک بار حداقل، ترجمه ای از اشعار خارجی رو بخونم!
محمد جواد. بعید میدونم منظور لورکا از نخستین، از لحاظ chronological بوده باشه. اینجا به معنای Primary و مهمترین در نظر بگیرش.
شاعر میگه مهمترین آرزوی من اینه که خودم باشم.
بخوام مهمترین آرزوم رو گلچین کنم، به نوعی کسب توانایی پذیرش در زندگی هست. جسارت زیادی میخواد چگونگیِ رخ دادنِ این “پذیرش” .
راستی امیر محمد امشب هم از ان شب هایی است که ماه بیشتر از همیشه حرف برای گفتن دارد و دل ربایی میکند عکسی برایت در جیمیلی که قبلا اجازه اش را داده بودی میفرستم امیدوارم که بیبینی
کاش وقتی بود و جایی تا فارق از همه مشغولیات فقط نگاه کنیم
فقط نگاه
به ماه
به ستاره
به طبیعت
به سکوت
به صدا (حرف های طبیعت عجب شنیدنی است)
پریشب اینقدر میدرخشید که به خاطر لورکا نمیتوانستم نگاهش بکنم. امشب از خونه بیرون نرفتم. ندیدمش.
پس عکسم دیدنی تر شد
ول هنوز هم دیر نشده
سلام.
نخستین آروزیم را به یاد ندارم شاید بازگشتن به دنیایی که از آنجا به اینجا آمدم(تولد)(تولدی که شاید یک مرگ بوده (کسی نمیداند))(تولدی که اولین بار برایش گریه میکنیم و بعد در سال های بعد ان را جشن میگیریم(که شاید مرگ هم همچنین حالتی باشد))
ولی نخستین ارزوی اکنونم چیزی است که برخی قدرنشناسان با آن بد تا میکنند و برخی با آن زندگی و برخی با ان عشق
پزشکی
پزشکی را میگویم با تمام پستی و بلندی هایش
با تمام سخن های خوب و بدش
با تمام حرف های اطرافیان
که تفاوتشان از گُل است تا گِل
حرف هایی که خیلی وقت ها کسانی میزنند که هیچ تخصصی ندارند (در هیچ ضمینه ای)
نمیدانم که قبل از کنکور این حرف ها را شنیده ای یا نه
نمیدانم که با ان حرف ها به دلت و به هدفت شک کردی یا نه
این را فقط خودت میدانی
کسی که میدانم جزو کسانی است که با پزشکی عشق میکند و ان عشق را به اشتراک میگذارد
ازت ممنونم?❤
سلااااام
امیدوارم حال ❤تون کووووک باشه?
از نظرم آرزوی ما در هر ثانیه احساس خوب بیشتر….
حالا تو هرزمان خاص احساس خوب بیشتر، متفاوت معنی میشه…?
پست هایی که باعث میشه فکر کنم خیلی دوست دارم…
هواااااااارتا مرسی???
مهم نیس دل باشم یا گِل یا هرچیز دیگه ی هم قافیه با اینا ک الآن ب ذهنم نمیرسه
فقط اینکه باشی کافیه
حس حضورو تجربه کنی
همین زنگیه
خونه جاری در رگها دال بر بودن و حضور داشتن نیست.
همونطور که تپیدن یک قلب دلیلی بر عاشق بودن نیست
هرچند که باید بود..تا میتپه باید عاشق بود.
سلام من الان اتفاقی یه چیزی رو سرچ کردم که سایتتون برام باز شد. آرزوها که خیلی قشنگن من همیشه همه چیزم آرزوهام بوده تا الان تونستم به حدود ۹۰ درصد آرزوهام برسم غیر از دو تاشون که یکیش رو دارم میرسم بهش. به نظر من اولین آرزو مهم نیست چون اگه بهش نرسیم میشه حسرت? در واقع اولین آرزویی که آدم بهش میرسه مهمه اما وقتی فکر کردم دیدم از وقتی خیلی کوچیک بودم تا الان که ۱۹ سالمه همیشه آرزو داشتم بتونم پرواز کنم در واقع این اولین آرزوم شاید از نظر شماها خیلی احمقانه و بچگانه باشه? اما هنوز هم وقتی فکر میکنم ما نمیتونیم پرواز کنیم خیلی ناراحت میشم اما الان دو سه ساله که یه آرزوی خیلییی مهم تر و والاتر و با ارزش تر افتاده تو دلم فعلا دارم روی اون کار میکنم تا در واقع از حالت آرزو بودن خارج بشه و به واقعیت تبدیل بشه اما خب این دیگه مثل پرواز کردن نیست. چیزی نمونده بهش برسم? اونوقت همه چیز عوض میشه اگه تا اون موقع ان شالله زنده بودم میام مینویسم که اون آرزو چی بوده و اینکه الان دیگه آرزو نیست… کنجکاو شدم بدونم شما خودتون اولین آرزوتون چی بوده؟؟؟…
با “اغلب” شعرهای غیرفارسی نمیتونم به خوبی ارتباط برقرار کنم. شاید لذت ببرم اما ارتباطی که با شعرهای فارسی میگیرم رو نه..
مهم تر از فهمیدن نخستین ارزو شاید پیدا کردن ارزوی همیشگمون باشه.. همونی که خیلی وقته هست!.. پیدا کردنش و عمیقا فکر کردن بهش..
محدثه. من خودم نخستین رو اینجا معادل Primary میخونم و نه First. از دو معنای Primary، اونی مد نظر من هست که معنای Principal و اصلی رو میده.
و کامنت تو توضیح تکمیلی برای این هست. مرسی.
از دیشب که که اینو خوندم خیلی فکر کردم نخستین ارزو ی من چی میتونه باشه ؟ از خونه و ماشین و تحصیل در رشته ی مورد علاقه و یادگیری ساز مورد علاقم و غیره به همش فکر کردم ولی اندکی بعد دیدم نه من بدون داشتن اینا هم میتونم خوشحال باشم و از ته دل بخندم پس اینا نمیتونه نخستین ارزوم باشه .
مطمئن نیستم اما شاید ، شاید نخستین ارزوم رضایت درونی از خودم باشه .
من از زمانی که یادم میاد تا همین الان یک آرزوی مهم و ثابت داشتم و اونم این بوده که زودتر از عزیزترینام بمیرم. یاهم همه باهم یک جا. اینم از ترسی میاد ک از وقتی خودم رو شناختم دارمش تا همین الان ک باز دارم خودمو میشناسم:))
و هر آرزویِ دیگه ای هم که دارم مغلوب این آرزو میشه پس فک کنم این first desire من باشه.
اولین ارزوی خودت چی بود امیرمحمد دوستداشتنی؟
برای من این هست که بدانم چه چیزی میخواهم و چه چیزی نمیخواهم
ای کاش خودم بودم ،دل
این ارزوی امشبم هست ولی اولین آرزو؟ نمیدانم شاید هم میدانم و همیشه نخواسته ام بیشتر بدانم.آرزویی را که تعبیری ندارد.
ولی یک بیت شعر از کوچه مه الود ذهنم میگذرد یرای همان اولین ارزو.به جانده از کودکی !
رنگ دنیایت هنوزم ابی است؟ اسمان باورت مهتابی است؟
و گاهی چه سخت است ماندن بر باور خود
به یاداوردن اینکه نخستین آرزو چی بوده واقعا سخته اصلا نمیدونم کی نخستین آرزوم رو کردم اصلا نمیدونم وقتی نخستین ارزو رو کردم ایا میدونستم اسمش آرزو هست یا نه؟ اصلا نمیدونم .اما میتونم حدس بزنم نخستین آرزوی من میتونه زمانی باشه که اولین سلول از من تشکلیل شده اگر از لحاظ جسمی بخوام بگم چون همون سلول اولیه من هم دارای شعور بوده، شاید هم اصلا روحم اولین آرزو رو کرده اما نمیدونم روحم اصلا کی بوجود اومده ، اما مگه یه روح چه آرزویی میتونه داشته باشه
به نظرم، اینجا نخستین رو معادل First در نظر نگیرید. معادل Primary در نظر بگیرید.
ببخشید میشه بیشتر توضیح بدین ؟
سوالتون واقعیه؟ از ما پرسیدید؟