لحظه‌نگار: مردمکِ فلک

اوایل دبیرستان که بودم، یک تلسکوپ از پدر و مادرم هدیه گرفتم.

با آن، ساعت‌ها به سطح ماه و آسمانِ معمولا بی‌ستاره‌ی گرگان نگاه می‌کردم.

قبلش لامپ قرمز را روشن می‌کردم. قطب‌نمایم را از کیفش بیرون می‌آوردم و روی نقشه به دنبال صور فلکی می‌گشتم.

سعی می‌کردم که برادر کوچکترم را نیز تشویق کنم که به درون تلسکوپ نگاه کند.

اولین باری که ماه را به او نشان دادم، رفت پیش مادرم و به او گفت که: مامان، روی ماه سیاهه! کثیفه!

 

یادم است که نجوم را هیجان‌انگیز و شگفت‌انگیز می‌یافتم. در دوران راهنمایی، کتاب نجوم به زبان ساده را دوست داشتم و بارها به آن برای یافتن جواب‌هایم مراجعه کردم.

سیاه‌چاله‌ها برایم پر از معما بود. شب‌های زیادی را با رویاهای مختلف در مورد سیاه‌چاله‌ها سپری می‌کردم.

چقدر با هیجان در مورد آلفا-قنطورس می‌خواندم.

و وقتی به معادلات و ریاضیات می‌رسید، قسمت‌های عمده‌ی آن را نمی‌فهمیدم.

ولی خواندن کتاب را کنار نمی‌گذاشتم.

 

نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد. از نجوم فاصله گرفتم. یک فاصله‌ی چند ساله. مدتی طولانی بود که آن را فراموش کرده بودم. حتی فراموش کرده بودم که نجوم را دوست دارم.

تا این که امروز دوستی برایم یک عکس و یک بیت شعر فرستاد و تمام خاطرات آن سال‌ها به یادم آمد.

 

فلک

 

در هر فلکی مردمکی می‌بینم

هر مردمکش را فلکی می‌بینم…

 

مولانا

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

10 کامنت در نوشته «لحظه‌نگار: مردمکِ فلک»

  1. نجوم تنها جایی هستش که تونستم خدا را بهتر بشناسم و اینکه چقدر خودم و مشکلاتم در مقابلش کوچک اند و خیلی چیزا هستش که نمی دونم

  2. در چشمِ ستاره اشکِ سردی پیداست…
    .
    .
    .
    این پست عالی بود.. اونقدر که حرفی برای گفتن پیدانمیکنم. فقط کسی که نجوم خونده میتونه عمق بیت حضرت مولانا رو با تمام ادراکش لمس کنه. ممنون
    موفق باشین

  3. سلام
    فکر کنم کامنت ات در متمم اونقدر برای من وسوسه کننده بود که بیام به سایتت و روزنوشته ها رو بخونم.

    بعضی از نقاط مشترکمون به ظاهر جالب میومد ، یکیش همین دانشجوی پزشکی بودنت که من هم همین امسال میتونستم دانشجوی ازاد و پردیس رشته پزشکی بشم اما گفتم بازم شانس خودمو امتحان کنم و روزانه بیارم، وجه مشترکه دیگه علاقه به نجوم و خوندن کتاب های نجوم مختلف در دوران راهنمایی بود و دیگریش هم دغدغه ای که از همون دوران راهنمایی ذهنمو مشغول کرد ، همون مبحث هدف و معنای زندگی و به قول خودت راهی بسیار تاریک وجود داره برای فهمیدنش

    و احتمالا وجوه مشترکی دیگر هم وجود خواهد داشت…

    پاینده باشی

  4. فرمت وبلاگت زیبا شده☺
    با هم بوده اند از ازل، با هم خواهند بود تا ابد (eternity و void)
    میخواهم ابدیت باشد و دیگر هیچ! حتی در جمله هم نمیشود که نمیشود که نمیشود!

اسکرول به بالا