شب شعر سایه – اسفند ۹۸

نقطه‌‌های آغازین.

لحظه‌های ورود.

ورودم به سرزمین موسیقی ایران، به خاطر لطفی بود. آن‌هنگام که بارها و بارها به بیات اصفهان او گوش می‌دادم. به حالت غریبانه‌ای که در سراسر قطعه‌اش بود؛ از خود بی خود شدن‌ها و دوباره به خود برگشتن‌ها.

ورودم به سرزمین پیانو، به خاطر شوپن بود. به اجرای Michelangeli از بالاد شماره‌ی یک او گوش می‌دادم، به Arrau، به Ashkenazy، به Rubinstein و به نوازندگانی دیگر. تلاش می‌کردم قسمت‌هایی از آن را بنوازم. حتی یک میزان از آن، می‌توانست مرا ساعت‌ها به خود مشغول نگه دارد، شگفت‌زده‌ام کند، اشک به چشمانم آورده و فریادم را در‌ آورد.

ورودم به سرزمین ویولنسل، با ژاکلین دو پره بود. در اجرایش از سوناتِ سومِ ویالنسلِ بتهوون، از Elegie فوره و آن نوازندگی ماورایی از کنسرتوی ویالنسل الگار غرق می‌شدم. گوش می‌دادم و محسور می‌ماندم. صدایی که از ساز او می‌آید، با همگان متفاوت است. صدایی دیگر است. بهترین نوازنده‌ی عصر ماست. دریغا که بیماری او را مجبور به کنار گذاشتن ساز کرد.

ورودم به سرزمین موسیقی ارکسترال، با برنستاین بود. نقطه‌ی آغاز، اجرای او از سمفونی ۶ مالر. یک بار کافی نبود. دوباره و دوباره. چند بار در لحظه‌ی ۴۸:۲۹ نفس کشیدن را فراموش کرده باشم، خوب است؟

این لحظه‌ها در سراسر زندگی‌ام هستند. در تمامی کارهایی که اکنون انجام می‌دهم. همه‌ی آن‌ها یک لحظه‌ی ورود داشتند. لحظه‌ی واقعی ورود.

نقطه‌های آغازین. زمان‌هایی که دست‌هایی دستانمان را می‌گیرند، مرز‌های جهان‌مان را گسترده‌تر می‌کنند و ما دیگر انسان قبلی نخواهیم بود.

لحظه‌ی واقعی ورودم به شعر ایران با سیاه‌مشق و تاسیان سایه بود. آن‌ها مرا با این دنیا آشنا کردند. این‌جاست که واژه‌ی واقعی خودش را نشان می‌دهد. همه‌ی ما شعر خوانده‌ایم. حداقل در مدرسه خوانده‌ایم. اما می‌دانیم که آن‌ها لزوما لحظه‌های واقعی ورود نیستند. برای من که نبودند.

سیاه‌مشق تاسیان بانگ نی سایه

روزهای زیادی از نخستین ماه‌های دانشگاه را با بارها خواندنِ صحبت‌های سایه در پیر پرنیان‌اندیش می‌گذراندم. از او می‌آموختم و به او گوش می‌دادم.

پیر پرنیان اندیش سایه

شعرهایش را چندین و چند بار خوانده‌ام و هر کدام را که یافتم، با صدای خودش گوش داده‌ام.

اکنون، فرصتی دیگر برای این کار فراهم شده است. می‌توانیم دهم اسفند امسال (۲۹ فوریه ۲۰۲۰)، به صدای سایه گوش بسپاریم.

به نحوه‌ی خواندن سروده‌هایش، فراز و نشیب‌های آن‌ها، اندوه و شادمانی آن‌ها.

شعرهایی که در این روزهای در حال گذر، تسلی‌بخش هستند و بیش از همیشه به آن‌ها نیاز داریم.

سایه

شب شعر سایه، در کلن برگزار می‌شود؛ اما یلدای عزیز در تلاش است که این شب شعر را، برای ما که در آن‌جا حضور نداریم پخش مستقیم کند.

خواهشی دارم. امیدوارم برایتان مقدور باشد که به این موضوع کمک کنید. همان‌طور که می‌دانید، برای این‌که بتوان از طریق یوتیوب به وسیله‌ی موبایل Live گذاشت، تعداد Subscribers باید حداقل ۱۰۰۰ نفر باشد.

اگر شما نیز همانند من دوست دارید که دهم اسفند ماه امسال، مهمان شب شعر سایه باشید و به او گوش سپارید، با Subscribe کردن در صفحه‌ی یلدا، به این موضوع کمک کنید:

صفحه‌ی یلدا در یوتیوب

در شب شعر سال گذشته که از طریق اینستاگرام پخش مستقیم می‌شد، تصویر کیفیت مناسبی نداشت. به همین خاطر، امسال علاوه بر اینستاگرام، از طریق یوتیوب نیز پخش می‌شود.

راستش مدت‌ها بود که دلم می‌خواست، یک «یادهست» برای سایه بنویسم؛ تا به قول محمدرضا، یادمان باشد که کسی هنوز هست. یادمان باشد از این بابت قدردان باشیم. یادمان باشد که ارزش او را بدانیم.

این شب شعر، بهانه‌ای شد برای کوتاه‌نوشته‌ای یاد‌هست‌وار در مورد او. یادهست سایه را بعدها کامل‌تر خواهم کرد و بیشتر برای او خواهم نوشت.

برای او که می‌توان بارها و بارها به او گوش داد:

تو تنها من تنها

چو نای بی‌نواییم


دریغ از این شب‌ها

چرا ز هم جداییم


خدا نمی‌پسندد این خدا خدا

که ما دو‌ جانِ همنشین خدا خدا

ز هم جدا جدا بمانیم


تو تنها و ملول از تنهایی

من از کف داده شکیبایی

بیا که فرصتی نیست

مجالِ غفلتی نیست

جز این غنیمتی نیست


دریغ از این شب‌ها

تو تنها من تنها




سه‌تار: امیرحسین سام

شعر و آهنگ: سایه

برای او که با این عبارت شگفتی‌آور «قامت بلند آرزو»، به زنده نگاه داشتن امید در دل‌های ما کمک می‌کند:

سایه همزاد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

21 کامنت در نوشته «شب شعر سایه – اسفند ۹۸»

  1. سلام
    من تازه با وبلاگتون آشنا شدم و به خاطر همین شاید خیلی زود شروع به بیان کردن نظرم برای وبلاگتون کردم .
    من دانش آموز رشته تجربی هستم و باهمراهی ، کمک و تصمیم پدر و مادرم وارد این مسیر شدم ، توانایی هام رو برای قبول کردن مسئولیت بزرگ رشته پزشکی باور دارم.
    هنر شیره روح منه و روح و جسم من از نقاشی ، کتابها ، موسیقی و طبیعت تغذیه میکنه.
    قبل از آشنایی با وبلاگتون ، تصورم بر این بود که با پذیرش مسئولیت های رشته پزشکی ،هنر و موسیقی و کتاب و طبیعت رو قراره رها کنم ولی با مطالعه بخش هایی از وبلاگتون درک کردم من توانایی ساخت حال و آینده ای غرق تلاش ، منطق ،
    هنر ، موسیقی ، کتاب و طبیعت و پزشکی رو دارم.
    وبلاگتون بهم کمک کرد که این حس خفته عشق به پزشکی ، به عنوان علم رهایی(بازگشت به سمفونی لذت بخش زندگی و رهایی از رنج جسم و روح ) رو از اعماق وجودم بیرون بیارم و یه حقیقت کوچیک از خودم رو کشف کنم.
    ازتون سپاس گزارم و امیدوارم همیشه حس رضایت و پیشرفت در زمینه معنویات (احوالات و درک از پیرامون) و مادیات (دستاوردهاتون) داشته باشید .

    علاقه مند هستم که هرچند وقت به وبلاگتون سری بزنم تا بیشتر با خودم و مسئولیتهام و دیدگاه شما و ذهن های دیگه آشنا بشم.
    پی نوشت : حس پیشرفت ، عاملیه که به ما به عنوان یک انسان کمک میکنه تا زندگی رو کشف کنیم ، در هر زمینه ای.

    1. سلام نغمه. نه هنوز فرصت نکردم که ببینمش. راستش به نظرم دلم نمیخواد اصلا فرصت بکنم ببینمش. کمکی بهم نمیکنه. یا از خرابی وضع میگه که خودم به خوبی ازش خبر دارم. یا میخواد بهم انگیزه بده که وضع رو بهتر بکنم که بهش احتیاجی ندارم الان.

  2. سلام وقتتون بخیر. خیلی وقت پیش فیلمای دکتر نجیب رو معرفی کرده بودین. خواستم ازتون بخوام که اگه ممکنه نمونه ای از آناتومی اندام فوقانی و تحتانی برام ایمیل کنین تا از خریدش مطمئن بشم. اگه نمونه دیگه ای دارین که با ترم یک مرتبطه لطفا ایمیل کنین.
    ممنون میشم

  3. سلام دوستان
    امیدوارم احوالتون خوب باشه. من در خارج از کشور زندگی میکنم و نیاز به منابع تدریسی دوره فیزیوپاتولوژی برای همه بلاکها دارم اگه کسی بتونه یه لیستی به من ارایه بده خیلی ممنون میشم. خیلی احتاج دارم و نتونستم از اینترنت پیدا کنم. ممنون از قبل.

  4. سلام
    اونجا که میگی با شنیدن موسیقی، یه جاهایی اشک تو چشات جمع میشه و نفس کشیدن یادت میره، اون لحظه هایی که به تعبیر خودم مثله یه جور وجد(میخواستم از یه واژه دیگه استفاده کنم، گفتم شاید برداشت کج بشه ازش!) روحیه، من توی موسیقی و مخصوصا اپراهای موتسارت، روسینی و دونیزتی بسیار تجربه کرده ام! [اولین بار در Duetto e coro – Giovinette che fate all’amore]
    فک میکردم من فقط این حس رو داشتم!! واقعا یه جورایی حس اون پروانه که میره شعله رو در آغوش میگیره رو آدم حس میکنه!

  5. سلام
    خسته نباشی
    شما به نقد های منفی و نظر هایی که شما را مایوس میکند و آزارتان میدهد با چه نگرش و فکری برخورد میکنید؟
    آیا تاثیر به شما منفی میذارند !؟ با این تاثیر چگونه برخورد میکنید؟
    تاییدشان میکنید تا بقیه هم بین نظرات آن نقد را درموردتان بدانن ؟ دانستن بقیه میتونه کمکی کنه ؟

  6. واقعا امیدوارم بشه!
    این چیزا منو یاد ۷-۸ سال پیش انداخت که وقتی از خونه بیرون میزدم، توی اتوبوس همیشه توی یه صندلی کز می‌کردم و هشت کتاب سهراب رو می‌خوندم…
    هنوز هم سهراب، بیشتر از هر شاعر دیگه‌ای توی قلبم جا باز کرده و نگاهش به زندگی، بیشتر از هر دیدی، روی من تاثیر گذاشته!
    شاید لحظه‌ی واقعی ورود واسه من با سهراب رقم خورده!

  7. سلام.مطالب زیبا و تاثیر گذارتون همیشه منو‌به وجد‌ میاره. منم صفحه یلدا رو Subscribers کردم و بی صبرانه منتظرم…
    الهی که همیشه پر از شور و شعف باشی و برامون بنویسی

  8. خیلی زیبا.تلفیقی از چند هنر که روح آدمی رو جلا میده و لازمه ی زندگیه
    موسیقی..شعر…زیبایی متن…همه و همه
    بنظر من اگه هنر نبود زندگی خیلی سخت میگذشت

  9. آن که مست امد و دستی به دل ما زد و رفت
    در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

    خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
    تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت

    سلام امیر محمد،
    سال کنکور وقتایی که دلم می گرفت و احساس می کردم نیاز به استراحت دارم، شعر سایه رو می خوندم⁦:-!⁩
    همون شعری که داخل کتابمون بود امیدوارم یادت مونده باشه:
    درین سرای بی کسی، کسی به در نمی‌زند
    به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی‌زند
    ….
    اون قدر اینو خونده بودم که مامانم حفظ شده بود…

  10. ناهید یگانه

    بسیار زیبا.باز هم وبلاگ رو باز کردم به امید دیدن مطلب جدید و با دیدن این مطلب لبخند به روی لبام نشست.یک روزی که شرایط برام فراهم بشه و مدرک عمومیم رو بگیرم من هم سراغ ساز مورد علاقه ام می رم.موسیقی واقا روح انسان رو جلا میده.
    چقدر اون رومیزی زیباست.من تا مدت ها فکر می کردم شما کتاب ها رو میزارید روی کاشی عکس می گیرید.

    1. سلام ناهید.

      چرا همین این روزها نمیری و میخوای تا اون موقع صبر کنی؟

      آره. خودمم خیلی دوستش دارم. من کلا علاقه‌ی زیادی به کاشی دارم. یه بار کوتاه در موردش نوشتم اینجا. یه چندتایی کاشی هم هدیه گرفتم؛‌ یه زمانی شاید ازش نوشتم.

      1. ناهید یگانه

        آره این کاشی ها رو که راجبش نوشته بودید یادمه.تا حالا فکر نکرده بودم یه روزی اینقدر از طرح های کاشی خوشم بیاد.
        من واقعا از صدای گیتار و ویولن به وجد میام. اما به دلیل اینکه سر جلسه کنکور نتونستم خود واقعیم باشم رتبم مثل رتبه هایی که تو آزمون های قلمچی میآوردم خوب نشد.و الان دانشجوی پردیس زنجان هستم.با اینکه مشکل مالی نداریم،دوست ندارم هزینه اضافی برای پدرم درست بکنم و دوست دارم وقتی از لحاظ مالی مستقل شدم برم دنبالش.راستی میشه یکم در مورد کارهای دانشجویی که بعد کنکور انجام دادین بهم بگین؟آخه مشاوره دادن به بچه های کنکوری برام لذت بخش نیست.و نرفتم دنبالش .

اسکرول به بالا