سیلوراستاین: باید و شاید و خواهد

واقعا نمی‌دانم چرا در کودکی سیلوراستاین نمی‌خواندم. احتمالا هیچ‌وقت در کتاب‌فروشی، چشمم به کتاب‌های سیلوراستاین نیافتاده بود. وگرنه حتما خوانده بودمش.

کتاب هانس کریسیتن اندرسون را بارها خوانده بودم. برادران گریم را همین‌طور. داستان‌های متعدد دیگر هم می‌خواندم.

کتاب‌هایم پر از لک غذا بود. بچه بودم و با همان دست‌هایی که از خوراکی‌ها کثیف بود، کتاب را ورق می‌زدم.

 

فکر می‌کنم الان دارم جبران می‌کنم. هر کتابی را که از او گیرم می‌آید، با اشتیاق می‌خوانم.

در زیر چند قطعه از کتاب من و دوست غولم را می‌نویسم. امیدوارم لذت ببرید.

این کتاب را امروز تمام کردم.

من و دوست غولم، گزیده‌ای از دو مجموعه‌ی آن‌جا که پیاده‌رو پایان می‌یابد و بالا افتادن است. خانم منیژه گازرانی زحمت ترجمه را کشیده است. کتاب از نشر چشمه است.

طبیعی است که وزن شعر در هنگام ترجمه بهم می‌ریزد. برای همین، سه نمونه از اشعار اصلی را نیز گذاشتم. اشعار و داستان‌های سیلوراستاین با جستجویی ساده، به راحتی پیدا می‌شوند.

داستان ‘باید’ و ‘شاید’ و ‘خواهد’، داستان برنامه‌ریزی‌های بی‌پایان ماست. برنامه‌ریزی‌هایی که به سرانجام نمی‌رسانیم. ببینید سیلوراستاین چقدر زیبا آن را برای کودکان توضیح داده است.


‘باید’ و ‘شاید’ و ‘خواهد’

 

تمام ‘باید‌’ها و ‘شاید’ها و ‘خواهد’ها

توی آفتاب لمیده بودند و

درباره‌ی کارهایی که باید بکنند و شاید بکنند و می‌خواهند بکنند سخن‌سرایی می‌کردند.

اما، به محض این که سر و کله‌ی یک ‘کردم’ کوچولو پیدا شد،

تمام آن ‘باید‌’ها و ‘شاید’ها و ‘خواهد’ها

پا به فرار گذاشتند و هفت سوراخ قایم شدند.


سرزمین شادی

آیا هیچ‌وقت در سرزمین شادی بوده‌ای؟

جایی که همه همیشه خوشحال‌اند،

جایی که همه درباره‌ی شادترین چیزها

شوخی می‌کنند و آواز می‌خوانند،

جایی که همه‌چیز محشر است و هیچ خیالی نیست؟

هیچ‌کس غمی ندارد،

و تا بخواهی لبخند و خنده است؟

من در سرزمین شادی بوده‌ام –

اگر بدانی چقدر کسل‌کننده است!


پرنده‌ی سحرخیز

ببین، اگر پرنده‌ای، پرنده‌ای سحرخیز باش،

و کرمی برای صبحانه‌ات شکار کن.

اگر پرنده‌ای، سحرخیز‌ترین پرنده باش –

اما اگر کرمی، تا دیروقت بخواب.

early bird


به نباید‌ها گوش کن

 

به نباید‌ها گوش کن، بچه‌جان

به نکن‌ها گوش کن

به اجازه‌نداری‌ها،

نمی‌توانیها و نمی‌شودها گوش کن

به دیگر هیچ‌وقت نکن‌ها گوش کن.

اما به من هم خوب گوش کن:

هر کاری شدنی است، بچه‌جان

هیچ‌چیزی محل نیست.

 

Image result for Listen to the mustn'ts


چقدر قشنگ به بچه‌ها نشان می‌دهد که همیشه دنیا را به یک شیوه نگاه نکنیم. سیلوراستاین مدل ذهنی را خوب فهمیده بود.

چقدر ساده این مفهوم را به کودکان انتقال می‌دهد:

 

دنیای نو

new worldوارونه که نگاه کنی

درخت‌ها را توی هوا و در حال تاب خوردن می‌بینی

اتوبوس‌ها را معلق و ساختمان‌ها را آویزان می‌بینی

چه خوب است بعضی وقت‌ها هم

دنیا را از زاویه‌ی دیگری ببینیم.


 

بدون استثنا، همیشه بعد از خواندن سیلوراستاین، حال عجیبی دارم. به یاد دنیای معصومانه و صادقانه‌ی کودکان می‌افتم. لحظه‌ای لبخند می‌زنم و آرامش عجیبی دارم.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 کامنت در نوشته «سیلوراستاین: باید و شاید و خواهد»

  1. کودکی همیشه قشنگ ترین نوستالژی بوده و هست.

    سیلور استاین اما می گوید کودکی تنها یک نوستالژی نیست که برای دقایقی در عمق از ان تنفس کنی و سپس بر خلاف میل ات هیچ اثری از ان حس نکنی.

    حالا می فهمم چرا روانکاو علت و چرایی هر حس رو می پرسه.
    چرایی زیبایی کودکی رو سیلوراستاین خلق کرده
    چه تولد زیبایی…
    همیشه از اینکه نمیشه به دوران کودکی برگشت گلایه داشتم!
    اما می دونید تولد یچه ی نوستالژی ! خیلی قشنگ تره.

  2. بعد از خوندن این پست ارامش عجیبی اومد سراغم?
    هوااااااااااااااررررتاااا ممنونم
    امیدوااارم یه لبخند عمیق از سر رضایت همیشه رو لبت باشه مهربون جون????

  3. واقعا عجیبه چرا تو بچگیمون خبری از سیلورستاین نبود. من هانس کریستین اندرسن رو که خیلی از داستاناش واقعا غم انگیز بود و یادمه تو بچگی وقتی میخوندمشون حالم رو میگرفت (حتی الانم که یادم میفته بهشون حالم میگیره) و اسکار وایلد (ایضا مثل اندرسن بعضی از داستاناش بدجور غم انگیز بود [هنوز شاهزاده طلا و بلبل و گل سرخ شو یادمه آیییی]) ولی سیلورستاین که انقد خوب بود و نخوندم! الان که با تو خوندمشون بعضیاشو واقعا خوشحالم که بالاخره خوندم! ??

    1. الان داریم جبران می‌کنیم ما :)))
      آره. اندرسون غمگین بود… الان داشتم تو ویکی‌پدیا در موردش میخوندم، به این رسیدم. خیلی جالبه:

      او به‌طرز ظریفی مردمی را که دوست می‌داشت یا از آن‌ها متنفر یود در قالب شخصیت‌های داستان‌هایش ارائه می‌داد: زنی که از پذیرش عشقش امتناع کرده بود در پری دریایی کوچولو (به انگلیسی: Little Mermaid) به شاهزاده‌ای احمق بدل می‌شود، زشتی و خباثتش، یا خیال پردازی‌های پدرش برای میراث‌خواری از یک خانوادهٔ قدرتمند و متمول، در جوجه‌اردک زشت (به انگلیسی: Ugly Duckling) بازتاب می‌یابد.

اسکرول به بالا