نزدیک به یک بامداد بود. مکالمهمان هنوز ادامه داشت. برای دومین شب در این سه روز گذشته.
چند ماهی میشد که با او صحبت نکرده بودم. چقدر دلم برایش تنگ شده بود. چقدر زیاد.
یک لحظه، یاد قولم افتادم. به او قول داده بودم که ماهی یک بار حالش را بپرسم و خبرش را بگیرم. چقدر بد که بدقول شدم.
اما او مهربان است. چیزی نمیگوید. خیلی مهربان است.
به مکالمه برگشتم:
میدانی سوال نخگیر چیست؟ امیدوارم که در زندگی سوالهای نخگیر را بلد باشی.
سکوت کردم که ادامه بدهد.
ما یک استاد آناتومی داشتیم [دههی چهل هجری خورشیدی]. دکتر توماج. نزدیکِ امتحان آناتومی عملی که میشد، عدهای قبل از امتحان، آن عصبها و رگهای سخت را که موقع توضیح نمیفهمیدند، میکشیدند و پاره میکردند. جوری که نشود دیگر از آنها سوال داد.
دکتر توماج، شب قبل امتحان میآمد به اتاق کاداورها (Cadavers). یا شروع میکرد به Suture زدن (بخیه) یا Dissect کردن (تشریح) یک جسد جدید. به تنهایی همهی این کارها را انجام میداد.
بعد، نخ میگرفت و به تمام آن اعصاب و رگهای سخت نخ گره میزد.
فردا صبح، موقع امتحان، آنها میدیدند که نخگیرها همان اعصاب و عروق سخت هستند. آنچه که انتظار نداشتند از آنها سوال بیاید. فکر میکردند که دیگر این نخگیرها وجود نخواهند داشت. آنچه که فقط تعداد کمی از ما جوابشان را بلد بودیم.
آنها فکر میکردند که حالا نخگیرها چیزهای دیگری میشوند. اما…
بلند بلند، میخندد. میدانم که چشمان درشتش از پشت عینک، الان در هنگام خندهاش، کمی جمع شدهاند و چند چروک دیگر در کنارشان خودنمایی میکند.
خلاصه که امیدوارم در پزشکی خواندنت، آن نخگیرهای واقعی را بلد باشی. [از آنها نگذر].
چقدر به این حرفهایش فکر کردم. سوالهای نخگیر. پاره کردن آنها تا دیگر حضور نداشته باشند. به حرفهای او که نخستین معلمام در پزشکی بود.
چند دقیقه بعد، صحبتمان تمام شد.
برگشتم به چند مکالمه قبل. دوباره آن حرفش را در ذهنم تکرار کردم:
وقتی که کسی دوستشان نداشت، من آنها را دوست داشتم.
مثل همیشه، فشردگی قلبم را در هنگام فکر کردن به این حرفش حس کردم. کاش قلبم، به سرخی و گرمی قلب او باشد. آن معلم بزرگ.
بهمن ماه ۱۳۹۳ – با استاد شهره بهشتی
سلام امیر محمد✋.
امیدوارم خوب باشی.☺️
فکر کردم مناسب ترین راه برای کمک خواستن ازت کامنت گذاشتن برای این پستت باشه.
روابطتت با اساتیدت ستودنیه و من بهش غبطه میخورم.
من وبلاگت رو گشتم و همه ی مطالب رو خوندم تا شاید بتونم ازت یادبگیرم چطور این روابط رو ساختی. پیدا نکردم چیزی.
عالی میشد اگر یک بار از اینکه چطور با اساتید روابط صمیمانه در عین حفظ جایگاه استاد_ شاگردی ساختی و حفظ کردی مینوشتی برامون.
به من حسابی کمک میکرد.
ممنونم که کامنتم روخوندی?.
سلام
اره امیر محمد
اگه بگی چه شکلی تونستی روابط درستی بسازی عالی میشه
چه شکلی تونستی روابطتا با اساتبد خوب تقویت کنی
و شاید خیلی مسخره باشه اما برای من دختر حتی اینم مهمه ک چجوری با اساتید مرد صحبت کنم و رابطه داشته باشم طوری ک سوتفاهمی شکل نگیره….
کاش بگی امیر محمد
مینویسم برات کیمیا جان.
منتظرت هستم امیر محمد. متشکرم.
سلام. دکتر جان تولدت مبارک ??????? شاید شما منو نشناسید اما من به محض اینکه فهمیدم امروز ۲۶ امه. یادم افتاد تولدتونه .چون واقعا آدم مهمی در زندگی من هستید ومن بسیار به شما مدیونم.
سلام آقای قربانی امیدوارم حالتون عالی باشه و روزتون پر از لبخند?دلم برای نوشته هاتون تنگ شده بود…مثل همیشه عالی.خیلی خوبه که با اساتیدتون اینجور رابطه ی خوبی دارین…و اینکه شاید برای گفتنش دیر شده باشه ولی از شما ممنونم که خیلی چیزا تو هر جنبه ای به من یاد دادین و تو لحظه های خوب و بدی که تجربشون کردین ما رو هم شریک کردین?
خیلی خوبه که با اساتیدتون انقدر رابطه های خوبی دارید….. به امید تجربه همچین مکالمه های دلنشینی☺️
امیرمحمد؛
این روزایی که تازه وارد بخش شدم، نگاه متفاوتی از قبل به پیرامونم دارم. خیلی بیشتر از قبل «رفتارها» رو زیر نظر دارم. رفتار استاد، رزیدنت، اینترن و هر کسی که نشونهای از حرفهایگری در اون پیدا کنم.
من اهمیت داشتن role model رو از نوشتههای تو متوجه شدم.
تمام تلاشم در این روزها، پیدا کردن این role model ها در زندگیمه.
خوشحالم که داری این کار رو میکنی محمدجواد. این به نظرم، یکی از مفیدترین استفادههایی هست که از «دانشگاه» میشه کرد.
سلام.
میخاستم بگم که شما یکی از دلایل ثبات هدف من بودید.
من نه دانشجوی پزشکیم و نه پزشک!
یه دبیرستانیم که هر ثانیه به قبول شدن رشته پزشکی فکر میکنم..
امیدوارم بتونم به جمع پزشکایی امثال شما انقدر دلگرم و آروم بپیوندم.
به امید اینکه یک روزی بتونم شمارو از نزدیک در قالب یک استاد،پروفسور ببینم..هرچند که الآنم دسته کمی از یک پزشک کامل ندارید.
براتون آرزوی خوشبختی بیشتر میکنم..به امید دیدار!
سلام امیر محمد وقت بخیر.
ببخشید سوال من اینه که بین دندان پزشکی و پزشکی کدام یک نیاز به تعامل بیشتر با اشخاص هست؟
علیرضا.
به عنوان کسی که مشغول به دندونپزشکی نبودم، قاعدتا از نگاه یک دندونپزشک نمیتونم این سوال رو جواب بدم. اما، به عنوان یک فردی که به دندونپزشک مراجعه میکنه و معتقده که رفتن به دندونپزشکی – مخصوصا برای نسلی که دندونپزشکی بدون بیحسی رو تجربه کرده (من جمله خودم) – استرس به همراه داره، میتونم بگم که یک تعامل خوب، این استرس رو کم میکنه.
با این وجود، یه نکته رو نباید نادیده بگیریم. در دندونپزشکی قرار نیست خبر مرگ داده بشه، قرار نیست به کسی بگی چند ماه دیگه بیشتر زنده نیستی و …
اینها یک سطحی از تعامل میخواد که در دندونپزشکی وجود نداره. باید با دادن این خبرها و برقراری این سطح از تعامل کنار بیای در پزشکی.
باید بهتون تبریک بگم
واقعا نوشته هاتون الهام بخشِ
برای همه و مخصوصا من که تازه وارده ترم اولیم و سلوک پزشکی و دارم از اینجا یاد میگیرم
ممنونم ♡
لطف داری محدثه جان.
بهت تبریک میگم و امیدوارم رضایت داشته باشی.
چقدر خوشحالم که دوباره این سایت رو احیا کردید. دلتنگ نوشته هاتون بودیم
*دنیای جذابتون
سلاام
من تازه با شما و این دنیای جوابتون آشنا شدم
واقعا الهام بخش هستین
خیلی دوست دارم مطالبتون و تند تند بخونم
هر وقت که انگیزه ام کمتر میشه
کافیه به اینجا ی سر بزنم
چقدر تکامل یافته مدل ذهنی من هستین
امیدوارم بدرخشید همیشه
خیلی برام لذت بخشه این نوع ارتباط بین استاد و شاگرد، خارج از چارچوب های تعیین شده که کمک میکنه آدم در همه بعدها رشد کنه. امیدوارم تعداد این اساتید به تدریج بیشتر بشه:)
وقتی اون جمله قدیمیشون رو خوندم من هم به یاد بخش کوچکی افتادم که تو ماجراهای بیمارستانی ازشون گفته بودید. یادمه اونموقع هم با خوندنه این جمله پر از حس خوب شدم. بنظرم همینه که بعضی آدم هارو متمایز میکنه از اطرافیانشون، اینکه کار درست رو وقتی انجام میدن که بقیه ازش غافل هستن.
نرگس
برای من، یکی از بزرگترین دستاوردهایم از دانشگاه، همین رابطههای بین استاد و شاگرد هست.
یه سوال دیگه(یا بهتر بگم یک پشنهاد) ازت داشتم. میخواستم بدونم بنظرت با جه تریبی دروس متمم رو برای منی که تازه اول پرشکی هستم بخونم؟
(حودم به شخصه از توسعه فردی استارت زدم)
سلام
خیلی مطلب جالب وزیبایی بود. دانشجویانی که به فکرپاس کردن چندک واحدی هستند تا قبول بشند واز شر پزشکی حلاص بشن وچه کم هستن کسایی که باجون ودل زندگیشون رو صرف اینکار میکنن.
موردی که میخواستم خدمتت بگم اینکه به عنوان دانشجوی علوم پایه، دربخش آناتومی آیا تکست حواندن وتسلط بر اون مثل فیزیولوژی دربالین میتونه کمک کننده باشه؟ البته نوشته ات در مورد تکست خوانی روکامل مطالعه کردم ولی در بخش آناتومی این دو ترمی که گذروندم بیشتر هدفم پاس شدن بود تا نمره خوبی گرفتن. خوشحال میشم نظرت رو دز این مورد بدونم.
واینکه درمورد *مدیریت زمان* چه منبعی یاکتابی رو پیشنهاد میکنی؟
بازم ممنون که وقت میذاری،دمت گرم
علیرضا جان.
در نوشتهی نقشهی راه پزشکی، من آنچه رو که فعلا بلدم، جمعآوری کردم. تو اون نوشته لینک به نوشتههای قبلی هم دادم که یکیش نوشتهی علوم پایه هست که اونجا در مورد مدیریت توجه و مدیریت زمان هم منبع معرفی کردم (برای جفتش متمم)
راجع به دروس متمم هم بستگی به دغدغهها و اولویتهای خودت داره. اما یه پست هم من باید بنویسم و نظرم شخصیم رو در این مورد میگم.
سلام امیر محمد …
انقدر فکرم در این چند روز درگیر بود که وقت نکردم سری بزنم دیروز بیشتر وقتم در یک گل فروشی سپری شد و چقدر شلوغ بود و چقدر خوشحال بودم که آنجا بودم
خواستم بگم روزت مبارک گرچه هر روز ، روز توست??
سلام امیر محمد جان.
یه سوال بی ربط به موضوع داشتم ازت.
به نظرت کسی که لکنت زبان متوسط داره میتونه پزشک یا پزشک موفقی بشه.
و ایا جان بیماران به خطر نمیندازه؟
سپاسگذارم. موفق باشید.
روی بعضی از تخصصها ممکن هست اثر بذاره ولی به شکل کلی، مانعی نیست به نظرم.
سلام امیرمحمد
شروع مسیر پزشکی من و هم دوره ای هایم مصادف شد با شروع پاندمی و ما متاسفانه تا به امروز این سختی های لذت بخش را از نزدیک لمس نکردیم! حتما که جالب هستند! در این بین تنها چیزی که خوشحالم می کنه اینه که تصور من از پزشکی با گفته ها و نوشته های تو شکل گرفت (و درگیر برخی کلیشه ها نشدم) طوری که بعضی از نوشته هایت را چندین بار می خوانم و هر بار چیز جدیدی یاد می گیرم و علاوه بر هنر پزشکیت به هنر معلمی کردنت هم پی می برم!
ازت تشکر می کنم و روز معلم رو بهت تبریک میگم.
سلام عسل. ممنونم. واقعا یکی از دغدغههام، ورودیهای جدیدی مثل شما هست. الان سه ورودی اصلا رنگ دانشگاه رو ندیدن. استاجرها هم که هیچی. نمیدونم چی میشه واقعا. امیدوارم بتونیم کم کم یه راهی پیدا بکنیم که آسیب کمتری به آموزش وارد بشه.
سلام اقای قربانی✨?
یک مقداردیرهست،اماروزتون خیلی مبارک باشه?ازینکه اینهمه تاثیرمثبت که بانوشته ها وکلام گرمتون به جا میذاریدصمیمانه متشکرم????
ممنونم مبینا جان. لطف و محبت داری.
من هم وقتی برای اولین بار سالن تشریح رفتم(البته اولین و تنها باری که رفتم فعلا)استاد توضیح داد که اعصاب و عروقی که پیدا کردنشون سخته رو دانشجوها کات میکردن و بدلیل غیبت دانشجوها تو این مدت جسد خیلی سالم تر مونده بود.
انگار فرار کردن از سختی ها چه تو بحث آموزشی و چه تو بخش های دیگه زندگی عادت اکثرمون شده…ولی بنظرم وقتی بااین سختی ها و بقول استادت سوالای نخ نما مواجه میشیم تازه لذت یادگرفتنو درک میکنیم.(برای من واقعا اینطوری بود)
_________________________________________________________
وقتی که پزشکی قبول شدم تو و وبلاگت اولین معلم من بودین و خیلی زیاد ازت یاد گرفتم.
روزت مبارک♡
امیدوارم این مدت، مسیر پزشکی برات دوستداشتنی بوده باشه مهدیه. ممنونم که برام نوشتی.
یک داستانی هست که توی سخنرانی دیوید فوستر وا لاس نویسنده امریکایی که توی یوتیوب هست شنیدم . داستان اینجوری که دو تا ماهی جوان حین حرکتشان در آب به ماهی کهنسالی می خورند و ماهی پیر میگه: سلام بچه ها صبح بخیر. آب چطوره؟ دو تا ماهی جوان سر و پایین می اندازند و رد می شوند و با فاصله گرفتن از ماهی پیر به هم نگاهی می اندازند و میگویند: آب دیگه چه کوفتیه؟ سوال ها نخ گیر زندگی هم همنیطوره. همین قدر ساده و آسان و در دسترس . اما ممتنع و سخت.
https://www.youtube.com/watch?v=8CrOL-ydFMI&t=150s
سلام امیدوارم حالتون خوب باشه
روزتون خیییلی مبارک باشه
راوی زیاد داشتیم اما معلم؟ نه شاید کمتر از انگشتان دست …
شما یکی از بهترین معلم های زندگی من هستین …به معنای واقعی کلمه…???
شخصیت دوستداشتنی و بیان خاص شما ذهن خلاق و همدلی و مهربانی شما فراموش نشدنی…
خیییلی خیلیییی خوشحالم که شما در مسیر زندگی من قرار گرفتین ….
خیلی ازتون ممنونم برای همه چیز
از خدا میخوام
روح و جسمتون همییییشه سلامت باشه???
چشمای پر از تجربه تون همیشه پر از شوق زندگی باشه ?
لباتون همییییشه خندون باشه ?
زندگیتون غرق در آرامش باشه?
سلام سلام سلام امیرمحمد 🙂
اصلا نمی دونم چی بگم . فقط خیلی خوشحالم که ایندفعه اومدم ودیدم که “چیزی تو کشو هست “? و چه خوب چیزی هم هست …فکر کنم ، موقع صحبت با ایشون راه میرید نه ؟
من نمیدونم برداشت درستی از سوال نخگیر دارم یانه ولی برام تداعی هایی داشت . من غالبا وقتی با یک چیز سخت مواجه میشم ، ازش فرار می کنم ، نادیده اش می گیرم ، حذفش می کنم . پناه میبرم به خیال بافی و صحبت کردن با دوستام . غافل از اینکه اون حقیقت سخت هنوز وجود داره و بالاخره ، ناگزیر میشم که مواجه بشم باهاش.
امیرمحمد . دفعه پیش برای شما کامنت گذاشتم و جواب دادی . کاش میشد عکس لبخندم موقع خوندن جوابت رو میدیدی 🙂 از ته ته دلم بود 🙂
من به حرفات فکر کردم . بیشتر به اون قسمت که به خانم ها و حقوقشون اشاره کرده بودی . راستش من که سوادش رو ندارم ، جامعه شناسی فکر کنم .فقط قد نگاهم به محیط اطرافم کشید .تو کلاس میبینم که این عدم حقوق برابر وحرف هایی که همه جا راجع به این موضوع میزنن ، باعث شده که “مردسِتیزیسم ” راه بیوفته بین دوستام . میشه کل کلاس رو پیرو این مکتب دونست . هرکسی هم به روش خودش این مرد ستیزی رو نشون میده که حالا نمیخوام با جزئیات اذیتت کنم . خلاصه که گاهی خیلی متحیر میشم از اینکه چرا اینجا هیچکس بر سر مهر نیست با آقایون . اره خب قانون عادلانه نیست ولی فکر کنم احساسات منفی ناشی از این موضوع داره جای اشتباهی تخلیه میشه …
این از مدرسه . حالا خونمون . اینکه چقدر بخواد این مسئله برام دردسر درست کنه در آینده ، بستگی به تصویر پدر ومادرم از من خواهد داشت . اگر براشون تداعی گر موفقیت و بهروزی و پیروزی و کامروایی باشم ، معادلات ذهنیشون از حالت سنتی میل می کنه به سمت روشنفکری و کمتر اون قسمت از عقایدشون در مورد خانم ها مجال بیان پیدا می کنه . وهرچی من براشون عادی تر و “یکی مثل بقیه دخترایی که دارن زندگی میکنن ” جلوه کنم ، احتمال دردسر بالا میره .
من تو این مدت سعی کردم بیشتر بفهمم پدر ومادرم رو . بیشتر همدلی کنم باهاشون. دل به دریا زدم و با بابا حرف زدم . بحث خیلی مزخرفی از اب دراومد ونتیجه اش دلچسب نبود ولی خب فهمیدم که مسیولیت پذیری و سخت کوشی من براش تداعی گر اون کامیابی میتونه باشه .کمی امیدوار شدم . بالاخره کامیابی من رو تو یه چی غیر پزشکی دید ! حدود بیست روز بعدش دوباره با بابا حرف زدم وخیلی صریح گفتم پزشکی نمیخوام . خب ایندفعه بخت بهتری داشتم چون زمینه چینی کرده بودم و گاهی پادکست های افراد غیرپزشکِ خوشحال رو بلند بلند گوش میکردم تو خونه که همه بشنون. ذره ذره نارضایتی ام رو از دکتر شدن می گفتم . و از طرفی ، سعی کردم به درس برگردم . به درس برگشتن مواضع من رو قوی می کرد. هم تصویر مستقل و خودکفایی شکل میداد از من و هم راه دومی بود برای کامیاب جلوه کردن در ذهن پدر . هنوز خیلی نتونستم بچسبم به درس ولی در کل ، از خودم وبرنامه هام راضیم . حداقل نتیجه اش این بود که بابا به زبون اومد وگفت ، وگفت ، واینو گفت که حالا خدا رو چه دیدی ، شاید رفتی شدی خدای شیمی ایران ! چندان حرفش دلچسب نیست میدونم . ولی خب امیر محمد ! قبول کن اوندیگه حرف پزشکی رو نزد !
پینوشت : آقا امیر محمد دوست داشتنی ، خیلی خیلی مرسی که من میتونم اینجا بنویسم . فکر کنم قلبتون ، گرم تر و سرخ تر از چیزی باشه که حدس میزنید ?
اخ که یادم رفت بگم روزتون مبارک ? منم نگم فرقی نمیکنه البته …
نه من برآن گل عارض غزل سرایم و بس/که عندلیب تو از هرطرف هزارنند
دوستون دارم .
من کلا موقع صحبت کردن راه میرم الهه. برای همین ویدیو کال باعث میشه دائم تکون بخورم :))
ممنونم که تبریک گفتی بهم. لطف داری
عه ?من هم راهپیمایی می کنم اگر بحث مهمی باشه ??
امیرمحمد عزیز سلام 🙂
امروز یادت افتادم ، این جملات رو هر چند ساده اما از صمیم قلبم بیان میکنم ، خواستم روز معلم رو به شما تبریک بگم ، شاید ندونین اما تاثیر خیلی زیاد و مثبتی میذارید با نوشته هاتون و شخصیت عالی و درجه یکتون ، گاهی آرامش و صبوریتون و یا عشق به آموختن و جستجوی علم و کتاب خوندن و نوع دوستی و همدردی با بیماراتون و دوستانتون و دید و نگرش جدید و متفاوت و البته زیبا به دنیا و اطراف و …تمام موارد و عشقی که در نوشته هاتون نمایان هست و..همه و همه گاهی تلنگر هست و برای من یک نوع درس !ازت ممنونم بابت تمام تاثیرات مثبت و خوبی که در من ایجاد کردی و ازت آموختم بدون اینکه بدونی !
امیدوارم همیشه لبخند زیبات رو حفظ کنی که انرژی بخشه 🙂 و سلامت باشی
خیلی خرسندم از این بابت که یکی از اشخاص تاثیرگذار در دنیای کوچک من هستی
روزت مبارک ?
ممنونم لعیا. لطف و محبت داری.
امیدوارم که – به جز مشکلات همگانیای که گریبانمون رو گرفته – حال و روز خوبی داشته باشی.
سلام،
تا حالا کسی به شما گفته که شما شبیه ایشون هستید ؟ وقتی تصویر را دیدم اولین چیزی که به فکرم رسید شباهت شما با ایشون بود،شایدم شباهت پنداری باشه!!!!!!!!!!!!!
می تونم تیپMBTI شما رو بدونم؟اگر که مایل باشید لطفا بگید. حدس میزنم INTJ باشید. شایدم که نه.
نه، اولین بار هست که کسی میگه :))
تایپ رو نمیدونم. انجامش ندادم. سه سال پیش بود که دلم میخواست تست MBTI رو انجام بدم. الان دیگه علاقهای ندارم بهش.