پیشنوشت: مدتها پیش پستی نوشته بودم و در آن گفته بودم که میخواهم خودم و بقیه را به شنیدن موسیقی دعوت کنم.
در این راستا میخواهم مجموعهای از پستها را با نام دعوت به شنیدن شروع کنم. در هر کدام از آنها یک قطعه را قرار میدهم و کمی در مورد آن مینویسم.
در کنار این پستها، نوشتن در مورد «چگونه شنیدن» را هم شروع میکنم.
این پست اولین نوشته از مجموعهی دعوت به شنیدن خواهد بود.
دعوت به شنیدن – شمارهی ۱
شوپن: کنسرتو پیانو شمارهی ۲ – موومان دوم – پیانیست: آرتور روبینشتاین
توضیحات مقدماتی: شاید بد نباشد که بگویم کنسرتو چیست:
کنسرتو ریشهای ایتالیایی دارد. معنای آن رقابت و گفتوگو است.
در موسیقی، کنسرتو به قطعهای گفته میشود که بر اساس گفتوگوی یک یا چند ساز با مجموعهی ارکستر ساخته میشود.
پس، پیانو کنسرتو، گفتوگوی پیانو با ارکستر است.
همینجا بهتر است موومان را هم توضیح دهم.
هر وقت موومان را میشنوم یاد کنسرتهایی که رفتم میافتم. میتوانم بگویم کنسرتی نبوده است که رفته باشم و مسئول کنسرت تذکر نداده باشد که بین موومانها دست نزنید!
موومان یا movement، به زبان ساده، بخشی کامل از یک قطعهی بزرگتر است.موومان، خود به مثابه یک قطعهی کامل است و گاهی در کنسرتها فقط یک موومان از قطعهی اصلی نواخته میشود.
قطعهای که در این پست هست، موومان دوم از پیانو کنسرتوی شمارهی ۲ از شوپن است.
تقریبا تمام آثاری که شوپن نوشته است، فقط برای پیانو است و کمتر کاری نوشته است که برای اکستر باشد.
این قطعه، از معدود قطعاتی است که شوپن برای ارکستر نوشته است.
بارها این موسیقی را گوش دادهام. قبلا هم گفتهام. اگر تنها قرار باشد که قطعات ۵ موسیقیدان را فقط تا پایان عمرم گوش بدم، بیشک شوپن یکی از آنها است.
قبل از این که خود قطعه را بگذارم، میخواهم گفتهای از برنستاین بنویسم. همان برنستاینی که در زندگی من تاثیرات زیادی گذاشت.
این سخن را در پاسخ به سوالی احتمالی مینویسم. این سوال که این موسیقی شوپن در مورد چیست؟
موسیقی عبارت از احساسی است که پس از شنیدنِ یک اثر در شنونده ایجاد میشود.
برای درک و لذت بردن از موسیقی لازم نیست ما تمام نکات تکنیکی و ریزهکاریهای مربوط به «دیز»ها و «بمل»ها و آکوردها را بدانیم.
هرگاه موسیقی در گوشِ جانِ ما سخنی بگوید، و این سخن داستان یا توصیفِ منظرهای نباشد بلکه تنها احساسی باشد که درونِ ما را دگرگون کند، ما مفهوم موسیقی را فهمیدهایم.
ایجادِ احساس در درونِ شنونده بزرگترین رسالتِ موسیقی است.
احساسهای گوناگونی که موسیقی در ما ایجاد میکند، بیپایان هستند. بعضی از این احساسها کاملاً روشن و واضح است، میتوان آنها را با کلام توصیف کرد، بر آنها نام گذاشت؛ مانند شادی، اندوه، عشق، نفرت یا آرامش.
از سوی دیگر، بعضی از این احساسها آنقدر مخصوص و یگانه و عمیق هستند که با هیچ کلامی نمیتوان آنها را توصیف کرد.
موفقیت در ایجاد چنین احساسهایی سبب میشود که یک اثر موسیقی، از قدرتِ فوقالعادهای برخوردار شود.
این سخن را برنستاین در اولین برنامهی کنسرت برای جوانان گفت. من ترجمهی آن را از کتابی که استاد پورتراب ترجمه کرده است گرفتهام. این کتاب، از روی این کنسرتها نوشته شده است.
پیانیست این قطعه، آقای آرتور روبینشتاین است.
شما فقط به چهرهی او موقع نواختن نگاه کنید. به نرمی دستان او. به رقص دستانش بر روی کلیدهای سیاه و سفید.
موسیقی از تمام وجودش فریاد میزند.
اینها، خود گویای همهچیز است.
منبع عکس
این اجرا با ارکستر سمفنونیک لندن و به رهبری André Previn است.
اگر دوست داشتید، برایم بنویسید که این موسیقی چه حسی در شما ایجاد میکند.
پینوشت: این که چطور موسیقی سبب ایجاد احساسهایی در ما میشود، بحثی بسی شیرین و دوستداشتنی است که بعدا از آن مینویسم.
سرشار بود از عواطف گوناگون.در اون نه دقیقه من لذت و شوق و آرامش،امید و ترس رو تجربه کردم.
معرکه بود.تنها این موسیقی در من آرامشی بی انتها رو ایجاد کرد که فقط می تونم جدیدا از موسیقی بگیرم و در کمال تعجب خودم من تا به حال به موسیقی بها نداده بودم اما حالا دوست دارم کمی بیشتر به روحم آرامش ببخشم
سلام امیر محمد جان. نیما هستم، همان نیمای کنکوری که یک سر دارد و هزار سودا. این کنسرتو از شوپن واقعا دلنشین بود و حقیقتا فکر نمی کردم اصلا شوپن کاری برای ارکستر نوشته باشد. معروف ترین آثار او مثل Prelude in E minor یا نوکتورن ها همگی کارهای solo pianist هستند. سال های زیادی از سبک موتزارت و بتهوون و ویوالدی لذت بردم اما آنها همگی، سعی در compose قطعه های پر سر و صدا داشتند و به ندرت آثاری مانند سبک شوپن در آنها می توان دید،مثلا Fur Elise تنها اثری از بتهوون است که می دانم پر سر و صدا و مملو از ساز های گوناگون نیست.
شوپن اما ذائقه من در موسیقی کلاسیک(هر چند که سبک شوپن رمانتیسم بود و این نامگذاری، یک غلط مصطلح است) را دگرگون کرد. او از معدود افرادی است که دوست دارم در رویاهای شبانه ام، با آنها دیدار و گفتگو کنم.
شاید به نظرت عجیب باشد اما من به خاطر علاقه وافر به فرهاد مهراد(خصوصا به خاطر سبک اجرای ترانه های انگلیسی با پیانو)، یک شب در خواب با فرهاد به پیاده روی در شهر پرداختم و از او سوال پرسیدم،شاید آن گفتگو را روزی جایی منتشر کردم(امیدوارم مرا دیوانه نخوانی:) )
امشب بعد یک روز خسته کننده، به سراغ وبسایت تو آمدم تا این کنسرتوی شوپن را گوش دهم. ممنون از تو امیر محمد که درک بسیار وسیعی در حوزه های مختلف داری، باور کن فکر نمی کردم بتوانم کسی مانند تو را در بین ایرانیان مشغول به رشته پزشکی پیدا کنم. آرزو می کنم روزی با تو ملاقات کنم و افتخار دوستی تو را داشته باشم و با تو از همان لذت مشترکی که از این سبک موسیقی نصیبمان می شود، به گفتگو بنشینم.
نیما
در انتهای آخرین شب عید نوروز
شوپنِ دوست داشتنی:)
دلم موسیقی میخواست و شروع به گشت زدن تو “دنیای شگفت انگیز موسیقی”شما کردم. از شماره ۱”دعوت به شنیدن” شروع کردم تا به ترتیب جلو برم اما شوپن مثل همیشه گیرم انداخت.
(حدود سه سال پیش گفتید اگر دوس داشتید احساساتتون رو بعد شنیدن این قطعه بگید، نمیدونم هنوزم دوس دارید بشنوید یا نه. امیدوارم که اینطور باشه چون ممکنه کمی طولانی بشه).
موقع شنیدن آثارِ بزرگانی مثل شوپن از خود بی خود میشم، معمولا بی اختیار با چشم بسته دستام شروع به حرکت میکنن و انگشتام معلق شروع به نواختن، نه با قاعده بلکه فقط و فقط برای تخلیه احساساتی که واژه ای برای بیانش حداقل تا الان نمیشناسم.
لحظه ای که اشپیلمان در فیلم”The Pianist” انگشتانش روی صفحه کلید با فاصله به حرکت در اومدن چون نمیتونست بنوازه و آرامشی که تونست حتی با دیدنِ رقصِ( این لغت رو از نوشتتون وام گرفتم، هم دلنشین بود، هم بهترین تداعی کننده برای آن حرکات) انگشتانِ معلق در هوا در فیلم و همراه شدنم با اون هم من رو در خودش غرق کنه هنوز در خاطرمه، اون اولین باری بود که تو اینکار کسی همراهم بود.
چشمای روبینشتاین و طرز نگاهش در این اجرا برای من کافیه تا ازین دنیا رها بشم، چشمایی که معجزه ی موسیقی توش هویداست.
و اما برنستاین، اسمش را زیاد دیدم و شنیدم اما راجبش شناخت زیادی ندارم متاسفانه، شاید بیشتر به این دلیل باشه که برام کمی سخته پیدا کردن نقطه شروعِ خوبی برای شناختش و نمیدونم از کجا شناختنشو شروع کنم.
عذر میخوام اگر طولانی شد. این بی اختیاری ثمره ی موسیقیه.
سلام مطلب بی نظیری بود تا به حال تو حوزه موسیقی مطلبی نخونده بودم ولی نوع این نوشته من رو جذب کرد. ممنون.
سلام زهرا. خوشحالم که وبلاگنویسی رو شروع کردی. حتما میخونمش.
این نوشته رو خودم یادم رفته بود. باید نوشتههای وبلاگ رو یه دور ویرایش بکنم. حرفهای گفتهشده در این نوشته رو دوست دارم. برنستاین رو که خیلی. خیلی خیلی. قطعهی شوپن رو نیز هم.
سلام امیر محمد عزیز
من شروع کردم آرشیو پستاتو از جمعه تا امروز که یکشنبه س یسره خوندم از اولیش سال۹۵ یعنی شروع وبلاگت خوندم و امروز به این قسمت رسیدم از شل سیلور استاین و شعبانعلی و مالر و شوپن گفتی و تک به تک رفتم سراغشون تا پا به دنیایی بزارم که قبلش ازش هیچ اطلاعات و دیدگاهی نداشتم و به جرئت میتونم بگم متفاوت ترین دنیاییه که بین این غول تکنولوژی ی ادم میتونه داشته باشه ، آرشیو استاین و دانلود کردم راستش جادوش چیه ؟ درکش نمیکنم ولی جادوش متو به جایی کشوند که گلها رو از گلخونه به پشت پنجره کنار تختم چیدم و چند تا شمع هم کنارش اضافه کردم و عود سیب ترش و روشن کردم و موزیک همچنان با صدای بلند تو خونه پخش میشد و من کارهایی و انجام میدادم ناخواسته ، و این از جادوی پیانو و گفت و گوی ارکستر و پیانو و اینا بود (متاسفانه نمیدونم بقیه ی ساز ها اسمشون چیه!) و خلاصه تو این سه روز هرروز صبحمو با شوپن شروع کردم و هر لحظه حس متفاوت تری پیدا میکنم و ابعادی و از وجودم و اطراف میبینم که قبلش واسم قابل درک و لمس نبود ، امیدوارم ادامه ی وبلاگت و که میخونم بیشتر با این دنیای موسیقی و کتاب و گل و ارامش و عقاید روان خو بگیرم :)))
بهترین راه برای فرار از حس های منفی و بد به نظر من گوش دادن به موسیقی شوپن هستش، یه جوری باهاش غرق میشی که انگار توی دنیای خودت نیستی .
پاکو د لوسیا هم گیتاریستی هستش که توی سبک فلامنکو هستن موزیکاش و حس قشنگی دارند، بهتون پیشنهاد میدم گوش کنید .
سلام جناب قربانی عزیز
از نوشته هات خیلی خوشم امد ، عالی بود ، مخصوصا متن حرفای برنستاین ، عالی عالی
یک ساله اهنگ گوش دادن رو گذاشتم کنار ، خیلی خیلی کم گوش میدم ، از لج اینکه بعد یه عمر اهنگ گوش دادن ، هنوز فرق بین اهنگ فاخر با یه اهنگ ضعیف رو نفهمیدم . میتونی راهنمایی کنی که دقیقا از چه اهنگ هایی باید شروع کرد تا گوش به اهنگ خوب عادت کنه ذهن پاک بشه از هر چی اهنگ ضعیف و جلفه … خلاصه یه شنونده اهنگ حرفه ای بشم
سلام منصور عزیز.
یه مقدار که بگذره، میخوام این دعوت به شنیدنها رو هدفمندتر بکنم و یه کار در این میان، دقیقا همین چیزی هست که تو گفتی. به من اجازه بده تا این کار رو شروع کنم و اون وقت جوابت رو میگیری. تا اون موقع، همین ۵ قسمت فعلی دعوت به شنیدنها رو اگه دوست داشتی گوش بده. این ماه اخیر، خیلی درگیر بودم و کمتر رسیدم که به وبلاگ برسم. به زودی دوباره نوشتن رو شروع میکنم.
عالی بود
سلام فاطمه. اگه دوست داشتی، بقیهی دعوت به شنیدنها رو هم میتونی گوش بدی.
راستی فاطمه، امیدوارم خبر خوب بهم بدی به زودی. منتظر خبرت هستم.
این بشر فوق العادست.
۵ سال پیش حدودا تازه لپ تاپ خریده بودم و لپتاپم از آهنگ و این جور چیزا تهی بود.
بعد از دیدار با پسرعموم یه چنتا موزیک برام ریخت داخل لپ تاپ؛ که از بخت خوب من در میان آن آهنگ ها “فردریک شوپن” و یا “چوپن” _خیلی فرقی نمی کنه_ هم بود. به طرز عجیب غریبی تا سالها همون موسیقی ها رو گوش می دادم.
حتی یادمه زمانی که از من پرسیده می شد آهنگ چی گوش می دی؟ و من وقتی می گفتم شوپن؛ یا نگاه مسخره حواله ام می کردن و یا با تیکه های مسخره روبرو می شدم که برام ارزش خاصی نداشت.
در آن زمان من در دنیای خودم، روحم را با هر بار گوش دادن به شوپن و دوستانش ارضا می کردم.
بعد از نوشته تو مجددا تصمیم گرفتم برم شوپن گوش بدم.
مرسی.
سلام سینا.
میفهمم چی میگی.
منم این نگاه مسخره و تیکه شنیدن رو زیاد تجربه کردم.
نمیدونم کدوم قطعاتش رو تا به حال گوش دادی. سعی میکنم چند روز آینده یه لیستی از قطعاتش رو که خودم دوست دارم، برات بنویسم. امیدوارم تو هم دوست داشته باشی.
معرکه بود فوق العاده بود?
توهمین زمان کوتاه چندبار گوش دادم بهش.
یکی از تفریحات من همیشه این بوده که به موسیقی بیکلام گوش بدم و بذارم ذهنم هرچیزی که درلحظه میتونه نقش ببنده. اما اعتراف میکنم که هیچوقت اینطور نبوده که صرفا به یه احساسی فکرکنم بیشترشاید تصویرسازی بوده برای من همیشه.
اما وقتی اول متن فوق العاده ای که نوشته بودی روخوندم سعی کردم بیشتر به احساسی که دارم فکرکنم وقتی میشنومش.
خیلی عجیب بود شایدواقعانشه باکلمات بیانش کرد
ولی جالب بودکه اوایلش برام یه حس ترس داشت که کم کم هرچی پیش رفت تبدیل شد به یه آرامش
واواسطش به یه آرامش و شکوه مطلق رسید.
باهمین احساس داشتم گوش میدادم که تو ٢٠ثانیه آخر دوباره اون حس ترس بهم غلبه کرد ولی توثانیه های آخرش برام عجیب بود که دوباره اون آرامش پیدا شد.
برام واقعا جالب بود:)
امیدوارم بیشتر ازاین نوع پست ها بذاری چون واقعا فوق العاده بود?
و ببخشید اگر نظرم طولانی شدکمی 🙂
و شاید نتونستم خیلی خوب بیان کنم چون خیلی وقتها خیلی حس ها توکلمات جانمیگیره
سلام مینا.
خوشحالم که از این قطعه خوشت اومد.
سعی میکنم هفتهای یه دونه از این پست بذارم. خودم هم خیلی لذت میبرم از این پستها.
این که شروعش در تو، ترس ایجاد کرد جالب بود برام. ممنونم که برام نوشتی چه حسی داشتی.
سخت هست که آدم بخواد موسیقی رو در قالب کلمات بیان کنه. شاید برای همین هست که میگن:
آنجا که سخن باز میماند، موسیقی آغاز میشود!
سایهی دوست داشتنی هم شعری برای لطفی عزیز سروده بود که همین مضمون رو داره:
پیشِ سازِ تو من از سِحرِ سخن، دَم نزنم
که بیانی چو زبانِ تو ندارد سخنم
باز هم ممنونم از نظرت.