گفت: میخواهم دوباره کنکور بدهم. صحبت کردهام با دانشگاه که اگر رتبهام بهگونهای باشد که در همین دانشگاه قبول بشوم، از مقطع فعلی ادامه بدهم. دانشجوی پردیس خودگردان بودن اذیتم میکند. نمیخواهم اینطور باشد.
او تصمیمش را گرفته بود. از من مشورت نمیخواست؛ بلکه صرفاً مرا به عنوان دوست نزدیکش در جریان قرار میداد. یک دانشجوی پزشکی که برای قبول شدن در پزشکی دوباره کنکور میداد.
تصمیمش از نظرم منطقی بود؟ به هیچ وجه. با کارش موافق بودم؟ اصلاً. درکش میکردم که بخواهد چنین کاری کند؟ کاملاً.
اینقدر این موضوع اذیتش میکرد که با وجود گذشتن نیمی از دوران پزشکی عمومیاش، تصمیم گرفت دوباره از اول کنکور بدهد.
اولین باری که یادم میآید برای یک آزمون استرس جدی داشته باشم، سوم راهنمایی بود. زمانی که قرار بود امتحان از راهنمایی به دبیرستان تیزهوشان را شرکت کنیم. من در دوران راهنمایی دغدغهام درس نبود. درگیر مسائل دیگری بودم. دهها برابر حجم کتب درسی کتابهای فیکشن میخواندم. یک درس را فقط خیلی دوست داشتم. شیمی. از برخی معلمها حالم به هم میخورد. برخی را میپرستیدم و به هر شکلی دلم میخواست توجهشان را جلب کنم.
خلاصه که چندان برای دروس مدرسه وقت نمیگذاشتم. به همین خاطر، سوم راهنمایی، وقتی قرار بود دوباره در آزمون ورودی تیزهوشان – از راهنمایی به دبیرستان – شرکت کنیم، استرس داشتم.
هم این استرس را داشتم که قبول بشوم و هم این استرس که نکند نفرهای آخر قبولی باشم.
آن سال، آزمون برای کسانی که دانشآموزان خود مدرسهی تیزهوشان بودند، لغو شد و بدون آزمون به دبیرستان راه پیدا کردیم.
در دبیرستان درگیر آزمون با آمادگی طولانی مدت نبودم. نمیدانستم المپیاد چیست. فقط اسمش به گوشم خورده بود.
نمرهی افتضاح کم نداشتم. مثلاً یکی از آزمونها با نمرهی افتضاحم، جبر سوم دبیرستان بود. فکر کنم لب مرز پاس کردم یا شایدم با ارفاق بالای ده به من داد. دقیق یادم نمیآید. حتی یادم نیست نمرهی ترم اول بود یا امتحان کلاسی.
معلممان چند سالی مرا میشناخت. تنها با من صحبت کرد که مشکل چیست؟ یادم است که به او گفتم درگیر این هستم که تغییر رشته بدهم یا نه. آن روزها بیولوژی سولومون یک دستم بود و دست دیگرم روی کیبورد در حال جستجوی موضوعات در ویکیپدیا. چند ماه کارم همین بود. او هم دیگر پرس و جو نکرد و پاپیچ نشد که چرا نمرهات پایین شده؟
به جز یکی از دوستان نزدیکم، کسی در مدرسه نمیدانست که قصد تغییر رشته دارم. او هم به کسی نگفت. بعد از علاقهای که به شیمی تجربه کرده بودم و بخشهایی از مورتیمر را در دوران راهنمایی خوانده بودم، اولین باری بود که عمیق میشدم.
گذشت و به کنکور رسید. قبلاً از حسرتی که در مورد کنکور داشتم، نوشتهام. اولین جایی بود که آن جزء هویتی آزمونها را حس میکردم.
رتبهی کنکورم، برای من خوشحالی به همراه نداشت. یادم است حتی دو سه روزی به این فکر کردم که دوباره کنکور بدهم. اگر فحشها و بد و بیراههای یکی از دوستان دانشگاهیام نبود، احتمالاً باز هم به آن فکر میکردم.
در دانشگاه به جز سال آخر، المپیاد شرکت نکردم. آن هم هیچ گاه نگفتم چرا نقره و برنز دارم. با اینکه تنها کسی بودم که از دانشگاهمان مدال انفرادی آورد. کلاً در ذهنم با پررویی تمام این بود که چرا طلا نه؟ من برای المپیاد به شکل جداگانه زمان نگذاشته بودم. صرفاً گفتم حالا که میخواهم دستیاری بدهم، در این هم شرکت کنم.
اینجا بود که جزء هویتی آزمون را خوب حس میکردم. اما زمان اعلام نتایج المپیاد، آنقدر دغدغههای دیگر داشتم، که این موضوع کمرنگ میشد.
اگر آزمون پیشکارورزی دورهی ما به خاطر کووید-۱۹ لغو نمیشد، مطمئن هستم در صورت هر رتبهای به جز رتبهی یک، چنین حسی را تجربه میکردم.
حسی که برای آزمون دستیاری هم آن را تجربه کردم. نمیگفتم با آن زمان محدودی که برای آماده شدن داشتی، رتبهات سی و خردهای شد؛ میگفتم چرا بهتر نشده؟
این نوشته مخاطبش کسانی هست که این حسها را تجربه کردهاند. ممکن است برای عدهی قابل توجهی این باشد که این بشر دیگر چه دل خوشی دارد؟
راستش این نوشته را در اصل برای شاگردان دبیرستانیام مینویسم. شنبه، شانزده/دو/دو، مرحلهی دوم المپیاد زیستشناسی بود. کمی بعد، کلید اولیه آمد. با شادی تعداد قابل توجهی از شاگردانم شاد شدم. با غم آنها که به نتیجهی دلخواه نرسیدند، عمیقاً غمگین.
همان شب با محمدرضا شعبانعلی در مورد آزمونهایی که آمادگی طولانیمدت دارند، صحبت میکردیم. در مورد سرخوردگی حال حاضر این بچهها. هستهی اصلی آنچه که در ادامه مینویسم، از دل آن گفتگوست. کمی آن را بسط دادهام. امیدوارم که کمکی باشد:
آزمونهایی که آمادگی طولانیمدت نیاز دارند، یک جزء هویتی در ذهن میسازند. موفقیت و شکست آن، انگار بخشی از هویت ما میشود.
یک تعریف سادهی هویت (Identity)، همهی آنچیزی است که در پاسخ به من کی هستم (Who Am I) و من چه هستم (What Am I) میگوییم.
چند نفر را دیدهاید که در بیوگرافی اینستاگرامشان، عبارتهایی همانند IrBO دوره فلان، رتبه فلان کنکور سراسری، مدال فلان در فلان المپیاد و … نوشتهاند؟ زیاد هستند.
حالا چند نفر دیدهاید که نوشته باشند بهمدالنرسیده در دورهی بیست و سوم المپیاد زیستشناسی؟
دو بار قبول نشده در رشتهی پزشکی در کنکور سراسری؟
راه پیدا نکرده به مرحلهی آخر المپیاد علوم پایه؟
آیا کم هستند؟ خیر. از آنهایی که عباراتهای فوق را نوشتهاند، قطعاً بیشتر هستند. قطعاً اذیت نیز میشوند و درد میکشند. برای آنها نیز همانند قبولشدهها و مدالآوردهها، جزئی از هویتشان شده است؛ اما هویتی که معمولاً وقتی حالت عریان خود را نشان میدهند، خود را آشکار کرده و زخمها نمایان میشود.
نه. از این زخمها نور نیز وارد نخواهد شد. درد خواهند داشت و وقتی آنها را میبینی، حس بد آن زمان را یادآوری میکنند.
باید بپذیریم که دردناک است.
حتی مثلاً کسی که مدال برنز میگیرد نیز چنین حسی دارد. او هیچگاه نمیگوید من در جمع سی-چهل نفر برتر کشور در فلان رشته بودهام. میگوید من در بین سی-چهل نفر، آن اواخر بودهام؛ میگوید در این جمع، اول نشده است.
منظورم از کامپوننت هویتی آزمونهای بلند مدت این است.
مثلاً با آزمون رانندگی مقایسه کنید. چه کسی تا به حال برای افتادن در آزمون رانندگی حالش بد شده است؟
خود من افتادهام.
اما آزمونهای با آمادگی طولانی مدت، اینگونه نیستند.
حرفهایم به معنی نبودن دستاورد در حالت نگرفتن نتیجهی دلخواه نیست.
این حرفی که در ادامه مینویسم، چندان برای آزمونهایی مثل کنکور و دستیاری صادق نیست. مخصوص المپیاد است و کارهایی از آن قبیل. کارهایی که تو در یک بازه از زندگیات، به شکل (۱) عمیق و (۲) متمرکز روی یک موضوع، زمان میگذاری.
مخاطبم هم شاگردان دبیرستانیام هستند. به همین خاطر، طوری مینویسم که انگار این حرفها را سر کلاسشان میگویم:
این روزها، در دورهی اندوه عمیق پس از آزمون، بهترین زمان برای گفتن این حرفها نیست.
کاش این موضوعات را سر کلاس برایتان میگفتم. ما که در کلاسهایمان از موضوعات غیر درسی نیز صحبت میکردیم.
اما الان هم به نظرم گفتنش خیلی مهم است.
ذات مدرسه با آموزش پراکنده گره خورده است. یادگیری عمیق یک موضوع را به همراه ندارد.
اما المپیاد، این فرصت را به تو میدهد که به شکل عمیق و شدید (Intense) روی یک موضوع زمان بگذاری. عمیق شدن را در این سنین نوجوانی درک بکنی. بفهمی که منظور از دانش تخصصی چیست.
و این دستاورد، حاصلِ سپری کردنِ فشرده و مستمر و عمیق و طولانیِ زمان و انرژی و توجه، روی یک موضوع واحد است.
دستاوردی که افراد کمی به آن میرسند – حتی در کهنسالی. دهههاست که ادعا در یک موضوع دارد؛ اما وقتی با او صحبت میکنی، صرفاً او را پوچ و سطحی مییابی. بیشتر به نظر میرسد که دلش میخواهد در آن موضوع عمیق باشد. او تاکنون عمق را نفهمیده است.
اما شما در این سن، معنای عمق را درک کردهاید.
این بزرگترین دستاورد المپیاد است.
این دستاورد، این سبک مستمر و عمیق، چیزی است که دنیا کم دارد. چیزی است که اگر بتوانید آن را در دیگر موقعیتها به کار بگیرید، دستاوردهای بسیاری به همراه خواهد داشت. سبکی که الان، فارغ از نتیجهی آزمونتان، میتوانید ادعا داشته باشید که آن را تجربه کردهاید و بلدید.
یادمه زمانی که پشت کنکور بودم خیلی پی بچه های پزشکی بودم انقدررر پیگیر بودم و خودم رو توی لباس سفید تصور میکردم ک نگم ولی همیشه ته دلم ندای آزادی سر میداد چیزی ک تو اینجور رشته ها پیداش نمیکردی برای رفتن ب رشته مورد علاقمم دیگه دیر شده بود گرچه هیچ سنخیتی با پزشکی و اینا نداشت به علاوه خانوادم نمیذاشتن خلاصه گذشت سال آخر روی آوردم ب زبان آنگلوساکسون ها و هرچی پیش رفتم فهمیدم نه من باید برم ادبیات ایشالا برا ارشد به بعد به آرزوم میرسم از طریق رشتم ک ادبیاته آنگلوساکسونه. خلاصه بگم هزاار تا راه برای رسیدن ب آرزوهاتون هست بدترین راه رسیدن به خوشبختی رفتن توی پزشکیه مگه اینکه از ته قلب دوسش داشته باشین ک اون قضیش فرق داره فقط بدونین یه عالمه استعداد دست نخورده هس ک باید کشف شه
سلام امیر محمد؛حدود ۲ ۳ سال پیش بود که به شدت به وبلاگت سر میزدم.همه پستات درباره پزشکی و… رو میخوندم تا بلکه یکمم شده بهش علاقه پیدا کنم!اون موقع ها چند ماه مونده بود به کنکورم و خب خراب کردم!?فراز و نشیب در اون دوران خیلی داشتم.ولی نهایتش این شد که فهمیدم من پزشکی دوست ندارم.من واقعا آدم اینکار نبودم.اینکه با خودم به این رویارویی برسم واقعا سخت بود.میدونی اینکه راجب اون ادمی که میگی بعد از چند سال میگه دوباره میخوام کنکور بدم هم عجیبه برام و هم یک جورهایی درکش میکنم.تو این چند وقت رفتم دانشگاه ازاد شهر خودم ی رشته ای رو میخونم لیسانس و رفتم آموزش یک کاری رو از صفر جدای از فضای درس شروع کردم.سخت بود…میدونی سخته و هر کسی نمیتونه از پس اینکار بر بیاد.من نمیگم من بلد بودم واقعا الان هم سخته با تطر خانواده و اطرافیان بجنگی:)با خودت ک یک کمال گرایی عجیب و عریب تو وجودتهست که باید بهترین باشی!نمیدونم شایدteamworkبلد نیستیم و ب شدت دنبال من بهترینم هستیم!شاید هم کلا این سیستم ک بری یه رشته ای رو بخونی و تا ته عمرت با اون deal کنی مسئلست.هر چی که هست باید باهاش جنگید و راحت نیست.خلاصه که موفق باشی.باعث افتخاری،هنوز که هنوزه خیلی مثال میزنم ازت.هنوز به ادمها معرفیت میکنم.باعث آشنایی من با متمم و محمدرصا شعبانعلی شدی و سرنخش رو گرفتم و به خیلی چیزها ازش رسیدم.خلاصه اینکه مینویسی و از چیزهایی حرف میزنی ک کسی شاید نگه خیلی چیز مهمیه.بهترین ها برات رقم بخوره چون لیاقتش رو داری.موفق باشی❤️
تحیل خیلی نزدیکی بود.معمولا کسی درک نمیکنه این موضوع رو
عمیق شدن مثل عاشق شدن و پرواز کردن میمونه. اما سوال اینه که اخرش میگی ارزشش رو داشت یا نه؟؟! اگه برنده بشی میگی ارزشش و داشت ولی ندیدم کسی رو که شکست بخوره و بگه ارزشش رو داشت حتی اگه نقره بگیره. تنها راه زیادی جدی نگرفتنه
جالب بود. مرسی
من خودم دانشجوی ترم چهار زیست فناوری دانشگاه تهرانم.
این مدت خیلی کند و کاو کردم و با توجه به احساسی که از ابتدای ترم به رشته و علایق خودم داشتم، تصمیم دارم تغییر رشته بدم به فیزیک یا ریاضی محض.
هرچند هنوز مطمئن نیستم
باید ببینم میتونم توی همین زیست بمونم و راهم رو سمت مباحث نظری زیست ببرم یا نه
ولی کلا چون به موجود زنده علاقه خاصی ندارم، حس میکنم موندن توی رشته ای که به حیات مرتبط میشه، اونقدر کار عاقلانه ای برام نیست
کسی هست اینجا بتونه منو راهنمایی کنه ؟
احساس میکنم شما هم مثل من کمالگرایی دارید برای من که خیلی رنج اوره
سپاس دکتر
دیدن این نوشته شما و کامنت های دوستان دلگرمی بود توی روزهای سخته پشت کنکوری…
امیرمحمد یه بیمار نوزاد دارم که سپتوم قلبش مثل پنیر سوییسی سوراخ سوراخه نظرم اینه که بطنو برش بدم و باز کنم اونوقت میتونم تک تک سوراخارو جدا جدا ترمیم کنم اما اگه بعد یه مدت بخیه ها دووم نیاره دیواره قلب شکافته میشه و بیمارو از دست میدم
نظرت چیه؟!
چقدر ملموس بود واسم
ممنونم که مینویسید
نوشته هاتون شیرازه ست برای افکارم.
سلام آقای دکتر. وقتتون بخیر
ببخشید که سوال نامربوط میپرسم اما میخواستم بدونم از نظر شما بهترین رفرنسی که میشه توی دوره فیزیوپات خوند چیه؟
داستان اون دوستی که پزشکی میخوند و دوباره میخواست کنکور بده دولتی قبول بشه خیلی شبیه داستان منه.
همین چند ماه پیش تصمیم گرفته بودم دوباره کنکور بدم. دانشچوی پزشکی آزاد ساری بودن چیزی نبود راضیم کنه. حتی موقع اعلام نتایج بیشتر ناراحت شدم تا خوشحال. به دلایلی نمیتونستم هم پشت کنکور بمونم.
نوروز امسال همه جزوات رو چاپ کردم و تصمیم گرفتم دوباره برا کنکور بخونم. ولی بعد چند روز بیخیال شدم. نتونستم به خودم بقبولونم که توی این سه چهار ماه هم بار روانی کنکور روی دوشم باشه هم علوم پایه و هم امتحانات ترم ۴٫
نمیدونم چقدر تصمیمم درست بوده. کاش میشد مثل اون دوستتون به من هم بگید چرا تصمیم برای دوباره کنکور دادن منطقی نیست.
البته که خودم هم تا حدودی دلیلش رو میدونم. احتمالا ده سال دیگه به حسرت این روزهای خودم بخندم. شاید هم نه. چون هیچوقت نمیتونم این دو مسیر را تا انتها برم تا بدونم کدوم یکی واقعا خوشحال تر و راضی ترم میکنه.
سلام
برای بچه های المپیادی می نویسم، به نظر من المپیاد با کنکور خیلی فرق داره. از مهم ترین تفاوت هاش اینه که ما انتخابش کردیم، دوست داشتیم این همه درس اضافه رو بخونیم و لذتش رو هم بردیم. طولانی بودن مدت زمان قبل از آزمون هم خیلی مهمه به خصوص توی سنی که شخصیت آدم داره شکل می گیره. بعد از چند سال که از المپیادی بودن من گذشته هنوز توی ذهنم می دونم این ویژگی ها رو از المپیاد با خودم آوردم(خوب یا بد)، تقریبا بعد از کنکور هم دیگه خودم رو با المپیاد معرفی نکردم ولی می دونم که توی محیط بدون قضاوت بهترین کار اینه که دو سال مهم از بیست و یک سال زندگیم رو حذف نکنم.
متاسفانه یا خوشبختانه هم مرحله دو قبول نشدم، هم نتیجه کنکورم خیلی بد شد نسبت به انتظارم، کدوم بیشتر اذیتم کرد؟ المپیاد به خاطر اینکه راه برگشتی نبود نمی شد دوباره امتحان بدم، احساس شکست توی موضوعیکه بهش علاقه دارم سخت تره، من با المپیاد زندگی می کردم و یه کم هم این احساس رو داشتم که همه تلاشم رو نکردم.
کنکور خوندنش برام خیلی سخت تر بود، منی که ماشین حسابم اینقدر باهام بود که با چشم بسته هم می تونستم باهاش کار کنم حالا باید سخت ترین ضرب و تقسیم ها رو ذهنی زیر یک دقیقه حل می کردم، درس هایی که دوست نداشتم رو می خوندم، فضای رقابتی شدیدی رو احساس می کردم، یه حس ناکافی بودن هم داشتم همیشه. فکر می کردم اگه این یکی هم نشه دیگه خانوادم نمی تونن روم حساب کنن. بعد از نتایج کنکور اما به اندازه المپیاد احساس سیاهی مطلق نداشتم، همه تلاشم رو کرده بودم، یادمه در جواب یکی از معلم ها که گفت پشت کنکور بمون گفتم نمی دونم چی رو متفاوت انجام می دادم اگر بر می گشتم. پشت کنکور نموندم با یک شک زیاد که شاید باید می موندم. احساس می کنم تصمیم درستی گرفتم فضای کنکور برای یک نوجوون ۱۷/۱۸ ساله سمیه من هنوز آسیب هایی که توی اون یک سال دیدم رو دارم همراه خودم.
زندگیم به طرز عجیب غریبی چرخیده و الان یک گوشه دیگه دنیا از صفر شروع کردم و بیشتر می فهمم که همه اون اضطراب ها بیهوده بوده.
ولی نسبت به المپیاد این حس رو ندارم هر وقت یادش می افتم یکی می زنم رو شونه خودم می گم دمت گرم که انتخاب کردی بجنگی.
یک کلمه از عربی حتی بعضی جا ها زیست و فیزیک کنکور یادم نمیاد ولی شیمی رو یادمه و دلم برای اون مدل فکر عمیق کردن تنگ شده.
دمتون گرم بچه ها حواستون باشه که چیزایی که تو مسیر یاد گرفتید خیلی مهمه و واقعا می دونم که چقدر تلاش کردید.
به خودتون فرصت بدید.
سلام
من چند وقت پیش فردی رو دیدم که هفت سال پشت کنکور بود تا پزشکی قبول بشه و بعدش توی سال دوم بعد از آزمون علوم پایه انصراف داده بود.
بهش گفتم میشه لطفا به من بگی چی باعث شد که این حس رو تجربه کنی و چیزی که هفت سال از عمرت رو به خاطرش صرف کردی در عرض دو سال رها کنی؟
اولش چپ چپ نگاهم کرد و بعدش هم جواب داد : اون چیزی نبود که من میخواستم.
و من اون لحظه فقط سعی میکردم قیافه متعجبم رو کنترل کنم.
اون چیزی نبود که من میخواستم ؟ همین ؟ بعد از هفت سال خوندن درس های تکراری درحالی که یک بار نظام آموزشی عوض شده ؟ بعد در عرض دو سال رهاش کردی ؟ یعنی ۹ سال از عمرت رو قربانی فهمیدن همین یک جمله کردی که پزشکی اون چیزی نبود که من میخواستم ؟
به نظرم اون خانم فلان فلانی میتونست زمان کنکورش با یک مشاور صحبت کند , به بیمارستان برود و با چند تا دانشجوی پزشکی صحبت کند و هزار تا کار دیگه………
مخاطب چیزی که نوشتم اول خودم هستم که توی انتخاب هام با دقت بیشتری عمل کنم و بعد هم دوستانی که این نوشته رو میخونند…..
به نظر من کارش اونقدر اشتباه نبوده حتی اگر کاری غیر از این انجام می داد ممکن بود تهش همین بشه می تونست بعد از همون دو سه بار کنکور دادن تسلیم بشه و بره یه رشته دیگه ای بخونه ولی به جای ۹ سال ، بقیه ی عمرشو درگیر و در حسرت پزشکی بگذرونه و نتونه از خودش و کارش احساس رضایت داشته باشه اونقدر که حتی مثل خیلی های دیگه بعد از چندسال دوری از درس های دبیرستان باز هم بیاد کنکور بده و باز هم بفهمه بدردش نمی خوره و از پزشکیش هم انصراف بده یعنی دوباره همون اتفاق براش بیفته در کل هرکسی ،تا وقتی که از نزدیک حس و حال این رشته رو تجربه و لمس نکنه نمیتونه صرفا با حرفای مختلف دانشجوها که اونم بر اساس ظرفیت و انتظارات خودشونه و یه چیز نسبیه؛ بیاد برای شخص خودش تشخیص بده که این رشته واسه خودش چجوریاست و چقدر تحمل سختی هاشو داره که بعدا بگه برای من ارزش خودشو داشت یا نه وقتی رفته و بهش ثابت شده که به دردش نمی خوره دیگه بقیه ی عمرشو با فکر و حسرت پزشکی نمی گذرونه .
اما شهامت ایشون در اون جمله ی کوتاه ” اون چیزی نبود که میخواستم” جالب بود.
همین که این آدم با فهمیدن اینکه اون چیزی که براش هزینه داده اشتباه بوده و این اشتباه را پذیرفتن بلوغ زیادی میخواد.
اینکه از رشته ای دیگه برای پزشکی مجدد کنکور بدی یه حَرفه، وضعیت این دوستمون حرف دیگه!!!
من خودم مامایی خوندم
سال آخر با تمام مخالفت ها نشستم دوباره کنکور دادم و الان ترم ۶ پزشکی دولتی ام. پس درک میکنم حال کسانی رو که عطش و عشق پزشکی رو دارن.
اما فکر میکنم واقعا با یه استدلال بالینی و یه attention کافی اینو باید درنظر داشت که احتمال زیادی برای یک اختلال یا ادیکشن وجود داره اینجا.
و به نظرم اول ادیکشن باید رول اوت بشه!… چنین تصمیمی در نیمه راه پزشکی!!!! ، یه اختلال وسواس گونه یا disorder دیگری رو مطرح میکنه…و به اینکه من درکش نمیکنم و ما درکش نمیکنیم، نباید بسنده کرد به نظرم!
دوستمون نیاز به کمک داره واقعا. در فلسفه میگن دوست، نفر سومه که گاهی باید بیاد و انسان رو از دست خودش نجات بده!
پ ن: چون نامی از کیس برده نشده راحت نظر دادم. نمی دونم این کامنت تایید بشه و بمونه یا نه.
همین حس نامطلوب ناشی از شکست که انقدر زیبا ازش نوشتی من ۲۶ ساله رو دوباره کشید پای درس دبیرستان و کنکور تجربی
اوضاعم بد نیس شاید چن ماه دگ قبل انتخاب رشتم برات تایپ کردم چطور بفهمم به پزشکی علاقه دارم؟
شایدم برای همیشه این فکرو از ذهنم ریختم دور
هرچند که قلبا دوست دارم اولی برام اتفاق بیوفته
نمیدونم چقدر کارم درسته
اتفاقا میخواستم برات بنویسم که یبار در مورد پزشکی خوندن در سنین بالا دیدگاهتو بگی
معایب و مزایا اگه داره
که دیدم این مطلب رو گذاشتی
اگر عاشقش باشی و پایه ات خوب باشه، بهترین و عاقلانه ترین کارو کردی….
این نوع از جنون به قول پاسکال فراتر از عقله.
یه روزی به عقب که نگاه میکنی به خودت افتخار میکنی…. من این راهو رفتم و وقتی هیچکس باهام موافق نبود ، درکمال ناباوری همه پزشکی دولتی قبول شدم…
بجنگ و رنج رو در آغوش بگیر… فقط اینگونه میتونی یه داستان زیبا از از عمری که در زمین داری ارائه بدی و روایت کنی!
و ما انسان ها اگر داستانی برای روایت نداشته باشیم، میتونین ادعا کنین که حتی زنده ایم؟!
حالامیفهمم چرادوستم بااین که چند سال پشت کنکور مونده هنوز میگه پزشکی فکرکردم ماکه شناخت خوبی ازرشته پزشکی نداریم شرایط مالی خوبی هم داره چرا یه رشته دیگه انتخاب نمیکنه حالا میتونم بیشتر
تصمیماتش رودرک کنم ،خیلی ممنونم
صحبت هاتون بسیار برام جالب بودن و باعث شدن یه جورایی تلنگر بخورم . خیلی خوشحال میشم نظرتون رو درمورد این موضوع که ذهنمو درگیر کرده بدونم . در حال حاضر که هوش مصنوعی دستاوردهای مختلف و عجیب غریبی داشته چطور بازم عمیق شدن در یک موضوع خاص میتونه انتخاب بهتری باشه نسبت به تجربه کردن جنبه های مختلف یک سری چیزهای کلی ؟ با در نظر گرفتن این حجم از اطلاعاتی که هوش مصنوعی میتونه جمع کنه.