روی طاقچهی یکی از پنجرههای طبقهی ششم نشسته بودیم. هر کداممان به یک کنج آن تکیه داده بودیم.
پنجره را محکم کردم.
این قسمت از ICU تاریک بود. کمی نور از بیرون میآمد و مقداری نیز از سمت مقابل.
هر دو آبی به تن داشتیم. او آبی بیمارستانی و من آبی غیر بیمارستانی.
نمیتوانستم چشمانش را نگاه نکنم. آسوده میشدم. دوباره آن روشنی و برق شیطنت و شادی همیشگی را پیدا کرده بودند.
همین هشت روز پیش بود که در آن صبح شوم، چشمانش خاکستری و تیره بود.
فقط هشت روز پیش.
هشت روزی که هر روز و شبش به شدت کند گذشت؛ اما باورم نمیشد که در مجموع هشت روز شد.
از بیماران امروزم برایش میگفتم. مشاورههای زیاد امروز. یکیشان خانمی بود با یک بیماری نادر. از آن بیماریهایی که تو را مستعد سرطانهای مختلف میکنند. زایمان کرده بود. نمیدانم بچهاش خودخواسته بود یا اتفاقی. اما برایم عجیب بود.
این بچه با احتمال ۵۰ درصد همین بیماری را میگیرد. و این بیماری یعنی سرطانهای متعدد در طول زندگی.
گفتم: این پدیده two-hit ترسناک است. هر لحظه باید منتظر سرطان باشی.
گفت: در بین این بیماریها، از همه عجیبتر لی فرامنی است. فرض کن p53 نداشته باشی [- نگهبان اصلیات را در برابر سرطان].
سر تکان دادم و تأیید کردم.
گفتم: فرض کن به تو بگویند وضعیتت طوری است که هر لحظه احتمال دارد سرطان بگیری. در یک قسمت از بدنت که نمیدانی کجا هست. نمیدانی در چه زمانی. باید مواظب باشی چون یکسری سلول به وجود میآیند که سرطانی هستند و از بین نمیروند. دائماً باید مراقبت کنی.
گفت: اگر عمیق نگاه کنی، زندگی ما هم [از نظر ابتلا به سرطان] همین است. نمیدانیم کی و از کجا ممکن هست سرطان بگیریم. و همین ندانستن هست که خیلی کمک میکند.
گفتم: آره. اگر به اندازه کافی عمر کنیم، همه سرطان میگیریم. این بیماریها انگار چنین فرآیندی را روی دور تند گذاشتهاند.
امیرمحمد عزیز ، بعد از دو سه سال اتفاقی گذرم افتاد به وبلاگت و چند نوشته آخرت رو خوندم . مثل قبلنا که گاها سر میزدم و نوشته هات رو میخوندم لذت بردم . قلمت همچنان خوب اثر میکنه روی تخیلات و ذهن آدم . بعضی جملاتت آدم رو به فکر عمیق فرو میبره .
همه اینا باعث میشه که افسوس بخورم که چرا خیلی دیر و فقط چندماه قبل از رفتنت از شیراز از طریق یک دوست مشترک شناختمت و نشد بیشتر ارتباط داشته باشیم و استفاده کنیم از حضورت تو شیراز
سلام آقای دکتر؛ وقتتون بخیر.
من دانشجوی کارشناسی بیوتک هستم و علاقهمند به نوروساینس و کاگنتیوساینس.
به عنوان تجربه و یادگرفتن یه سری چیزا بهتر از خوندن صرف کتاب، میخوام به عنوان نیروی کار به بیمارستان امام بخش نورولوژی اضافه بشم.
از یکی از دوستانم مشورت گرفتم و با توجه به راهنمایی ایشون، امروز پیش دکتر حریرچیان (متخصص نورولوژی) رفتم و تونستم چند کلمهای باهاشون صحبت کنم و درخواستم رو بگم.
پاسخ ایشون منفی بود و اینکه گفتن درخواست من به عنوان دانشجوی لیسانس کاملا نشدنی هست.
نمیدونم درخواستم چقدر معقول یا منطقیه؛ اما به عنوان آدمی که دلش میخواد هایپر اکتیو باشه و صرفا درسای دانشگاه براش اغنا کننده نیست، انجام این کار به ذهنم رسیده و با اینکه جواب منفی از یه استاد گرفتم اما نمیخوام بیخیال بشم.
به نظر شما کار بهتری از دست من برمیاد؟ یا که یکی یکی با استادهای مختلف صحبت کنم تا به یه پاسخ مثبت برسم؟ یا شاید به نظرتون درخواستم کمی عجیب غریب و غیرمنطقیه با توجه به شرایط یک بیمارستان؟
راهنماییتون برام خیلی باارزش و کمککننده خواهد بود.
مرسی از حضورتون 🙂
دکتر سلام من سال آخر پزشکی عمومی ام همیشه علاقه مند به علوم ژنوم و تکنولوژی مهندسی ژنوم بودم لیسانس ژنتیک عمومی گرفتم بعدش پزشکی اومدم می خواستم بدونم کسی هست راهنمایی ام کنه که با توجه به شرایط الان کشور بعد تحصیل عمومی بمونم ولی برم دنبال علاقه قلبی ام یا اینکه تخصص داخلی بخونم بخاطر جامع بودن و بعدش برم دنبال علاقه شخصی ام علوم ژنوم و تکنولوژی های مهندسی ژنوم … و شایدم خواستم بیوفیزیک بخونم بخاطر پتانسیلی که در نانوبیوتکنولوژی داره ؟؟؟
این جمله که گفتی هر لحظه ممکنه سرطان بگیری من یاد دیدگاهی از خودم که در نوجوانی داشتم میندازه میخواستم داروینی بشم یا به تعبیری میخواستم خداناباور بشم چون فکر میکردم اینجوری ازاد ترم. میرفتم پیش تراپیست و اولین حرفتی که بهش میزدم این بود که چطور میتونم راحت تر با این واقعیت که هیج ماهیت شخص واری که شعور داشته باشه و این دنیارو اداره کنه وجود نداره کنار بیام. فکر میکردم ادمایی که سرطان دارم ادمای خوشبخت ترین نسبت به ادمایی که به یک اتفاق میمیرن. بخیالش نه اینجا جای این حرفاست نه من حال نوشتن دارم پس فقط اینکه دکتر اگه میشه بیشتر بنویس
سلام دکتر جان خوبید؟
خسته نباشید
من ترم ۲ پزشکیم
ی کم سر در گمم ، اصلا نمیدونم باید چی کار کنم
دوستانی دارم که برای بیوشیمی خط به خط دولین و هارپر رو میخونند ولی من به همون جزوه بسنده میکنم
از هرکی میپرسم میگه علوم پایه مهم نیست
از طرف دیگه امتیازی که معدل برای استعداد درخشان و ورود زود هنگام به دستیاری داره باعث میشه کم کاری های این روزهام گیج و سر درگمم کنه
مثلا همین فیزیولوژی که پشت گوش انداختمش !
میدونم که پزشک خوب بودن این نیست که همیشه رنک باشی شاید از لحاظ peractical و اون diagnose که شخص دیگه برای بیمار انجام میده با نمره پایین تر علوم پایه ،بهتر باشه
سر در گمم
فکر کردم شاید شما بتونین راهنماییم کنید
راستی من خیلی وقته اینجا رو دنبال میکنم ی کار خوبی که ازتون الگو گرفتم این بود که با یکی از استاژرها رفتم شرح حال گرفتم و با جو بیمارستان آشنا شدم
اونجا ی مریض اسکلرودرمی دیدم که تو بخش ریه بستری بود!
ی مریض آسمی هم دیدم 😁
ببخشید طولانی شد
ممنون از قلم قشنگت
حس خوبی بهم میده
موفق باشی دکتر جان
ببخشید که نظرم بی ربط با مطلبت بودر نقطه اشتراکش سر درگمیه!
حس کردم او یک پزشک است. امیدوارم حالش خوب باشه.
دکتر سلام. من که هروقت نوشته میذارم شما جواب نمیدید:)) فقط خواستم بگم تنها توانی هم که برای من مونده وبلاگ شماست . ممنون
سلام نرگس جان. من همه کامنتهای اینجا رو دقیق میخونم. عذرخواهی من رو ببخش که فشردگی کارها باعث میشه نتونم همه رو جواب بدم.
آسوده میشدین:)؟!
بهبه، خبریه دکتر؟؟:))
میبینی که ذهن چطور گپهای اطلاعاتی را با چیزی که دوست داره پر میکنه امیر؟ از این نوشته نه جنسیت معلومه و نه سن. نه حتی اینکه رابطه من با اون فرد چیه.
واقعاً:)))
اتفاقا به محض کامنت گذاشتن ازش پشیمان شدم و خجالت هم کشیدم حتی. که چرا اول حال اون فرد رو نپرسیدم؟!
چرا ذهنم رفت این سمت؟!
امیدوارم حالش بهتر شده باشه و امید که برق چشماش موندگار باشه:)
پ.ن: کاش قابلیت حذف کردن کامنت هامون رو برامون بذاری
« او» کیه؟!:)
امیرمحمد … بهتره؟ خودت خوبی؟
ببخشید که من اسمش رو حذف کردم مریم. من حتی قبل از گذاشتن پست با خودش هماهنگ کردم که این اوکیه و جوری هم نوشتم که حتی جنسیت و سن نیز معلوم نباشه که حریمش حفظ بشه.
آره. حالش خیلی بهتره. ممنونم بابت کمکهای این مدت. خیلی لطف کردی.
خودمم دارم از آشفتگی به فشردگی برمیگردم :))