روزهای تابستانی مرداد را در اتفاقات گوش، حلق و بینی (ENT) در بیمارستان خلیلی میگذرانم. اتفاقاتی که اگر روزی معمولی باشد، حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ مریض دارد.
شنبه، ۱۳ مرداد، کشیک داشتم. از همان ابتدای صبح، بیمارها و بیماریها در پشت در اتاق معاینه صف کشیده بودند. نسبت به کشیک قبلی شلوغتر بود و تا نیمههای شب، بیوقفه میآمدند.
مرد ۳۰ سالهای که برای رفع عفونت، سیر در گوش خود کرده بود.
ثمین ۳ ساله که خواهر دوقلویش برگ درخت را در بینی ثمین فرو کرده بود و وقتی که او را نگه داشتم تا رزیدنت برگ را از بینیاش خارج کند، با تمام وجود برای آزادیاش تقلا میکرد. آنقدر محکم خود را تکان میداد که میترسیدم دستها و پاهایش بشکند.
یا رضای ۱۴ ماهه که کلا ۸ دندان داشت و با همان ۸ دندان زبانش را گاز گرفته و آن را پاره کرده بود. ۳ نفر سر و گردن، شکم و پاهای او را ثابت نگه داشتند و دو نفر زبانش را. رزیدنت هم در آن هیاهو، مشغول بخیه زدن زبان رضا بود. برای حنجرهاش نمیشد کاری کرد و نمیتوانی تصور بکنی که یک کودک کوچک، چه صدایی میتواند داشته باشد.
گذشت و گذشت تا نیمه شب شد.
دو ساعت قبل از نیمه شب، همان موقع که ثمین در بغل من با تمام وجود گریه میکرد و دست و پا میزد و صدایاش – که تفاوت چندانی با آخرین نت می ویولن که یک نوازندهی ناشی آن را مینوازد نداشت – گوش مرا مورد لطف خود قرار میداد، در حدود دویست کیلومتر آن طرفتر، در یک روستای کوچک، هانیهی ۹ ساله در حیاط خانهشان، دوچرخه سواری میکرد.
شادیکنان مشغول دوچرخه سواری و لذت برخورد هوای خنک شب با صورتش بود که ناگهان با دوچرخه به دیوار برخورد کرد. به جلو پرت شد و فرمان دوچرخه به صورتش خورد و زخمی عمیق در زیر چانهاش ایجاد کرد.
وقتی که برگ از بینی ثمین بیرون آمد و او را به آغوش مادرش سپردم که صورت خیسشده از اشکش را پاک کند، هانیه و عمو و مادربزرگش در راه شیراز بودند. از ثمین خداحافظی کردم و او فقط «غضبآلود به من کرد نگاه». البته انتظار رفتار دیگری را نیز نداشتم.
نزدیک نیمههای شب بود که هانیه به بیمارستان خلیلی رسید و گیر من افتاد. بعد از دردسرهای قانونی به علت نبودن پدر و جد پدری، عمویش را به سراغ تهیهی نخ نایلون ۰-۶ فرستادم و منتظرش شدم.
هنوز بر تخت بخیه دراز نکشیده، اشکهایش جاری شد. مادربزرگاش موهایش را نوازش میکرد و او را آرام میکرد. دائما با او صحبت میکرد. همهی کلماتشان را متوجه نمیشدم. اما مادربزرگ صدای آرامی داشت. صدای او، تنش و خستگی نیمهشب مرا نیز کم میکرد. بالاخره به خاطر مادربزرگ بر روی تخت دراز کشید.
به هانیه گفتم که چانهاش را بیحس خواهم کرد. موقع بیحس کردن کمی درد خواهد کشید ولی پس از آن، فقط رفت و آمد و فشارِ سوزن بخیه بر پوست را حس خواهد کرد و دردی در کار نخواهد بود. همچنین به او اطمینان دادم که اگر درد داشت بگوید تا باز هم از مادهی بیحسی استفاده بکنم.
سرنگ انسولین – برای تزریق بیحسی – را به او نشان دادم که چه سوزن نازک و کوچکی دارد. سوزن بخیه ۰-۶ را نیز نشانش دادم و وقتی کوچک بودن آنها را دید، آرامتر دراز کشید.
در تمام هنگام بخیه زدن، مادربزرگ در پیش هانیه بود. گاهی با او صحبت میکرد و گاهی با پروردگارش. قربان صدقهاش میرفت و دستهایش را گرفته بود.
در تمام هنگام بخیه زدن، به هانیه و مادربزرگاش، به این که کاری کنم که کمترین رد را روی صورتاش بر جای بگذارم، به خودم و خاطراتام با مادربزرگهایم و به شعر شاملو فکر میکردم.
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
کاش منم مثل شما بشم
بخاطر کنکورم نوشتنو کنار گذاشتم درسته فعلا موفق نشدم ولی همچنان در تلاشم
امیدوارم بتونم زندگیمو انجوری که دوس دارم بسازم
یه کنکوری کمی ناامید و کمی خسته
سلام امیر جان
من مرتضی هستم. گروه واتساپ اتاق آبی… اگه یادت باشه.
تونستی خوشحال میشم باهات صحبت کنم.
ایمیلم رو میذارم برات.
سلام مرتضی. چه مدت طولانیای از آخرین باری که اسم اتاق آبی رو میشنیدم، گذشته. اصلا حتی تو خاطرم نبود تا اسم اتاق آبی رو دیدم الان دوباره.
چقدر خوشحال شدم که برام نوشتی. بهت ایمیل دادم که بتونیم با هم به زودی صحبت کنیم.
و چه نیروی شگفت انگیزی است….دست هایی که به هم پیوسته است. لحظه ای چند که از دست طبیب گرمی مهر به پیشانی بیمار رسد نوشدارویی شفابخش تر از داروی اوست. .. .
امیر محمد عزیز و خوش قلب❤
امیدوارم به بهترینها برسی پسر تو معرکه ای✌✌✌
یک عدد کنکوری که با پست های شما راهشو انتخاب کرد و پزشکی زد./
بسیارعالی!!!
https://www.pasargadmetal.com
حس فوق العاده ای رو این متن منتقل میکنه
??
سلام
دکتر جان گفته بودید راجبه درس خوندن توی مقاطع پزشکی مطلب مینویسید! من مهرماه استاژر میشم لطفا راجبه نحوه ی مطالعه تون بنویسید خصوصا اینکه چطور میشه هم کتاب خوند هم جزوات کلاسی
اگه توصیه اى دارید واسه تابستونِ قبل از استاژرى خواهشاً دریغ نکنید
ممنون میشم راهنماییم کنید?
سلام. در اوایل هفته بعد مینویسم در مورد این.
زیبا بود مثل همیشه
گاهی به این فکر میکنم که فشردن دست ها حتی از خیرگی چشم ها هم در انتقال عشق قوی تره
بابت راهنمایی تان هم از شما-پزشک جوان و دغدغه مند- و هم از زهرا تشکر می کنم!
سلام
آخی، نمیدونم یه پزشک تا چه حدی میتونه سفت باشه که با دیدن رنج دیگران، قلش نشکنه!
(گور بابای تفاوتهای sympathy & empathy- بابا آدمیم، آدم آهنی که نیستیم)
کم کم در مورد این صحبت میکنیم که چه جایی نیاز هست Empathy رو به حداقل برسونی و چه جایی نیاز هست Empathy نشون بدی. همدلی حداکثری و در همهجا، نه به نفع بیمار هست و نه پزشک.
چه مادربزرگ خوبی! خوش به حال بچه!
میگم من یه کار خبطی کردم آقا! کوزه گر به کوزه افتاد! من همون نسرینم! (حذفم نکنیدا)
واقعا منتظر جواب سوالم بودم و هستم! این که می گین برید سایت متمم عضو شیم پول می خواد تا عضوش بشیم! می خوام برنامه نویسی وب یاد بگیرم اما نه پولش رو دارم و نه روستایی که توش زندگی می کنم از این خبرا هست! فقط یه نت دارم و یه لب تاپ!
این گفته زیر برای شما بود!
(البته همهی اینها به شرطی هست که بتوانی به خوبی منابعات را مدیریت کنی که این موضوع بحثی جدا میطلبد).دوست دارم بیشتر در زمینه مدیریت کردن(موفقیت در چند زمینه) بدانم به نظرتون کدام منابع در این زمینه مفیدست
سلام. کلی جا هست که بیشمار آموزش رایگان داره. چه فارسی و چه انگلیسی.
فرادرس
مکتبخونه
همین متمم. آموزشهای رایگان کم نداره.
انگلیسی هم که اگه بری تو Coursera همهچی پیدا میکنی.
واسه برنامه نویسی وب میتونی از سایت http://www.edx.org هم استفاده کنی البته اگه با انگلیسی بودن مشکلی نداری. کلن رایگانه و البته واسه کسایی که certificate بخوان خب پول میگیره. کلن سایت خوبیه و تو کلی موضوعای دیگه هم میشه course های جالبی پیدا کرد.
و ببخشید که من وسط بحث اومدم
بسته به این که می خواید دقیقا چی کار کنید مسیرهای متفاوتی برای برنامه نویسی وب وجود داره. اگه بتونید بگید برنامتون چیه دقیقا شاید بتونم بهتر کمکتون کنم. مثلا این که هدفتون استفاده توی یه وبلاگ شخصیه یا می خواید باهاش کار کنید؟ و این که چقدر با برنامه نویسی آشنایی دارید؟