آذر ۱۴۰۱ را در بخش روماتولوژی گذراندم. هر روز، مثل روز قبل، خریدن تگ آسانسور را به تعویق میانداختم و چند دقیقهای را معطل آسانسور بیماران میگذراندم تا به طبقهی پنجم ولیعصر برسم.
اینجا شبیه به شیراز نیست. در شیراز، هر ماه، هر بخش را، یک اتندینگ راند میکرد. اینجا، همهی اتندها، هر روز هستند. روماتولوژی دو لاین میشد و هر کدام از رزیدنتهای سال دو، یکی را انتخاب میکردیم.
دو استاد قدیمی بسیار باتجربه در لاین من بودند. چقدر بودن در کنار آن دو نفر برای من مفید بود. به این فکر میکردم که چند سال بعد، چه قسمتی از صحبتهای آن دو در خاطر من خواهد ماند. قطعاً یکی از آنها، این خاطره است:
او سی و خردهای سال سن داشت و کارمند آزمایشگاه بود. موهای بلند صافی داشت. صورتی بیضی شکل. چندین چروک در کنار چشم. با دستهایی زخمی. زخمهای حاصل از رِینود. هر روز میگفت که زودتر مرخصم کنید تا به پیش دختر دبستانیام بروم.
بیماریاش چه بود؟ معلوم نیست. یک زمانی با برچسب شوگرن درمان میشد. بعدش لوپوس. سپس اسکلرودرمی. و اکنون شک به MCTD – میشود با اغماض گفت که ترکیب چند بیماری است.
زمان راند کردن او رسید. صحبتهای دانش پزشکی به کنار؛ استاد گفت:
باید یاد بگیرید که به تنهایی فکر کنید. الان ما چند نفر هستیم. تبادل نظر میکنیم. هر کسی چیزی میگوید. فکرها جریان دارد. اما همیشه در پزشکی چنین موقعیتی را ندارید. زمانی پیش میآید که مجبور هستید به تنهایی فکر کنید. به تنهایی تصمیم بگیرید. به تنهایی تشخیص بگذارید. به تنهایی درمان کنید. این کار در تنهایی سخت است. من هر شب در مطب این فضا را تجربه میکنم. بعدها شما نیز بیشتر تجربه خواهید کرد.
باید برای خود راهی پیدا کنید که بتوانید در تنهایی نیز فکر کنید. من مینویسم. قسمتهایی از شرح حال و معاینه و نکات دیگر را. مینویسم و این کمک میکند به فکر کردنم.
راه مناسب خودتان را پیدا کنید.
از کمی بعد آن صحبتها، یک دفترچه با جلد خاکستری در جیب روپوشم قرار گرفت.
خیلیی زیاد از نوشته هات لذت میبرم.
ممنون که هنوز هم مینویسی
امیدوارم یک روز سعادت دیدارت رو هم داشته باشم.
سلام اقای دکتر . وقتتون بخیر . امیدوارم که حالتون خوب باشه و روزای خوبی رو سپری کنین ? یه سوال داشتم میخواستم اگه امکانش هست لطفا راهنماییم کنین .
اقای دکتر من اسفند امتحان پره دارم و خب دارم واسه اون میخونم . توی استیجری فقط در حد کلاسهایی که داشتیم خوندم و الانم بیشتر تست میخونم . هیج وقت نتونستم رفرنس بخونم . واقعا میترسم از اینکه بخواد جون مریضا دست من باشه با این اطلاعاتم ! میخواستم راهنماییم کنین که حداقل اینترنی رو چیکار کنم که بتونم موفق باشم و بینش بالینی خوبی داشته باشم .
«انسان همیشه در سایه ترس زندگی کرده ,
فروید ترس های بیهوده و فوبیاهای انسانها را مطالعه کرد
فیلسوف ها ترس از مرگ را بررسی کردند و من به ترس انسانها از تصمیم گیری میپردازم .
چون نامی برای آن وجود ندارد من میگویم :فوبیای تصمیم گیری»
-همه ی ما برای رسیدن به تصمیمات بهتر، راهنمای خود هستیم و می توانیم به دیگران کمک کنیم که آنها هم این نکته را کشف کنند.((اسپنسر جانسون))
سلام وقت تون بخیر لطفا بیشتر از زمانی که در بیمارستان میگذرانی بنویس و نوشته های بیشتری اپلود کن ممنونم
وقتایی که مجبورم تنهایی تصمیم بگیرم یا تنهایی از احساسم عبور کنم خیلی با وقتی که با دوستم حرف می زنم فرق داره امیرمحمد. انگار وقتی باهاش حرف می زنم همه چیز خودبه خود شفاف ترمی شه . با این حال زیاد پیش میاد که با خودم تنها بشم .تو نوت گوشیم می نوشتم اینجور وقتا .
این اواخر یه کار دیگه می کنم. گفتگوی ذهنی پیش می برم تو مغزم . از بیرون به عنوان شخص سوم با خودم حرف می زنم. سوال جواب طور.نمی دونم چقدرتو معاینات پزشکی بتونه کمک کنه ولی کار منو راه میندازه .
به عنوان یه کسی که داره دلش میترکه و همه سختی ها و تلخی ها از بچگی تا به حال داره قلبش رو فشار میده
باید چیکار کنم؟
میخوام برم پیش تراپیست و مشاور اما هم فرد مورد اعتماد رو پیدا نمیکنم و هم قیمت ها خیلی بالاتر از ورودی جیب یه دانشجوئه
کاش اگه میشناسید معرفی کنید
شاید حتی مشاور هم نه
فقط یه فردی که بتونم براش حرف بزنم و حرف بزنم و اون بتونه کمکم کنه تا از این سیاهی نوری پیدا کنم
شما خودتون استعداد خوبی در مشاور بودن دارید
آرامش دارید، با تجربه و دانایید
چقدر همه بدبختی ما از این بچگی لعنتی سرچشمه میگیره که اصلا دست خودمونم نبوده