امروز، دوباره کارگاهی برای ترم یکیها داشتم.
جریان این کارگاهها از این قرار هست که از چندی پیش، دانشجویان علوم پایه، هر ترم، یک درس ۰.۲۵ واحدی دارند در قالب فرایندی به نام تمهای طولی.
این ترم، یعنی نیمهی اول سال ۹۶، مدرس دو کارگاه از تمهای طولی بودم. یکی برای دانشجویان بینالملل (غیر ایرانی) ترم یک و یکی برای دانشجویان خودمان که ترم یک هستند. ورودیهای ۹۶.
الان که هر دو کارگاه برگزار شد، میخواستم مقایسهای بین این دو داشته باشم.
یک ماه پیش بود که کلاس دانشجویان بینالملل برگزار شد. عمدتا از هند، پاکستان، افغانستان و عراق بودند. یادم هست که در بین آنان، یک نفر از نیجریه، یک نفر از سومالی، یکی دو نفر از اندونزی بودند. جمعا، ۳۵ دانشجو بودند.
نکاتی بود که در مقایسهی این دو کلاس اتفاق افتاد و برایم جالب بودند. میخواهم که آنها را در اینجا بنویسم:
۱. رابطهی بین دانشجویان:
رابطهی دوستانهتر، در بین دانشجویان بینالملل، کاملا واضح بود. آن را حتی اگر ده دقیقه بر سر هر دو کلاس بنشینی، متوجه میشوی.
نمیدانم. شاید چون همهی آنها از کشوری غریب آمده بودند و این یک موضوعی مشترک بود برای نزدیک شدن. ولی مطمئنم که ماجرا فراتر از این است.
در ورودی خود ما، بهمن ۹۲، نزدیک به یک سال طول کشید تا دختر و پسر به هم سلام کنند.
حتی هنوز هم با گذشت نزدیک به چهار سال، افرادی در ورودی خودم هستند که اسم آنها را شنیدهام، قیافهی آنها برایم آشناست ولی مطمئن نیستم که کدام قیافه به کدام اسم مربوط است (البته دروغ چرا، من تلاشی برای شناخت همه نکردم).
با دانشجویان دیگر ترمها که صحبت میکردم، متوجه شدم که این قضیه، مختص ورودی ما نیست. این را دقیقا نمیدانم که در دیگر دانشگاهها چه خبر است، ولی میدانم که در اینجا، یخی که در فضای یک ورودی وجود دارد، خیلی دیر آب میشود و بعضا قسمتهایی از آن، مانند روز اول، باقی میماند.
در آن کلاس دانشجویان خارجی، فضایی صمیمیتر دیده میشد. جو دوستانهتری داشتند. با هم شوخی میکردند. با هم بگو و بخند داشتند.
۲. تپش دیوانهوار قلب:
اشتیاق از حرفهایشان میبارید. دانشجویان خارجی را میگویم. شروع کارگاه با یکی از اساتید نازنین بود. برای شکستن یخ کلاس و همان Ice Breaking کردن، سوال سادهای را مطرح کرد:
چرا ایران را انتخاب کردید و چرا شیراز؟ چرا به تهران نرفتید؟
تعدادی از آنها، به گونهای در مورد شیراز صحبت میکردند که من و دوستم و استادم خجالت میکشیدیم. هنگامی که یکی از آنها میگفت که من سرچ کردم و دیدم که بیمارستان نمازی یکی از بزرگترین بیمارستانهای خاورمیانه است و فلان استاد و فلان استاد و فلان استاد، در اینجا درس میدهند، با تمام وجود میخواستم که به شیراز بیایم. میدانستم در اینجا، با حضور این اساتید، موفق میشوم.
سوالی مشابه در مورد انتخاب شیراز از دانشجویان ایرانی مطرح شد (البته نه در این کارگاه):
— من اول دانشگاههای تهران، شهید بهشتی و ایران را انتخاب کردم. آنجا قبول نشدم و به شیراز آمدم.
— شیرازی (یا کاملتر بگویم: استان فارسی) هستم و در اینجا درس خواندن برایم راحتتر هست. در کنار خانوادهام هستم.
عمدهی جوابها، به دو پاسخ بالا برمیگردد.
راستش ندیدهام که کسی با چنین اشتیاقی، از انتخاب شیراز بگوید.
حرفم را اشتباه برداشت نکنید. نمیخواهم بگویم این شهر خوب است و تهران و اصفهان و مشهد و … بیخود. حرفم این است که آمدنمان، یا بر اساس جواب کنکور بود یا بر اساس نزدیکی به خانواده. نه به خاطر اشتیاق به یک موضوع.
بگذارید خودم را بگویم. من آخرین قبولی از منطقهی ۲ در دانشگاه علوم پزشکی شیراز بودم. کافی بود یک سوال نزدهام را میزدم و جوابم غلط بود. الان دیگر در شیراز نبودم و احتمالا در مشهد بودم؛ چون که انتخاب بعدیام مشهد بود.
۳. تلاش و انگیزه:
وقتی ترم یکیها را میبینیم و این که هنوز نتوانستهام، کاری اساسی برای آنها انجام بدهم، به فکر فرو میروم.
تعدادی از آنها با انگیزه و اشتیاق و شوری واقعی پا به این دانشکده گذاشتهاند. امروز یکی از دانشجویان ایرانی میگفت که من وقتی در دبیرستان بودم، کلی سوال در مورد بدن برایم پیش آمده بود که آنها را یادداشت کردم و با خودم به دانشگاه آوردم که جواب آنها را پیدا کنم.
آنها به اینجا میآیند و چه اتفاقی میافتد:
۳.۱. بعد اتمام کارگاه دانشجویان بینالملل، آنها به سراغمان آمدند. خواهش میکردند که با اساتیدی که به آنها درس میدهند، صحبت کنیم تا تغییری در روند تدریس ایجاد شود:
— آنها میآیند و فقط از روی اسلایدهایشان میخوانند. به ما مرجعی برای خواندن معرفی نمیکنند. به سوالهای ما توجه نمیکنند و وقتی به آنها میگوییم که متوجه نشدیم و دوباره توضیح بدهید لطفا، دقیقا همان مطلب قبلی را از روی اسلاید میخوانند. این که درس دادن نیست.
مطمئنم قسمتی از این ماجرا، به خاطر ضعف در زبان انگلیسی است. برای خود من، کارگاهی که برای این دانشجویان برگزار کردم، اولین تجربهام از تدریس به انگلیسی بود. درست است که زبانم خوب هست و آنها کاملا راضی بودند و توانستم مطالب را بهشان بگویم، اما خودم میدانستم که نتوانستم همهی آنچه که میخواستم را بگویم.
قطعا، دلیلهای دیگری نیز دارد که به نظرم، گفتنش خارج از این بحث است.
۳.۲. حدود نیم ساعتی نیز با دانشجویان ایرانی بحثی مشابه داشتیم. آنها نیز چنین گلهای داشتند. از «اساتید اسلایدی» گرفته تا سوالهای بیخود امتحان که معلوم بود برای طرح آنها، حتی ذرهای فکر نشده است.
با تمام وجود معتقدم، این اساتید، با این روشهای تدریس و امتحان گرفتن، از قاتلین اصلی انگیزه و تلاش و اشتیاق هستند.
تعدادی از آنها، عمیقا تلاش میکنند. برای فهمیدن تلاش میکنند. برای پزشکی خوب شدن تلاش میکنند. نمیدانم که با بازخوردهایی که میبینند، تا کی به تلاششان ادامه میدهند…
موردهای دیگری نیز هست. اما حرفهای بالا را گفتم که به این حرف برسم. داشتم فکر میکردم که چه کار میتوانم بکنم. تا به الان، دلم میخواست یک کار اساسی و بزرگ انجام دهم. هنوز موفق نشدهام.
اما فعلا تصمیم گرفتهام که چند میکرواکشن انجام دهم. دوتای آنها را شروع کردهام و این موردی که میخواهم در پایین بنویسم، سومین میکرواکشن است:
میدانم که حرفهایی دارم که به درد این دانشجویان میخورد. حرفهای خوبی هستند؛ اما هنوز به نظرم قابلیت این را ندارند که در اینجا آنها را بگویم. حرفهایی نیستند که بتوانم پستهایی مورد قبول، با آنها بنویسم.
اما به درد بخور هستند. کمک میکنند. راهنمایی میکنند.
از این حرفهایی که دارم، تکههای کوتاهی را انتخاب میکنم و برای این دانشجویان، در یک کانال تلگرامی مینویسم.
امیدوارم که برای خودم و برای آنها مفید باشد.
از امشب، نوشتن در آنجا را شروع میکنم.
اگر دوست داشتید، خوشحال میشوم که به آن سر بزنید.
چند ماه بعد، نتیجهی حرفهایم در این کانال تلگرامی را، در اینجا مینویسم.
تا بهزودی…
سلام. سه تا میکرواکشن مطرح کردید ولی در مورد یکی توضیح دادید. باقیش؟?
کانالتون هنوز هم هست؟ میشه لینکش رو بگید؟
آره زهرا. یه کانال کوچولوی پزشکی هست.
این لینکش:
https://t.me/reviewmedicine
ای کاش افرادی مانند شما در دانشگاه ما هم بودند یا حداقل اگر هستند می شناختمشون
راستی کانال تلگرامتون هنوز فعالیت داره؟
من با اینکه یه ترم گزشته گذشته هنوزم نفهمیدم این دروس خشک علوم پایه رو (به جز آناتومی که احتمالا اونم بخاطر استادشه که بالینی تر درس میده) بخونم و لذت ببرم. قبل از دانشگاه با دیدن سریال های پزشکی به پزشکی علاقه مند شده بودم طوری که میرفتم مستندای پزشکی رو میدیدم هر شب ولی حالا فک میکنم شاید انتخابم اشتباه بوده.
سلام محمد جان.
کمی بهش زمان بده. یه نوشتهای به عنوان «دوران علوم پایه» دارم. اون رو حوصله کردی بخون.
سلام
با خوندن قسمت دانشجویان بین الملل و اینکه عمدتا از کشور هایی بودن که از سر اجبار (امنیت جانی …) کمی احساس خجالت و عصبانیت در خودم دیدم .
در هر حوضه از پزشکی ما افرادی رو داریم بدون آنها لیست top 10 یا شاید top 100 کامل نیست.
با وجود این
هر جوینده علمی بعد از مقطع دکترا اگه بخواد باز هم یاد بگیره (البته بصورت کاربردی) حتما باید به مراکز علمی خارج از کشور apply کنه .
در مورد اون صمیمیت هم من باید تجربه خودن رو بگم:
من پدرم نظامی هست (در واقع پرستار بهداری ارتش) ما هم هر چند سال یکبار مجبوریم با انتقالی پدرم در عرض چهار روز جابجا بشیم اکثر نقاط ایران (از نظر قومیتی) بودیم و اینکه با خانواده بعضی نظامی ها هم رفت و امدی جزئی داشتیم (پدرم همیشه مخالف معاشرت با نظامی ها یا با خانوادهاشون بوده و هست هرگز برای دلیل نپرسیدم و او هم نگفته چرا) ولی در کل دیده ام که در مدارس بخصوص در سال اغازین هر پایه این دانش اموزا عمدتا عملکرد اجتماعی بهتری داشتن شاید بخاطر عادی شدن culture shock هست یا شاید مهارت بیشتر در ارتباط در اثر تکرار زیاد
ولی هرچه که بوده وقتی در گرد همایی های فامیلی (مهمانی!!!) در شهر خودمان نگاهی کوچک به عنوان ناظر بیرونی به افراد بیندازی افراد خانواده ی ما ذهنی بازتر و پذیراتر دارند.
برای همین دیدن این《 هفت قاره 》را در لیست 《در اولین فرصت》 جای داده ام.
فرصت دو باره خواندن نوشته را پیدا نکردم اشتباهات را نادیده بگیرید
سلام راستش من به شخصه میترسم به پسرای هم ورودی سلام کنم که یا اونا جواب ندن و یا پشت سرم حرف در بیاد
خب طبیعتا ما ۱۵۰ و اندی هستیم. شاید اگر ما هم ۳۰نفر بودیم جو صمیمانه تر بود.. مرسی اقای دکتر خیلی خوب بود هم شما و هم اقای دکتر دهقان
سلام
منم تقصیر شما ننداختم. حق هم با شماست.
این تعداد زیاد دقیقا این یکی از مشکلات هست. تا چند سال پیش این شکلی نبود. یه جایی رسید که «تولید» پزشک مهمتر شد تا «تربیت» پزشک؛ و این تعداد زیاد، شاید به همین خاطر باشه.
ما به این اساتید می گفتیم لق لقه ی موس
و به یه سری از بچه ها که مسئول حرکت اسلایدها بودن، اسلایدر من می گفتیم
خیلی خوبه که به این فکر افتادی، حداقل کاری که می تونیم در این وانفسای آموزش پزشکی انجام بدیم این هست که ترجبیاتمون رو به ترم پایینی ها منتقل کنیم در واقع بهتر بگم دیرآموخته های خودمون رو بهشون منتقل کنیم تا از ماها جلوتر باشند
عجب لقبی علیرضا :)))
امیدوارم بشه یه کار هر چند کوچیکی کرد. راستش حوصلهی فرایند نوشتن و فرستادن برای جشنوارهی مطهری و از این داستانها رو، حداقل الان ندارم. شاید بعدا نظرم عوض بشه و پشیمون بشم. ولی فعلا میخوام یه کاری کنم یه کمی، هر چقدر کوچک، ولی واقعی و در عمل، حال این بچههای ترم پایینی بهتر بشه و آموزششون درستتر.
مرسی که برام نوشتی.