مانا – لحظاتی از پنج ماه نخست دستیاری

آخرین روزهای ماه پنجم دستیاری است. پنج ماه فشرده با بی‌شمار رویداد سپری شد.

فشردگی در برخی از هفته‌ها آن‌قدر زیاد شد که نتوانستم هم‌زمان با رویدادها از آن‌ها بنویسم و به‌نوعی گزارش‌نویسی وبلاگی‌ام را ادامه بدهم. اما اگر هم‌اکنون و همین لحظه چشمانم را ببندم، لحظاتی است که به وضوح آن‌ها را می‌بینم. لحظاتی که دلم می‌خواهد آن‌ها را این‌جا بنویسم. لحظاتی مانا.

***

چشمانش را نگاه می‌کردم. او می‌گفت و من جلوی خودم را می‌گرفتم که اشک نریزم و به باعث و بانی کسانی که شرایط را طوری کردند که او به رفتن فکر کند، لعنت می‌فرستادم. فوران خشم در درونم. سرم را پایین انداختم که به چشمانش نگاه نکنم. پلک‌هایم را محکم به هم فشردم.

***

گفتم: خانم. این تخت را می‌خواهم. مشکل دختر شما گوارشی نیست که بتوانم در بخش گوارش کمکش بکنم. نیازی به بستری ندارد.

گفت: به خاطر خدا دخترم را مرخص نکن. بگذار کارش همین‌جا انجام بشود.

گفتم: بقیه‌ی مریض‌ها خدا ندارند؟

***

گرند راند انگلیسی بود. در آخرش گفت:

Dr. Ghorbani. Come here. You’re the best resident I have seen in my career and I’m honored to have you as my resident and I hope you become interested in gastroenterology and be one of our fellows

نمی‌دانستم چه بگویم. قطعاً عمیقاً خوشحال بودم وقتی کسی مثل دریانی جلوی همه از من تقدیر می‌کند. اما میزان اندوهی که در درونم بود، بر این خوشحالی غلبه می‌کرد. این حرف را ۱۸ اسفند گفت. نزدیک سالگرد از دست دادن دوستی است که بسیار دوستش داشتم دارم. هنوز با این سوگواری درگیرم.

***

گفت: مرخصی بگیر و برو پیشی رو ببر دامپزشکی.

اصلاً باورم نمی‌شد که یک اتند آن‌قدر Considerate باشد که به سلامت گربه‌ی من نیز اهمیت بدهد.

بسیار خوش‌قلب است.

همان شب برایم در واتس‌اپ نوشت: پیشی خوبه؟

کاش در آینده بتوانم در این زمینه همانند او باشم.

***

از کشیک بعد خودم پرسیدم که تسلیمی از اردرهایم راضی بود؟ گفت آره. هیچ ایرادی نگرفت و فقط یک‌جا سفتریاکسون را کرد سیپرو. اما هر مریض که می‌دیدیم می‌گفت: به این دکتر بگو ساعت و تاریخ را سمت راست بنویسد.

***

اولین بار بود که کشیک ۷۲ ساعته داشتم. با روز بعدش، تقریباً ۸۰ ساعت پشت سر هم.

فهمیدم که این را هم می‌شود گذراند.

نه این‌که تقصیر کسی باشد. خودم برداشته بودم. شرایط اقتصادی جوری است که مجبور می‌شوم کشیک‌های اضافی بردارم تا بتوانم خرج‌هایم را تأمین کنم و استقلال مالی داشته باشم. این بار نیز به همین خاطر ۳ کشیک پشت هم شده بود.

***

از او متنفر بودم و هم‌زمان دلم برایش می‌سوخت. بدبخت. اگر Anti-Vaxxer نبود، فقط دلم برایش می‌سوخت و دیگر از او متنفر نمی‌بودم. اما در جایگاه یک اتندینگ، چطور می‌توانی Anti-Vaxxer باشی؟ و البته ویژگی دومش که طبابت بر اساس Defensive Medicine بود، دوست‌داشتنش را سخت‌تر می‌کرد.

***

گفت: من نوه‌ی آیت‌الله فلانی هستم. بعد تو می‌خواهی مرا مرخص بکنی و می‌گویی مشکلی نداری؟ من تو را آدم می‌کنم. تو اصلاً پزشک نیستی. تو دامپزشکی.

خنده‌ام گرفت. گل به خودی زدی که هم‌وطن. من که دلم می‌خواست اتفاقاً دام‌پزشکی را بلد باشم. خیلی قشنگ و شیرین و رضایت‌بخش است.

گفتم: مرخص هستی. هر کاری می‌خواهی بکن.

***

همه‌ی ما [فکر می‌کنیم] آن‌قدر قدرت داریم که بداقبالی دیگران را تاب بیاوریم.

لا روشفوکو

***

می‌گفت:

هریسون کتابی هست که ارزشش را وقتی متوجه می‌شوی که علم خودت هم به یک حدی رسیده باشد. آن اوایل فقط ازش ایراد می‌گیری و می‌گویی نقص دارد. اما، وقتی بیشتر بفهمی، می‌بینی که چه زحمتی برای این کتاب کشیده‌اند. مثلاً شما این عکس را …

***

ذهن تسلیمی را می‌پرستم. چقدر ساختارمند فکر می‌کند. چقدر زیاد. هیچ کس را همانندش ندیده‌ام. دلم می‌خواهد شبیه او بشوم و بتوانم همین‌قدر منظم و در چارچوب فکر کنم. مطالب پزشکی زیادتر از این هست که در ذهنت چارچوب نداشته باشی.

***

تازه خوابم برده بود. زنگ زد. این پرستارمان فوق‌العاده است. کلاً پرستارهای بخش هماتو همه‌شان فوق‌العاده هستند.

گفت: آقای فلانی را که می‌شناسی؟

گفتم: آره. آره. چی شده؟

گفت: پسرش که الان این‌جا بود، تو راه خانه تصادف کرده و همان‌جا فوت می‌کند. خودش هنوز نمی‌داند و فکر می‌کند پسرش بیمارستان است و می‌خواهد رضایت شخصی بدهد. همین امروز هم شیمی‌درمانی شده. می‌آیی بخش؟

***

گفت: در این اوضاع و بین این کارها، در یک ماه و نیم گذشته ۴۲۵۰ صفحه از کتاب‌های فلان فرد را خواندم و مارک کردم.

گفتم: کل هریسون ما با آن فصل‌های Supplemental که آنلاین می‌گذارد، حدود ۴ هزار صفحه است با چند ساعت ویدیو و دوستان گرامی در ۴ سال نمی‌خوانند.

او را ستایش می‌کنم. خیلی زیاد. و شرمنده هستم که من هنوز هریسون را یک دور تمام نکرده‌ام.

***

هفته‌ی دوم استیجری داخلی‌اش است و جوری Net Diagnosis می‌گذارد که اتندینگ نمی‌گوید. من که کلاً این درجه اطمینان را در صحبت‌هایم به کار نمی‌برم. دیگر عادت کرده‌ام که بگویم احتمالاً این است. با این وجود، هنوز هم از میزان آماری بودن ذهنم راضی نیستم. اما او را هم درک می‌کنم.

به خاطر اثر دانینگ کراگر است. فعلاً تازه فیزیوپاتش تمام شده و در آن قله‌ی اول به سر می‌برد. برای همین هیچ چیزی نمی‌گویم و تنها سعی می‌کنم با گستردگی داخلی بیشتر آشنایش کنم و می‌پرسم که دیگر چی؟

مشکل وقتی است که پنج سال دیگر نیز بگذرد و با همین اطمینان صحبت کند. آن وقت است که می‌فهمم هنوز هم مثل الان، علمش با مراجعه به گایدلاین‌های کامران احمدی دستش است.

***

آرام آرام، از اورژانس به سمت پاویون می‌رفتم. سرم پایین بود. یک نفر گفت سلام.

سرم را بالا آوردم. ناخودآگاه لبخند زدم این‌قدر که این شخص را دوست دارم. اتندینگم بود در ماه دوم. سوادش را. جرئتش را. نگاهش به بیمار را.

درد دلم شروع شد:

این یک ماه فقط زجر بود. من متنفرم وقتی که اساس طبابت این می‌شود که چه کار کنیم از ما شکایت نشود؟ ما اساس Subservice کردن‌مان این بود که کدام سرویس کمتر بحث می‌کند؟ سوادش فقط روی کاغذ خوب است و نمی‌تواند مریض را جمع کند. چه بدشانسی‌ای بود که با این فرد افتادیم. قرار بود شما بیایی. چرا نیامدی؟

یعنی این‌قدر دلم پر بود یکسره گفتم و گفتم. او، فقط گوش داد. بعد برایم صحبت کرد.

کمی آرام‌تر شدم. اصلاً نمی‌توانید تصور کنید اتندی مثل او، چه نعمتی است.

***

رو به اتند گفت: آقای دکتر. لطفاً ماسکت را بزن.

از پیش مریض که آمدیم به من گفت: دکتر جان. همراه این مریض Malignant است. لطفاً نوت کامل و خوب بذار.

من داشتم از خنده می‌مردم. خوشبختانه من مثل آن دیوانه نیستم که ماسک نزنم. ماسک تلاشم را برای نخندیدن پنهان می‌کرد.

***

ادامه دارد.

۱۷ نظر

  1. ..::هوالرفیق::..

    همین طور که داشتم از خواندن این تیکه تیکه‌های مانا لذت می‌بردم، یک موضوعی از «آموزش پزشکی» یادم آمد. می‌گویند یک بخش قابل توجهی از پیشرفت‌های آموزش پزشکی را مدیون خاطره‌گویی کادر درمان هستیم – چه خاطرات خوشایند و چه ناخوشایند.

    حالا با زبان این پست بخواهم صحبت کنم: ثبت این لحظات مانا و به اشتراک گذاری آن، باعث می‌شود که نقاط قوت و ضعف‌ها بهتر، بیشتر یا گاهی با یک زاویه دید متفاوت‌تر خودش را نشان بدهد و نقطه عطفی برای یک تغییر هر چند کوچک در آموزش پزشکی – یا دقیق‌تر آموزش «علوم» پزشکی – باشد.

  2. اوه کشیک ۷۲. اینجا هم رزیدنتا برای تعطیلات عید ۷۲چیدند.

    منم فردا و پس فردا کشیکم که البته بخاطر تعطیلات عید اینجور ۴۸چیدیم که به هممون آف عید بخوره. این اولین تجربه کشیک۴۸‌ ساعته منه! اولین کشیک سال جدید، اولین کشیک۴۸ و اولین کشیک داخلی:)) امیدوارم‌ تجربه جالبی باشه?

    • امیدوارم اولین کشیک ۴۸ ات خوب پیش رفته باشه آیسان.

      من خودم از کشیک ۴۸ می‌ترسیدم. یه ترس بود که بهش غلبه شد. هر چند چیزی نیست که بشه خیلی تکرارش کرد.

      • واقعا هم تجربه سخت و هم شیرین بود. روز اول اورژانس بودم و روز دوم بخش. که هردوش هم شلوغ بود:))
        اره برای منم این دقیقا یکی از ترس‌‌هام بود که تیک خورد و انجام شد.
        ترس بعدیم رانندگی تو جاده تهران-قزوینه که این ۶سال ازش دوری کردم و فقط تو خود شهر میشینم.
        که امیدوارم امسال بر این هم غلبه کنم. به قول تو شاید نشه زیاد تکرارش کرد ولی حداقل با خودم میگم انجامش دادم?

  3. چقد آشناس…اگر این واژه (لِگالی) :)) رو از بعضیا بگیریم نصف اندیکاسیون‌هاشون رو هیچ توضیحی ندارن براش. لگالی فلان مشاوره، لگالی فلان ازمایش اضافی..

    سال نوت مبارک باشه امیرمحمد، امیدوارم سال خوبی داشته باشی و شاد و سلامت باشی??

  4. امیرمحمد عزیز
    عیدت عید

    نمی‌شود که بهاز از تو سبزتر باشد

  5. سلام امیر محمد
    اون بخش که از مطالعه ۴۲۵۰صفحه در یک ماه و اندی گفتی ،حقیقتا من هم خجالت کشیدم از کم کاری هام .این تشخیص افتراقی ها رو پشت سر هم چیدن با علائم و رد کردن قطاری اون ها و رسیدن به تشخیص با کمترین lab testممکن فقط و فقط با همین مطالعه سنگین که گفتی قابل انجام هستش ،وگرنه رزیدنت های عزیزی رو دیدم که روتین تست های مداوم بدون هیچ دلیل درخواست میکنن و درنهایت بدون هیچ استنتاج مطلبی حتی اقدام به درمان های علامتی میکنن!که تو در عجب میشی از اینکه تمام تایم دانشگاه و دانشجویی این عزیزان تا به الان به چه کاری گذشته!کاش منتور خوبی داشتم مثل تو !کاش!

  6. لیلیا مریض شده بوده؟
    نمیدونم چی بگم . یه جوری شدم وقتی خوندم اون خط هارو . دستای کوچولوش روی قوی سیاه جلو چشمام بود .

  7. آنقدر قدرت داریم که بد اقبالی را تاب بیاوریم…

  8. ممنونم که این «لحظاتتون» رو با ما به اشتراک میزارید 🙂

  9. امیرمحمد حال گربه‌ات خوب شد؟

  10. کاش طولانی تر بود، خیلی دوست داشتم تموم نشه:)
    ۸۰ ساعت پشت سر هم عجیبه. مسئله افت کارایی و دقت رو تو کشیک های طولانی مثل این چجوری مدیریت می‌کنید؟

    • می‌نویسم کم کم ازش. همینقدر رو نوشتم که شروعش رقم بخوره.

      راجع به افت کارایی، بیشتر از همه به این بستگی داره که ساعات خواب رو چطور مدیریت می‌کنی و کشیک‌های کجا هستی. من اورژانس نبودم. تو اورژانس اگه بودم، قطعاً افت محسوس داشتم. اما کشیک‌های من بخش بود و فیکس نبودم و می‌شد استراحت کنم.

      • خیلی هم خوب، مرسی.

        آهان درسته. البته همین هم کار راحتی نباید باشه. درباره‌ی مدیریت ساعات خواب درسته که خب بخش زیادیش شخصی سازی نیاز داره اما هر موقع تونستید لطفا یه توضیحی راجب این هم بدید. درسته بعد از یه‌مدت روتین آدم تغییر میکنه اما برای شروعش تکنیک خاصی رو پیشنهاد می‌کنید؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *