فقط افکاری که در هنگام قدم زدن به ذهن خطور میکنند، باارزش هستند.
اولین بار به این جمله در کتاب تسلیبخشیهای فلسفه از آلن دو باتن برخوردم.
از نیچه است.
منظورم این نیست که هر فکری که به نظرم قابل تأمل باشد، موقع راه رفتن به ذهنم رسیده باشد.
اما دفعات قابل توجهی، این اتفاق برایم افتاده است.
هنگام صحبت با تلفن نیز راه میروم. مخصوصا اگر شخص پشت تلفن برایم مهم باشد یا صحبت مهمی باشد.
پس از چهارده هزار قدم رفتن در مسیرهای زیر، افکار جدیدی و نتیجهگیریهای تازهای داشتم. در این مسیر تنها نبودم. دوستی همراهم بود. صحبت میکردیم. سکوت میکردیم. و بعد ادامهی صحبت. صحبتهایی که پایانی ندارند. جواب مشخصی هم ندارند.
شاید نیچه بیربط نگفته باشد.
پینوشت: این جا، خارج از شیراز نیست. در دل شهر است. عکسها را هم خودم گرفتهام. فکر کنم همه آن ساعت مشغول تماشای مناظرهی سوم بودند که اینقدر خلوت بود.
آره انصافا هوای همه جا از اصفهان بهتره
من اصفهانی ام !
از اصفهان هواش بهتره …
شیراز شهر فوق العاده ایه !
قصد دارم دوران کهنسالی رو توی شیراز بگذرونم …
اگر با خشکی بیش از حدش (برای من که شمالیام) مشکلی نداشته باشی، بیشک شهر دوست داشتنیای هست.
عکس هاتون ک خیلی زیبان
و اما
منتظر ادامه پستتون هستیم
تایید میشود !
سلام. یه نیمچه پستی نوشتم که کمی مربوطه و ادامهی پست مشکلات آموزش پزشکی رو در بعد این پست مینویسم.