در سال ۱۹۸۶، یک قومنگار (ethnographer) کانادایی، به نام Richard Kool، نامهای به میهای چیکسنتمیهای نوشت. مطالعهی آثار اولیهی این استادِ دانشگاه دربارهی جریان (flow)، یادآور پژوهشهای خودش در مورد قبیلهی شوشواپ (Shuswap) بود؛ مردمانی بدوی که در Thompson River Valley – بریتیش کلمبیای فعلی در کانادا – زندگی میکردند.
کول در نامهاش نوشته بود که ناحیهی شوشواپ «سرزمین وفور نعمت» بود.
این ناحیه سرشار از ماهی، جانوران شکاری و ریشهها و میوههای خوراکی بود، به طوری که اهالی قبیلهی شوشواپ برای زنده ماندن نیازی به کوچ نداشتند.
آنها روستاهایی بنا کرده بودند و «فناوریهای استادانهای برای استفادهی بسیار کارآمد از منابع طبیعی» ساخته و پرداخته بودند.
دیدگاهشان به زندگیشان هم، همان اندازه خوب و سرشار بود.
اما زُعَمای قوم در این تنآسایی خطری نهفته میدیدند.
به مرور، دنیا کاملا پیشبینیپذیر میشد و چالش از زندگی رخت بر میبست و بدون چالش، زندگی معنایی نمیداشت.
بنابراین، قبیلهی شوشواپ هر سی سال و اندی یک بار، به هدایت بزرگانشان، بنهکن میشدند و میکوچیدند.
خانههایشان را وا میگذاشتند. روستاهایشان را رها میکردند و سر به دنیای ناشناخته میگذاشتند.
به گزارش کول، «کل جمعیت به ناحیهی دیگری از سرزمین شوشواپ نقل مکان» و چالشهای جدید کشف میکردند.
نهرهای جدیدی بود که باید کشف میکردند، رد پای جدید از شکارها که باید میآموختند، و ناحیههای جدید که پر از ریشهی بَلَسان بودند.
آن موقع بود که زندگی معنایش را باز مییافت و ارزش زیستن پیدا میکرد.
و همه احساس جوانی و شادی میکردند.
(منبع اولیهی عکس)
از صفحات آخر کتاب قفس شیشهای: کامپیوتر و اتوماسیون چه بلایی بر سرمان میآورد؟، نوشتهی نیکلاس کار، ترجمه ی امیر سپهرام، انتشارات مازیار.
خودمونیما، چه حالی داشتن…
میتونستن بدون نقل مکان هم برن دنبال ماجراجویی و کشف جا های جدید؛ نمیتونستن؟
ممنون. همین را می خواستم بشنوم.
بیشک، آموزههای شما در این که این وبلاگ نوشته بشه، بیتأثیر نبود 🙂