اینروزها مطالعات گستردهای در مورد غدهی تیروئید دارم. هر چیزی را که راجع به آن بیابم، میخوانم.
کیسهای مختلف از سراسر جهان را نگاه میکنم.
مطالعات و تحقیقات جدید را میبینیم.
رفرنسهای مختلف را نگاه میکنم.
سایتهای مختلف. از آپتودیت تا Forgotten diseases.
خلاصه، هر چیزی که راجع به تیروئید باشد.
اما دیروز به مقالهای کوتاه در New England Journal of Medicine برخوردم که باعث شد حسابی درگیرش شوم.
مقاله، کیسی را گزارش میکرد در مورد خانمی ۵۶ ساله که با حالت گیجی به اورژانس آورده شده بود.
معاینه شروع شد:
دمای بدنش ۳۴ درجه بود. قلبش کند میزد و ریههایش به آرامی، هر ۵ ثانیه یکبار، باز و بسته میشدند.
پاهایش ورم داشت. پوستش خشک و مانند سمباده بود.
ناخنهایش شکننده و ناجور شده بودند.
موهایش به مقدار قابل توجهی ریخته بود و صورتش شکلی زمخت و ورم کرده پیدا کرده بود.
تشخیص تقریبا واضح بود و آزمایشها آن را تأیید کردند.
کمکاری شدید تیروئید.
تشخیصِ اینگونه کمکاری شدید تیروئید مساوی با یک بلیت یکطرف هست به آیسییو.
شانس بیاوری که دوطرفه بشود. هنوز که هنوز است، در این درجه از کمکاری، از هر ۵ نفر بیمار، یک یا دو نفر میمیرند.
درمان با دوز بالای دارو و به صورت تزریقی شروع شد.
بیمار به درمان جواب داد و حالش بهتر شد. در عکس میتوانید تغییرات پس از درمان را مشاهده کنید.
این صحبتها را کنار بگذاریم.
در اولین خط مقاله نوشته بود که این خانم، ۳۰ سالی بود که مراقبتهای پزشکی دریافت نکرده بود. این قسمت عجیبش بود.
چرا باید کسی برای سی سال به پزشک مراجعه نکند؟ منظورم فردی عادی نیست. فردی بیمار است.
از دیروز که این کیس را دیدم، به این موضوع فکر میکردم.
سادهترین دلیلها معلوم هست.
از هر کسی بپرسی احتمالا به سرعت جواب میدهد که حتما فوبیا دارد.
اتفاقا یک نوع فوبیا داریم که iatrophobia نام دارد و فوبیا نسبت به کادر درمان و پزشک است. برآورد میشود که حدود ۳ درصد جمعیت جهان را شامل میشود.
اما فکر نمیکنم که این همهی ماجرا باشد.
اگر بخواهیم همهچیز را به iatraphobic بودن ربط دهیم، به نظرم زیادی سادهسازی هست.
عدهای دیگر نیز قطعا مشکلات مالی را به عنوان جواب میگویند.
این نیز به نظرم همهی ماجرا نیست.
اهمیت ندادن به خود؟
مشکل داشتن را انکار کردن؟
باور نداشتن به درمانهای پزشک؟
نوعی اعتراض؟
احمق بودن و ندیدن مشکل؟
هر چه هست، عجیب است…
سلام، خیلی لذت بردم از مطالبتون تا اینجا! مخصوصا از متنی که درباره کار نوشته بودید… اون پارادوکس فرار از کار و در عین حال امیدبخشی کار، پارادکسی که سالهاست درگیرشم…
اما موضوع این متن! مادر من ده سال با سرطان چنین کاری کرد!! وقتی فهمیدم شوک بدی بهم وارد شد. هنوز هم میلی به درمان نداره و کار زیادی هم تا الان از دستم برنیومده ???
سلام بلاگر عزیز
گروهی ساخته شده برای کمک به معرفی نوشتههای شما و دیگر بلاگرها با تکنیک Instagram Pod.
با کمک این اتفاق، همهی بلاگرهای فارسی به پروموت شدن نوشتههای همدیگه کمک میکنند.
همین الان به جمع ما بپیوند و باقی توضیحات رو تو گروه بخون==> http://jblike.ir/joinpersianbloggers
سلام.مطالب سایت عالیه.ممنون از شما.
فکر میکنم چکاپ سالیانه از اوجب واجباته.
این روزها که اینقدر سرطان و بیماریهای عجیب و غریب فراگیر شدن خوبه بیشتر مراقب خودمون باشیم. شوهر خالهٔ من شانس اورد که موقع چکاپ برای گرفتن گواهینامه متوجه سرطانش شد و زود اقدام کرد. همه این شانس رو ندارن که زود متوجه بیماری شون بشن.
من از این بچههایی بودم که همیشه مریض بودن و هفتهای یکبار میرفتن پیش دکتر. الان هم زیاد گذرم به کلینیک و بیمارستان و مطب میفته. دیگه ترسم ریخته. حتی دیگه از دندونپزشک و اون صندلی و ابزارهای عجیب هم نمیترسم.
پ ن : فقط درمورد ادبیات و پزشکی مینویسی؟ این قانون وبلاگته؟
سلام زینب.
روزت بخیر.
آره. باید بیشتر مراقب بود واقعا. امیدوارم حال شوهر خالهت بهتر شده باشه تا بهحال.
نه. برای نوشتن قانونی ندارم والا. فقط جوری شده که الان بیشتر در این بارهها نوشته میشه. یکم باید فرصت بذارم و نوشتههای وبلاگ رو مرتب کنم و یکم منظمتر بنویسم.