دومین سالی است که به هشت نفر دانشآموز مدال طلای المپیاد زیستشناسی درس میدهم. پارسال از مکانیک سیالات و همودینامیک و گلبولهای قرمز برایشان گفتم. امسال از سرطان. ساعتهایی را که کنار آنها میگذرانم، زنده هستند و پر از گفتوگو.
این کلاس را با علاقه خاصی میروم و از بخت خوش من است که میتوانم معلم چنین دانشآموزانی باشم.
و همیشه در کلاس، بحثهای جانبی شکل میگیرد که به نظرم اهمیتش به هیچ عنوان کمتر از موضوع درس نیست.
و یک بحث همیشگی، انتخاب رشته هست: پزشکی بیایم یا نه؟ پزشکی یا دندون؟
برای آنها به معنای واقعی انتخاب است. از آنجا که مدال طلای آنها معادل رتبه یک تا ده کشوری در کنکور سراسری است و آنها میتوانند هر رشتهای را در هر دانشگاهی که در کشور میخواهند، انتخاب بکنند و بخوانند. گزینههایشان در نتیجه فراوان است.
با هم بارها صحبت کردهایم. اکنون کمی این صحبتها را ادامه میدهم.
صحبتی که مخطابش تمامی دانشآموزانی هست که اکنون درگیر این موضوع هستند.
یک
![](https://schoolofmedicine.ir/wp-content/uploads/2024/01/Quote-31-2-2048x1036.jpg)
این جمله را در «دو برج»، تالکین از زبانِ لگولاس الف میگوید و بهترین اپیگراف برای شروع صحبتمان (آن را در مسیر کشف داروی SGLT2i در مدرسه پزشکی آوردهایم).
چقدر این حرف تالکین صحیح است و عجیب این است که تالکین این حرف را نزدیک هشتاد سال پیش گفته و ابهام دنیای امروز را هم ندیده بود. دنیایی که این جمله بیش از پیش، مصداق پیدا کرده است.
یادمان نرود ما در سالهایی هستیم که شغلهایی شکل گرفته که برای والدینمان دشوار و برای مادربزرگ و پدربزرگهایمان، تصورش تقریباً غیر ممکن است (مثلاً اگر بخواهید به آنها بگویید در کار رمزارز هستید چه میگویید؟).
حتی در رشتههای آشنا نیز چنین اتفاقی افتاده است. هر ساله به پزشکی، زیرشاخهها و فلوشیپهایی اضافه میشود که آنها را نمیشناسیم.
قاعدتاً در این دنیا، اینکه الان بگویم من میخواهم در هفتاد و پنج سالگی، به عنوان یک جراح عروق یا متخصص مغز و اعصاب بازنشسته بشوم، خندهدار است دیگر.
من فقط میتوانم بگویم الان میخواهم در مسیری قدم بگذارم که پزشکی است. همین.
دو
یک ماجرای به احتمال خیلی زیاد واقعی وجود دارد. برای چند سال پیش است (بین ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰).
یک فردی در تهران ملانوم متاستاتیک میگیرد. پیش یک متخصص رفته بود. او هم گفته بود که کاری نمیتوانیم بکنیم و فوقش چند ماه زنده هستی (که حرف درستی هم بود). به کانادا به پیش فرزندانش رفت. برای خداحافظی.
آنجا نیز به پیش یک پزشک رفت.
تازه ایمونوتراپی برای ملانوم شروع شده بود. برای او نیز شروع کردند. یک سال گذشت و همانجا ماند و درمان گرفت. فعلاً که جواب گرفته بود.
برگشته بود ایران. میخواست به پیش همان پزشک برود و وضعیتش را به او بگوید که چنین دارویی باعث زنده ماندنش شده است.
اما آن پزشک مرده بود.
ماجرای فوق را تعریف کرد و بعدش گفت، من به همین خاطر هیچوقت به بیماران نمیگویم تا آخر عمرت باید فلان دارو را بخوری. چون این حرف غلط است. سرعت تغییرات خیلی زیاد شده. به آنها میگویم تا وقتی که علم یک درمان جدیدتر و بهتر کشف بکند.
سه
من میخواهم در این دنیا انتخابی بکنم که نمیدانم به کدام مسیر مرا میبرد. صرفاً با این انتخاب، تعدادی از کل منهای ممکن (possible selves) در آینده کمتر میشود. همین.
این انتخاب حتی به این معنا نیست که شما قطعاً پزشک یا دندانپزشک یا داروساز یا بیوتککار یا … میشوید. زیرا نمیدانید در پایان هفت سال پزشکی، چه مسیری در انتظارتان هست.
اتفاقات کوچکی میافتند که اثرشان بزرگ است و مسیر را عوض میکنند.
چهار
پس چطور تصمیم بگیرم؟
این قسمت حرفم کاملاً شخصی است.
من ترجیحم این است در دنیایی که اینقدر ابهام وجود دارد و شغلها مشخص نیست، به مسیری بروم که حداقل علاقهام بیشتر در آنجاست. چرا؟
چون مهارت مورد نیاز در این دنیا یادگیری است که بتوانم خودم را تطبیق بدهم و علاقه و شوق، هزینه یادگیری را کم میکند و مسیر یادگیری را تسهیل.
از دلایل اصلی که تخصص طب داخلی را انتخاب کردم نیز همین بود.
اما اگر به چیزی علاقه نداشتم، چطور؟
پنج
این کاملاً طبیعی است که ندانیم چه میخواهیم. من این حس را در زمان انتخاب رشته دبیرستان داشتم. تنها دلیلی که ریاضی رفتم این بود که آن زمان فکر میکردم پزشکی را دوست ندارم (چون تصویری که از پزشکی در ذهن داشتم، زیادی ناقص بود) و عمده اطرافیان و دوستانم، به رشته ریاضی رفتند.
من تصمیمی فعالانه نگرفتم. من تجربی و ریاضی را بالا و پایین نکردم (رشتهی دیگری برای ما ممکن نبود. تیزهوشان گرگان همین دو تا را داشت). بررسی خاصی نکردم. صرفاً در آن برگه ثبتنام نوشتم «ریاضی و فیزیک». همین.
اینطور هم نبود که در رشتهی ریاضی چیزی باشد که برایش اشتیاق داشته باشم. نجوم و شیمی را از قبل دوست داشتم. شیمی درس مورد علاقهام در دوران راهنمایی بود و عاشق شیمی تکمیلی دوران راهنمایی بودم. حتی معلم فوقالعادهای هم نداشت که بگویم به خاطر اوست. نه تنها فوقالعاده نبود، بلکه معلم خوبی هم نبود. عمده افراد درس دادنش را نمیفهمیدند. برای همین میگویم واقعاً به خاطر خود شیمی بود. هنوزم این علاقه در من هست.
به همین خاطر یک قسمت از ذهنم این بود که مهندسی شیمی بخوانم. اما باز هم میگویم اینطور نبود که این حس خیلی زیاد باشد.
من با این وضعیت بود که رشته ریاضی را انتخاب کردم.
طبیعی است که ندانیم چه میخواهیم.
شش
اکنون چه بکنیم؟
مجدداً به سراغ یک راهنمایی از تالکین برویم:
Not all those who wander are lost
و هر که سرگردان است، گمگشته نیست.
ما باید بین wander و lost تفاوت قائل بشویم. Wandering و جستجوگری، بخش قابل درک و قابل انتظار و طبیعی مسیر پیش رو است. وقتی ندانیم که چه دوست داریم، باید این wandering را آغاز بکنیم.
اینطور هم نیست که لزوماً فعالانه باشد. این یک جستجوی لازم است. اکسپلور به معنای واقعی – نه اینستاگرامی.
ما جستجو میکنیم. امتحان میکنیم. میچرخیم و میگردیم. میپرسیم. یک فهرست درست میکنیم. برخی گزینهها خط میخورند. کنار گذاشتن گزینهها، راحتتر از انتخابشان است. در نهایت، برخی میمانند. و کاملاً قابل درک که بیش از یک گزینه بماند. و اکنون تصمیم میگیریم و هزینه انتخاب را میدهیم و درد انتخابنکردن گزینههای دیگر را تحمل میکنیم.
هفت
برای جستجوگری و انتخاب گزینهها، قطعاً به سراغ مشورت گرفتن خواهیم رفت. اما حواسمان به نکتهای در مشورت گرفتن باشد.
ما وقتی سختی یک مسیر را تجربه میکنیم، جنبههای دوستنداشتنی شغلهای دیگر را یادمان میرود.
مدتی پیش بود که یکی از دوستان نزدیکم پیامی برایم فرستاد:
من همیشه دوست داشتم اگه پزشک نشدم، طراح گرافیک بشوم. بعد این دو روز سفارش کاتالوگ داشتم اندازه کل سه سال پزشکی پیرم کرد. از کارهایی که جنبه هنری داشته باشن ولی تو اجراکنندهی سلیقهی یکی دیگه باشی، فهمیدم متنفرم – در حالی که فکر میکردم دوست داشته باشم.
الان حاضرم دو بار کورس خون امتحان بدم، اما کاتالوگ رو یکی دیگه درست کند. واقعاً اگر شغلم این بود، نابود میشدم.
تصور من از این کار سفارشهایی بود که طراحهای معروف انجام میدن. در حالی که واقعیت کار، این هست.
بجز اون یه تعداد طراح معروف، بقیه صرفا نقش مترجم یه کارفرمای بد سلیقه به تصویر هستن.
این همان موضوعی است که در خطای cherry picking و انجام counterfactual thinking قرار میگیرد.
من یک مثال میزنم که موضوع روشن شود. چری پیکینگ از جنس سوا کردن است. من دلم شغلی میخواهد که جایگاه اجتماعی یک جراح قلب را در نگاه جامعه، بیکشیکی رشتههایی مثل طب فیزیکی و طب کار، درآمد کسانی که زیباییکار هستند، فضا و جو خوب دستیاری روانپزشکی و … داشته باشد. شترگاوپلنگ میسازم. کایمرایی (chimera) که وجود ندارد.
و حالا مثلاً من که طب داخلی میخوانم، درآمدم را با زیباییکار و کمکشیکی را با طب فیزیکی و جایگاه را با جراح قلب مقایسه میکنم. یادم میرود که دنیای واقعی اینطور نیست.
یادم میرود که باید «کل» جراحی قلب را با «کل» داخلی مقایسه بکنم. نه یک جزء از آنها را با هم. جراحی قلب جایگاه بالایی دارد اما مسیر آن بیشک سخت است و طولانی و درآمد آن هم قطعاً اگر یک جراح منصف باشد، به اندازه زیباییکار نیست و یک کار بسیار پراسترستر هست.
من نمیتوانم فقط بخشهایی را که دلم میخواهد مقایسه بکنم.
ما یک تصویر خیالی برای خودمان از قسمتهای مختلف یک شغل میسازیم. به بیان دیگر، قسمتهای مختلف مورد پسندمان را سوا کرده و با آن یک شغل خیالی درست میکنیم و دائماً با آن تصویر مقایسه میکنیم.
این کار فقط باعث میشود که رضایتمان کم بشود.
کلاً فراموش نکنیم که وقتی یک واقعه میافتد، مخصوصاً در هنگام سختیها و دشواریهای پس از آن، همواره با خود میگوییم اگر فلانکار را انجام داده بودم و انتخاب دیگری کرده بودم، وضعم الان بهتر بود. به اینکار counterfactual thinking میگویند.
در این دو دام نیفتیم.
بنابراین اگر به سراغ کسی برای مشورت رفتید، حرف کلیاش را ببینید. نگذارید هر جزء یک رشته را با یک رشتهی خاص مقایسه بکند. فقط مقایسه به شکل کلی کمک میکند. یک امتیاز کلی به هر رشته.
هشت
این حرفها قشنگ است. شاید دلگرمکننده هم باشد. ولی راه حل مشخصی جلویمان نمیگذارد.
برای شروع من دو پیشنهاد دارم.
اول اینکه فایلهای صوتی هدفگذاری محمدرضا شعبانعلی را به دقت گوش بدهید. او در مورد اکسپلور کردن نیز، مثل همیشه و با کلمات شیوایش، توضیح داده است.
سپس کتاب دشواری انتخاب بری شوارتز را با ترجمه صوتی محمدرضا شعبانعلی گوش بدهید.
به نظرم این نخستین قدم این راه است و پس از آن:
خود راه بگویدت که چون باید رفت (+).
نه
این حرف هم خیلی شخصی هست: به نظرم انتخاب خیلی درست نداریم. برای کسی که واقعاً قدرت انتخاب دارد و اکنون گزینههایی را خط زده و مثلاً دو سه گزینه پیش رویش است، دیگر اینجا انتخاب خیلی درست معنایی ندارد (مگر در یک حالت که میگویم). به نظرم هر کدام را برود، میتواند مسیر خودش را بیابد. فقط آن منِ ممکن را از دست میدهد.
اینجا، استعدادیابی به او کمک میکند که حداقل در مسیر استعدادهایش قدم بگذارد.
مثلاً کسی که استعداد کار با ابزار ندارد، احتمالاً پزشکی و داروسازی برایش بهتر از دندانپزشکی است.
بنابراین اگر از نظر مسیر استعدادها نیز انتخابهایتان تفاوت خاصی ندارد و آن چند گزینه را درست انتخاب کردهاید، نگران نباشید. مسیر و انتخاب کاملاً درست و کاملاً غلط نداریم. شروع کنید.
آقای دکتر سلام
خیلی ببخشید که مزاحم شدم، شما چهجوری به UpToDate دسترسی دارید؟ اشتراک پرداخت میکنید یا میشه مجانی هم از مطالبش استفاده کرد؟
مرسی که برای ما نوشتی.
از وقتی بچه بودم خانواده و خانواده دائم تو گوشم میخوندن پزشکی پزشکی.. و طبیعتا یه بچه اطلاعات درستی درباره رشتهها نداره و فکر میکنه چیزی که مامان بابا میگن خوبه پس خوبه.
وقتی میپرسیدن بزرگ شدی میخوای چیکاره بشی بدون اینکه فکر کنم کلمه دکتر رو که از زبان مادرپدرم بر زبان من جاری میشد رو میگفتم. و در ذهنم هم چندین سال خود آیندهم رو فقط در قامت یک پزشک تصور میکردم. حالا که از بچگی هیچوقت ذهنم فرصت اینکه بدون سوگیری و بدون تاثیر بقیه درباره رشتهها و علاقهم فکر کنه، فرصت نکرده آرزو بسازه…و من موندم و سردرگمی…خصوصا حالا که به این فکر میکنم که من از پس فشار روحی سال کنکور برنمیام اگر قبول شدم چطور خواهم توانست از پس فشار روحی پزشکی بربیام؟؟
سلام دکتر وقت بخیر
من الان که دارم این پیام رو مینویسم چند روزی هست که دوره فیزیوپات رو تموم کردم
یه ابهامی تقریبا از ۲ سال پیش در من شکل گرفت
تغییر رشته به دندون پزشکی…
براش دوره تصمیم گیری متمم رو رفتم، وبینار معرفی همه رشته های تخصصی پزشکی و دندون پزشکی رو دیدم
لیست ارزش های خودم رو طبق تست شوارتز درآوردم
طبق شون معیار چیدم
در ابتدا معیار ها زیاد بود ، اما برای آسان تر کردن trade off تصمیم گرفتم در سه معیار کلی «علاقه، لایف استایل و استرس ، درآمد» همه رو جا بدم
به معیار ها وزن دهی و یه جدول امتیاز دهی درست کردم
از تکنیک حذف گزینه هم رفتم (مثلا رشته های که کاملا سبک زندگی unstable داشت مانند جراحی عمومی و طب اورژانس و جراحی اعصاب و قلب رو حذف کردم)
اما
به خاطر روحیه کمالگرایی که دارم حس میکنم به فلج تصمیم گیری decision paralysis مبتلا شدم
این مطالب تون مثل آبی بر آتش بود ، مخصوصا قسمت مقایسه کل یک رشته با کل رشته دیگه
میدونم سرتون شلوغه اما امکانش رو دارید یک جلسه یک ساعته داشته باشیم تا من تصمیم نهایی رو بتونم با کمک شما بگیرم؟
فرصت محدودی برای اعلام نتیجه به دانشگاه مقصد دارم وگرنه پذیرفته نخواهد شد
ممنونم از لطف شما
ارادتمند
سلام رضا جان.
مسیر خیلی خوبی رو رفتی. منم اگه قرار بود این تصمیم رو بگیرم، همین مسیر رو میرفتم. درسهای تصمیمگیری متمم جوری هست که اگه کسی واقعا بخونه و تمرینهاش رو حل بکنه، به نظرم از نقاط عطف زندگیش میشه.
ممنونم که من رو لایق مشورت میدونی ولی من حرف دیگهای در این خصوص واقعاً بلد نیستم و تمام حرفهام رو در همین پست و چند پست مشابهش در وبلاگ گفتم. امیدوارم که هر کدوم رو که ادامه دادی، همین انرژیای که صرف تصمیمگیری کردی، در همون مسیر بذاری.
هنوز کامل نوشتهات رو نخوندم
قبلش دوست داشتم بنویسم
این روزها این دغدغه عجیب آزارم میده
پزشکی ؟ میتونم؟ انتخاب درستیه؟
با این قصد اومدن سراغ وبلاگت که برای اولین بار بعد از نزدیک دو سال خوندن نوشته هات پست بزارم و ازت بخوام که راهنمایی کنی …اینکه چجوری تونستی تو این راه قدم بزاری(منظورم کنکور نیست)
گمونم دوست دارم این رشته و کاری که میکنه رو
ولی یسری افکار و واقعیت ها هست که نمیزاره مطمئن باشم ازش
یکیش اینه که اگه از عهدهاش بر نیام چی؟ منظور مدت طولانی وحجم مطالب و.. نیست(هرچند موضوع فوق مهمی هستند)..از اینکه در عمل کم بیارم میترسم
من ادم دست پاچه ام
و استرسی و شکاک هم هست شکاک بودن به هر چیزی به دانسته هام به انتخاب هام
و در عمل ضعیفم
میدونم که باید از این خو و رفتارم رو کامل کامل درست هم نشه حداقل کم کنم ولی نمیدونم منِبالغتر شجاعت و جسارت و دقت لازم رو قراره داشته باشه یا نه ..من شکاک تو موقعیت های حساس معلوم پزشکی میتونه درست عمل کنه
کسی که مثل من دست پاچه ست جایی توی این رشته داره ؟
تو وقتی به پزشکی فکر میکردی از خودت مطمئن بودی؟ دیدگاهت چی بود؟
اومده بودم این دغدغه هام رو در میون بزارم و شاید از طرف تو راهنمایی بشم که دیدم دوباره نوشتی
با خوندن مقدمهت خیلی ذوق کردم
بازم میگم کامل نخوندم نوشتهت رو بعد خوندن«صحبتی که مخطابش تمامی دانشآموزانی هست که اکنون درگیر این موضوع هستند.» دوست داشتم اول بیام و ازت تشکر کنم که این موضوع رو برای صحبت درموردش انتخاب کردی..ممنونم
من دانش اموز سال یازدهم تجربی هستم و چند ماه پیش از طریق دکتر هادیان فرد با آکادمی اشنا شدم سال پیش المپیاد شیمی رو بخاطر این میخوندم که معلمم گفته بود البته من
از وقتی راهنمایی بودم خودم یه علاقه ظریفی به شیمی داشتم و در آخر من هم مثل شما به شیمی علاقه شدیدی پیدا کردم. من از بچگی از اونجایی که تعداد زیادی از اعضای خانواده ام پزشک هستن بین دو رشته ی پزشکی و دندون شک داشتم و بنظرم یکی از کارهایی که امسال برای قطعی شدن تصمیم گرفتم این بود که به پادکست های پزشک ها و متخصصین هردو رشته گوش دادم و حتی تدریس دروسشون رو شنیدم درسته که چیزی زیادی نمیفهمیدم ولی از اونجایی که اشتیاق زیادی داشتم تک تک کلماتی رو که نمیدونستم وقتی که درسی نداشتم سرچ میکردم و کار بجایی رسید که به خودم گفتم برم هاریسون گوارش رو بگیرم و بخونم و بعد از اینکه تقریبا ۴۰ صفحشو خوندم و باتوجه به تجربیاتی که گرفته بودم تصمیم برای پزشکی قطعی شد ولی هنوز برای تخصص شک دارم که اینترونشنیستی رو انتخاب کنم یا نه ولی من هنوز اول راهم و حتی پام به دانشگاه باز نشده و شاید هنوز برای این که برای تخصصم نظر بدم زود باشه ممنون که خوندید.
خیلی زوده الان آروین جان.
نظرت در مورد انتخاب رشته تخصصی کلی تغییر خواهد کرد در طول سالهای پزشکی. همه همین هستیم. از اینور به اونور میچرخیم.
تا اون موقع هم بالاخره یه سری رشته ممکنه اضافه یا حذف بشه.