دکتر مثل اینشتین | یک تکه از گرگان

همین که سوار شدم، به سمت من چرخید و نگاهم کرد و لبخند روی لبش آمد.

صورتی گرد. چشمان شرقی کشیده – به خاطر تاریکی نمی‌دیدم که روشن هستند یا تیره.

به نظر می‌رسید که کمتر از ۲۰ سال داشته باشد. شاید همان هجده.

در جواب لبخندش منم لبخند زدم و نگاهش کردم.

چه کاره هستی داداشی؟

دانشجو هستم.

معمولاً نمی‌گویم رزیدنت. مفهوم رزیدنت جا افتاده نیست.

چه رشته‌ای؟

پزشکی می‌خونم.

دوباره نگاهم کرد و با خنده گفت: بهت میاد.

ادامه داد: پزشکیِ چی می‌خونی؟ پزشکیِ دندون یا پزشکیِ پزشکی؟

خود پزشکی.

پزشکیِ چیزی نمی‌خونی؟

چرا. تخصص می‌خونم. تخصص داخلی.

امیدوار بودم نپرسد داخلی چیست؟ واقعاً برای اکثر مردم بی‌معناست. مگر خارجی هم داریم؟ حق هم دارند.

یاد اوایل رزیدنسی افتادم که با همسر دوست نزدیکم صحبت می‌کردم. از یک سالگی در آمریکا بزرگ شده است و چندان فارسی نمی‌دانست. می‌گفت چه تخصصی می‌خوانی؟ گفتم می‌خواهم internist بشوم. پرسید اینترنیست چیست؟ گفتم کسی که internal medicine می‌داند. گفت این یکی چیست؟

با سؤال بعدیش خاطره‌پردازی‌ام را قطع کرد:

چند سال درس خوندی؟

ده یازده سال شد تا الان.

الان فقط میشینی و تند تند نسخه می‌نویسی؟

هر دو دست را از فرمان جدا کرد و شروع کرد ادای نسخه نوشتن را در آوردن.

با خنده توضیح دادم که کار من این طور نیست. اتفاقاً خیلی هم راه می‌رویم. مثلاً پانزده تا سی هزار قدم در کشیک.

کشیک چیست؟ چرا این‌قدر راه می‌روی؟

برایش معنای کشیک را توضیح دادم و این‌که بیماران در بخش‌های مختلفی هستند و …

پس کارتون سخته، نه؟

گفتم: آره. سخته. بعضی از رشته‌هاش راحت‌تره. ولی عمدتاً سخته.

کمی سکوت بود.

اما معلوم بود دلش می‌خواهد صحبت کند.

به او حس مثبتی داشتم.

خودم حرفی بگویم یا صبر بکنم؟ من که دلم می‌خواست بتوانم مهارت ارتباطی‌ام را بهتر بکنم. الان فرصت…

پس دکتر مثل اینشتین هستی.

نه. اینشتین دکترا داشت. اما پزشک نبود.

دکترا چی هست؟

یک مدرک دانشگاهی. اول که در دانشگاه وارد می‌شوند، معمولاً مدرک کارشناسی می‌گیرند، بعد کارشناسی ارشد و پس از آن دکترا. هر کدام امتحان و آزمون دارد. اینشتین هم دکترا داشت. دکترای فیزیک.

فیزیک چی هست؟

فیزیک توضیح میده که طبیعت و دنیا و جهان چطور کار می‌کنه.

فیزیک همون ریاضیه؟

نه همون نیست.

می‌خواستم بگویم که فیزیک از ریاضی کمک می‌گیرد که سؤال بعدی را پرسید:

پس اینشتین روی فیزیک بدن کار می‌کرد چون دکتر بود؟ بدن هم طبیعته دیگه.

نه. مثلاً در مورد زمان می‌گفت. در مورد این می‌گفت که یک چیز خیلی بزرگ مثل خورشید و ستاره و زمین رابطه‌شون چطور هست.

ساکت بود. دقیق گوش می‌داد.

از اول عینکی بودی یا این‌قدر دکتری خوندی عینکی شدی؟

نه. عینکی بودم. ژنتیکی هست. تو خونواده‌مون بقیه هم عینک دارن.

آهان. پس ارثی هست.

آره.

الان یعنی عینک رو برداری هیچ‌چی نمی‌بینی؟

نه. می‌بینم چون یک بار عمل کردم. اون موقع تقریباً چیزی نمی‌دیدم. الان اگر بردارم خوب نمی‌بینم اما می‌بینم.

چشم من هم به نظرت ضعیفه؟

دور رو نمی‌تونی خوب ببینی؟

یعنی چقدر دور؟

مثلاً الان اون پلاک روبه‌رو رو می‌تونی بخونی؟

آره.

تو شب نور پخش میشه؟

یعنی چی که نور پخش بشه؟

یعنی مثلاً اون چراغ عقب ماشین جلویی رو نگاه بکن. دور و بر چراغ برات شفاف و واضح و دقیق هست یا نور چراغ یه هاله میندازه روی تصویر اون قسمت؟

نه. درست می‌بینمش.

پس چشمت خوبه.

دوباره خندید.

چقدر خنده‌اش را دوست داشتم.

مرسی که معاینه‌ام کردی.

خواهش می‌کنم. کاری نکردم که.

بیست ثانیه‌ای گذاشت و ناگهانی دوباره به سمت من برگشت و دو دست را از فرمان جدا کرد و نگاهم کرد و خندید و گفت:

داداش. تو و اینشتین چقدر حوصله دارین که درس خوندین اینقدر.

بلند خندیدم. حسم به او بهتر از قبل هم شد.

سکوت‌مان کمتر از سی ثانیه طول کشید.

ورزش می‌کنی؟

قدیم آره. الان دیگه نه.

من فوتبال بازی می‌کنم. برای همین پرسیدم ازت.

چقدر خوب. من اتفاقاً فوتبالم افتضاح هست.

خب. هر کسی در یک چیزی خوبه دیگه. تو دکتریت خوبه. من فوتبالم خوبه.

آره آره.

دیگر نزدیک بود برسیم.

داداشی یادت نره که پنج ستاره بدی.

چشم.

الکی نگی؟

نه. خیالت راحت. میخوای جلوی خودت امتیاز بدم؟

نه. قبولت دارم داداشی.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

17 کامنت در نوشته «دکتر مثل اینشتین | یک تکه از گرگان»

  1. آخی. چقدر دنیای آدما فرق داره باهم. از صحبت هاش مشخصه که تواناییش رو داشته به جاهایی برسه، فقط نه کلماتش رو داره برای توصیف افکارش، نه اطلاعاتش رو. اگه یه فرصت براش پیش میومد که در مسیر علم قرار بگیره، مطمئنم میچسبد بهش. ایکاش جای بهتری بزرگ میشد، تو یه مسیر دیگه ای، کنار آدمای بهتری، دوستی در مدرسه ای چیزی 🙂 دلم کباب شد وقتی میگفت انیشتین دکتر بود.
    امید وارم تو زندگی موفق باشه و خدا براش جبران کنه.

  2. اما معلوم بود دلش می خواهد صحبت کند.
    خواستم بپرسم دیدگاه که میفرستیم بدون تایید درج میشه؟
    میخوام یه چیزی بپرسم ولی درج نشه و جواب بدین میشه؟؟

  3. سلام امیر محمد عزیز برای تو می نویسم که وبلاگت در شک برانگیز ترین روزهای زندگی کورسوی امیدی بود
    امیدوارم پیام طولانی ای که می فرستم میان مشغله ی روز های دستیاری گم نشود پیشاپیش از وقتی که می‌گذاری بسیار ممنونم
    راستش بعد از چند ماه تحقیق و بالا و پایین کردن هنوز ترس در من از بین نرفته هر بار آجر به آجر دیوار باور به اینکه (پزشکی را دوست دارم) را می چینم و بعد بلافاصله یک توئیت از توئیتر یک استوری در اینستاگرام یک گردباد ناامیدی از سمت همکلاسی ها و اطرافیان می آید و دیوارم را فرو می ریزد.
    سعی می کنم مدل ذهنی ام را برایشان توضیح دهم اطرافم را با افرادی که مشابه من فکر می‌کنم پر می کنم اما باز هم یک دفعه از جایی که فکرش را هم نمی کنم ضربه می خورم اصلا مگر چند نفر مشابه من فکر می کنند؟ اوج غم جاییست که کسی که از نظرت در اوج لذت از پزشکی قرار دارد شکوه می کند(مگر می شود وسط جانز هاپکینز هم گله کرد؟نمی دانم)
    دیگر خسته شده ام از شنیدن این جملات :
    ای کاش دندانپزشکی را انتخاب می کردیم/ای کاش می رفتیم‌ ریاضی تا الان درسمان تمام‌شده بود و مهاجرت کرده بودیم/ با پزشکی نمی شود از اینجا رفت/ آینده ی رشته های درمان تاریک است/هوش مصنوعی جای ما را می گیرد/هنوز اینترن نشدی تا بفهمی پزشکی واقعی چه بدبختی ای است/الان جوانی و کله ات داغ است دو روز دیگر زندگی با آرامش می خواهی که نخواهی داشت و …
    هر بار به شعر پناه می برم (چه فکر می کنی که بادبان شکسته زورق به گل نشسته ایست زندگی) به موسیقی پناه می برم کتاب می‌خوانم به کلاس های خارج از دانشگاه می روم و زبان جدید می‌خوانم اما هیچ کدام شک را در من عوض نمی کنند
    همیشه در زندگی ام دوست داشته ام مهاجرت کنم حتی اگر در سرزمین دیگری هم می بودم مهاجرت انتخاب من بود اما موج ناامیدی دارد این را هم از من می‌گیرد می گویند: با پزشکی؟ نمی توانی!تا تو فارغ التحصیل بشوی همه ی شما محکوم به طبابت در اینجا خواهید بود
    اصلا سبک زندگی را که وسط نیاورم بهتر است از دیدگاه آنان یک پزشک هیچ وقت برای خانواده اش وقت ندارد مدام استرس دارد ثروتمند نخواهد شد و زندگی اش زهر ترین زاویه ی شوکران است!
    من هیچ وقت بهشت مشاوران کنکور را باور نکردم اما جهنم این دوستان هم برایم آزاردهنده است و فعلا در حالت(شَک) هستم حتی به این شک دارم که بین (آه ای یقین یافته بازت نمی نهم) و(شک میکنم پس هستم) کدام یک را انتخاب کنم.
    در انتها بابت گزاف گویی هایم عذر می خواهم و امیدوارم پیامم را ببینی:(

  4. سلام
    همیشه نوشته‌های شما در تلگرام برام جالب بود. هم اینکه توضیح موضوعات رشته جذاب داخلی و هم اینکه نکاتی که شاید کمتر بهش توجه بشه رو برای منی که تجربه کمی داشت، به استراک می‌ذارین.
    الان که دیدم همشهری هم هستیم برام لذت‌بخش‌تر هم شد. موفق و سلامت باشین و امیدوارم همیشه امید و نور توی کلماتتون باشه

  5. خیلی خوب فضا سازی می کنید. توی یکی از کتاب‌های دنیل افری در مورد مجله ادبی صحبت کرده که در آن پزشکان قلم فرسایی می‌کنند و در بیمارستان چاپ و پخش می‌شود صحبت کرده. اینکه مجله چقدر سبب نزدیکی ارتباط بین پزشکان و بیماران شده و بیمارستان را به یک مرکز پزشکی همدلانه برای تیم پزشکی تبدیل کرده. من فکر میکنم شما با توجه به مهارت‌های نویسندگی، طبابت، مدیریت، معلمی که دارید میتوانید چنین مجله ای را برای دانشگاهتان راه اندازی کنید.

  6. سلام آقای دکتر . شرمنده سوالی داشتم خدمتتون
    ۱۶ سالمه و پس از علائم به پزشک مراجعه کردم . پس از کولونوسکوپی تشخیص کولیت السراتیو داد . با مطالبی که دربارش توو اینترنت خوندم خیلی نگران شدم . میشه بهم بگید بیماریم تا چه حد خطرناکه و آیا واقعا درمان پذیر نیست ؟ خواهشا به دور از احساسات و واقع بینانه بفرمایید 🙏🙏
    آیا بر طول عمر تاثیر گذاره ؟

  7. نارنجی غلیظ رو به روشن

    کلمه آسیب پذیر رو اگه بخوام براتون تعریف کنم ، یه پا که تازه از گچ درآمده .
    نوشته های اخیرتون از بعد آسیب پذیر یا ارتباط مربوط به احساسات و خارج از حرفه تخصصی ، هست.
    دقیقا مثل اولین نوشته ها و گزارش‌هاتون از پزشکی.
    برخلاف نوشته درمورد ده سال پزشکی درس خواندن ، نوشته ای مانند کسی است که می‌تواند بدود اما ورزشکار حرفه‌ای نیست.
    اُمیدوارم جسورانه مسیرتون رو ادامه بدین.

  8. دکتر همین الان که خیلی خسته بودم با کلی امید اومدم که ببینم نوشته جدید گذاشتین یا نه و الان غرق در ذوقم 🙂 و ناخودآگاه با خوندنش لبخند به لبم اومدد.

  9. چقدر دنیای ذهنیش رو دوست داشتم ،ذهن زیبایی داشت ،کاش خوشحال بماندددددد همه ی زندگی اش را …. .خیلی زیبا نوشتی امیر محمد جان نوشته هات رنگ و بوی خاصی دارند ،یک وبلاگ نویس حرفه ای ،یک دکتر حرفه ای ،یک انیشتین حرفه ای هستی 😊🌱

  10. وای چقدر قشنگگگ بووود!
    صداقت و خلوصش تا اینجا رسید.
    من بودم احتمالا بحث‌ رو‌ از انیشتین به شوماخر می‌رسوندم!:)

اسکرول به بالا