این روزهای من بسیار فشرده شده. تعداد کارها آنقدری هست که هر چقدر که میدوم، باز هم انگار چند کار مهم باقی میماند. به همین خاطر هم در مدرسه پزشکی، هم در اینجا و هم در کانال تلگرام مدرسه، کمتر فرصت میکنم که بنویسم.
اینقدر تراکم زیاد است که امشب دلم میخواست یک تئاتر را که از دو هفته پیش برایش بلیت تهیه کرده بودم و بهانهای برای دیدار ماهانهی تعدادی دوست بود، نروم و بمانم در خانه و به کارهایم برسم. و در بین این کارها، پرداختن به یک موضوع برایم بسیار برجسته بود: نوشتن در مورد احساس ناکافی بودن به عنوان دانشجوی پزشکی.
این موضوع علاوه بر مهم بودن، فوریت نیز داشت.
به خاطر یک پیام که چند وقت پیش یکی از دوستانم از یک کانالی که نمیشناختم برایم ارسال کرد:
دانشجو پزشکیها. آیا بودن در کانال امیرمحمد قربانی و خوندن مطالبش به شما هم احساس ناکافی بودن تزریق میکنه؟ یا من تنها هی فکر میکنم که قرار نیست پزشک خوبی بشم؟!
برایم مهم بود که پاسخی در مورد این پیام و حس نویسندهاش و حس خودم از خواندنش بنویسم.
پیام را برای تعدادی از دوستانم فرستادم. از آنها فیدبک گرفتم. در مورد حسشان به مطالب. بعضیها حس مشابه او داشتند. برخی حس کاملاً متفاوت – اینکه این احساس ناکافی بودن حالت انگیزاننده برایشان بود.
من قرار نیست در مورد پیچیدگی انگیزانندهها حرف بزنم. اما آنقدر میفهمم که یک چیز میتواند برای فردی انگیزاننده شود و برای فردی دیگر کاهندهی انگیزه.
به همین خاطر از این اتفاق تعجب نمیکنم.
قاعدتاً گروهی که این احساس عدم کفایت برایش انگیزاننده میشود، نیازی به این حرفهای من ندارد.
و مخاطب صحبتم در ادامه، بیشتر کسانی هستند که نوشتههای من منجر به کاهش امید یا انگیزه آنها در مورد «پزشک خوب شدن» شده است.
***
اول در مورد حس خودم بگویم. من از اینکه اشتیاق کسی را بگیرم، حس تنفر و انزجار به خودم پیدا میکنم.
مخصوصاً که خودم را معلم میدانم و دلم میخواهد معلمی را ادامه بدهم. بیشک بارهای بسیاری در این کار شکست خوردهام و برخوردم منجر به کاهش اشتیاق و شور و انگیزه و امید فرد مقابلم شده است.
البته که مواقعی بوده که واقعاً مخالف بوده باشم. آنها منظورم نیست.
منظورم مواقعی هست که رفتار من بیش از حد تکانشی بوده و به خوبی خودم را کنترل نکردهام.
از تأثیر منفی خودم روی افراد میترسم.
میدانم – مخصوصاً با بچههای کمسن در مدرسه – یک رفتار نابجای من، یک کور کردن امید، یک زدن توی ذوق و اشتیاق، یک خراب کردن «لحظهی خاص» یک نفر، چقدر تأثیر فجیعی میتواند داشته باشد و تأثیرش و تصویرش در ذهن بماند.
برای همین این پیام نگرانیای را برایم به همراه داشت که دلم میخواهد در موردش بیشتر توضیح بدهم.
***
ادامه دارد
سایه افتد بر زمین کج، چون بود دیوار کج
من هم گاهی همچین احساسی داشته ام. حتی اغلب بعد از خواندن مطالبی که شما نوشته ای. اما وقتی در خلوت به این مسئله نگاه میکردم، میدانستم که علت اصلی نه نوشته شما (یا دیگری) بلکه عملکرد [ناکافی] خودم بوده که من رو ناراضی نگه داشته،و باعث این حس ” ناکافی بودن ” شده. اما از زمانی که شروع به حرکت در این مسیر کردم و تلاشم رو بیشتر کردم، احساس واقعی دلسوز بودنت رو دریافت کرده ام.
مختصر راهنما برای “هم احساس ها” :
شروع کنید به رشد کردن: میتونید این احساس رو تبدیل به انگیزه حرکتتون کنید، اونوقت میبینید که آن نوشته ها نه تنها موجب حس بد نبوده،بلکه الهام بخش حرکت رو جلو هستن.
سلام آقای قربانی به نظرم خوندن وبلاگتون هردوحس میتونه منتقل کنه هم حس اینکه چقدر شما پروداکتیو و فعالید و آدم به این فکر میکنه که شاید چقدر تو زندگی عقبه یا وقتش هدر رفته و هم باعث انگیزه میشه که پاشد و در راستای خواسته ها تلاش کرد
سلام امیرمحمد ،امیدوارم حالت خوب باشه
من حدود ۷ ساله که خواننده خاموش وبلاگت بودم از زمانی که راهنمایی بودم ، با پستی که راجع به مراحل پزشکی گذاشتی اومدم تو وبلاگت و از اون وقت تا الان خیلی روزها مطالب رو خوندم و سعی کردم برای بهتر شدن خودم تلاش کنم وبلاگت همیشه برای منی که خیلی عجول بودم خیلی خوب بود بعضی وقت ها که از سختی های پزشکی میگفتی به خودم میگفتم اینقدر هول نزن برای زود طی کردن و چون تا تهش تلاشه و سعی کردن برای بهتر شدن همین ..
بعد از که پستت رو راجع به سال های اول قبولی ت که راضی نبودی از دانشگاه با سختی گذروندی و اون مرخصی که حکم مکثث رو داشت برای اینکه ببینی کجای کار هستی یا سالهایی که تنهایی زندگی کردی و تلاش کردی برای خودت و علمت و کارت ،، یا روزهایی که با اینکه خسته بودی و با ناراحت از بعضی اتفاق باز ادامه میدادی و هزار مورد دیگه .همه اینها رو کنار میزارم و با یه مجموععه کامل نگاهش میکنم میبینم شاید کمتر کسی حاضر باشه انتخابش کنه و بهاش رو بپردازه
.یادم یه بار توی یکی از پستت راجع به پزشکی میگفتی ، برای اینکه لذت طبابت واقعی ببری باید صبر کنی و جاده رو تا تهش بری
آها راستی یادم رفت ، تبریک میگم امیدوارم در کنارهم روزهای پر از حال خوب رو داشته باشید و به بهترین ورژن خودتون نزدیکتر بشید
برای من اما کاملا متفاوت بوده واقعا، هر روزی کە بیمارستان میرم کشندەی انگیزە و اشتیاقمه و هر وقتی کە یک مطلبی هست کە شما تو کانال، سایت مدرسەی پزشکی یا دورەهاتون یا پزشکهاب تدریس کردین جدا خوشحالم میکنە و وقتی مطلبو با تدریس شما میخونم کاملا ترسم از مریضش و منیجش میریزه
اقای دکتر من بارها بە همەی کسایی کە میشناسم گفتم بهترین اتفاق تو مسیر پزشکی برای شخص من پیدا کردن وبلاگ شما بودە و بخاطر همەی مطالبی کە خودتون ساعتها وقت و کلی انرژی گذاشتین براش و بە رایگان در اختیار ما گذاشتین ازتون ممنونم 🤍
حقیقتا این حس برای من هم بود البته این طور که چقدر من ناتوانم چون در مسائلی بسیار کوچک تر از شما جا زدم و یا با خودم می گفتم من که نمی توانم مثل اون آنقدر مشتاق باشم پس چه کار کنم بفکر تغییر مسیر می افتادم ولی به نتیجه ای نداشت هر کاری می کردم به در بسته می خوردم با خودم فکر می کردم من که مثل شما انقدر تشنه نیستم یعنی چه چیزی باید در زندگیم باشه که علاقه من به اون مثل علاقه شما باشه و هیچی پیدا نکردم حس بی استعدادی گاهی می کردم ولی همه این ها باعث نمی شد که نیام اینجا…ممنون که برامون می نویسی…
سلام امیرمحمد عزیز حالت چطوره؟
اول خواستم بهت تبریک و خییییلی برات خوشحالم بابت شروع شدن فصل جدید زندگیتون باورش برام کمی دشوار بود چون هنوز تو ذهنم همون امیر محمد ۲۴-۲۵ساله هستی البته این ذهن من هست که تو اون دوران مونده
هنوز(ولی حسابی بزرگ شدیا🥲!!!) . دورادور از وبلاگت دنبالت میکردم ولی چند ماهی میشه به دلیل مشغله های ذهنی و… فرصت و سعادتم کم شده بود تا اینکه چند اون خبر خوشحال کننده روشنیدم و وبلاگت رو امروز دیدم و بهانه ای شد که بعد از مدت طولانی اینجا و با این حال خوش و سرشار از ذوق این پیام رو بهت بدم .بهترین هارو براتون ارزو میکنم از راه دور ماچت میکنم داداش امیر.
از دوران کنکورم که سایتتون رو دنبال میکردم تا الان که دانشجوی پزشکی هستم و کانال مدرسه پزشکی رو دنبال میکنم
همیشه نوشته هاتون نکات آموزشیتون انگیزه میگرفتم
تلاشتون و دیدنش برای من ی منبع عظیم انگیزه است که با دیدن همچین افرادی تشویق میشم به یادگیری بیشتر ، به عمق بخشیدن به یادگیری ، به افزایش تعهدم به بیمار
راستی جاتون در گروههای تلگرامی کیس ریپورت کشوری خالیه
براتون لینکش رو بفرستم؟
پاینده باشید
سلام امیرمحمد.حالت چطوره؟ امیدوارم که این روزها بهتر باشی.
از وقتی کنکوری بودم وبلاگت رو میخوندم. اونوقتها آرزوم شبیه تو شدن بود. الان دانشجوی پزشکیم و با این پستت حس کردم لازمه بنویسم. نه فقط من، حس میکنم بقیه هم مدام این حس رو دارن. حرفهای تند و سخت اساتید، وضعیت ناامید کننده سیستم درمان، حجم سنگین درسها و در نهایت توی موفق و دستنیافتنی.
بله، حقیقتش رو بگم تو و وبلاگت یکی از دلایل این حسی هستین که الان دارم و حتی برای درمانش دست به دامن روانشناس و روانپزشک شدم. حس میکنم باید همه چیز رو بخونم، همه چیزهایی که میخونم رو بلد باشم. حتما ریفرنس باشه، علوم پایه رنک بشم، المپیاد مدال بگیرم، الف بشم، ایده نوآورانه داشته باشم و….
نمیگم همش از تو و وبلاگت میاد، قطعا نه. ولی وقتی می بینم تو هستی و تونستی به خیلی از اینا برسی حس میکنم مشکل از منه، بارها با خودم بحث میکنم که آدمها شرایط مختلفی دارن و شاید توی این برهه از زندگی من، همین زنده بودن هم معجزه باشه ولی بازم کافی نیست و اون من کمالگرای لجوج دست بر نمیداره. امتحاناتم تازه تموم شده و یه کوه ریفرنس دور خودم جمع کردم که بخونم. میدونم نمیرسم، میدونم غیرممکنه، ولی نمیتونم قبول کنم. اضطراب داره خفهام میکنه و روزی چندتا کلونازپامم آرومم نمیکنه. حتی دارم به انصراف فکر میکنم. باورت میشه؟
ای کاش خودت بتونی کمک کنی بهم، واقعا به کمکت نیاز دارم.
و در آخر واقعا ممنونم که برات مهمه حرفهات چه اثری روی بقیه میذاره، خیای وقت بود آدمی رو ندیده بودم که از تاثیر حرفهاش بترسه
سلام، خیلی ممنون از دقت نظر و احساس مسئولیت پذیریای که دارید.
اما واقعاً برای من هم همینطوره🥲😁
خیلی وقته پلتفرمهای شمارو چک نمیکنم چون احساس میکنم یک نفر چطور میتونه این همه کار انجام بده و من نه؟! قطعاً من باید مقایسه درستی داشته باشم، اما خب فرافکنی میکنم و فکر میکنم در شرایط مشابه، یک نفر اینطور فعاله و من نه، سرخورده و ناامید شده بودم.
مساله بعدی اینجاست تازه فهمیدم خودم باعث این حس در دوستانم میشدم، کاملاً ناخواسته.
چقدر خوب امیرمحمد که این مطلب رو داری مینویسی،
در اطرافیان خودم این حس رو زیاد دیدم و البته بگم که غالبا در جهت حس برانگیزاننده و تقویت رشد خود بوده ک این بسیار کار ارزشمندیه