تیستو و ژیمناستیک و آقای سبیلو و دکتر متخصص امراض مختلف

«امیر، تیستو سبز انگشتی را خوانده‌ای؟»

نامش مرا به فکر فرو برد: تیستو سبز انگشتی. چه اسم بامزه‌ای. آن را درست تلفظ می‌کنم؟ تیسْتو است؟ منظورش از سبزانگشتی چیست؟

لحظه‌ای فراموش کردم که منتظر جوابم است. به خود آمدم. سپس به او گفتم که نه.

چند سالی می‌گذرد از زمانی که یلدا، این سوال را پرسید.

پس از آن، همه‌جا به دنبال کتابش گشتم. به هر کتاب‌فروشِ آشنایی که می‌شناختم، سپردم. اما نسخه‌ی چاپی‌اش را نیافتم.

یادم نبود که نسخه‌ای الکترونیکی، از آن داشتم. نمی‌خواستم آن را بخوانم. ترجیح می‌دادم که کتابش در دستانم باشد.

این نسخه را نیز از یاد برده بودم، تا این‌که در خرابی هارد و لپ‌تاپ و در هنگام مرتب‌سازی اجباری بیش از ۶ سال اطلاعات تلنبار شده، آن را دوباره دیدم.

دیریافته‌ای ارزشمند بود. دیگر برایم مهم نبود که چاپی نیست. همان لحظه خواندنش را شروع کردم. تقریبا نیمی از آن را خواندم. نفهمیدم که چطور به نصف رسید.

تیستو سبز انگشتی موریس دروئون لیلی گلستان

تیستو سبزانگشتی – نوشته‌ی موریس دروئون – ترجمه‌ی لیلی گلستان

پس از خواندن نیمی از آن، شگفتا گویان و مبهوت، برای یلدا نوشتم که این کتاب چقدر زیباست. لحظه‌ای نیاز داشتم تا بتوانم به خود فرصتی بدهم که تک تک کلماتش را به درون برم و سپس آن را ادامه دهم.

در این میان، نام نویسنده‌اش را جستجو کردم. پس از کمی در مورد او و کمی از گفته‌های او را خواندن، به سراغ کتاب برگشتم:

موریس دروئون

تیستو Tistou پسرکی است که می‌فهمد انگشتانش، سبزکننده‌اند. این موضوع را آقای سبیلو به او توضیح می‌دهد: باغبانی با سبیل بزرگ سفید.

روز اول درس تیستو با سبیلو بود که آن دو متوجه این موضوع شگفت‌انگیز می‌شوند. هر دو بهت زده از آن. سبیلو به او گفت که انگشتان تیستو می‌توانند به سرعت بذر هر گیاهی را برویانند و گل‌ها رو شکوفا سازند.

ادامه‌ی کتاب، به داستان تیستو و گل‌ها می‌پردازد. ماجراهایی که تیستو کشف می‌کند. کارهایی که با گل‌ها انجام می‌دهد.


۱. تیستو در راه نخستین گل‌آرایی

۲. تیستو پس از نخستین گل‌آرایی

۳. تیستو در بازدید از بدبختی‌ها – بیمارستان

هنگام بازدید از بیمارستان بود که تیستو با دختر کوچولوی بیماری آشنا شد. بیمارستان «میرپوال» از لطف آقای پدر بیمارستان خیلی قشنگی بود؛ خیلی بزرگ، خیلی تمیز و دارای تمام چیزهایی که برای درمان بیماری‌ها لازم است. پنجره‌های بزرگ باعث می‌شد که آفتاب، حسابی به داخل اتاق‌ها بتابد و دیوارها هم سفید و براق بود.

تیستو اصلا حس نکرد که بیمارستان چیز زشتی‌ست – نه، ابدا چنین حس نکرد. اما با این وجود، حس کرد…

چطور می‌شود گفت؟ حس کرد که در پشت این چیزهای خوب، غم و غصه‌ای پنهان است. «دکتر و متخصص امراض مختلف» – رییس بیمارستان – مردی بود بسیار دانشمند و بسیار مهربان و این صفت‌ها در همان اولین دیدار، در او حس می‌شد.

تیستو فکر کرد این دکتر کمی به باغبانباشی سبیلو شباهت دارد، سبیلویی که سبیل نداشته باشد و عینک بزرگ صدفی به چشم گذاشته باشد! تیستو احساسش را برای دکتر باز گفت.

پزشک بودن، یعنی دائم در حال جنگ و مبارزه بودن و لحظه‌ای هم درنگ نکردن. از یک طرف همیشه باید آماده باشیم تا از وارد شدن بیماری‌ها به بدن آدم‌ها جلوگیری کنیم و از طرف دیگر باید مراقب باشیم تا سلامتی از بدن انسان‌ها خارج نشود. تازه سلامتی یکی‌ست و مرض، هزارها.

بیماری خودش را به هزاران شکل در می‌آورد تا شناخته نشود. درست مثل شرکت‌کنندگان بالماسکه که خودشان را به قیافه‌های جورواجور در می‌آورند. باید بیماری را پیدا کرد، باید ذله‌اش کرد، باید شکارش کرد و درحالی که باید تمام این کارها را کرد،‌ سلامتی را هم باید محکم نگه داشت تا فرار نکند!

دکتر در پشت میز فلزیش که انباشته بود از کتاب‌های بزرگِ بزرگ، منتظر تیستو نشسته بود. پرسید:

خب تیستو، امروز چه چیز تازه‌یی یاد گرفته‌ای؟ از علم طب چه‌چیز فهمیدی؟

تیستو جواب داد:

فهمیدم که علم طب برای یک آدم غصه‌دار کار مهمی نمی‌تواند انجام دهد. فهمیدم برای معالجه‌شدن باید شوق زندگی وجود داشته باشد. راستی دکتر قرصی وجود ندارد که امید بیاورد؟

دکتر از اینکه این همه فهم و شعور را در پسری به این کوچکی می‌دید، تعجب کرده بود، گفت:

تو خودت به تنهایی متوجه نکته‌ای شدی که یک پزشک در ابتدای کارش باید آن را بداند.

بعدش چی دکتر؟

بعدا باید بدانیم که برای خوب معالجه کردن آدم‌ها باید آن‌ها را خیلی دوست داشته باشیم.

۴. تیستو و جنگ

آقای سبیلو، مزاحمتان نیستم؟

سبیلو قیچی باغبانیش را کنار گذاشت و گفت:

ابدا پسرم، ابدا!

آقای سبیلو، درباره‌ی جنگ چه عقیده‌ای دارید؟

باغبانباشی با تعجب، در حالی که دست به سبیل‌هایش می‌کشید، گفت:

من مخالف جنگم!

چرا مخالف جنگید؟

برای این‌که… برای این‌که یک جنگ کوچک بی‌اهمیت می‌تواند باغ بزرگی را نابود کند.

«نابود کردن» یعنی چی؟

یعنی از بین بردن، تکه‌تکه کردن، به خاک تبدیل کردن.

تیستو گفت:

راستی آقا سبیلو! شما تا به حال یک باغ را دیده‌اید که جنگ نابودش کرده باشد؟

این حرف به نظر تیستو کمی باورنکردنی می‌آمد، ولی باغبانباشی شوخی نمی‌کرد، سرش پایین بود، توی ابروهای سفیدش اخم افتاده بود و سبیلش را با انگشت‌هایش تاب می‌داد.

جواب داد:

بله، بله معلومست که دیده‌ام! من مرگ یک باغ را ظرف دو دقیقه به چشم خودم دیده‌ام. من خودم دیدم که یک گلخانه هزار تکه شد. آن‌قدر بمب توی این باغ افتاده بود که بایستی از دوباره سبز شدن گیاه در آن ناامید می‌شدیم – حتی خاکش هم مرده بود.

بغض گلوی تیستو را گرفته بود. دوباره پرسید:

این باغ مال چه کسی بود؟

باغبانباشی، درحالی که قیچی باغبانیش را برمی‌داشت، صورتش را به طرف دیگر برگرداند تا اشک‌هایش را پنهان کند و گفت:

مال من.

«به هر حال توی هر جنگی، هر کس چیزی از دست می‌دهد».

تیستو معتقد شد که جنگ، بزرگ‌ترین و بدترین بلا در دنیاست. چون هر کس عزیزترین چیزش را در جنگ از دست می‌دهد.

از خودش پرسید: راستی چطور می‌شود جلوی جنگ را گرفت؟

طرح از ابراهیم حقیقی

۵. تیستو و سبیلو

تیستو رفت پیش ژیمناستیک. اسب کوچک جواب داد:

من می‌دانم. سبیلو مرده است.

ژیمناستیک همیشه راست می‌گفت. این یکی از خصوصیات او بود. تیستو فریاد زد:

مرد؟ آخر جنگی که پیش نیامده.

اسب جواب داد:

مردن که جنگ نمی‌خواهد، جنگ یک جور مردن اضافه‌ست… سبیلو مرد، چون خیلی پیر بود. هر زندگی این‌طوری به آخر می‌رسد.

تیستو حس کرد که خورشید نورش را از دست داده، چمنزار سیاه‌رنگ شده، و هوا به موقع نفس کشیدن، بوی بدی می‌دهد. این‌ها همه نشانه‌هایی بود از یک بدبختی که آدم‌بزرگ‌ها فکر می‌کنند فقط خودشان می‌توانند آن را حس کنند، ولی هستند آدم‌کوچولوهایی مثل تیستو که می‌توانند همین حس را داشته باشند. و این حس، «غم» نام دارد.

منبع عکس

تیستو بازوهایش را دور گردن اسب کوچکش حلقه زد و مدت زیادی توی یال‌هایش گریه کرد.

ژیمناستیک گفت:

گریه کن تیستو، گریه کن! برایت لازم است. آدم‌بزرگ‌ها جلوی گریه‌شان را می‌گیرند، ولی کار اشتباهی می‌کنند. چون اشک‌هایشان توی تنشان یخ می‌بندند و این همان چیزی است که باعث می‌شود قلبشان این‌قدر سخت بشود.

۶. آخرین کشف تیستو

پی‌نوشت ۱: عکس ماه را در شیراز گرفته‌ام؛ از شب‌های پشت‌بام‌نشینی و خیره شدن به آن.

شمعدانی و ارغوان برای گرگان است. خانه‌ی عمویم.

دو یاس را نیز در شیراز. کمی آن‌طرف‌تر از خانه‌ی فعلی‌ام.

پی‌نوشت ۲: زمستان است.

زمستان است و گلی در دست دارم. گلی که شکوفه می‌دهد در سردترینِ روزها. گلی که از بویش، می‌توان دیوانه شد.

زمستان است و من دوباره گل یخ در دست دارم.

گلی که تقدیمش می‌کنم به تیستو، به یلدا، به باغبانباشی و به تمامی کسانی که خاک را سبز می‌خواهند…

گل یخ

۵۷ نظر

  1. سلام امیر محمد عزیز…
    میخاستم یه رمانی رو بهتون معرفی کنم( البته اگه تا بحال اونو نخوندید) به اسم سینوهه به نوشته میکا والتری …
    درباره پزشک مخصوص فرعونه … رمان قشنگیه… اگه وقت کردید حتما بخونیدش!!

  2. سلام امیرمحمد .آن طور که که متوجه شدم مثل من به علوم رفتاری علاقه مندی.یه مستندی هست به اسم دنیای کودکان ۴ ۵ ساله که همه جای مهدکودک رو دوربین گذاشتن وتمامی رفتار بچه ها توسط پروفسور جونز و همکاران تحلیل میشن.پیشنهاد می کنم این مستند چندقسمتی رو حتما ببینی.میدونم سرتون خیلی شلوغه ولی اگر شد ممنون می شم اطلاعات خودتون رو درزمینه علوم رفتاری هم با ما به اشتراک بزارید.

  3. سلام امیرمحمد. تو کامنت ها اتفاقی خوندم که سریال زیاد دیدی؟میشه (هر زمان که وقت داشتی و لحظه ای راحت بودی}چند سریال خوب بهم معرفی کنی؟

    • رها من مدت‌هاست سریال جدید دیگه ندیدم که بتونم بهت سریال معرفی کنم. دوره‌ای که سریال زیاد میدیدم، دوران دبیرستانم بود. آخرین سریالی هم که این اواخر دیدم، Patrick Melrose بود. مینی سریال هست.

      در مورد سوال موسیقی، بله. معلومه که با کلام هم گوش میدم. چه به زبان فارسی، چه دیگر زبان‌ها.

  4. سلام، اولین باری که بخش «کتابهایی که می‌خوانم »رو تو سایتتون دیدم، تابستون ۹۸بود، از اون موقع خیلی از کتابهایی که معرفی کردین رو خوندم، انسان ها،سه گانه ی دوقلوها،سری کتابهای زه زه،تیستو،کتابهای شل سیلور استاین که قبل از این متاسفانه نمی‌شناختمش..و خب خیلی خوشحالم که تمامشون دقیقا همون سبک کتابهایی بودن که من دوست داشتم، اومدم ازتون تشکر کنم بابت تموم ریویو هایی که انقدر جذاب نوشتید که باعث شد خوندن اون کتابها رو تجربه کنم، بابت تموم لحظه ها و حس هایی که با خوندن اون کتابها تجربه کردم و چیزایی که ازشون یاد گرفتم…و ازتون بخوام که بیشتر بنویسید…ممنون ازت واقعا..

  5. سلام امیر محمد
    دیروز وسط کار و درس خوندن ها حالم کم کم بد شد دیگه هیچ جمله ای رو تا اخر نمی خوندم بعضی وقتا بعد چند دقیقه خوب می شدم ولی اینبار شده بود یه باتلاق ادامه دادن فایده نداشت
    کتاب اخرم هم چند هفته ای بود تموم شده بود بین لیستی که کتابام رو از اون لیست انتخاب می کنم ( لیست کتاب های توصیه شده به دانش اموزای یکی از دبیرستان های امریکا )
    به کتابی رسیدم به اسم perks of being a wallflower از Stephen Chbosky بعد سرچ کردن کتاب فهمیدم فیلمی هم از روی این کتاب با همین اسم ساخته شده.
    اول فیلم رو دیدم بعد چند صفحه از کتاب ، تا حالا کتابی با این ساختار نخونده بودم.
    کتاب مجموع چند تا نامه هست شما با نویسنده و حیط زندگی اون اشنا میشین و می دونین که گیرنده ادمی هست که گوش می کنه و می فهمه و در حین حال هویت هر دو نامشخصه .
    پیشنهاد می کنم بخونید هر چند مخاطبین کتاب teenagers هستن.
    اگه کتابی هم در این ساختار می شناسید معرفی کنید

  6. سلام..
    منو بردین به سالهای کودکی.. وقتی فیلم ابن داستان رو دیدم و بعد از اون اصرار زیادی داشتم ک انگشتهای من هم سبز هستن! توی باغچه خونه چیزی میکاشتم خاک گلها رو عوض میکردم و برگها رو نوازش میکردم.. تازه به بقیه هم میگفتم که میتونم براشون گل بکارم تا زود دراد:)
    مدتها با همین فکر بسی خوشحال و غرق رویا بودم:))) و حتا کوچک ترین روییدنی رو ب پای سبز انگشت بودنم میذاشتم:))

  7. سلام اقای دکتر ایمیلم به دستتون رسید؟؟؟!!!!

  8. سلام.ممنونم از اینکه این کتاب زیبا رو بهمون معرفی کردی.خوندمش عالی بود حس قشنگی ازش گرفتم.

  9. واقعا ممنونم آقای دکتر ک با وجود تمام مشغله هاتون سعی می کنین ب ما کمک کنید.

  10. سلام. امیدوارم حالت خوب باشد.
    امکانش هست درباره md_phd کمی توضیح دهید؟
    شرایط اش را می‌دانم برای بعد از علوم پایه ام.

  11. سلام آقای قربانی. من حدودا یه سالی هست ک شما و مطالب فوق العادتون رو دنبال میکنم. باید بگم ک ذهن من رو خیلی روشن کردیدو ممنونم از تون. در مورد Draw it to Know it ازتون سوال داشتم، چطوری میتونم ازش استفاده کنم و اصلا چطوری تهیش کنم؟ سایتش اصلا واسم باز نمیشه

  12. سلام
    این هفته باید برای کنکور ثبت نام کنم…
    دو سال ریاضی بودم و امسال اومدم تجربی
    حالا دیگه باید برای ثبت نامم یکی رو انتخاب کنم، در حالیکه حس میکنم دارم با پای خودم وارد دنیای بی پایان افسوس ها و فرسودگی ها می شم،انگار دارم قبول میکنم که تو این چند سال دنبال رشته ای می گشتم که “اشتیاق”, این حس عجیب, رو در وجودم پخش کنه، و حالا پیداش نکردم، و باید تن به تقدیر بدم….

    و احتمالا برم تجربی…

    • منم خیلی دارم دنبال اون رشته ای که به قول شما اشتیاق رو تو وجودم زنده کنه میگردم.کاری که نسبت بهش شور و شوق و ذوق داشته باشم.نمیدونم پیداش میکنم یا نه…..

  13. سلام آقای قربانی
    راستش هرچند حرفام ربطی به نوشته ی بالا ندارن اما می خواستم خواهش کنم کمکم کنین،من ترم اولیم ولی خیلی دانشگاه بهم سخت میگذره نمیدونم چیکار کنم چون تنهایی آدم بهتر میتونه تو مسیری که می خواد حرکت کنه ولی نمیشه با جمع هم نبود؟و دو اینکه چطور مقاله خونی ورفرنس خونی رو شروع کنم؟ممنون به خاطر نوشته های زیباتون

    • سلام سمیرا.

      این رو بیشتر توضیح میدی که منظورت چیه دقیق؟

      چون تنهایی آدم بهتر میتونه تو مسیری که می خواد حرکت کنه ولی نمیشه با جمع هم نبود؟

      در مورد رفرنس‌خوندن اینقدری نوشتم که دیگه قصد ندارم فعلا ازش بنویسم. پیداش می‌کنی تو چند پست پایین‌تر که راجع به علوم پایه است.

      • منظورم محیط دانشگاه و ارتباط بابقیه دانشجوهاست شما هم قبلا تو یکی از مطالبتون به افرادی که مرتب آیه ی یاس می خونن وفقط می خوان مدرکشونو بگیرن اشاره کرده بودید خب این افراد همه جا هستند و متاسفانه بیشتر اوقات اکثریت رو تشکیل میدن می خواستم نظرتونو درباره ی اینکه چطور می تونم هم راه خودمو برم و درگیر این مسایل نشم و هم اینکه تو کلاس منزوی نباشم رو بدونم،درضمن بابت نوشته های زیباتون ممنونم

    • سلام آقای دکتر.وقتتون بخیر.سوال ایشون سوال من هم هست.من هم ترم اولی هستم .این که،مثلا برای گروه های جزوه نویسی مجبوریم با کلاس هماهنگ بشیم.نظر شما چیه در مورد اینکه خودمون هم در کنارش برای خودمون جزوه بنویسیم چیه؟و دیگه اینکه استاد بیوشیمی ما فقط از روی چند تا اسلاید درس میده و ما چیزی نمینویسیم اصلا.در کنارش باید چیکار کنم که مطمئن بشم که چیزایی که تو علوم پایه میاد رو میخونم؟خیلی ممنون میشم اگه لطف کنید جواب بدید.

  14. سلام
    امیرمحمد چقدر این سبک نوشتن رو دوست دارم.
    آرامش پیدا می‌کنم از خوندن حرف‌هایی که لابلای استعاره‌ها و قصه‌ها گفته‌شدن…
    ممنون بابت معرفی کتاب و این بریده‌های قشنگش 🙂

    • متین سلام. اسمت رو که تو ایمیل‌ها دیدم، ناخودآگاه یه لبخند اومد. امشب می‌خوام مطالب جدیدی رو که نوشتی بخونم. خوشحالم که این تصمیم رو گرفتی.

      این کتاب رو بخون به نظرم. تیستو. دنیای تیستو رو دوست خواهی داشت.

  15. سلام ببخشید شما گفتین گرگان هستی؟یعنی اونجا توی بیمارستانی کار میکنید؟

  16. سلام بر شما
    لطفا اگه میشه مطلب بعدیتون رو در مورد یلدا بنویسید که خیلی جذابه برام?

  17. آقای دکتر قرار شد اواخر سال ۹۸ درمورد انتخاب رشته دستیاری تون ی پست بذارید منتظریم…..

  18. چ بدِ قرصی وجود نداره که امید بیاره 😐

    ممنون متن بسیار قشنگی بود

  19. سلام آقای قربانی، این متن هم مثل متن های دیگه تون فوق العاده بود. به خصوص عکس های زیبایی که گرفتین این متن رو متمایز کرده….
    و درمورد عکس جدیدی که از خودتون گذاشتین و زمینه کاشی خیلی زیبایی هست، میخواستم بپرسم کجا این عکس رو گرفتین؟ در شیراز قرار داره یا نه؟چون من خیلی به این طور فضا ها علاقه دارم و عکاسی کردن و انتخاب سوژه و محل مناسب برای عکاسی رو دوست دارم. با تشکر از زمانی که در اختیارم میذارین و جواب میدین.??

  20. خودکار خلبان اماده ی پرواز است..‌
    Gpsاحساسم را روشن میکنم
    وضعیت قرمز است….هوا ی دلم ابریست…
    فکر میکردم تا هوا خوب نشود نمیشود پرواز کرد…
    اما فهمیدم تا پرواز نکنم حالم خوب نمیشود و هر لحظه بیشتر در اعماق ترس هایم فرو میروم…
    باطلاقی با مقصد مرگ…

    از روی خشم و خستگی به خلبانی ک مرا بی توشه به سفر فرستاده بود گفتم؛ میروی بدون من؟ حتی جوابم را نداد…
    و خلبان رفت با هواپیمای من…
    هرچه فکر کردم دیدم منطقی است…
    تنهایی اخر وابستگی است…
    مسیر بدی پیاده شده بودم مسیری سوخته به رنگ خاکستر ک برای ماندن باید ققنوس میشدم…
    مسیری ک با اشک های شیرین خاطره داشت…
    حال مسئله این است
    ک من و تو حاضریم برای پرواز زخمی شویم؟؟؟

    تقدیم به دکتر قربانی عزیز

    ممنونم ازتون
    هوااااااااارتا مرسی ک وقت میزارین و برامون مینویسید…
    ایشاالله همیشه شااااد و سلامت باشید❤❤❤

  21. سلام آقای قربانی،حالتون چطوره؟انتخاب هاتون برای تخصص،بسیار مطابق با دیدگاهتون درمورد پزشکی بود،مخصوصاً داخلی،فقط جسارتا یک سوال،شما ایران میمونید؟یا تصمیم به مهاجرت دارید؟

  22. من کارتون تیستو رو وقتی خیلی بچه بودم دیدم… هنوز هم آرزو دارم یک بار دیگه هم که شده ببینمش. اصلا نمیدونستم تیستو درواقع کتابه!
    فقط این صحنه ازش یادمه که تیستو دستشو میزد به توپ و تفنگ ها و روی اون ها گل رشد میکرد… روزها با تصور اینکه من هم سبزانگشتی ام، تو رویاهای بچگیم بازی میکردم.
    ممنون بابت این همه خاطره قشنگی که برام زنده کردید. (:

  23. سلام آقای قربانی عزیز
    ممنونم از این که احساسات زیبایی را که تجربه می کنید با ما به اشتراک می گذارید. من هم به رسم قدردانی می خواستم فیلم the intouchables رو بهتون معرفی کنم که اگه فرصت کردید ببینید.به نظر من واقعا فیلم متفاوتی هست (والبته پرجایزه) و برای یک بار ارزش دیدن را دارد.
    پیروز و پاینده باشید

    • سلام کیان.

      اتفاقا مدتی هست که میخوام این فیلم رو ببینم. من متاسفانه فیلم خیلی زیاد ندیدم. یعنی هر چقدر سریال زیاد دیدم یه زمانی، فیلم کم دیدم. الان دیگه دارم این رو برعکس می‌کنم. تقریبا سریال نمی‌بینم، به جاش فیلم چرا.

      این رو هم میذارم در اولویت. جوکر رو ببینم، بعدش این.
      ممنونم بابت یادآوری.

  24. من ابن کتاب رو حدود ۴۰ سال پیش خواندم و هنوز دارمش برای نوه هایم و در حال حاضر دارم اونو صوتی میکم تا در اختیار تمام بجه‌ها تا سن ۸۰ سالگی قرار بگیرد

  25. متن خیلی زیبایی بود…توی یکی از کامنتها گفته بودی نمیخوای از ایران بری خیلی دوست دارم نظرت رو بدونم اگه فرصت کردی دربارش بنویس ممنون.

  26. اولین بار با وبلاگتون با این نامه اشنا شدم نامه ای برای تو که می خواهی پزشک شوی .تو آستانه ۱۶ سالگی بودم و خوشحال بودم کسی اینجوری افکار هایی داره که خودشم پزشکه. به عنوان کسی که رشتش تجربیه و الان سال کنکورشه دوستدارم تمام چیزایی که تجربه کردین رو تجربه کنم.چون واقعا عاشقشم.بگذریم از رقابت سختش.
    از اون وقت هر وقت مطلبی میزارین میخونم.هر وقت حس بدی پیدا میکنم میام وبلاگتون رو میخونم.
    واقعا نوشته هاتون کلا افکار منو نسبت به رشته ای که میخوام تغییر داد نه تنها اون بلکه کل ابعاد زندگیم رو. خوشحالم که خیلی اتفاقی باهاتون اشنا شدم
    امیدوارم یه روزی بیام و خبر موفقیتمو بهتون بدم برام دعا کنید.

  27. مهدی دانشجوی ترم سه پزشکی

    سلام امیر محمد
    نوشته هات رو همیشه میخونم. پر از صمیمیت و سادگی که روح آدم رو نوازش میده مخصوصاً اگه دانشجوی این رشته باشی. نوشته هات باعث شد نگرش بهتری به پزشکی داشته باشم و در آینده پزشک بهتری بشم و این احساس خوبی رو که منتقل کردی نشر بدم. ممنون که هستی.

  28. من از تیستو کارتونش رو یادمه که حدود شیش هفت سالگیم باید دیده باشم، یه سری تصویر محو یادمه از کارتون و خودم که میخکوب شده بودم پای تلوزیون و تا مدت ها منتظر بودم دوباره پخش شه.
    اما پررنگ ترین صحنه ای که یادمه ازش اینه که شب تیستو دستشو رو دیوار زندانا کشیده بود، و صبح زندانیا از پنجره ها سرشونو بیرون آورده بودن و می خندیدن! نمی دونم البته واقعا همچین صحنه ای بود یا بازیِ ذهنه که خاطرات رو دستکاری می کنه 🙂 در هر صورت من خیلی دوست دارم این تصویرو.

  29. درباره یلدا هم بنویسید…
    در چند نوشته دیگر هم به او اشاره کرده بودید و گفته بودین….

  30. چقدر جملات این کتاب زیباست . حتما باید بخونمش ممنون بابت این مطلب عالی

  31. کتاب دوستداشتنی به نظر میرسه . عقاید بزرگ رو با حرفای بچگانه دلنشین میزنه یه جور مثل شازده کوچولو .

  32. به نام خدا سلام
    چندسالی است کانون پرورش فکری کتاب را تجدید چام کرده ‌ من هم شیفته ی تیستو هستم

  33. سلام امیرمحمد
    فکر کنم بتونم قاطعانه بگم که در هر شرایطی باشم و ببینم چیزی نوشتی میام میخونم.
    یه مدت هم همیشه میرفتم بخش “درباره‌ من” عکست رو میدیدم، تو خنده ات زندگی جریان داره. خیلی خوبه که در جامعه پزشکی آدم‌هایی مثل تو باشن.
    من کارتون سبزانگشتی رو سالها پیش دیدم و خیلی دوستش داشتم با نوشته‌ات برام زنده‌اش کردی.

  34. «…بعداً باید بدانیم که برای خوب معالجه‌کردن آدم‌ها باید آنها را خیلی دوست داشته باشیم…»
    این جمله

  35. گل‌ها واقعا موجودات دوست‌داشتنی ای هستن…

    همیشه ماه‌ها گل‌هایی که هدیه می‌گیرم رو نگه می‌دارم…

    و تیستو.. امیدوارم بتونم منم کتابش رو کامل بخونم…

    مثل همیشه عالی هستی…

  36. واااااقعاااا خدا رو شکر میکنم بابت اینکه نوشته های شما رو توی مسیر زندگیم قرار داده….❤❤❤
    عااااااالی بود….????
    ممننوووون دکترررر جاااااان????

  37. سلام مثل همیشه عالی بود
    امیرمحمد دوست ندیده، پست ها و مطالبی که می گذاری رو با دقت دنبال میکنم و ازشون استفاده بردم و یادگرفتم. ازین بابت ممنونم ازت.
    میخواستم بپرسم کی ادامه ی برای دانشجویان فیزیوپات رو تکمیل میکنی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *