یکی از دوستانم از شیراز، برای سفر کوتاهی به گرگان آمد. فرصتی به وجود آمد که در دیگر محیطی، با هم به گفتوگو بپردازیم و من مانند همیشه از این همصحبتی با او لذت ببرم. پس از دقایقی پیادهروی، نزدیک به ظهر بود که به این نقطه رسیدیم. توگویی که …
ادامهی مطلبدعوت به شنیدن (۹): چهچههی شیطان
گاهی، حسهای ما آنگونه هستند که برایشان واژهای پیدا نمیکنیم. گاهی، آنها برایمان غریب هستند. گاهی تازه هستند. گاهی، حسهایی داریم که از بیانشان میترسیم و از فکر کردن به آنها به وحشت میافتیم. شاید این ترس، آنقدر زیاد بشود که – خودآگاه یا ناخودآگاه – آن را سرکوب کنیم. …
ادامهی مطلبخاطرات بخش: لِنا
پیشنوشت: ننوشتن از لِنا برای من سخت است و خواندش برای شما. پس آن را نخوانید. به سراغ کار دیگری بروید. شاید نوشتهای دیگر، شاید کتابی. شاید فیلمی. شاید … پیشنوشت ۲: معنای نام «لِنا» درخشش و نور است. ۱ دی بود. هوا سرد. فضای آن اتاق سردتر. جانهای مردمان …
ادامهی مطلبخاطرات بخش: نمردن
بدون روپوشی که تو را در دیدهی آنها همانند خدا میکند، با کتابی در دست ولی کتابی دیگر در سر، خسته از بیخوابی شب قبلش، بر روی صندلی فلزی سرد نشستم. سه پیرمرد در کنارم بودند. یک نفر در سمت راست و و دو نفر در چپ. سمت چپی، آستینش …
ادامهی مطلبلحظهنگار: پدیدههایی که دیگر معمولی نیستند
کمی توقف بکن. بگذار جریان عمیق روح موسیقایی شوپن تو را چند لحظه همراه خود کند. با آن برو… اگر خواستی تا آخر قطعه گوش بده و سپس ادامه را بخوان. شاید هم بخواهی که همزمان با پخشش، به سراغ باقی نوشته بروی. در هر صورت، بگذار همینجا بگویم که …
ادامهی مطلبخاطرات بخش: Not Today
پیشنوشت اعترافی: راستش هدف از نوشتن این پست، گذاشتن یک شعر بود که آن را خیلی دوست دارم. نمیخواستم صرفا شعر را بگذارم و گفتم کمی در کنارش بنویسم که نهایتا این از آب در آمد. اورژانس شلوغ. اورژانس لبریز. آنقدر لبریز که حتی گاهی فاصلهی بین دو تخت، برای …
ادامهی مطلببرای دانشجویان فیزیوپات و استاژر
پیشنوشت: در ابتدا مطلب را خطاب به یک دانشجوی فیزیوپات نوشتم. تمام که شد، دیدم موضوع کمی جامعتر شده و برای کارآموزان نیز مناسب است. مطلبی که در ادامه میآید، سبک زندگیای که من در دوران فیزیوپات داشتم، نیست. روزهای آخر فیزیوپات بود که به این نتیجه رسیدم. ماههای بعدی، …
ادامهی مطلباعتراف: فرار از انتخاب (برای دانشجویان پزشکی)
در این بخش – اتفاقات نورولوژی – به قدری درگیر بیمارستان شدهام که تنها کاری که در رابطه با وبلاگم توانستم بکنم، تایید و خواندن کامنتها بود. هر شب چند خطی مینوشتم و با به خواب رفتن پشت میز، این نوشتن پایان مییافت. امروز مرخصی هستم که توانستم این مطلب …
ادامهی مطلبآیینهی تمنا (Erised) – برای روزهای پایانی سال
چند قدمی بردار. روبهروی این آیینه بایست و به درونش نگاه کن. این همانند دیگر آیینهها نیست. بلندای آن به بلندی سقف است و قاب طلایی پر نقش و نگاری، به دور آن وجود دارد. شکوهی که در آن وجود دارد، تو را به سکوت وا میدارد. نگاهت به نوشتهای …
ادامهی مطلببیانتها از کتابها – مصیبتهای شاغل بودن
خوشبختانه، چند وقتی هست که برنامهی کتابخوانیام را همیشه دارم. حتی در کشیکها. اما موضوعی که از آن راضی نبودم، تعهد به نوشتن هست. دلم میخواهد بیشتر بنویسم؛ بهتر بنویسم و ساختارمندتر بنویسم. هدف ایجاد این نوشته، همین است. این نوشته، پیوسته در حال بهروزرسانی خواهد بود و فعلا تمامی …
ادامهی مطلب