آموزش پزشکی در ایران: پس از قدمِ بیست و پنج هزارم (۱)

پیش‌نوشت: این پست بسیار پراکنده ست. خیلی. وقت خود را تلف نکنید. افکار سه ساله‌ی من هستند در مورد آموزش پزشکی در ایران.

پیش‌نوشت بعدی: همه‌ی نوشته‌ی زیر و نوشته‌های بعدی، نظرات شخصی خودم است.

مقدمه: از همان ترم اولی که وارد دانشگاه شدم، کارهای جانبی را شروع کردم. اولین جایی هم که فعالیت کردم، پژواک بود. پژواک، سرواژه‌سازی‌ای است از پژوهش، آموزش و کنترل بیماری ایدز. خانم دکتر بهشتی. یک استاد. یک معلم راستین.

پژواک از معدود فعالیت‌هایی ست که هنوز آن را ادامه می‌دهم. عکس‌های برنامه‌ی بعدی پژواک را اینجا نیز می‌گذارم.

از ترم دو بود که وارد فضای آموزش پزشکی شدم. تلاشی برای بهتر کردن وضعیتِ آموزش دادنِ پزشکی به دانشجویان. با جایی به اسم SCOME شروع شد. Student Committee on Medical Education. از زیرمجموعه‌های IMSA. انجمن دانشجویان پزشکی ایران. ایمسا که فاتحه‌ش در ایران خوانده شد و چند وقتی است که از مرگ رسمی‌اش می‌گذرد. خلاصه از اسکومی شروع شد و به کارهای فردی در آموزش پزشکی رسید.

تا اواخر ترم پنج، در این حوزه به طور جدی فعالیت کردم. یه چند ماهی از این فضا دور بودم و اکنون به یک دو راهی رسیده‌ام. به یک جایی که باید به یک سوال جواب دهم. دلم می‌خواهد دوباره وارد این فضا باشم با وجود اطلاعات جدیدی که دارم یا نه؟

امیدوارم این نوشته‌ها، بتواند به این تصمیم‌گیری کمک کند.apple health

البته این نوشته بیشتر یه خالی کردن مغزی هست که چند روز پیش ۲۵۰۰۰ قدم راه رفته و حداقل ۱۵۰۰۰ قدم از این ۲۵۰۰۰ قدم را، آگاهانه به این موضوع فکر کرده است.

خیلی پر هستند. هر دوی آن‌ها. هم سر و هم دل.

اصل ماجرا:

می‌خواهم از آخر به اول بروم. از آخرین فکر‌هایم می‌نویسم به سمت اولین‌هایش.ولی لازم است که مقدمه‌ای در اصل ماجرا بنویسم!

داشتم به این موضوع فکر می‌کردم که چرا دائما بین بالین (پزشک) و علوم پایه درگیری و بحث وجود دارد؟

مگر هدف تربیت پزشک باسواد نیست؟

چرا هر کدام فکر می‌کنند که حق با آن‌هاست و گروه مقابل اشتباه می‌کنند؟

نمی‌دانم. شاید در جریان نباشید. ولی قضیه از این قرار است: بالینی‌ها (پزشکان) فکر می‌کنند که مطالب علوم پایه زیاد است و به درد نخور و علوم‌پایه‌ای‌ها فکر می‌کنند که اساتید بالینی فقط به فکر مریض دیدن خود هستند و اهمیت زیادی به آموزش عمیقِ پزشکی نمی‌دهند.

در این بین فکری به ذهنم رسید. چند روز پیش داشتم به مصاحبه‌ی محمدرضا با دیجی‌کالا گوش می‌دادم که در مورد empathy و sympathy می‌گفت. این که درک متقابل باید وجود داشته باشد.

چرا بالینی‌ها فکر می‌کنند که علوم‌پایه‌ای ها کاری انجام نمی‌دهند و بیکار در دفتر خود نشسته‌اند؟

چرا علوم‌پایه‌ای‌ها فکر می‌کنند که بالینی‌ها به فکر پول درآوردن و دیدن مریض بیشتر هستند؟

دلم نمی‌خواهد که این فکر من درست باشد. ولی فکر می‌کنم که قسمتی از این ماجرا به خاطر این موضوع است که بعضی از دانشجویان پزشکی یا پزشکان با دید حقارت به اساتید علوم پایه نگاه می‌کنند.

این‌ها، همان افرادی هستند که پزشکی قبول نشدند و مجبور شدند که بروند یک لیسانسی بگیرند و بعد این مسیر را ادامه دادند و استاد دانشگاه شدند. این‌ها، آن قدر باهوش نبودند که پزشکی قبول شوند…

خود را باهوش‌تر می‌دانند. پس توجه زیادی به نظرات و حرف‌های آن‌ها نمی‌کنند.

به قول شریعتی: نفرت بر مغزتان!

همین را می‌توانم بگویم…

کاش این طور نبود ولی شواهدی به من نشان داد که این درست است. نمی‌خواهم در مورد این شواهد بنویسم. شواهدی که عده‌ای از پزشکان این‌گونه فکر می‌کنند.

خب. با این طرز فکر من انتظار چه empathy‌ای داشته باشم؟ چه درکی وجود خواهد داشت؟

من چه کار می‌توانم بکنم؟

خیلی فکر می‌کردم که نقطه‌ی اهرمی کجا می‌تواند باشد. من با کمک به تغییر کدام نقطه می‌توانم بیشترین تغییر را در وضعیت آموزش بدهم؟ من چگونه می‌توانم از تربیت این نسل از پزشکان جلوگیری کنم؟ نسلی که از یک ورودی ۱۵۰ نفره، بنده حاضر نیستم حتی یک استامینوفن از ۱۳۰-۱۴۰ نفر آن‌ها بگیرم.

این بود فکر اول. عدم وجود درک متقابل بین علوم‌پایه و علوم بالینی.

خب برویم سراغ قسمت دوم ماجرا. این که هدف دانشکده‌ی پزشکی چیست؟

یک سوال مهم برایم وجود دارد.

For the 21st century, who will be a good physician?

در قرن بیست و یکم، پزشک خوب کیست؟

در کتاب Zubair Amin، در جواب این سوال نوشته است:

There is no right answer.

البته تعدادی معیار می‌گوید که مورد توافق بیشتر دانشکده‌های پزشکی جهان است:

۱. به فکر ارتقای سلامت جامعه بودن؛

۲. انصاف و برابری را رعایت کردن؛

۳. خدمات سلامت را با قیمتی معقول و به صورت انسان دوستانه انجام دادن؛

۴. قادر به یاد گرفتن به صورت مستقل (از آموزش دانشگاهی) و در سراسر عمر یاد گرفتن؛

۵. اصول اخلاقی داشتن.

جای یک معیار، بسیار خالی است. به نظرم بدون این معیار، دیگر نمی‌توانیم به آن فرد، در قرن ۲۱، پزشک خوب بگوییم:

قدرت تطابق داشتن.

پیشرفت تکنولوژی، تغییرات زیادی در پزشکی ایجاد خواهد کرد. قسمت‌های قابل توجهی از پزشکی هستند که یک الگو و الگوریتم مشخص دارند. به نظرم، این قسمت‌ها، بسیار مستعد ماشینی شدن هستند.

علاوه بر این، در حال حاضر، پزشکی با سرعتی باورنکردنی در حال تغییر است. در یکی از کلاس‌ها، استادی به نقل قول از مقاله‌ای (منبع دقیق را نمی‌دانم) گفته است:

با سرعت حاضر، وقتی که شما فارغ‌التحصیل می‌شوید، تقریبا نیمی از اطلاعاتی که از سال اول به شما آموزش داده‌اند، قدیمی می‌شود. مشکل اصلی این نیست! مشکل این است که نمی‌دانید کدام اطلاعات!

خب. اطلاعاتمان که قدیمی می‌شود. تکنولوژی که پیشرفت می‌کند. اگر بخواهیم مقاومت از خود نشان بدهیم، نابود می‌شویم.

به نظرم باید تغییراتی اساسی در کوریکولوم داد. دانشجویان پزشکی را بیشتر با این تغییرات تکنولوژی آشنا کرد. آن‌ها را با یادگیری ماشینی و هوش مصنوعی آشنا کرد.

چه کسی بهتر از فردی که سال‌ها این دروس را مطالعه کرده است، می‌داند که کدام قسمت‌ها مستعد این هستند که تکنولوژی روی آن‌ها سرمایه‌گذاری کند؟

حال، ما چقدر به این سمت داریم می‌رویم؟

دو واحد کامپیوتر می‌خوانیم که در آن پیشرفته‌ترین کاری که یاد می‌دهند اصول اولیه‌ی اکسل است.

نمی‌دانم. انتظار من زیاد است؟ دانشجو باید خودش به دنبال این مطالب برود؟ به نظرم، کمترین وظیفه‌ی دانشکده، آگاه‌سازی در مورد این پیشرفت‌های تکنولوژی است که این کار را هم نمی‌کند.

معمولا تنها کاری که می‌کند، اطمینان دادن به دانشجو در مورد جایگاه پزشک است.

این بود فکر دوم. پزشک خوب در قرن ۲۱ کیست؟ ما چقدر به آن سمت در حرکت هستیم.

۱۷ نظر

  1. امیر بیا ول کنیم بریم، خودمون راه پزشک خوب بودن رو پیدا کنیم. خسته شدیم دیگه از بس راههای ساخته شده رو طی کردیم! بیا ی راه جدید بسازیم…

    • اسما یادته اون شب اومدم بیمارستان پیشت و کلی صحبت کردیم؟
      از وقتی اون صحبتا رو با هم کردیم، فقط منتظرم فرصتش جور بشه تا بیام پیشت و دوباره صحبت کنیم.
      اون شب وقتی فهمیدم تو هم همین نگاه رو داری و با این دید داری ادامه میدی، یه جورایی آسوده بودم که یکی دیگه هم هست تو این مسیر که میتونم باهاش صحبت کنم در این مورد.

  2. سلام أمیر محمد عزیز
    به موارد خَیلی مهمی اشاره کردی که نشون دهنده ی دغدغه ی تو در این زمینه هست
    چند مورد که به ذهنم میرسه خَیلی نامربوط به هم رو برات مینویسم
    ١- به تجربه به این نتیجه رسیدم که در هر ورودی دانشکده ی پزشکی ١ تا ٢ درصد هستند که دغدغه ی پزشکی، اموزش و پژوهش و کلا پیشرفت رو دارن اکثرشون خروجی سمپاد قدیم هستن البته مثال نقض هم براش پیدا کردم
    ٢-مشکل بی مسئولیت شدن دانشجویان پزشکی این هست که ظرفیت ها زیاد شده و این باعث میشه همه چیز رقیق بشه تو این به اصطلاح سیستم اموزش پزشکی
    ٣- در مورد big data و هوش مصنوعی به نظرم به سایت human Dx.com یه نگاه بنذازی میتونی ببینی که غول های تکنولوژی و دانشکده های پزشکی بزرگ جهان دارند چه می کنند
    ۴- متاسفانه روند پزشکی به گونه ای هست که دانشجوی علاقه مند رو به سمتی میبره که قیدِ خَیلی از خواسته هامون رو میزنیم و دنبال علاقمون نمی تونیم بریم به خصوص در دوران بالینی و بعدش.
    ۵- تغییر رو باید از خودم شروع کنم، مطالعه کنم دنبال افرادی بگردی که دغدغه ی من رو دارن و با این جمع چند نفره یه فضائی توی دانشکده شکل بدم یه زیر ساخت إیجاد کنم برای آینده، برای دانشجویانی که بعدها میان و دغدغه ای شبیه ما دارن و به جای اینکه از صفر شروع کنند، راهِ ما رو ادامه بدن به قولِ کتابِ مسئولیت و سازندگی که میگه شما به جای اینکه همه رو تغییر بدی رویِ یه نَفَر کار کن و حس مسئولیت رو در اون زنده کن و دغدغه مندش کن هرجایی بره راهِ تو رو میره و افرادی مثلِ خودش تربیت می کنه
    ۶- دانشجوها دارن به سمت تک بعدی و کم عمق بودن سوق داده میشن که افتِ این جامعه هست، تقریبا سرِ همه ی کلاس های ورودی های بعد از خودم رفتم به قولِ یکی از دوستان مغزم رو تو فرغون ریختم به زور همون ١ درصد کمی تا قسمتی ادم درست حسابی دراومد
    ٧- به نظرم آینده در مرزهای دانش های مختلف و تعاملات بین رشته ای اتفاق می افته و ما باید انتخاب کنیم که راهِ قدیمی ها رو ادامه بدیم یا اینکه قدم بر روی این مرزها بذاریم
    خَیلی چیزهای دیگه هم می خوام بگم ولی درس دستامو بسته
    ایمسا رو خدا رحمت کنه
    خَیلی بی ربط، مشوش و طولانی نوشتم شرمنده
    خوشحالم از آشنایی با وبلاگت البته چندین ماهه که می خونم مطالبت رو خَیلی خوب می نویسی ولی توفیق کامنت گذاشتن نداشتم.
    منتظره ادامه ی این مطلب هستم

      • سلام علیرضا.
        خوشحالم که باهات آشنا شدم ?
        محمدرضا شعبانعلی یه بار در مورد یه بحثی نوشته بود به اسم آرزوی آموخته شده. فکر می‌کنم که تعداد افرادی که پزشکی، آرزوی آموخته‌شده‌ی آن‌ها باشه، خیلی زیاده و یکی از دلایل این بی‌مسئولیتی و بی‌اهمیتی، شاید این باشه.
        واقعا ممنونم به خاطر معرفی این سایت. به زودی کامل بررسی‌ش می‌کنم. این سایت و چند تا منبع دیگه رو در این مورد، در یک جمع بندی معرفی می‌کنم.
        آره. دانشجو قید خیلی از علاقه‌هاش رو می‌زنه و بیشترشون این رو به خاطر کمبود وقت می‌دونن که البته به نظر من این‌طور نیست و کمبود وقت، حتی اگه وجود هم داشته باشه، مشکل اصلی نیست.
        من این کتابی که گفتی رو نخوندم ولی چقدر خوب و مناسب گفته و توضیح داده و واقعا کار درست همینه. و این‌جا، کار سخت، انتخاب اون یک نفره.
        مطالعات بین‌رشته‌ای رو که ما تازه داریم شروع می‌کنیم، خیلی از دانشگاه‌های جهان، از مدت‌ها پیش شروع کرده‌اند ولی خب، جلوی ضرر رو هر وقت بگیری، منفعته.
        به زودی ادامه‌ی این مطلب رو هم می‌نویسم.

  3. سلام،
    من هیچ سوادی در زمینهٔ پزشکی ندارم، پس نظرم رو به عنوان یه فرد عامی در نظر بگیر. من زمینهٔ درسیم پردازش سیگناله و به دلایل مختلف، در لیسانس و فوق پایان‌نامه‌م به مهندسی پزشکی مربوط بود.

    اول دربارهٔ بحث علوم پایه و پزشکی، تجربهٔ من در رشتهٔ مهندسی (به عنوان یه آنالوژی نیم‌بند!):
    من این دعوا رو در رشته‌های مهندسی هم زیاد می‌بینم. دانشجوی مهندسی توی دو ترم اول، فقط تک و توکی واحد درسی در دانشکده خودش میگذرونه و عملا تمام‌وقت، دانشجوی علوم پایه‌س و با دانشکده‌های فیزیک و ریاضی سر و کار داره. بحث‌هایی که اشاره کردی، به نوعی دیگه، اینجا هم جریان داره.
    روند دانشگاه‌های خوب دنیا رو تا جایی که دنبال میکردم، این بود که درس‌های اصلی رو خیلی سریع‌تر و از ترم‌های ابتدایی شروع می‌کنند. مثلا در ایران، دانشجو باید تا ترم ۴ صبر کنه تا درس مدار منطقی رو بگیره، تا مثلا با جان و دل مفهوم ترانزیستور و چگونگی عملکرد مدارهای منطقی رو درک کنه. ولی خب رشته‌ای مثل IT چنین پیش‌نیازی رو نداره، از اونها انتظار نمیره چنان درکی داشته باشند، پس از ترم ۲ یا ۳ میتونن بگیرن این رو.
    از طرفی همین درس رو دانشکده‌های خارج، از ترم ۱ و بدون هیچ پیشنیازی به دانشجو ارائه میکنن و حسابی هم از نظر شبیه‌سازی و عملی در آزمایشگاه درگیرش میکنند تا بعدا در درس‌های بعدی دانش‌های تکمیلی رو در اختیارش قرار بدن. همین ماجرا دربارهٔ درس‌های ابتدایی زمینهٔ پردازش سیگنال هم وجود داره. آیا واقعا باید با نگرش مدار وارد بحث پردازش سیگنال شد و به این ترتیب ۳-۴ ترم آغاز بحث رو به تاخیر انداخت، یا نه، از همون اوائل دورهٔ درسی این بحث رو هم آغاز کرد.
    این تغییر نگرش «تا حدی» وارد سیستم آموزشی ما هم شده، ولی خب بروکراسی اداری و مسائل دیگه، سرعت تطبیق دانشکده‌ها رو شدیدا کند می‌کنه.
    کلا دیدن تغییراتی که در سرفصل‌ها و حجم دروس علوم پایهٔ بچه‌های مهندسی برام جالب بوده، طی ۵۰ سال اخیر کلا یک روند کاهشی رو میبینیم و تلاش برای به نزدیک شدن هر چه بیشتر به علم روز. به جرئت میتونم بگم سال آخر دورهٔ لیسانس، به غیر از ۱ درس، در باقی درس‌ها فقط به بررسی تکنولوژی‌های دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی رسیده بودیم! اینکه انتهای درس میکروپروسسور به ساختار ۸۰۴۸۶ و مقداری پنتیوم ۱ منتهی بشه، و در اخبار از پردازنده‌های موازی بشنوی، کم از فاجعه نداره. :'(

    اگر بخوام با دید فوق‌العاده محدود خودم، یکی از مشکلات سیستم آموزشی مهندسی رو برجسته کنم و نسخه‌ای براش تجویز کنم، بدون شک همین بحث «نیاز به تغییر ساختار و چیدمان دروس و درگیر کردن هر چه بیشتر دانشجو با کارهای عملی ساده و جذاب» در رده‌های بالای اون نسخه قرار میگیره.
    حس شخصی خودم رو به طور خلاصه میتونم اینطوری بگم: دانشجویی که وارد رشتهٔ برق و کامپیوتر میشه، میدونه به دلیل ساختار نامناسب دبیرستان، از نظر مهارتی از خیلی از رقباش در خارج عقبتره. وقتی که میاد سراغ درس‌های سال اول و دوم، میبینه وقت و انرژی زیادی صرف کرده، ولی فاصله‌ش با رقبایی که در نظام‌های دیگه تحصیل میکنن، بیشتر از قبل داره میشه. پس وقتی سرعت تغییرات دنیا رو میبینه، با چه انگیزه و حوصله‌ای دل به درسی بده که استاد خودش هم بدون تغییر همون درس (و حتی همون رفرنس!) رو خونده. پیشرفت‌های این چند دهه کجا رفتن؟ حتی سرفصل‌ها عوض نشده باشن، شیوهٔ آموزش نمیتونسته بهبود پیدا کنه؟

    ببخشید کامنتم خیلی طولانی شد، مثلا این قسمت قرار بود مقدمه باشه :))
    «اصل» صحبتم بمونه تا بعد در یه کامنت دیگه بنویسم. دربارهٔ تجربه‌ای که از ارتباط با بچه‌های نوروساینس و مهندسی پزشکی داشتم، و نظر شخصی خودم دربارهٔ نیاز به آموزش مبانی برنامه‌نویسی و داشتن تفکر الگوریتمی به عنوان پیش‌نیاز ورود به بحث داده‌کاوی و شناسایی الگو و هوش مصنوعی.

    • سلام نریمان.
      یه قسمتی از مشکلاتمون مشترکه و قسمت دیگه ش که مشترک نیست به خاطر تفاوت رشته‌هاست فکر می‌کنم.
      ما هم همین بحث جدا بودن علوم پایه و علوم کلینیکال رو داشتیم. یه طرحی شروع شد به اسم Integration. هدف این بود که دانشجو، اهمیت این علوم پایه را که دو سال و نیم مشغول به خوندنش هست، درک کنه.
      این‌جا هم دقیقا همین‌طوره. این نگرش “تا حدی” وارد شده. ادغام به معنای واقعی شکل نگرفت. توی ادامه‌ی این پست، این موضوع رو کامل توضیح میدم. الان دعوای اصلی توی آموزش پزشکی بر سر همین ادغام هست. من حرفم اینه که کسی توی این ادغام، نقش هوش مصنوعی و یادگیری ماشینی و بیگ دیتا رو در نظر نمی‌گیره. در مورد این مفصل می‌نویسم.
      من فکر می‌کنم (اگه اشتباه می‌کنم بهم بگو) که توی درس‌های شما، شما باید این سلسله‌ی پیشرفت رو مطالعه کنید که بتونید علم روز رو متوجه بشید. خب ولی تو قسمت‌های پزشکی، بسیار پیش میاد که گایدلاین‌های جدید، قدیمی‌ها رو از دور خارج می‌کنه و معیارهای تشخیصی و آزمایشگاهی عوض میشه. برای همین فقط آخرین گایدلاین و معیارهای تشخیصی، تدریس میشه و اشاره‌ای به این موضوع میشه که قبلا چنین چیزی بود.
      منظورم اینه که مشکل این نیست که موقع درس دادن، مطلب قدیمی درس میدن. مشکل اینه که مطالب با سرعت وحشتناکی روز به روز تغییر می‌کنه. خودت باید دنبالشون باشی.
      یه تفاوت دیگه هم اینجاست که شما سرعت تغییرات رو میبینید. قبول دارید که ممکنه ساختار‌ها و پارادیم‌ها هر لحظه عوض بشه. ما یه استاد خیلی خوب داریم. دکتر تابعی. پاتولوژیست‌ هست. اون تنها کسی هست که برای بچه‌ها از این تغییرات صحبت می‌کنه و کسی جدی نمی‌گیره حرفاش رو. من فکر می‌کنم دانشجوهای پزشکی، یه اطمینانِ کاذبی به جایگاه پزشک دارن که این پیشرفت تکنولوژی رو نادیده می‌گیرن و خیلی به پیشرفت‌های روز توجه نمی‌کنند.
      خیلی دلم میخواد راجع به اون تجربه‌ی خودت هم بدونم.
      در آخر، خوشحالم که باهات آشنا شدم 🙂

      • سلام مجدد، بابت تاخیر در نوشتن ادامهٔ صحبتم عذر میخوام. گفتم بنویسم ادامه دارد که خودم بیشتر متعهد بشم و فاصله نیوفته، ولی افاقه نکرد 🙁 حالا سعی میکنم این هفته ادامه‌ش بدم

        دربارهٔ اون سوالی که پرسیدی، نه لزوما. برای درک ساختار و شیوهٔ کارها لازم نیست از ابتدا سیر تغییر و تحول ادوات و تئوری‌ها و شیوه‌های پردازشی رو دنبال کنیم. ولی مشکل اینجاس که خود فهم «مبانی» روند خیلی طولانی‌ای رو نیاز داره.
        مثلا، اینکه چطور با پردازنده باید ارتباط برقرار کرد، ۲تا عدد رو در رجیسترهاش ذخیره کرد و چطوری بهش دستور جمع کردنشون رو داد، خودش مستلزم توضیح دربارهٔ ساختارهای ابتدایی کامپیوتر دیجیتال هست و اینطوری نصف درس معماری کامپیوتری سپری شده. در ادامه هم مقداری به بحث ارتباط با رم، پایپ‌لاین، مقدمات پردازش موازی و اگر وقتی موند یه سرفصل کوچک دیگه پرداخته میشه.
        هدف بررسی سیر تحولات تاریخی نیست، ولی سیستم‌های جدید به حدی پر از جزئیات هستند که برای اینکه تمرکز آموزشی حفظ بشه، مجبور هستیم که با نمونه‌های ساده‌تر شروع کنیم و آهسته آهسته ماژول‌های دیگری رو به طرحمون اضافه کنیم.
        در چنین شرایطی، طرح کردن اینکه حالا معماری پردازنده‌های گرافیکی کلا ماجرا دیگه‌ای داره و اهمیتش طی ۱۰ سال اخیر خیلی زیاد شده، پس چرا این در سرفصل‌های ما نیست، بیشتر شوخیه 🙁
        من هم از آشناییت خیلی خوشحالم

        • سلام نریمان. ببخشید که دارم دیر جواب میدم.

          اوهوم. متوجه حرفت شدم نریمان.
          یه نمونه میخوام برات بگم. قبلا جزییات کمتر بود. یک فرد می‌رفت متخصص داخلی میشد و بعد فوق تخصص می‌گرفت: قلب، گوارش، تنفس، خون، عفونی و …
          الان به قدری جزییات زیاد شده که فرد می‌تواند مستقیما تخصص این رشته‌ها را بگیرد!
          جزییات جدید دارن با سرعت زیادی به سمت ما هجوم میارن. به نظرم اینجاست که هنر استاد و دانشگاه معلوم میشه که تشخیص بده که کدوم رو به یه دانشجویی که غیرتخصصی میخونه بگه و کدوم رو نگه.

  4. فارغ از ایرادات وارده به سیستم اموزش پزشکی من فکر میکنم مشکل آنجایی بزرگتر شد که “مسئولیت پذیری” ما کم شد. اینکه از ۱۵۰ نفر ورودی نهایتا ۳۰ نفر در کلاس های فیزیوپات حاضر میشوند تقصیرش شاید خیلی به گردن ارتباط بد اساتید بالین و علوم پایه نباشد. من فکر میکنم انچه باعث می شود پزشکی از جانب دانشجوی آن “جدی” گرفته نشود خود ما هستیم و “انگیزه” ای که شاید در قدیمی تر ها بوده ولی حالا در اکثر ما دیگر وجود ندارد. پزشک اگر حرفه اش را جدی بگیرد خودش را با شرایط جدید و پیشرفت تکنولوژی سازگار میکند. به قول استاد کدیور آنچه ما نداریم احساس مسئولیت است. علت این بی انگیزگی -که منتهی به بی مسئولیتی میشود- بحثی مفصل میطلبد. اما می دانم اگر جلوی این سیکل معیوب گرفته نشود دامنه پزشکان نابلد روز به روز گسترده تر میشود و چه بسا همه نااگاهانه غرق این مسیر “بی مسئولیتی” و “بی انگیزگی” شویم.

    • سلام فاطمه.
      جالب تر می‌دونی چیه؟
      کافیه یه ورودی پایین‌تر از ما رو نگاه کنی. همونایی که ۱۳۰ نفر میان سر کلاس آمار در فیزیوپات ۱. پس این نمی‌تونه دلیلش باشه به نظرم.
      آره. استاد کدیور کاملا درست می‌گه. سوالم منم اینه که چی‌شد به این جا رسیدیم. به این بی‌مسئولیتی. نمی‌شه گفت که تربیتی که دانشگاه می‌کند، بی‌تأثیر است. من دنبال جایی هستم که بشه این سیکل معیوب رو شکست. ولی تا جایی رو پیدا می‌کنم، یا من قدرت درست کردنش رو ندارم، یا به این نتیجه می‌رسم که با درست کردن همین یه نقطه نمیشه کاری کرد.
      ارتباط بد بالین و علوم پایه هم فقط یه بخشی از ماجراست. راستش دارم تمام فکر‌هام رو در این باره می‌نویسم که ببینم به نتیجه‌ای می‌رسم یا نه.

      • ماجرای ۱۳۰ نفر کلاس امار رو نمیدونستم. پس دلیل این اتفاق اختصاصی تر شد.شرایط کاملا یکسان است پس ایراد در خود ماست. من یک زمانی در مورد انگیزه بین دانشجوهای پزشکی با اساتید بحث میکردم. حتی با بچه ها هم صحبت میکردم در مورد نوع دیدگاهشون به رشته و اینده شغلی و به طور کلی زندگی. ادامه اش ندادم متاسفانه اما چیزهایی که فهمیدم اینکه خود اساتیدی مثل استاد رفعتی هم پی به این بی انگیزگی برده اند و دنبال راه چاره ای هستن. دوم اینکه حتی خود بچه ها هم وقتی باهاشون صحبت میشه اولش مقاومت نشون میدن ولی بعدش متوجه یک خلاء میشن. قصد دارم مطالعاتم رو در این مورد دوباره از سر بگیرم. با وجود گسرش حوزه ی سرگرمی ها و ارتباطات داریم به سمت خمودی میریم. این همون قطعه ی گمشده ای هست که تو هم دنبالشی و امیدوارم بتونی پیداش کنی تا شاید این سیکل معیوب جایی تمام بشه.

        • آره. درست میگی. بی‌انگیزگی دو طرفه است. هم در استاد وجود داره و هم در دانشجو. بی‌انگیزگی این دو، باعث تقویت همدیگه هم میشه.
          اتفاقا چند روز پیش با استاد رفعتی در این مورد صحبت می‌کردم که بحث مون نصفه موند. وقتی کامل شد، حتما اینجا می‌نویسمش.
          تو قسمت بعد معنای زندگی که آخرین قسمت کتاب فرانکل رو می‌نویسم، فرانکل مسئولیت پذیر بودن رو هم وارد ماجرا می‌کنه. چیزی که قبلا هم در موردش با هم صحبت کردیم. شاید به فهم بیشتر ماجرا، برای هردو مون، کمک کنه.

  5. بحث جالبی رو مطرح کردین.
    ولی سوالی ک پیش میاد اینکه ایا این ایراد فقط ب سیستم اموزش پزشکی کشور ما وارده ؟تفاوتی ک ما با بهترین های پزشکی ( امریکا و المان و…..)داریم چیه و چقدره؟
    و یه قسمتی اش هم کلا به بحث اموزش مربوطه؛ن فقط پزشکی.
    ب هر حال در چند (ده!!) سال آینده شاهد تغییر و تحولات شگرفی در اموزش پزشکی و طبابت خواهیم بود،امیدواریم شما این روند و تسریع کنین:)
    توی یک مقاله میخوندم روبات هایی هستند ک سرطان سینه در گرافی را بهتر از یک رادیولوژیست تشخیص میدهند!

    • سلام ماهک.
      دلیل نمی‌تونم بیارم ولی حسم میگه چند ده سال طول نمی‌کشه! فقط این مقاله‌ای که گفتی نیست. تو همین یه ماه من اینقدر مقالات اینطوری دیدم که دیگه حسابش از دستم در رفته. آخریش که جالب بود و یکی از دوستام برام فرستاد، در مورد تشخیص ملانوما بود.
      قسمت طنز ماجرا اینجا بود که من همون موقع داشتم انواع ملانوما را با کلی سختی (تا دقتم زیاد باشه)، یاد می‌گرفتم!
      من دقیقا نمی‌دونم که تو کشور‌هایی مثل آمریکا این موضوعات را چقدر وارد سیستم آموزش پزشکی کردند ولی به زودی از چند نفر می‌پرسم و بهت نتیجه‌ش رو میگم.

  6. امیر من کامنتت را در روزنوشته‌ها خواندم. با شواهد موجود به نظرم Big Data یک گرد وخاک جدی در صنعت پزشکی ایجاد کنه. من یکبار هم در ویدیو پایین حدود دقیقه ۴ از زبان محمدرضا شنیدم که این تغییر جدی هست و اصلاً معلوم نیست این صنایع در آینده به این شکل باشه یا نه.
    http://www.aparat.com/v/vXfVu
    یکبار هم یک کلیپ دیدم در عصر ایران که یک زن که بچه‌اش مشکل پیدا کرده بود و دکترها نتونسته بودن تشخیص بدن آخرش با گوگل تونسته بود به بیماریش پی ببره. https://goo.gl/2pbW0P
    پی‌نوشت: امیر جان من هیچ تخصصی در پزشکی ندارم که واضحه و فقط چون به Big Data علاقه دارم در در این زمینه پیگیری می‌کنم.

    • سلام علی. مرسی بابت ویدیوها.
      ویدیوی اول رو کامل دیدم. ویدیو دوم رو هم تا چند دقیقه‌ی دیگه میبینم. برای منم مسلم هست که یه تغییرات جدی داریم. تا حدی هم برایم مشخص است که در کدوم حوزه‌های پزشکی. الان دارم به این فکر می‌کنم که من میتونم چه کار کنم. چه کار میشه کرد که این آموزش ما همین‌طور نمونه.
      اون صحبت‌هایی که محمدرضا در مورد صنعت خودرو گفت، کاملا در مورد آموزش پزشکی هم صادقه. ما همین‌طور داریم برنامه‌ریزی‌های چند ساله در این مورد می‌کنیم و Big Data، Machine Learning و AI جایگاهی در این برنامه‌ریزی ندارند. حداقل تا کنون که نداشته‌اند.
      علی جان من یک سوال هم داشتم. شما کسی رو میشناسی که در مورد Big Data در پزشکی کار کرده باشه؟
      (رییس دانشگاه ما یک فرد بسیار حامی هست و وقتی قضیه رو امروز براش توضیح دادم، گفت دعوت کن بیاد و تمام هزینه‌هاش رو دانشگاه قبول می‌کنه)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *