قبل از ورود به دانشکدهی پزشکی بود که با بیماری هنوخ شوئن لاین پورپورا (Henoch–Schönlein Purpura) آشنا شدم. در یکی از اپیزودهای House MD. از همان موقع اسم آن برایم جذاب بود.
(البته من تنها کسی نیستم که اسم این بیماری را جذاب میداند. احتمالا به خاطر تلفظ بامزهی آن است).
هنوخ شوئن لاین پورپورا جزو بیماریهایی هست که در آن، رگها دچار مشکل میشوند. التهابی درون آنها شکل میگیرد و متعاقب آن، کلیهی علامتهای بیماری به وجود میآید.
روز اول بخش جنرال بود که متوجه شدم یک بیماری داریم که هنوخ شوئن لاین پورپورا دارد. انکار نمیکنم که اشتیاق داشتم. دلم میخواست که استیودنتش خودم بشوم.
موقع تقسیم بیمارها رسید. بچهها قبول کردند که من با شرط این که خودم مریضهایم را انتخاب کنم، آن فردی باشم که کل ماه، یک مریض اضافه داشته باشد.
من هم بدون تردید، همین مریض را انتخاب کردم.
هنوخ بیشتر در بچهها دیده میشود. اما بیمار من ۲۷ سال سن داشت. نامش حمید بود و خیلی زود با هم گرم گرفتیم.
شکم درد شدیدی داشت؛ فریادش در بخش شنیده میشد.
بعضی از روزها درد مفاصل به سراغش میآید. از درد به خودش میپیچد و ملحفه را محکم فشار میداد.
اثرات ضایعات پورپورا بر روی پاهایش مشاهده میشد.
خودش این عکس را برایم فرستاد. عکس زیر، روز اولی است که این ضایعات پورپورا به وجود آمده بودند.
الان، حال حمید خوب است. داروهایش را گرفت و از بخش مرخص شد.
اینها را گفتم تا بگویم که حمید، اولین بیمارم بود که من روش جدیدی را در برخورد با بیماران، در مورد او امتحان کردم.
مدتی پیش کتابی را شروع کردم به نام: مامان و معنی زندگی – نوشتهی اروین یالوم – ترجمهی سپیده حبیب – نشر قطره
در چند صفحهی نخست فصل دوم، نکاتی بود که برایم جالب بود:
به عنوان دانشجوی پزشکی، هنرِ ظریفِ نگریستن، گوش دادن و لمس کردن را یاد گرفتم. به گلوهای قرمز و ملتهب، پردههای گوش و جوی پرپیچوخم سرخرگهای شبکیه نگاه کردم. به سوت سوفلهای دریچهی میترال، غلغل رودهها و خس خس بدصدای ریهها، گوش دادم. لبهی لغزندهی کبد و طحال، سفتی کیستهای تخمدانی و پروستاتِ سرطانیِ به سختیِ مرمر را لمس کردم.
یادگیری دربارهی بیماران؟ بله، کار ما در دانشکدهی پزشکی همین بود.
اما یادگیری از بیماران؟ این جنبه از تحصیلات عالیام خیلی دیرتر شروع شد.
شایدم استادم جان وایتهورن شروعش کرد که اغلب میگفت:
به بیمارانتان گوش کنید؛ بگذارید درستان بدهند. برای خردمندتر شدن، باید دانشجو بمانید.
و منظورش تنها این واقعیت پیشپاافتاده نبود که شنوندهی خوب، بیشتر دربارهی بیمار میآموزد. منظورش دقیقا این بود که باید اجازه بدهیم بیماران تعلیممان دهند.
میگفت:
اگر اجازه بدهید به اندازهی کافی از زندگی و علایقشان بگویند، هم شما و هم بیمار برنده میشوید. دربارهی زندگیشان بیشتر بدانید؛ نه تنها به معلوماتتان اضافه میشود، بلکه در نهایت همهی اطلاعات لازم را هم در مورد بیماریشان به درست میآورید.
دکتر جان وایتهورن