اول اسفند ۱۳۹۶ بود که بخش ارتوپدی من شروع شد. برای دانشجویان دوران عمومی در اینجا، نام ارتوپدی با بیدارشدنهای صبح زود -نسبت به باقی بخشها- گره خورده است. راندهای که ۶:۴۵ شروع میشوند. و عمدهی دانشجویان، تنها چیزی که پس از پایان یک ماه از این بخش تعریف میکنند …
ادامهی مطلباز خاطرات کلینیک: تابویی بزرگ
پشت میز کوچکی در کنار میز استاد نشسته بودم. یک چهارشنبهی دیگر بود و از ۴ تا ۸ درمانگاه. فکر میکردیم دیگر بیماری نماندهست؛ میخواستم برم چای و قهوه و بیسکویت همیشگی درمانگاه را بیاورم که خود استاد، طبق معمول، من را شرمنده کرد و خودش به سمت فلاسک آبجوش …
ادامهی مطلبسی سال مراجعه نکردن به پزشک
اینروزها مطالعات گستردهای در مورد غدهی تیروئید دارم. هر چیزی را که راجع به آن بیابم، میخوانم. کیسهای مختلف از سراسر جهان را نگاه میکنم. مطالعات و تحقیقات جدید را میبینیم. رفرنسهای مختلف را نگاه میکنم. سایتهای مختلف. از آپتودیت تا Forgotten diseases. خلاصه، هر چیزی که راجع به تیروئید …
ادامهی مطلباز خاطرات بخش: مردن به خاطر دو کیلو آلو سیاه
پیش نوشت: این خاطره مال من نیست، برای یکی از اساتیدم است. از بختیاری من بود که هشت روز با یکی از بهترین پزشکها و اساتید نفرولوژی ایران راند کردم. قسمتی از نیمهی دوم دی ماه را با استاد محمدمهدی ثاقب بودم. به جرئت میتوان گفت از برترین پزشکان این …
ادامهی مطلبخاطرات بخش: لوپوس
نرگس ۲۶ سال داشت. عاشق بچه بود. تابهحال، دوبار حامله شده بود که در نهایت منجر به سقط شده بودند. میخواست دوباره بچهدار شود که متوجه شد یک سری برجستگی زیر پوستی دارد. چند عدد زخم هم در درهانش شکل گرفته بود که خونریزی داشت. تعدادی هم لکههای پوستی به …
ادامهی مطلبهنوخ شوئن لاین پورپورا
قبل از ورود به دانشکدهی پزشکی بود که با بیماری هنوخ شوئن لاین پورپورا (Henoch–Schönlein Purpura) آشنا شدم. در یکی از اپیسودهای House MD. از همان موقع اسم آن برایم جذاب بود. هنوخ شوئن لاین پورپورا جزو بیماریهایی هست که در آن، رگها دچار مشکل میشوند. التهابی درون آنها شکل …
ادامهی مطلبشوخی مسخره
سالها دیابت داشته باشی و قند خونت به صورت مزمن بالا باشد. نتوانی غذاهای مورد علاقهت را بخوری چون ممکن است قندت زیادی بالا رود. با عواقب دیابت دست و پنجه نرم کرده باشی. دیدگانت ضعیف شده و چشمانت را لیزر کرده باشی. حس پاهایت و دستهایت کم …
ادامهی مطلبنمیدانم نامش را چه بگذارم!
از اتاقی به اتاق دیگر، از آدمی به آدمی دیگر، از من به منی دیگر: چند بیمار مرخص شده بودند. آن خانم خوشصحبت آبادانی را به بیمارستان سوختگی فرستاده بودیم تا برایش Skin Graft انجام شود. زخم پای دیابتی داشت. اهواز به او گفته بودند که باید پایش قطع شود. …
ادامهی مطلبعادی شدن
آن که میپندارد مرگ مقتدر است خود دلیلی زنده بر مقتدر نبودنِ آن است زندگیای پیدا نمیشود که دست کم یک لحظه جاودان نبوده باشد. مرگ همیشه در فاصلهیِ همین لحظه تأخیر میکند. بیهوده دستگیرهیِ دری نامرئی را تکان میدهد. هرچه را که به دست آوردهای نمیتواند از تو پس …
ادامهی مطلبپرسههای اورژانسی (۱): کوثر و مادرش
بیمارستان نمازی – اورژانس بزرگسال – قسمت حاد ۲ – ساعت ۱ بامداد – ۱۲ مرداد ۹۶ — از مامانم چجوری عکس میگیرین؟ — با اینی که اینجاست. (دستگاه سونوگرافی را به کوثر نشان دادم). — این چجوری عکس میگیره؟ — این رو میبینی؟ میذاریم رو شکمش. عکس میگیره. …
ادامهی مطلب