ماجراهای بیمارستانی

خاطرات بخش: لِنا

پیش‌نوشت: ننوشتن از لِنا برای من سخت است و خواندش برای شما. پس آن را نخوانید. به سراغ کار دیگری بروید. شاید نوشته‌ای دیگر، شاید کتابی. شاید فیلمی. شاید … پیش‌نوشت ۲: معنای نام «لِنا» درخشش و نور است. ۱ دی بود. هوا سرد. فضای آن اتاق سردتر. جان‌های مردمان …

ادامه‌ی مطلب

خاطرات بخش: نمردن

بدون روپوشی که تو را در دیده‌ی آن‌ها همانند خدا می‌کند، با کتابی در دست ولی کتابی دیگر در سر، خسته از بی‌خوابی شب قبلش، بر روی صندلی فلزی سرد نشستم. سه پیرمرد در کنارم بودند. یک نفر در سمت راست و و دو نفر در چپ. سمت چپی، آستینش …

ادامه‌ی مطلب

خاطرات بخش: Not Today

پیش‌نوشت اعترافی: راستش هدف از نوشتن این پست، گذاشتن یک شعر بود که آن را خیلی دوست دارم. نمی‌خواستم صرفا شعر را بگذارم و گفتم کمی در کنارش بنویسم که نهایتا این از آب در آمد. اورژانس شلوغ. اورژانس لبریز. آن‌قدر لبریز که حتی گاهی فاصله‌ی بین دو تخت، برای …

ادامه‌ی مطلب

خاطرات بخش: شعور فرزند داشتن

دوباره همان بخش. همان راهرو. همان اتاق‌ها. دوباره همان شکم‌های بر‌آمده و راه رفتن‌های سخت ناشی از آن، همان دست و پاهای ورم کرده، همان چشم‌های زرد شده. دوباره لمس کردن همان کبد‌های بی‌زبان سخت شده که دیگر نمی‌توانند جور بدن بیمار را بکشند. همان کبد‌های از کار افتاده. دوباره …

ادامه‌ی مطلب

خاطرات بخش: شکار اختاپوس – تاکوتسوبو

در راهروی خوابگاه کسی را ندیدم. به اتاقی که صبح نامم را بر قطعه‌ای دستمال کاغذی نوشته و روی تخت گذاشته بودم، رفتم. در اتاق هم، کسی نبود. عقربه‌ی کوچک ساعت در حال نزدیک شدن به یک بود. کارهایم را انجام داده بودم. به سراغ دوباره‌خوانی یکی از کتاب‌هایم می‌خواستم …

ادامه‌ی مطلب

خاطرات بخش: The Show Must Go On

بیمارستان نمازی

بیپ بیپ بیپ. سکوت. کسی بیدار نیست. کسی حرف نمی‌زند. بیپ بیپ بیپ. دوباره چند ثانیه بعد، از بلند‌گویِ قلبِ چندین بیمار، این ریتم سه ضربی به گوش می‌خورد. حدود ۴ صبح است. کارهایم را انجام دادم. شرح حال را از بیماران جدید گرفتم. چند سوال از آن‌ها داشتم و …

ادامه‌ی مطلب

خاطرات بخش: دست‌های تو با من آشناست

روزهای تابستانی مرداد را در اتفاقات گوش، حلق و بینی (ENT) در بیمارستان خلیلی می‌گذرانم. اتفاقاتی که اگر روزی معمولی باشد، حدود ۲۰۰ تا ۳۰۰ مریض دارد. شنبه، ۱۳ مرداد، کشیک داشتم. از همان ابتدای صبح، بیمارها و بیماری‌ها در پشت در اتاق معاینه صف کشیده بودند. نسبت به کشیک …

ادامه‌ی مطلب

اتفاقات اطفال

پیش‌نوشت: حرف خاصی ندارم. صرفا برای این است که کم می‌نویسم و می‌خواهم خودم را به نوشتن متعهد کنم.   شاید این حرف از پل اکمن باشد. یادم نیست. مطمئن نیستم. این حرف که می‌گوید: هر داستان سه وجه دارد: آن‌طور که تو می‌گویی. آن‌طور که او می‌گوید. آن‌طور که …

ادامه‌ی مطلب

تمرینی برای محک زدنِ Empathy خود

همیشه تلاش کرده‌ام که احساسات بیمارانم و همراهان آن‌ها را درک کنم. وقتی از بیماری خود می‌گویند. وقتی از نداری خود می‌گویند. وقتی از مشکلات‌شان می‌گویند. وقتی از دغدغه‌هایشان می‌گویند و وقتی از خودشان می‌گویند. همیشه کار راحتی نیست. گاهی حرف‌هایشان احمقانه به نظر می‌رسد و گاهی زیادی متعصبانه. گاهی …

ادامه‌ی مطلب

کشیک دوم اطفال: عزیزکم، تو نمی‌توانی پزشک شوی.

پیش‌نوشتِ بعد‌التحریری: پراکنده است. ناراحت کننده است. آلوده به ذهن من است. بدون انتها هست.   بیمارستان نمازی،‌ اردیبهشت ماه ۹۷   حیاط بیمارستان نمازی، شیر در قفس، چند روز قبل   — دکتر استیودنت‌هات رو نگه دار. باید یکیشون با مریض بره درمونگاه. — خب دکتر جان، بعد از …

ادامه‌ی مطلب