توضیح: نیمهی اول این نوشته را تیر ماه ۹۸ با عنوان تاسیان من از نبودن تو منتشر کرده بودم. اکنون، پس از شناخت آوومبوک، آن را کامل کرده و در نوشتههای «برای شناختنشان» قرارش دادم. به یاد آر آخرین باری را که دلتنگی گلویت را چنان محکم میفشرد که چهرهات …
ادامهی مطلببرای شناختنشان: لاپل دو وید
در ایستگاه مترو هستی. دوباره آن صدا میآید: مسافران محترم، لطفا از خط زرد لبهی سکو فاصله بگیرید. به اطراف نگاه میکنی. پسربچهای با شلوارک جین آبی کمرنگ و تیشرت سفید گشاد و موهای لخت خرماییرنگ به خط زرد نزدیک شده بود تا ریلها را بهتر ببیند. با آن اخطار، …
ادامهی مطلببرای شناختنشان: تورشلُسپانیک
با صدای پرندهها بیدار شدهام. پرتوهای طلایی-قرمز-نارنجی از درزهای پنجرهی چوبیِ دیوارِ سنگی، به داخل اتاقم میآید. چند شبانهروز بیوقفه باران شدیدی میبارید. نمیتوانستم از کلبهام خارج شوم. امروز اما، بالاخره میتوانم بیرون رفته و کمی قدم بزنم. صورت و دستهایم را میشویم. لقمهای نان به دست گرفته و از …
ادامهی مطلببرای شناختنشان: کائوکوکایپو
تا امروز، هنگامی که نام فنلاند را میشنیدم، تنها یک تصویر به ذهنم میآمد. سبیلیوس. آن آهنگساز که سالها نوید آزادی داد و برای آزادی موسیقی ساخت و به آزادی کشورش کمک کرد. اما از امروز، دیگر فنلاند را تنها با سبیلیوس نمیشناسم. یک واژه را میخواهم از زبانشان وام …
ادامهی مطلب