مسیر پزشکی خواندن در عصر دیجیتال

چندین روز پیش، دوستی از من خواست که منابع دیجیتالی پزشکی را که می‌شناسم معرفی کنم. چندین وقت پیش نیز، دوستی دیگری از من خواسته بود که او را که تازه به ترم یک می‌رود، برای درس خواندن راهنمایی کنم. این که چطور پزشکی بخوانم؟

بارها این اتفاق در دانشکده نیز افتاده است. فردی می‌پرسد کدام منبع خوب هست؟ برای امتحان فلان چطور بخوانم؟ چطور یادم بماند؟ چطور برنامه‌ریزی کنم برای درس‌ها؟ و …

ساده‌تر بود که منابع و روش‌ها را لیست کنم. خیلی ساده‌تر بود. منابع خوبی را هم سراغ دارم. روش‌های مناسبی را هم بلدم.

ولی خواستم به چند سوال کاملا پایه‌ای و اساسی، در حد توان خودم، جواب بدهم. سوالی که شاید برای تعداد کثیری از دانشجو‌ها مطرح باشد. شاید تعدادی جرئت نداشته باشند که آن را در پیش استاد مطرح کنند. دیده‌ام که عده‌ای نیز، جسورانه آن را مطرح می‌کنند.

پیش‌نوشت بحث: درست است که ماجراها و سوال‌ها، مربوط به پزشکی است؛ ولی به گمانم، این گونه سوال‌ها در برخی از رشته‌های دیگر نیز مطرح می‌شود.

ماجرای ۱:

همه‌ی کارهایم را در بخش انجام داده بودم. ساعت حدود ۳ بود. هوا در داخل بخش دم کرده بود. بخش غدد بزرگسال هم در زیرزمین است و دریغ از هوای آزاد. بیرون هم گرم بود و نمی‌خواستم در حیاط بیمارستان بشینم. به اتاق استراحت پرسنل رفتم.

منتظر بودم همراه مریضم بیدار بشود. باید توضیحاتی را در مورد بیماری پسرش به او می‌دادم.

دو تا کتاب همراهم بود. کالیگولا و قفس شیشه‌ای.

کالیگولا را بیرون آوردم و مشغول خواندن شدم. اواخر کتاب بودم. نمی‌دانم چند دقیقه از کتاب‌خواندنم می‌گذشت که پرستاری با ظرف غذا به داخل اتاق آمد. می‌خواست ناهارش را بخورد.

سلام و احوال‌پرسی کردیم. کتاب را در دستم دید. ازم پرسید:

وقت می‌شود؟

— یه جورایی این وسط‌ها براش وقت درست می‌کنم.

— فکر کنم خیلی به ادبیات علاقه داری، نه؟

با لبخندی واقعی به او گفتم درسته و او هم با لبخندی جوابم را داد.

از اتاق بیرون رفتم تا او راحت ناهارش را بخورد.

(البته یک وقت فکر نکنید که طرحی وجود دارد که نمی‌گذارد همزمان خانم و آقا در اتاق استراحت پرسنل حضور داشته باشند!)

با این اتفاق بیگانه نبودم. قبلا هم چند بار هم مورد سوال واقع شده بودم. چطور با این درس‌های پزشکی، کتاب غیر درس می‌خوانی؟

ماجرای ۲:

اکسترن ۱: تو چطور درس می‌خونی که یه سری چیز‌های ریز یادت مونده؟

می‌خواستم جواب بدهم. هنوز دهانم باز نشده بود که:

اکسترن ۲: خب معلومه. این از اون خرخون‌هایی هست که صبح که بیدار میشه کتاب رو دستش میگیره و شب با کتاب خوابش میبره.

ترجیح دادم بگویم که نه این‌طور نیست و شما من را نمی‌شناسید. بحث را ادامه ندادم.

ماجرای ۳:

یک گفت و گوی دیگر:

— به نظرم خلاصه خواندن خیلی سخت‌تر از تکست خواندن است! تازه منظورم از خلاصه، یک خلاصه‌ی خوب و بدون غلط است. نه این کتاب‌هایی که دست شماست.

(کتاب که نه. جزوه‌های کپی شده از روی کتاب اصلی که ذره‌ای برای نویسنده‌‌ی کتاب، احترام قائل نیستید.)

— دکتر! (متنفرم وقتی دو تا دانشجو در صحبتی معمولی، همدیگر را دکتر خطاب می‌کنند. متنفرترم وقتی یک دانشجوی دیگر،‌ مرا دکتر خطاب می‌کند.) وقتی قبل امتحان رزیدنتی و پِره (پیش‌کارورزی) بود و مجبور بودی و دنبال این‌ها می‌گشتی، می‌بینمت.

این را با پوزخندی مسخره گفت.

میخواستم بگویم اما تو که الان حداقل دو سال فاصله داری با امتحان پیش‌کارورزی، اما بحث را ادامه ندادم.

این بحث را قبلا داشتم. بارها و بارها.

در زمان علوم پایه.

در زمان فیزیوپاتی.

و حال، در زمان بالینی.

بحث اصلی:

 

سوال اصلی این است:

اینترنت هست و من هر وقت بخوام سرچ می‌کنم. چرا باید همه چیز را حفظ کنم؟

آیا اصلا در عصر فعلی که تقریبا (اگر نگویم همه) تمام دانش تخصصی لازم در جیب ما هست و با چند کلمه نوشتن در وسیله‌ای چند اینچی، دانش به دست ما می‌رسد، لازم است همه چیز را یاد بگیریم؟ (البته دوستان فعل حفظ کنیم را به کار می‌برند.)

بهتر نیست یک سری کلیات را یاد بگیریم؟

چرا باید من تمامی این گیرنده‌ها، تمامی این داروها، همه‌ی این باکتری‌ها، این همه انگل و ویروس و قارچ، این همه تست آزمایشگاهی و تفسیر آن، این همه الگوریتم درمانی و بی‌شمار الگوریتم تشخیصی را یاد بگیرم؟

چرا باید کلی وقت بگذارم تا این همه آنتی‌بیوتیک را یاد بگیرم؟

چرا باید این همه هورمون و اعمال آن‌ها را یاد بگیریم؟

چرا باید تمام علائم این بیماری‌ها را یاد بگیرم؟

چرا باید دوز داروها را یاد بگیریم؟

چرا باید این همه را یاد بگیریم اصلا؟

(همه‌ی “یاد بگیریم‌”ها را می‌توانید با “حفظ کنیم” عوض کنید.)

آخر من چطور این همه تقاطع اعصاب را در سطح‌های مختلف نخاع حفظ کنم؟ آخر من چطور این همه فیزیولوژی کلیه و آن تعداد بی‌شمار کانال‌های مختلف را حفظ کنم؟ این همه سرطان‌های خونی: AML و ALL و CLL و CML که باز هر کدام زیرمجموعه دارند. این همه مارکرهای سرطانی را چی؟

خب یک لحظه سرچ می‌کنم و آن‌ها را می‌خوانم وقتی که به آن احتیاج داشتم.

و در این بین، هستند کسانی که سوال را به گونه‌ای ژرف‌تر مطرح می‌کنند:

اصلا همه‌ی این‌ها به کنار. با این سرعت زیاد پیشرفت، من چگونه می‌توانم با یک کامپیوتر رقابت کنم؟ هر چه بخوانم، او بهتر از من جواب می‌دهد! پزشکی آینده چگونه می‌شود؟

نمی‌شود به آن‌ها راحت جواب داد. مخصوصا سوال آخر. سوالی که مدت‌هاست با آن درگیر هستم و سعی می‌کنم بتوانم آن را برای خودم روشن کنم تا بتوانم مسیرم را مشخص کنم.


خب. حالا می‌خواهم سعی کنم که به کلیات سوالات بالا پاسخ دهم. شاید کمی طول بکشد که جواب تمام سوالات داده شود؛ ولی به گمانم، در ابتدا باید تکلیف خود را با این سوالات روشن کنیم و سپس به درس خواندن بپردازیم.

وگرنه اگر در ته قلبمان، سوگیری به سمتی داشته باشیم که این درس خواندن‌ها، به درد نمی‌خورد و در حال تلف کردن وقت هستیم، دیگر لذت پزشکی را از خود دریغ کرده‌ایم. دیگر آن کفایت را حس نمی‌کنیم. دیگر از درس خواندن، حس رضایت را تجربه نمی‌کنیم و دیگر شوق و ذوق ما کم می‌شود.

پزشکی مسیری است که شاید فارغ‌الدانشگاهی (این لغت را اولین بار در وبلاگ ایمان دیدم که به جای واژه‌ی منحوس فارغ‌التحصیلی به کار برده بود. چه کار زیبایی کرده است!) داشته باشد؛ ولی تو هیچ گاه فارغ‌التحصیل نیستی:

دائما باید یاد بگیری و یاد بگیری و یاد بگیری. اگر در سیستم دانشگاهی هم بمانی، باید یاد بگیری و یاد بدهی.


خب ما حالا داریم این اساس را زیر سوال می‌بریم. آیا لازم هست همه چیز را خودمان یاد بگیریم؟ نمی‌شود سرچ کنیم و همان لحظه یاد بگیریم. چرا این همه چیز را حفظ کنیم؟

از قدیم “همه” می‌گفتند که اگر حفظیاتت خوب هست برو تجربی. زیست همه‌ش حفظی هست.

منظورم از حفظی و مفهمومی، کانسپت رایج جامعه از این دو کلمه است. برای عمده، موضوعی که لازم باشد چند بار تکرار شود و منطق خاصی پشت آن نیست که بتوانی مفهومش را درک کنی، در دسته‌ی حفظی قرار می‌گیرد.

برو دکتر بشو. پزشکی همه‌ش حفظی هست و کلی درس باید حفظ کنی.

زشت‌ترین، شنیع‌ترین، بی‌خودترین و فاجعه‌ترین جمله‌ای که در مورد پزشکی شنیده‌ام، همین جمله است.

اگر کسی این چنین فکر کند، قطعا این دوران را برای خودش زهرمار می‌کند!

به جرئت می‌گویم، کسی که چنین حرفی را در مورد پزشکی می‌گوید، قطعا درکی از پزشکی ندارد.

امیدوارم بتوانم دلیل خود را کاملا در پست‌های آینده روشن کنم.

می‌توانستم این نوشته را ادامه دهم ولی به دو علت، چند روز دیگر صبر می‌کنم:

۱. می‌خواهم کمی به افکارم نظم بدهم تا بتوانم بهتر منظورم را بیان کنم.

۲. می‌خواهم کسانی که این سوال‌ها را می‌خوانند، چند روز به آن‌ها فکر کنند و بعد من جواب‌هایم را بنویسم.

 

پی‌نوشت:

در این مسیرِ طولانیِ پزشکی، کفه‌ای که در آن ناامیدکننده‌ها و انگیزه-از-بین-برنده‌ها وجود دارند، بسی سنگین است.

کاری نکنیم که یک سنگ سنگین دیگر، به این کفه اضافه شود.

تلاش کنیم که این سنگ سنگین، در کفه‌ی مقابل قرار بگیرد.

سعی کنیم که این وضعیت را بر هم بزنیم.

تعادل را هم نپسندیم.

برویم به سمتی که کفه‌ی انگیزه‌دهنده‌ها سنگینی کند.

۲۱ نظر

  1. سلام امیرمحمد عزیز. وقتت بخیر. این نوشته تقریبا پنج سال پیش نوشته شده ولی الان که میخونم همچنان تازگی داره. حداقل برای من.
    این روز ها وقتی نت ملی میشه در ساعات مشخص بیشتر به این پی میبرم که چقدر به شخصه بدون گوگل ضعیف هستم. بنظر من هیچوقت کامپیوتر نمیتونه جای مغز انسان رو بگیره، حداقل نه به این زودی ها.
    من زیاد میشنوم که چرا این همه خوندی تا پزشکی قبول بشی یا این همه عمرتو تلف کردی پاش یا اینکه میتونستی تا الان لیسانس بگیری و ارشد میخوندی یا اینکه تو تا الان میتونستی اپلای کنی و امثالهم( اخیرا بعد از چهار سال و دو تا انصراف دانشگاهی پزشکی نیم سال دوم ۴۰۱ پزشکی آوردم) .
    من حقیقتا عاشق پزشکی هستم و دوست دارمش و عاشق مطالعه کتاب چرچیل-تشخیص افتراقی باید باشه اگه اشتباه نکنم معادل فارسیش- هستم.
    به سوال هاتی که مطرح کردی فکر کردم. برای من پاسخ ها مهم نبود راستش. اینگه چه پاسخی هم باشه مهم نیست. من علاقه دارم به به مطالعه بدن انسان و طریقه کارکرد اون و حتی اگه تا سالی که مدرک بگیرم شاید دیگه انسان ها پزشک و جراح نباشند بازم پشیمون نخواهم شد از مسیری که اومدم.

  2. سلام امیر محمد . من دانشجوی پزشکی ترم پایین هستم ! مطالبت رو دنبال میکنم و لذت میبرم احساس میکنم خیلی از ما جلوتر هستین 🙂 میخواستم ازت بخوام ک
    تموم کارایی ک در علوم پایه کردی (چ رفرنس هایی مطالعه کردی، اگ برگردی عقب چیکار میکردی در اون تایم) خیلی کاااامل بهمون بگی 🙂 یجورایی عین این ولاگ های یک روز کامل با من !!

  3. سلام. به طور اتفاقی با وب شما آشنا شدم. دانشجوی پزشکی هستم و از بعد عید دوره فیزیوپات شروع میشه. حقیقتش خیلی دغدغه اینو داشتم که بعد از وارد شدن به بخش بالین چطوری میتونم هم مهارت و هم علممو افزایش بدم. با خوندن این پستتون خیلی از سوالایی که داشتم واقعا حل شد. خیلی خوبه که تجربیاتتونو به اشتراک میزارین و ممنون میشم اگه تجربه یا نکته ای برا دوره فیزیوپات داشته بشین رو هم به اشتراک بزارین. بازم ممنون بابت این نوشته های عالی

  4. سلام و درود بر امیرمحمد عزیز
    من با سرچ عنوان درس خواندن در استاژری به وب شما اومدم، الان نیمه راهم و دارم اطفال میگذرونم ولی این سوال که از ابتدای استاژری برام مطرح شد هنوز به درستی حل نشده به خصوص با دیدن جو غالب که خوندن کتابای خلاصه است و حجم زیاد مطالب پزشکی و اینکه از این سوال کسی استقبال نمیکنه و همه دنبال رزیدنتی هستن و نه باسواد شدن
    خیلی خوشحال شدم از اینکه کسی دیگه هم به این موضوع فکر میکنه، مشتاقم ادامه مطلبت رو بخونم.. شاید هم نوشتی ولی من لینکی در مورد ادامه این مطلب زیر این پست ندیدم…

    • سلام زهرا.
      ممنونم که برایم نوشتی. من ادامه‌ای برای این مطلب ننوشتم، ولی مطالب زیادی در مورد پزشکی نوشتم که در وبلاگ هست. متاسفانه هنوز وقت نگذاشتم که دسته‌بندی‌شون بکنم که کسانی که میخوان بخونن، راحت پیدا بکنن. به زودی این کار رو انجام میدم حتما.

  5. امیر محمد جان، تو فوق العاده ای….امروز گذرا سر زدم ب وبلاگت….ولی بزودی عمیقااااا وقت میزارم و میخونم.هر چند از اصطلاحات پزشکی سر در نمیارم…..موفق باشی

  6. سلام امیر جان 🙂

    مدت زیادیه وبلاگتو می‌خونم ؛ قلمت رو دوست دارم و همینطور طرز تفکرت رو !
    چقدر خوندن توضیحاتی که درمورد کتابها می‌نویسی لذت بخشه
    من عاشق اون پستی هستم که درمورد هکتور کلکسیونره !

    با اینکه از بعضی متن هات سر درنمیارم ولی انگار به خواننده‌ی دائم مطالبت تبدیل شدم

    پی نوشت :
    راستش فکر می‌کردم نظراتم خیلی برات کارگشا باشن برای همین هم کامنتی نمی‌گذاشتم ولی امروز فکر کردم شاید برات باعث دلگرمی باشه اینکه بشنوی کسی ایده هات رو میپسنده و تورو دنبال می‌کنه

  7. تا جواب من رو ندادین یه نکته دیگه رو هم خدمتتون عرض کنم.این رو هم لحاظ کنین!!
    ببینین من یه عادت بدی هم دارم متاسفانه اینه که سر راند همش به این فکر میکنم حالا اگر استاد فلان سوال و پرسید من درست جواب بدم اگر بلد نیستم چطور بپیچونم که استاد متوحه نشه من بلد نیستم!یا خدا نکنه شرح حال گرفته باشم یعنی تو کل مدت اون راند حتیاگه ۳ ساعتم طول بکشه من فقط دارم شرح حالم و تو دذهنم مرور میکنم که کجاهاش ناقصه ایا خوبه ایا بچه ها خوششون میاد(دقیقا مثل اول دبستان!)میذنم این به خاطر اعتماد به نفس و عزت نفس پایین من هست
    ولی من جدای از تقویت اعتماد به نفس چه کار دیگه ای میتونم در جهت بهبودش انجام بدم؟
    اخه من مثلا توی بخش شرح حال گیری هم مثلا به جای اینکه خودم معاینه کنم و یاد بگیرم میرم از توی پرونده مریض نگاه میکنم ببینم تند تند تو برگه شرح حال مینویسم.انگار فقط این برام مهمه که جواب استادو بدم
    برای همین من بعد یک سال و نیم هنوزم درست و حسابی نمیتونم مثلا ریه سمع کنم
    متاسفانه این جوی هست که توی دانشگاه و بیمارستان ما و یکسری بیماسرتان ها بین بچه ها هست و منم تاثیر پذیرفتم
    چه کار کنم؟؟؟:(

    • سلام ستاره. وقتت بخیر.
      ببخشید که جواب دادن طول کشیده. تعویض بخش‌ها بوده و یکم شلوغ شروع شد این ماه.
      یه سری جواب‌هایی برای گفته‌هات دارم. به زودی برات مینویسمشون.

  8. چرا من بدون پاسخ موندم؟!!!

  9. سلام.سواال های قابل تاملی مطرح کردین.
    من یک سوال دیگه هم برام پیش اومده حین خوندن پستاتون.شما به طور داوطلبانه یکسری کارها را در بیمارستان انجام میدین یا جز کریکولوم آموزشیتان محسوب میشه؟
    مثلا اینکه پای دیابتی شست و شو میدین و پانسمان میکنین یا Cpr انجام میدین.
    چون در بیمارستان ما حتی این قبیل کارها را یک اینترن هم انجام نمیده مگر داوطلبانه(که اون هم معمولا داوطلب نمیشن)چه برسد به استاژر و استیودنت
    البته شما خودتون خیلی شخص پیگیری هستین همین که همراه مریض را راهنمایی میکنین (چون متاسفانه در بیمارستان ما هم کسی با همراه مریض حرف نمیزند و حیران و متعجب همیشه از پرستار میپرسند)
    شما ایا کارهای نرس رو هم انجام میدین؟البته از جهت یادگیری منظورم هست.چون تو بخش های ما پرستار به هیچ وجه اجازه انجام کارهای خودش رو به دانشجو نمیده
    من اسم بیمارستانمون رو نمیگم ولی همین قدر که شهر کوچکی نیستیم و دانشگاهمون هم تقریبا جز دانشگاه های خوب دسته بندی میشه.
    و من اصلا نمیدونستم یک استاژر میتونه این همه جای مانور داشته باشه .البته من مدت زیادی از استاژریم هم باقی نمانده.ولی به هر حال.
    من لحساس عقب بودن بهم دست دااد از دانشجویان پزشکی قوی کشور.
    نمیدونم شاید بهتر باشه خودم شخصا پیگیر یکسری کارها باشم
    ضمن اینکه من یک وسواس دیگه ای هم دارم :مثلا در یکماه بخش Ent میگم خوب من فرض که همه تئوری و عملی های لازم این بخش رو هم یاد بگیرم.وقتی فراموش میشه چه سود؟!یا مثلا خیلی موارد مثل اینتوبه کردن یا تراکستومی را حت یروی مولاژ به ما یاد ندادند!
    مدتی به این فکر میکردم اگر در خیابونی تصادف بشه و سرنشینان اسیب ببیند تا امادن امبولانس هیچ کاری عملا هیچ کاری از من برنمیاد(بعد از ۵ -۶ سال پزشکی خوندن)
    شما توصیه ای برای من ندارین؟

    • سلام ستاره.
      داشتم فکر می‌کردم چطور جواب سوال‌هات رو بنویسم. ترجیح دادم همه‌شون رو یکدفعه ننویسم. بعضی‌هاشون رو تو پست‌های بعدی جوابشون رو میگیری. بعضی‌هاشون جوابش جوری هست که در همینجا برات مینویسم.
      اینا همه‌ش تجربیات شخصی من هست. شاید برای تو جواب نده. به نظرم با دید منعطفی بهشون نگاه کن.

      پرسیدی من داوطلبانه انجام میدم یا در کوریکولوم هست.
      من تا اونجایی که بتونم داوطلبانه انجام میدم. هر کاری که بشه.
      بذار برات دو تا مثال بگم. یکی داوطلبانه و یکی در کوریکولم.

      یه دفترچه به ما دادند.
      راهنمای مقررات، اهداف و برنامه‌های آموزشی دوره‌های کارآموزی و کارورزی داخلی (کتاب راهبرد)
      تو شرح وظایفش یه گزینه‌ش اینه:
      – انجام پانسمان زخم‌های عفونی و زخم‌هایی که دبریدمان و شست‌و‌شوی تخصصی (غیر روتین) دارند

      ماجرا هم به همین گزینه‌ی بالا مربوطه:

      اولین روز شروع “رسمی” بیمارستان رفتنم بود. بخش غدد. یه مریض اومده بود با پای دیابتی. از ده روز پیش عفونت کرده بود. سه روز پیش اومده بود بیمارستان. این سه روز، پا رو در یک پلاستیک پیچیده بود که بوش بقیه رو اذیت نکنه. پانسمانش به صورت معمول عوض شده بود و کسی عفونت رو تخلیه نکرده بود.
      داشتیم مریض‌ها رو تقسیم می‌کردیم. مریض‌های خیلی جذاب‌تری بودند. مثلا یکی بود که شک به protoporphyria داشتیم. با هم تعارف که نداریم. این خیلی جذاب‌تر از زخم پای دیابتیِ عفونت‌کرده هست که حتی وقتی میری توی اتاق، بوی سودوموناس از زیر اون همه لایه‌ی باند و گاز و پلاستیک هم به مشام آدم میرسه.
      من گذاشتم همه انتخاب کنند. می‌دونستم کسی این رو انتخاب نمی‌کنه. حدسم هم درست بود. همه‌ی مریض‌ها انتخاب شدند. این مونده بود و من و دوستم. من هم این رو انتخاب کردم و استیودنت‌اش شدم.
      من هیچ وقت تجربه‌ی پای دیابتی نداشتم. اولین بار بود. میدونستم هم که باید پانسمانش رو سه بار در روز عوض کنم. و هر بار باید این پا رو اینقدر فشار بدم که هر چی چرک هست بیرون بزنه؛ وگرنه با حضور چرک، آنتی‌بیوتیک خیلی خوب به محل عفونت نمیرسه.
      می‌خواستم این تجربه رو داشته باشم. من از اون پا عکس نگرفتم. اصلا حواسم نبود. کاش اجازه می‌گرفتم و ازش عکس می‌گرفتم که ببینیش. به طور اجمالی که تو اینترنت گشتم، عکسی ندیدم که پا به این شدت عفونت کرده باشه.
      نه کسی بهم یاد داد که چطور عوض کنم؛ نه کسی بهم گفته بود که باید استریل بودن رو تا چه حدی رعایت کنم.
      اول کتابی که همراهم بود رو مختصر خوندم. یه مقداری دستم اومد. بعدش سرچ کردم. مطالب تا حدی دستم اومد. رفتم انجام بدم. شاید سه برابر زمان نرمال عوض کردن پانسمان طول کشید. البته مقداریش هم به این دلیل بود که باید کلی چرک رو خالی می‌کردم. من اصلا آدم بددلی نیستم ولی به قدری چرک خالی شد که اون مایع تو ظرف زیر پای مریض، که مخلوط سرم شستشو، چرک و خون بود، یه مایع کاملا سفید با رگه‌های قرمز شده بود و ویسکوزیته بالا. خودم دیگه داشت حالم بد میشد.
      خلاصه این ماجرا تموم شد. اولین بار با دو تا ماسک و یه گاز در زیر ماسک گذشت و به جایی رسیدم که از بار سوم-چهارم بدون ماسک این کار رو انجام می‌دادم.

      حالا بریم سراغ مثال دو:
      داشتم سریع می‌رفتم به سمت اتاق کنفرانس. رزیدنت همه‌مون رو صدا کرده بود و میخواست کنفرانس بده. پرستار صدام زد گفتش که میشه فولی آقای فلانی رو عوض کنی؟ مریض مثانه‌ش پر هست و تا من بخوام بگم یک پرستار مرد بیاد طول می‌کشه؛ مریض گناه داره. فولی‌ش گرفته. ادرار خارج نمیشه.
      مریض سرویس ما نبود اصلا (داخلی عمومی ۳ و غدد، در یک قسمت هستند و اون مریض برای سرویس داخلی عمومی بود).
      منم گفتم باشه.
      حالا نه پرستار خبر داره که من تو عمرم فولی عوض نکردم و نه مریض! فولی گذاشتن توسط استیودنت در بخش یورولوژی روتین هست که من نرفتم هنوز.
      ولی اونجا گفتم آره!
      سریع رفتم فولی گذاشتن رو مرور کردم.
      خلاصه بگم، گذاشتن این فولی طول کشید. این‌قدری که همراه مریض گفت قدر یه عمل جراحی طول کشید و منم خندیدم.
      ولی خب این کار به خوبی انجام شد. به بهترین نحو هم فولی گذاشته شد. آخر سر هم از یکی از اتندینگ‌های همونجا یکی دو تا سوال پرسیدم تا مطمئن بشم درست این کار رو انجام دادم.

      من همیشه یه عبارت از نیکلاس کار تو ذهنم نقش می‌بنده این جور مواقع (البته یه جاهاییش رو این وسط حذف کردم):

      برداشتن گام‌های لازم برای ارتقای پرورش خبرگی، قربانی کردن سرعت را در پی دارد. ناکارآمدی، لازمه‌ی یادگیری است.

      وقتی ناکارآمد باشی، استرس می‌گیری که خراب کنی. ولی خب این استرس و ناکارآمدی، پیش‌نیاز یادگیری هست. ممکن هست مسخره بشی. بقیه بخندن. نمیدونم تجربه این موضوع رو داری یا نه.
      اولین باری که می‌خواستم double lumen‌ یک مریض رو در بیارم از گردنش، کوچکترین ایده‌ای نداشتم که چه غطی باید بکنم! اکسترن هم یه آدمی بود که خیلی حوصله نداشت!
      بهم گفت برو یه نایف بردار، بخیه‌ها رو ببر. لوله رو بکش بیرون و بعدش با گاز فشار بده و بعد پانسمان.
      اون صحنه، سه تا استیودنت دیگه اومدن بالا سرم، جوری نگاه می‌کردن که انگار سینماست. با نظرات “فوق تخصصی” خودشون هم داشتن من رو مشعوف می‌کردند!
      انگار منتظر هستن که من کوچکترین خطایی بکنم که با تمام میمیک‌های چهره‌شون بهم نشون بدن که دیدی عرضه‌ی چنین کاری هم نداری!
      تازه کاش آدم‌هایی بودند که خودشون بلد بودند.
      بالاخره اون اتفاق هم با ترس و لرز تموم شد. دستم لرزش خاصی پیدا نکرد و تونستم به خوبی این کار رو انجام بدم و لوله در بیاد. فقط طول کشید.

      هر سه ماجرای بالا، یه چیز مشترک دارن:
      قربانی کردن سرعت برای رسیدن به خبرگی.

      و این فرایند قربانی کردن سرعت در بالین بیمار، استرس‌زاست. مریض فکر می‌کنه تو بلد نیستی و اون رو داری به عنوان یه موش آزمایشگاهی استفاده می‌کنی. بقیه کادر درمانی با دید یه فرد بی‌مهارت نگاهت می‌کنند. و این دو موضوع، به استرس‌ات اضافه می‌کنه.

      حالا یه سوال دیگه مطرح میشه: آیا اصلا همه‌ی کارهای بالا وظیفه‌ی من بود؟ نه! مثلا فولی گذاشتن وظیفه‌ام نبود. حتی پای دیابتی را می‌توانستم انتخاب نکنم و انتخاب من بود.

      خب پس این کار چه معنایی داشت؟ فقط به خاطر کسب تجربه‌ی جدید بود؟

      اصلا کسب تجربه به چه دردی می‌خوره؟ فرق ما با یک پزشک با تجربه چی می‌تونه باشه؟ اصلا تجربه به درد می‌خوره؟

      تا این‌جای ماجرا رو داشته باش تا بقیه‌اش رو هم برات بنویسم. یکم زیادی طولانی شد. ببخشید که یکم هم پراکنده شد.

      شب خوبی داشته باشی.

      بهم بگو تونستم سوال اولت رو جواب بدم تا حدی یا نه.

      تا به زودی.

      • خیلی خوب و کامل توضیح دادی.ممنونم
        مثلا من خودم تا الان اصلا Ng Tube نگذاشتم ولی خیلی دوست دارم اینکارو انجام بدم و الان با خوندن تجرببات شما یه جرات نسبی پیدا کردم تحت نظر نرس اینکارو بکنم.(من از اینکه تو انجام دادن کاری احمق و بی دست و پا به نظر بیام بدم میاد)
        البته مشکلی که هست حجم مطالب هم هست ک خیلی زیاده و حتی اینترن ها هم تایم بیکاری بیمارستان رو ترجیح میدن برن کتابخونه درس بخونن تا پای عمل
        باز هم ممنون ک از تجربباتت گفتی.خیلی مفید بود

        • در مورد حجم مطالب بعدا می‌نویسم ستاره. ولی از خودت حسِ رضایت و کفایت بالینی رو که از یاد گرفتن چنین مهارت‌هایی کسب می‌کنی، دریغ نکن. من حتی اولین باری که خودم درخواست دادم و لاین گرفتم برای مریض رو یادم نمیره.
          همه‌ی این‌ها منجر به افزایش حس رضایت میشه.

  10. بسیار عالی
    مدت ها منتظر بودم راجع به این ها بنویسی(البته منتظر مطلبی دیگه هم هستیم و اون ادامه مطلب هدف و انگیزه ـتون از پزشکی خوندن هست).حقیقت اینکه من هنوز با این مساله متاسفانه کنار نیومدم و جوابی که قانعم کنه براش پیدا نکردم.هنوز هم گاهی ته ذهنم فکر میکنم شاید یادگیری و به خاطر سپردن یکسری جزئیاتی که ما به عنوان یه آدم و فراموشی که برامون وجود داره ممکنه تا ۱ سال و حتی کمتر از اون ریزجزئیات رو فراموش کنیم کاری عبث میتونه باشه.
    از طرفی همه مقالات جدیدی که همه روزه میخونیم و از تحول چند (ده) سال آینده به واسطه ماشینی شدن پزشکی میگن جدای از اینکه بر سر پزشکان چه خواهد آمد انگیزه ادم در واقع کم میشه برای آموختن.

    • متوجه هستم چى میگى ماهک. این موضوع، باعث میشه انگیزه‌ی درونى بیشتر سرکوب بشه. شاید بتونم بگم، دلم میخواد در انتهاى این نوشته‌ها، این انگیزه‌ى درونى دوباره قوى بشه.
      من جواب قطعى ندارم ولى سعى دارم در نوشته‌هاى بعدى، اون چیزایى رو که میدونم به بقیه بگم. این خودش، به نظرم، میتونه ایده‌هاى تازه خلق کنه و مسیر جدیدى رو نشون بده.

      در مورد نوشته‌هاى قبلى هم، من یکم دارم کم کارى مى‌کنم در مورد نوشتن. برنامه‌هاى قبلى براى منظم نوشتن که شکست خورده. در حال تلاش براى درست کردنش هستم.

  11. خیلی خوبه وقتی میبینی فکری که چندوقتیه ذهنت رو درگیر کرده یک فرد دیگه به خوبی اون رو به قلم درمیاره و تو شاید بتونی راه حلی ازاین طریق براش پیدا کنی.
    خیلی به جا بود واقعا?
    ازهمه بدتر به نظرم همین واقعیت تلخیه که اون کفه به سمتی رفته که قدرت کسانی که مدام انرژی منفی میدن و بی انگیزه میکنن آدمو سنگین تره:(
    مشتاقانه منتظر ادامه این بحث هستم:)

    • سلام مینا. وقتت بخیر.
      خوشحالم که میبینم که یه نفر دیگه هم چنین دغدغه‌هایی داره و به این موضوعات اهمیت میده.
      من مدتی بود که دیگه در مورد این موضوعات با همه صحبت نمی‌کردم.
      راستش وقتی اینا رو می‌گفتم، میدیدم که متوجه منظورم نمیشن که اصلا دارم در مورد چی میگم و این چیزها، براشون دغدغه نبود.
      صادقانه می‌گم که کامنتت خیلی خوشحالم کرد.

      • راستش منم بیشترخوشحالیم ازهمین چیزیه که گفتی ازاینکه میبینم هنوز کسی هست که راجع به این موضوعات صحبت کنه?
        چون منم دیگه سعی میکنم با کسی صحبت نکنم دربارش وقتی میبینم اهمیتی براشون نداره.
        من خودم ازاول این تفکررونداشتم ولی به مرور اهمیت این موضوع رو درک کردم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *