در جست و جوی رضایت (۱)

فکر می‌کنم، هر کسی باید فردی یا چیزی در زندگی‌اش داشته باشد که وقتی حوصله ندارد به آن‌ها مراجعه کند. انرژی کسب کند. خوشحال شود. با وجود خستگی بتواند ادامه بدهد و خلاصه به قول محمد‌رضا واحه‌اش در بیابان باشد. البته، محمد‌رضا در مورد انسان‌ها صحبت می‌کرد. واحه‌ها، پناهگاهمان هستند. یک سرسبزی در این بیابان نامتناهی. برای لحظه‌ای توقف. برای لحظه‌ای آرام شدن.

من نمی‌خواهم در مورد انسان‌هایی که برایم واحه هستند صحبت کنم. صحبتم در مورد واحه‌های غیر انسانی است. یکی از این واحه‌ها و شاید بهترین و آباد‌ترین و سرسبزترین‌شان برای من، پزشکی ست. شاید باورش سخت باشد. خواندن پزشکی برای خیلی‌ها دردسر است. عذاب است. شب‌بیداری است. از زندگی زدن است. تفریح نکردن است. فقط، درس است و درس است و درس.

آن را فاجعه می‌دانند. جوانی را فقط صرف درس کردن می‌دانند. منت می‌گذارند بر مردم که پدر خود را در می‌آورم که جان شما را نجات دهم.

3jokes_oasis-12

پزشکی، واحه‌ی من بود (شایدم هنوز باشد؛ دلم می‌خواهد باشد). احساسی که با خواندنش، با فهمیدنش، با لمس کردنش و با غوطه‌ور شدن در آن به من دست می‌داد، توصیف ناپذیر است. مانند معشوقه‌ای برایم بود. به آن پناه می‌بردم. با آن زندگی می‌کردم. خودم به درختان و سرسبزی واحه اضافه می‌کردم. خودم علف‌های هرز آن را می‌کندم. از قدم زدن در آن لذت می‌بردم. حتی گاه‌گاهی مهمانی به این واحه دعوت می‌کردم.

یکی از سوال‌های همیشگی از دانشجویان پزشکی و پزشک‌ها این است: “چرا پزشکی؟”. خدمت به خدا و خلق خدا و عاشق پزشکی بودن، معمولا جوابی ست که در حضور دیگران داده شده و در خلوت، پول و پرستیژ شغلی به آن اضافه می‌شود. خیلی با خودم فکر کردم جواب این سوال برای من چیست.

دو قسمت پزشکی برایم همیشه خیلی جذاب است. یکی تشخیص و دیگری جراحی. فکر می‌کنم کفه‌ی ترازو به سمت تشخیص سنگینی می‌کند. دلیلش احتمالا این است که تشخیص را بیشتر از جراحی لمس کرده‌ام. به همین خاطر، برای تخصص بین داخلی و جراحی مانده بودم. یک مدت فکر می‌کردم که دو تخصص بگیرم. سراغ هر دو بروم! البته دیگر این خیال را ندارم (این را هم فهمیدم که در سیستم ما، فقط حق یک بار تخصص گرفتن را داری و برای دومی باید به خارج از کشور رفت). حتما سوال پیش می‌آید که توی بچه دبیرستانی که هنوز وارد این ماجرا نشده بودی چطور می‌گفتی که تشخیص برایم جذاب است؟ چطور شد اصلا به پزشکی فکر کردی؟ چرا تغییر رشته دادی؟ مثل بقیه اول رفته بودی به ریاضی که پایه‌ی ریاضی‌ات را برای کنکور قوی کنی؟ این خود داستان دیگری‌ست و نوشته‌ای دیگر!

همان چند مریضی که استاد عزیزم که به او مدیون هستم، به من کمک کرد و به تشخیص رسیدم، حس رضایتی در من پدید آورد که تک تک هزینه‌هایی که در این مسیر انجام داده بودم، هیچ به نظر می‌رسید. این چالشی که در تشخیص دادن است، این معما بودنش، اطلاعات را کنار هم چیدن، دروغ و حقیقت را جدا کردن و حقیقت‌ها را به هم ربط دادن، انگیزه‌های پنهان را در نظر گرفتن، به دنبال علائم گشتن، خوشحالی از پیدا کردن علامت، مشکوک شدن و زیادی مشکوک شدن، بی‌خیال شدن و زیادی بی‌خیال شدن و خیلی از کارهای دیگر تا به جواب رسیدن را دوست دارم. در جاده‌ی رضایت بودم. فکر می‌کنم که به دنبال راضی شدن است که به ما انگیزه‌ی ادامه دادن را می‌دهد. بنده پزشکی را پیدا کردم که مرا راضی می‌کند. در آن تلاش می‌کنم که بتوانم راضی باشم. گویی که یک چرخه‌ای به وجود می‌آید که خود را تقویت می‌کند. یک فیدبک مثبت ادامه‌دار. من این چرخه را پیدا کرده بودم. راضی بودم. حداقل فکر می‌کردم که راضی‌ام.

و بعد یک شب فکر کردم که: آیا واقعاً تشخیص‌های پزشکی در آینده به چالش‌برانگیزی الان هستند؟ جراحی‌ها چطور؟ مانند جراحی‌های کنونی انجام می‌شوند؟

۱۲ نظر

  1. قشنگ مینوسی .

  2. سلام.
    من امسال کنکور دادم و به ارزوی همیشگیم یعنی پرشکی رسیدم(البته هنو ۱۰۰ در ۱۰۰ نیست?)
    تصمیم خیلی مهمی رو باید میگرقتم.بالاخره بحث یک عمر زندگیه.
    رقتم تو دلش . روزام شده بود دیدن پیج های دانشجوهای پرشکی و شرایطشون.همونطور که میدونید حتما همشون نالان بودن.ولی من که از دور نگاه میکردم اون سختی هاهم شیرین به نظرم میرسه.
    تو رفتن به پزشکی مصمم بودم تا اینکه وقتی تخقیقاتم گشترده تر شد و رسیدم به اینکه طرح و تخصص تو ایران چجوریه و اصن چی در انتظارمه.
    راستش دوروز مونده به انتخاب رشته مردد شده بودم. برم یا نرم؟
    ولی هرچی قکر میکردم دوباره به خودش میرسیدم.?
    من ادمی نیستم که غر بزنم و یه سالی هست رو این موضوع حساس شدم که مسیولیت تصمیماتمو بپذیرم .واسه همین برای تصمیمی که می خوام بگیرم خیلی زمان میذارم تا بعدا بقیه غرای منو نشنون?
    این تصمیمی که گرقتم.خیلی سخته مسیزش ولی خداقل می دونم با یه اگاهی اونو گرقتم و امیدوارم بتونم ار پسش بر بیام.
    یه روز در حال سرچ کلمه علوم پایه تو نت بودم که با سایت شما اشنا شدم اون مطلبو خوندم روز بعدش دوباره یه سایتتون سر زدم و یه مطلب دیگه رو خوندم.خیلی اونارو دوست داشتم در حدی که دوست داشتم برای باز چندم بخونمشون
    انقدر به وبلاگتون علاقه مند شدم که خوندن مطالب وبلاگتون جرو یکی ار برنامه های روزانم شده و ار امزوز قرار گذاشتم بیام و ار پست اخر شروغ به خوندن کنم☺
    می خواستم بگم من خیلی خوشخالم با وبلاگنون اشنا شدم . با خوندن چند تا پست احساس میکنم به یه بلوغ فکری دارم میرسم که از این مسیری که میخوام برم چی میخوام.
    پ ن. بگم که من در نوشتن صفرم و واقعا هیچ استغدادی توش ندارم و همیشع سر زنگ انشا اشکم در میومد و اینکه کیبوردم قارسی نداره ار حفظ دارم تایپ میکنم واسه غلطا ببحشید?

  3. سلام
    تو سال های دبیرستان وقتی مطلبی درباره رشته پزشکی میخوندم یا کسی برام ازش حرف می زد انقدر هیجان زده می شدم که ضربان قلبم تند می شد یا حتی وقتی بهش فکر میکردم از ذوق رویاهام از جام پا می شدم بپر بپر می کردم
    حالا امسال پزشکی قبول شدم ولی انگار اون همه ذوق داره به صفر می رسه یا حتی منفی شده این حس بد درست میشه؟من چکار می تونم بکنم که درست شه؟
    یکمی هم می ترسم که برای این شغل شایسته نباشم منی که فقط با یک جا نشستن و درس خوندن به این رشته راه پیدا کردم می تونم از پس کار های عملیش بربیام؟نقاط قوت من که باعث شد رتبم خوب بشه عمومی ها و ریاضی و فیزیکم بود(نه شیمی و زیست که بیشتر به پزشکی مربوط هستش)
    نه این که به زیست علاقه نداشتم ولی خب بعضی ادما که به موضوعی علاقه دارن ممکنه که در اون زمینه مهارت نداشته باشن یا بر عکس ممکنه یک مبحثیرو بدون این که علاقه داشته باشن در اون زمینه خوب باشن و زود یاد بگیرن
    در ضمن احساس می کنم این یک سال تنهایی و دوری از اجتماعات باعث شده ادم ساکتی بشم و مهارت های ارتباطیم ضعیف بشه من با بیمار گفت و گو موثری خواهم داشت؟نمی دونم شاید به قول یکی از شخصیت های کارتونی :((وقتی بزرگ بشم همه اینا منطقی میشن)) شایدم نه.به هر حال بابت این رضایت و ذوقتون بهتون تبریک می گم وامیدوارم الان بیشتر هم شده باشه

  4. سلام … نه خسته استاد .. میرم سراغ اصل مطلب : به نظرم وقتی از انجام یه کاری خوشمون میاد یا خیلی بهمون میچسبه یه الگوریتم یا یه نقشه راهی داریم که میدونیم از کجا شروع کنیم … دنبال چیا باشیم … به کجا برسیم و این حرفا … واسه تشخیص بیماریا الگوریتم خاصی داری ؟ منظورم اینه موقع تحصیل واسه هر بیماری نقشه راه ساختی؟ یا صرفا تو ذهنته؟ یه مثال بزنم ….
    پورپورای قابل لمس :::: حالت اول : فقط علائم پوستی ….حالت دوم : سابقه دریافت خون یا پروتئین خارجی …… حالت سوم : علائم و نشانه های سیستمیک …………….. حالا اگه حالت دوم باشه مثلا بیماری سرم یا اگه حالت سوم باشه باید بررسی شه نشانه های سپسیس داره یا نشانه های سیستمیک بدون سپیس داره ………. و تا اخر …….. این مدل میتونه تو دهنت باشه ….نه فقط توی این موضوع …. کلا میخوام بدونم واسه کارای دیگه ایم که میکنی استراتژی داری؟…… پ.ن : من هنوز سعادت اینکه دانشجوی پزشکی باشم نصیبم نشده و اگه جایی سوتی پزشکی دادم به بزرگی خودتون ببخشید

  5. سلام دکتر قربانی عزیز
    یکی از واحه های زندگی من وبلاگ شماست … راه گریزی شده برای فرار از خستگی های روزمره….
    بارها شده زمان خستگی من خودم را امیر محمد قربانی فرض میکنم و بالای سر زهرا و رقیه و… حاضر میشم بارها توی خیالم جای شما مریضاتون را مداوا کردم …دیدگاهتون فوق العاده است ممنون بابت وبلاگتون که واحه ی زندگی ما شده ..

    • سلام امیر محمد امیدوارم حالت خوب باشه
      اگه فرصت کردی یه روز نوشته درباره تغییر رشته ای که گفتی رو بنویسی …
      فعل های این نوشته وقتی داشتی درباره واحه شیرینت حرف میزدی یکم منو ترسوند از انتخابی که کردم و مسیری که توش قدم گذاشتم چرا صرف ها رو توی زمان گذشته صرف کردی؟ “در جاده رضایت بودم ، چرخه را پیدا کرده بودم ….”

  6. سلام دکتر قربانی عزیز.خسته نباشید.ببخشید اینجا سوال میپرسم ولی بااین شرایط کرونا نمیتونیم به پزشک مراجعه کنیم و مجبور شدم این سوالو اینجا بپرسم.مادرم چهل سالشه وازدیروز از گیجگاه تا گردنش یهو تیرمیکشه،فشارش دیشب۱۳رو۸و امروز۸روی۶بود.آیا مشکل جدیه و باید ببریمش دکتر؟

  7. برای من هم پزشکی یکی ازهمین واحه هاست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *